eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.4هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ رهبر انقلاب: نگاه سلیمانی به مسائل کشور، بین‌المللی و جهانی بود / خطر را از بیرون مرزها می‌دید و دنبال علاجش بود 🔹️رهبر انقلاب در مراسم پنجمین سالگرد شهادت شهید سلیمانی: ✏️ نگاه شهید سلیمانی به مسائل کشور یک نگاه بسته و محدود نبود. این خیلی مهم است. مسائل کشور را با دیدگاه جهانی و بین‌المللی نگاه می‌کرد و می‌سنجید. یعنی چه؟ یعنی معتقد بود که هر حادثه‌ای در منطقه بلکه در جهان، حوادث مهم اتفاق بیفتد، یک انعکاسی در داخل کشور دارد، در مسائل کشور تأثیر می‌گذارد. ✏️ مسائل کشور را آن مقداری که به او مربوط بود، یک چیزهایی به ایشان مربوط نبود، مسائل اقتصادی به شهید سلیمانی مربوط نبود، در مسائلی که به او مربوط بود، تأثیر حوادث جهانی را می‌دید، می‌شناخت، محاسبه می‌کرد و به سراغ آنها می‌رفت. خطر را از بیرون از مرزها تشخیص می‌داد و به فکر علاج بود. این همان تعلیم اسلام است که خطر را از پیش تشخیص بدهد انسان. امیرالمؤمنین فرمود که من با لایی‌لایی خوابم نمی‌برد. با لالایی دشمن بی‌خیال نمی‌شوم، خوابم نمی‌برد. ۱۴۰۳/۱۰/۱۲ 🖼 | https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◀️هرکس پنجشنبه جمعه شنبه روزه بشه ثواب ۹۰۰ سال عبادت داره از دست ندید این فرصت هارو ✅به نیت امواتتون یا حتی از طرف خودتون میتونی نائب بگیری روزه بشه ◀️نائب سراغ دارم @yazaahrah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️‏عکسی دیوانه کننده از سردار سلیمانی در ویرانه های سوریه؛ بدون سلاح و تیم اسکورت در چند ده متری دشمنی سفاک و درنده! نمیدانم چه تاریخی است ،دقیقا کی و کجاست! فقط از نوع لباس حاجی می‌شود فهمید زمستان است و سرد! آنقدر که مغزم خسته می‌شود عصبی می‌شوم و دندان به هم میسایم. که آن زمان که او در بیابان ها با جسم ناقص و مجروحش برای امنیت ما مردم ایران و انسان ها تلاش می‌کرد ما چکار میکردیم؟ ما کجا بودیم؟ ما به چه کاری مشغول بودیم... زمانی که او مرگ را به سخره گرفته بود مسئولان چکار میکردند؟ احتمالا برخی هایشان تا گردن در جکوزی و استخر بودند. شایدهم در جای گرم و نرمی خوابیده بودند. ‏وقتی حاجی به خاطر ما دولا دولا می‌دوید زمین میخورد و زانوهایش زخمی میشد. وقتی سرما به استخوان هایش میزد وقتی سوت خمپاره می آمد و روی زمین می‌خوابید و سرش به زمین میخورد و محاسنش خاکی میشد و سرمن بر بالش نرم بود! وقتی غم کودکان را میخورد ‏من در حال غصه خوردن برای چه بودم؟ او هیچگاه بر کسی منت نمی‌گذاشت اصلا چیزی نمی‌گفت! این اذیت می‌کند مرا بغض گلویم را میفشارد از این همه خدمت سلیمانی و این همه ریا و خیانت چپ و راست ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💐 شهدا دلها را تصرف می‌کنند ..... 💐 با ذکر صلوات نثار ارواح مطهر شهدا این پست را برای مخاطب هاتون هم ارسال کنید . ‌✨ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕 شهید سردار دلها حاج قاسم سلیمانی 💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید* ⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸 💜قسمت ۵۳ و ۵۴ لبخندی رو لبم نشست از این احساسات سرشارش  گفت: _ولی
