بسم الله الرحمن الرحيم
#مناجات_با_خدا
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#محمدجواد_پرچمی
▶️
دلبر دلش گرفته، دلدار گريه كرده
عاشق هميشه وقت، ديدار گريه كرده
به آشتى بنده ، مشتاق تر خدا بود
از توبه گنهكار ، غفار گريه كرده
درد مريض را جز، درد آشنا نفهميد
گاهى طبيب هم با، بيمار گريه كرده
شرمنده از گناهان، دانى مثال ما چيست؟
خانه خراب زيرِ، آوار گريه كرده
شب زنده دارها را، طورى دگر خريدند
طوبى برآنكه تا صبح، بيدار گريه كرده
يك شهر را دعاى، يك مست زنده كرده
مستى كه در مناجات، هشيار گريه كرده
در كسوت گدايى، حرفى بلد نبوديم
سائل هميشه جاىِ، اصرار گريه كرده
با گريه طفل هرچه، كه خواسته گرفته
حاجت گرفته كودك ، هربار گريه كرده
مارا فقط دعاى، زهرا نجات داده
مادر براى طفلش، بسيار گريه كرده
بر حال مادر ما، در بين آتش و خون
ديوار دم گرفته ، مسمار گريه كرده
كفاره ی گناهِ، مارا حسين داده
ارباب بين گودال، خونبار گريه كرده
يك ياحسين گفته، وا كرده روزه اش را
آن تشنه كه زمانِ، افطار گريه كرده
آب فرات آخر، تا خيمه ها نيامد
با مشك از خجالت، صدبار گريه كرده
كف مى زدند لشكر ، قلب رباب مى سوخت
او بينِ خنده هاى، اغيار گريه كرده
زير عبا چه چيزى، پنهان نموده ارباب
سرخ است چشمهايش، انگار گريه كرده
گهواره بعد اصغر ، در دست ابن سعد است
گهواره در حراجِ، بازار گريه كرده
.
بسم الله الرحمن الرحيم
#مناجات_با_خدا
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#محمدجواد_پرچمی
▶️
دلبر دلش گرفته، دلدار گريه كرده
عاشق هميشه وقت، ديدار گريه كرده
به آشتى بنده ، مشتاق تر خدا بود
از توبه گنهكار ، غفار گريه كرده
درد مريض را جز، درد آشنا نفهميد
گاهى طبيب هم با، بيمار گريه كرده
شرمنده از گناهان، دانى مثال ما چيست؟
خانه خراب زيرِ، آوار گريه كرده
شب زنده دارها را، طورى دگر خريدند
طوبى برآنكه تا صبح، بيدار گريه كرده
يك شهر را دعاى، يك مست زنده كرده
مستى كه در مناجات، هشيار گريه كرده
در كسوت گدايى، حرفى بلد نبوديم
سائل هميشه جاىِ، اصرار گريه كرده
با گريه طفل هرچه، كه خواسته گرفته
حاجت گرفته كودك ، هربار گريه كرده
مارا فقط دعاى، زهرا نجات داده
مادر براى طفلش، بسيار گريه كرده
بر حال مادر ما، در بين آتش و خون
ديوار دم گرفته ، مسمار گريه كرده
كفاره ی گناهِ، مارا حسين داده
ارباب بين گودال، خونبار گريه كرده
يك ياحسين گفته، وا كرده روزه اش را
آن تشنه كه زمانِ، افطار گريه كرده
آب فرات آخر، تا خيمه ها نيامد
با مشك از خجالت، صدبار گريه كرده
كف مى زدند لشكر ، قلب رباب مى سوخت
او بينِ خنده هاى، اغيار گريه كرده
زير عبا چه چيزى، پنهان نموده ارباب
سرخ است چشمهايش، انگار گريه كرده
گهواره بعد اصغر ، در دست ابن سعد است
گهواره در حراجِ، بازار گريه كرده
⏹
╭════•🍁•════╮
🇮🇷ایتا
https://eitaa.com/maddahanesf
سروش
http://sapp.ir/maddahanesf
تلگرام
https://t.me/madahanesfahan
بله
https://ble.im/maddahanesf
گپ
https://gap.im/maddahanesf
اینستاگرام
Www.instagram.com/maddahanesf
✉مقدمتان گرامی
╰════•🍁•════╯
.
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#داود_رحیمی
▶️
پیرهنش دستمال اشکامه بگو
پیرهن پاره ی بچم رو بدن
بیا گوشوارمو واسشون ببر
بگو گهواره ی بچم رو بدن
بهشون بگو بذارن یه کمی
همدمم نیزه ی اصغرم بشه
عصای پیری که واسه من نشد
اقلا سایه ی روو سرم بشه
دستو گهواره می کردم بخوابه
حالا نیزه شده گهواره براش
جای من حرمله لالایی میگه
بچمو می ترسونه با اون صداش
تازه یاد گرفته بودم چجوری
برا بچه م بخونم لالا لالا
توی گوشم می پیچه سوز صداش
تازه داشت یاد می گرفت بگه بابا
بچمو بغل می کردی یادته؟
هی می گفتی عمه قوربونت بره...
