🌺 مدد از شهدا 🌺
#شاهزاده_ای_در_خدمت قسمت بیست و چهارم 🎬: سرباز جوان حبشی جلو آمد و گفت : هدایای نجاشی ،پادشاه حبش
#شاهزاده_ای_در_خدمت
قسمت بیست و پنجم 🎬:
یکی از میان برخواست و گفت :یعنی این کنیزک مسلمان نیست درست است ؟
اگر مسلمان نیست ، چرا برای دیدار پیامبراسلام بی تاب بوده؟
مرد حبشی لبخندی کمرنگ کل صورتش را پوشانید و گفت : همانا که انسان آفریده شده با عشقی الهی و این عشق در وجود تمام خلایق ،فطرتاً نهادینه شده و یکی به دنبال رسیدن به او بر می خیزد و دیگری غافل از آن ، به اغیار می پردازد، درست است که این دخترک در سرزمینی رشد یافته که از اسلام و مسلمانی چیزی به گوشش نخورده ، اما ندای فطری و خدایی قلبش را یافته و ندیده روی ماه پیامبر ،شده مرید او...بی شک او از هرکس مسلمان تر است.
در این هنگام ، رسول خدا نگاهی سرشار از مهربانی به جمع پیش رو و علی الخصوص این کنیزک بزرگزاده انداخت و دستور داد تا او را به خانهٔ مبارک خویش راهنمایی کنند ، آخر در اخلاق بزرگان است که بزرگ زاده را احترام کنید تا شخصیتش شکسته نشود ، هر چند که اسیر یا کنیز و غلام تو باشد.
میمونه که دل درون سینه اش به تپشی عجیب افتاده بود، به امر پیامبر به دنبال شخصی که نمی شناخت ،اما از وابستگان پیامبر بود راه افتاد تا به خانهٔ رسول الله برسد.
مرد حبشی که مهر این دخترک کنج قلبش لانه کرده بود هم به دنبال آنان روان شد.
میمونه که متوجه حضور این مرد غریب و آشنا ،در کنارش شده بود ، آرام گفت : خدایا محمد چه عظمتی داشت ، با اینکه در جایی ساده و گلی نشسته بود ،اما آنچنان برایم عظیم جلوه کرده که انگار بزرگترین مسند عالم هستی را برایش گذارده بودند. و بعد آه کوتاهی کشید و گفت : اینجا قصر پیامبر بود؟ اگر بود ،پس مرا به کجا می برند؟
مرد حبشی خودش را به میمونه نزدیک تر نمود و گفت : اینجا مسجد مسلمانان است ، یعنی عبادتگاه خداست و خانهٔ پیامبر هم در همین نزدیکی ست و سپس به دری پیش رویش اشاره کرد وگفت : آن خانه که دربش به مسجد باز می شود از آن پیامبر و آن یکی درب کنارش هم خانهٔ علی و زهراست...
میمونه با تعجب به طرف مرد حبشی نگاهی انداخت و گفت : یعنی درب خانهٔ پیامبر و مسلمانان از داخل مسجدشان باز می شود؟
مرد حبشی لبخندی زد و همانطور که به مرد عربی که جلویشان روان بود اشاره می نمود گفت : نه درب خانهٔ تمام مسلیمن که نه...فقط پیامبر و علی و با اشاره به مرد عرب ادامه داد: برادرم سلمان ، برای این میهمان تازه از راه رسیده و کنجکاومان ، هر چه در این باره می دانی بازگو...
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#شاهزاده_ای_در_خدمت
قسمت بیست و ششم🎬:
سلمان که هنوز چند قدمی تا درب خانهٔ پیامبر داشت ، برگشت و رو به دو همراهش ، در حالیکه دور تا دور مسجد را نشان می داد گفت : زمانی که پیامبر به یثرب مهاجرت کرد و بنای این مسجد را گذاشتند، بسیاری از مسلمانان خانه هایشان را دور تا دور این مسجد بنا کردند و از هر خانه دربی به مسجد باز بود ، تا اینکه یک روز به امر پیامبر که بی شک ایشان از طرف پروردگار مأموریت می گرفت ، تمام درب هایی را که به مسجد باز میشدند، بستند، جزء دو درب ،یکی خانهٔ خود پیامبر و یکی خانهٔ علی...
برخی از مسلمانان با اصرار زیاد، دوست داشتند، حتی اگر شده روزنه ای کوچک رو به مسجد از خانهٔ آنها، باز باشد که پیامبر اجازه نداد و فرمودند:خداوند خوابیدن کسی جز علی و فرزندانش را در خانهٔ خودش و مسجد، نهی کرده...
وقتی آن مرد عرب حرف میزد ، میمون با تمام وجود برتری علی و فرزندانش را بر دیگر مسلمانان حس کرد ، چون علی زادهٔ کعبه بود و خداوند باز هم میلش بود که علی همیشه ساکن خانه اش باشد ، اگر فرد بصیری می بود ،از همین حکم ، عظمت علی را با جان و دل و عقل و منطق حس می کرد.