🌸 رمان جذاب 🌸 💜قسمت ۵۵ و ۵۶ سرشو از برگه ها بیرون اورد و نگاهم کرد: _هیچی بابا، استادمون چند تا برگه داده تصحیح کنم، پدرم دراومده، چقدرسخته... به چهره آشفته اش نگاه کردم و خندیدم: _آخی، داداشم داره از دست چند تا برگه میناله روشو برگردوند و گفت: _دعا میکنم همچین بلایی سر خودت بیاد تا دیگه منو مسخره نکنی، استادت بیاد چند تا برگه بده دستت با دستخطای عجیب و غریب بعد ببینم چجوری کنار میایی با این بلای آسمانی بازم خندیدم و گفتم: _برگه که چیزی نیست عزیز من، فردا پس فردا برات زن گرفتیم اونوقت میفهمی که بلای آسمانی یعنی چی!!  ایندفعه اونم خندید و گفت: _خوبه، پس بالاخره یه نفر قبول کرد که شما خانوما بلای آسمونی هستین سریع دست گذاشتم رو دهنم و گفتم: _ببخشید جمله ام رو تصحیح میکنم، منظورم رحمت آسمانی بود بعدم مکثی کردم و گفتم: _رحمتم مثل بارونه، ما خانوما مثل بارون با رحمت و بابرکتیم، اگه نباشیم که شماها تو  بی رحمتی زنده نمی مونین که... بعدم لبخند پر افتخاری بهش تحویل دادم چشماشو تو کاسه ی چشمش گردوند وگفت: _خب باشه قبول، الان میشه برام یه دونه از این رحمتا پیدا کنی؟!! لبخند معنا داری زدم و گفتم: _خب پس، آقا محمد ما بزرگ شدن، وقت زن گرفتنشونه خندید و باز خودشو مشغول کرد با برگه های توی دستش، فقط با لبخند نگاهش میکردم، داداشم چقدر نجیب بود، چه با حیا، من که خواهرشم باید زودتر از اینا بهش توجه میکردم که دیگه مثلا داره واسه خودش یه مرد کاملی میشه، بیست و چهار سالشه،  باید دنبال یه دختر خوب براش بگردم، دختری که مثل محمد پر از پاکی و نجابت باشه،داشتم به همین فکر میکردم که یه دفعه نفهمیدم چیشد که گفتم: _محمد! سمیرا رو که میشناسی؟؟ نگاهم کرد، سرشو تکون داد و گفت: _دوستته دیگه، همین که سرکوچه مون میشینن لبخندی رو لبم نشست - خب پس میشناسیش، خواستم بگم دختر خوبیه ها سریع با دست به سمت در اشاره کرد و  گفت: _شما بفرمایین بیرون، بزارین من تمرکز کنم رو برگه ها، رحمت هم نخواستم خندیدم و گفتم: _عه خب بزار مواردم رو بگم +لا اله الا الله، بیا برو دختر حواس منو پرت نکن شیطون خندیدم و گفتم: _پس داری فکر میکنی، خوبه، نتایج فکر تو اطلاع بده بهم سرشو به نشانه تاسف تکون داد و خندید، باز زیر لب لا اله الا الله ای گفت،  منم بلند شدم و سرخوش از اتاقش اومدم بیرون، یه لحظه فکر کردم، چرا سمیرا رو انتخاب کرده بودم، خودمم نمیدونم … سمیرا با محمد تفاوت داشت، اون آزادی میخواست،  آزادی از دین و حجاب، همیشه آرایش میکرد میرفت بیرون، موهاش بیرون بود، نمازاش آخر وقت بود، علاقه و کشش خاصی به شهدا نداشت،  اون تو دنیای دیگه ای بود و محمد هم تو دنیای دیگه … یه لحظه واقعا گیج شدم، هنوزم نمی فهمیدم چرا سمیرا رو به محمد معرفی کردم … من سمیرا رو با همه تفاوتایی که با خودم داشت دوستش داشتم  اما نمیدونم چرا حس میکردم با همه شیطنتاش بازم یه صداقت و حیایی درونش بود که انگار داشت مقاوت میکرد که ظهور پیدا کنه، دست از فکر کردن به سمیرا و محمد برداشتم، اما تا خودم رو از فکرشون کشیدم بیرون، یاد عباس باز دلتنگی رو به دلم سرازیر کرد .. 💜ادامه دارد.... 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»