سلمان که سخنش تمام شد و به راه افتاد و بعد از برداشتن چند قدمی جلوی دربی چوبی ایستاد.
دل درون سینهٔ میمونه به تپش افتاده بود ، او باور نداشت که اکنون می خواهد قدم به خانهٔ پیامبر خدا بگذارد...خداوندی که تازه چند وقتی بود به وجودش پی برده بود...او در ذهنش قصرهای با شکوه خودشان و قصر زیبای نجاشی نقش بسته بود ، اما ورودی خانهٔ پیامبر که در حقیقت، پادشاه عالم بود ،با آن قصرهایی که دیده و در آنجا زندگی کرده بود ، بسیار فرق داشت.
با باز شدن درب خانهٔ پیامبر، مرد جوان حبشی خود را کنار کشید و آرام کنار گوش میمونه گفت : از امروز تا هر وقت که در مدینه باشی ،من هم هستم ، در اطرافت خواهم بود ،هر وقت امری بود مرا بخوان که سر از پا نشناخته به خدمتتان میرسم.
میمونه که این حرف مرد حبشی مانند یک شوخی بود ، آرام زیر لب گفت : کنیزی که خدمتکار دارد و لبخند ریزی زد و همراه مرد عرب که حالا می دانست نامش سلمان است و با یاالله یاالله او وارد خانهٔ پیامبر شدند...
میمونه نگاهش را از دیوارهای گِلی گرفت و به حیاط خاکی و اتاقهای ساده و بدون زینت روبه رو دوخت..
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹والسلام علی العباس اخیک الحسبن (علیه السلام)
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون.....
🌸شهدای عزیز این چله🌸
شهدای عزیز❤️
1- 🌷شهدای گمنام✅
۲- 🌷شهید احمد کریمی✅
۳- 🌷شهیدنعمت الله ولی زاده✅
۴- 🌷شهیدمحمد رضایی✅
۵- 🌷شهید هادی ذوالفقاری✅
۶_ 🌷شهید سعید زندی✅
۷- 🌷شهید زمان الله ستوبر✅
۸- 🌷شهیدحسن اکرمی✅
۹- 🌷شهیدسبز علی خداداد✅
۱۰- 🌷شهیدمحمدرضاکارور✅
۱۱- 🌷شهیده صدیقه رودباری
۱۲- 🌷شهیدعلی ندایی
۱۳--🌷شهیدابوالفضل نیکزاد
۱۴--🌷شهیدحسن غفاری
۱۵-🌷شهید احمد ابوالقاسم زاده
۱۶-🌷شهیدعلی چمران
۱۷-🌷شهیدسید عمارموسوی
۱۸-🌷شهیدمحمد طاهری معین
۱۹-🌷شهیدغلامعلی معصوم خانی
۲۰-🌷شهیدعبدالمهدی مغفوری
۲۱-🌷شهیدسلمان امیراحمدی
۲۲-🌷شهیدجهانگیر آقازاده
۲۳-🌷شهیده زینب کمایی
۲۴-🌷شهیدمحمدحسین محمدخوانی
۲۵-🌷شهیدیوسف قربانی
۲۶-🌷شهیدمحمد رضا راغبی
۲۷-🌷شهیده شیرین روحانی راد
۲۸🌷-شهیدمحمد کشاورز رضایی
۲۹-🌷شهیدمحمد رضا مستوری
۳۰-🌷شهیدعلی مبتدا
۳۱-🌷شهیدقدرت الله پاکی
۳۲-🌷شهیدولی عابدی
۳۳-🌷شهیدمحمد علی فرزین
۳۴-🌷شهیدعباس دانشگر
۳۵-🌷شهیدمحمد باقر مومنی راد
۳۶-🌷شهیدآوینی
۳۷-🌷شهیدمحسن صداقت
۳۸-🌷شهیدحمید قاسم پور
۳۹-🌷شهیدعلی اکبر جزیء
۴۰-🌷شهیداحمدکاظمی
روز اول👈🏼 ۱۰/۲۰ ✅
روز دوم👈🏼 ۱۰/۲۱ ✅
روز سوم👈🏼 ۱۰/۲۲✅
روز چهارم👈🏼 ۱۰/۲۳✅
روز پنجم👈🏼 ۱۰/۲۴✅
روز ششم👈🏼 ۱۰/۲۵ ✅
روز هفتم👈🏼 ۱۰/۲۶✅
روز هشتم👈🏼 ۱۰/۲۷✅
روز نهم👈🏼 ۱۰/۲۸✅
روز دهم👈🏼 ۱۰/۲۹✅
روز یازدهم👈🏼 ۱۰/۳۰
روز دوازدهم👈🏼 ۱۱/۱
روز سیزدهم👈🏼 ۱۱/۲
روز چهاردهم👈🏼 ۱۱/۳
روز پانزدهم👈🏼 ۱۱/۴
روز شانزدهم👈🏼 ۱۱/۵
روز هفدهم👈🏼 ۱۱/۶
روز هجدهم👈🏼 ۱۱/۷
روز نوزدهم👈🏼 ۱۱/۸
روز بیستم👈🏼 ۱۱/۹
روز بیست ویکم👈🏼 ۱۱/۱۰
روز بیست دوم👈🏼 ۱۱/۱۱
روز بیست وسوم👈🏼 ۱۱/۱۲
روز بیست وچهارم👈🏼 ۱۱/۱۳
روز بیست وپنجم👈🏼 ۱۱/۱۴
روز بیست وششم👈🏼 ۱۱/۱۵
روز بیست وهفتم👈🏼 ۱۱/۱۶
روز بیست وهشتم👈🏼 ۱۱/۱۷
روز بیست ونهم👈🏼 ۱۱/۱۸
روز سی ام 👈🏼 ۱۱/۱۹
روز سی ویکم👈🏼 ۱۱/۲۰
روز سی دوم👈🏼 ۱۱/۲۱
روز سی سوم👈🏼 ۱۱/۲۲
روز سی وچهارم👈🏼 ۱۱/۲۳
روز سی وپنجم👈🏼 ۱۱/۲۴
روز سی وششم👈🏼 ۱۱/۲۵
روز سی وهفتم👈🏼 ۱۱/۲۶
روز سی وهشتم👈🏼 ۱۱/۲۷
روز سی ونهم👈🏼 ۱۱/۲۸
روز چهلم👈🏼 ۱۱/۲۹
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست)
⭕️پیام سنجاق شده در کانال را بخونید
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
@madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫
💚دائم سوره قلهو اللهاحد را بخوانید
و ثوابش را هدیه کنید به #امام_زمان
💔این کار عمر شما را با برکت میکند
و
💔 مورد توجه خاص حضرت
قرار میگیرید•
#آیتالله_بهجت رحمه الله علیه⚘
شهید محمدرضا کارور در اسفندماه ۱۳۳۶ش در روستای درده از توابع فیروزکوه چشم به جهان هستی گشود. در کودکی در کارگاه نجاری پدر به فراگرفتن این حرفه مشغول شد. از آنجا که روستای زادگاهش فاقد امکانات تحصیلی و آموزشی بود، بهاتفاق خانواده به شهر ورامین عزیمت کرد. او ایام خود را با کار و تحصیل سپری میکرد، اما از اوضاع اجتماعی پیرامون خود نیز غافل نبود. پس از مدتی محمدرضا بهتنهایی به شهر ری هجرت کرد.
@madadazshohada
در آنجا روزها کار میکرد و شبها در پی دستیابی به اعلامیههای روشنگر حضرت امام خمینی (ره) و تکثیر و پخش آنها تا صبح بیدار میماند. هنگامی که به سن سربازی رسید، عهد بست که به هیچ قیمتی حتی برای یک ساعت به رژیم طاغوت خدمت نکند. بههمین دلیل مجبور به فرار از خانه و کاشانه شد. جرم او علاوه بر فرار از خدمت سربازی، مبارزات سیاسی هم بود. محمدرضا در اغلب صحنههای سرنوشتسازی که سال ۱۳۵۷ش در تهران رخ میداد، حضوری فعال داشت و در عین حال با ادامه تحصیل، موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و بهدنبال شروع جنگ تحمیلی، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در جبهه مسئولیتهای متعددی را عهدهدار شد. از جمله: فرماندهی گردان مقداد، مسئولیت طرح و برنامه تیپ ۲۷ حضرت محمد رسولالله (ص). عزیمت به لبنان بههمراه شهید همت و حاج احمد متوسلیان و فرماندهی گردان مالک نیز از دیگر فعالیتهای او بود.
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
سرانجام، محمدرضا کارور پس از رشادتها و حماسهآفرینیهای بسیار در تاریخ چهارم اسفندماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی در سن بیست و شش سالگی، طی عملیات خیبر به شهادت رسید و پیکر پاکش هنوز میهمان جزیره مجنون است.
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
روایتی بسیار زیبا از شهید والامقام کارور ❤️
بارش ناباورانه باران در بازیدراز
نیروها در بازی دراز محاصره شده بودند و راه به جایی نداشتند. ارتباط هم قطع شده بود. نیروهای پشتیبانی، نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. شهید کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیه کند، موفق نشد و کوشش او، بیثمر ماند.
هر کس در گوشهای نشسته بود. در همین لحظه، بچهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار، به طرف تپههای بازیدراز میرود. تیمم کرد و روی یکی از تپهها ایستاد. تکبیرةالاحرام را با صدای بلند گفت و شروع به نماز خواندن کرد.
مدتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد.
@madadazshohada
❣#سلام_امام_زمانم ❣
عالمبہعشق روی تو بیدار میشود
هـر روز عاشقان تـو بسیار میشود
وقتی سلام میدهمت در نگاہ مـن
تصویر مهربانی تو تڪرار میشود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان♥️
@nooranamazashab