روزی که داشتی می دادیش به حسین
باورت میشد که بار آخره؟
بمیرم! خواهشای آخرشو
نتونستم دیگه مستجاب کنم
گلم از تشنگی پژمرده بود و
نمیشد فکری برای آب کنم
تا علی گریه می کرد آب می شدم
این غمو کجای این دل بذارم؟
زینبم! آب دادی آتیشم زدی...
حالا که شیر دارم اصغر ندارم
.👇
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#محاوره
همون روز دهم بود توی قبرش
دلم رو بینِ دستاش خاک کردم
همونجا با همین چادر که سوخته
خون دست حسین رو پاک کردم
همون روز دهم بود یادمه خوب
همینکه خیمههامونو سوزوندن
سرِ قبرش براش مجلس گرفتن
با نیزه فاتحه واسش میخوندن
شبام کابوس تیر و حلق بچس
نه جون مونده برام، نه خواب راحت
ازون ساعت که تیر وا کرد گلوشو
گلوم تیر میکشه، ساعت به ساعت
تمیزش میکنم، دستم بیادش
سرش خاکی و خونی و کبوده
ببینن مادرای شام چی میگن
نمیگن مادرش مادر نبوده؟!
بهم پیریِ زود رس داده داغش
همینجور سنْ روی سنم گذاشته
میپرسیدن زنای کوفه از هم
کدوم پیرِزنه شیرخواره داشته
بغل میخواد اگه داره میفته
دیدم بستند با معجر سرش رو
نمیذارن که نیزهش رو بیارم
میترسم گم کنن آخر سرش رو
شب از نیمه گذشته دیروقته
«نبودش» تار و پودم رو سوزونده
غروبی روی نیزه بود، دیدم
نمیدونم الان دست کی مونده
سروه گروه ادبی #یا_مظلوم
✅ خوب
✅ پرمحتوا
✅ و ارزشمند گرامی می داریم
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
از خواب ناز، کودک من پا نمیشود
میخواستم که پا شود اما نمیشود
هاجر اگر دوید به زمزم رسید، آه
سعی رباب، ختم به دریا نمیشود
چسبیده حلق کودکم از تشنگی به هم
با تیر هم گلوی علی وا نمیشود
چشم امید من به ابالفضل بود آه!
عباسِ روی نیزه که سقّا نمیشود
بی فایده است سعی شما نیزهدارها
سر، کوچک است بر سر نی جا نمیشود
من رو زدم به نیزه، علی را به من نداد
این نی چه محکم است چرا تا نمیشود
خم شو برای خاطرم ای چوب! رحم کن
از پای نیزه خوب تماشا نمیشود
✍️ #محسن_ناصحی
✅ خوب
✅ پرمحتوا
✅ و ارزشمند گرامی می داریم
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
خون تو را پاشید تا به آسمانش
آه از زمین درآمد و درندگانش
یک بار امروز این عبا ما را کمک کرد
حالا برایت کرده بابا سایبانش
آسان در آغوش پدر جان دادی اما
چه سخت شد بابای مظلوم امتحانش
تا گفت:"ان لم ترحمونی..."خنده کردند
نفرین من به کوفه و زخم زبانش
این اولین بار است که شاه دو عالم
دارد خجالت میکشد از خاندانش
مهریهی مادربزرگ توست این آب
سهم لبت حتی نشد یک استکانش
حتی به من گهوارهات را هم ندادند
دادم ولی بین خیالاتم تکانش
ناباورانه خیره ماندم به مزارت
جای تو را ناخواسته دادم نشانش
ای نانجیبان نیزه در قبرش نکوبید
...ای وای برمن استخوانش... استخوانش...
سروده گروه ادبی #یا_مظلوم
✅ خوب
✅ پرمحتوا
✅ و ارزشمند گرامی می داریم
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#غزال
کوثر علیاصغر
امشب به مستان میدهد ساغر علیاصغر
غوغا به پا کرده
آیینهی کوچکتر حیدر علیاصغر
ارباب میخندد
بر سینهاش تا میگذارد سر علیاصغر
با سنوسال کم
در جنگ برپا میکند محشر علیاصغر
"هل من معین" آمد
طاقت ندارد در حرم دیگر علیاصغر
تیر سهپر خورده
پس شد علیاصغر، علیاصغر، علیاصغر
هم اکبر آورده
هم روی دستانش علیِ اصغر آورده
از باغ خود انگار
زیر عبا سیب گلاب نوبر آورده
در کربلا ارباب
یکساقی و هفتاد و اندی ساغر آورده
بر روی دستانش
انگار حیدر را به روی منبر آورده
تیر سهشعبه، آه!
اشک مرا این جمله هردفعه در آورده
پیش عمو بر نی
ششماهه حالا بین سرها سر درآورده
هربار جان میداد
تا روی نیزه اصغر خود را نشان میداد
تا دق کند مادر
هی حرمله گهوارهی او را تکان میداد
مثل علیاکبر
جنگاوری میشد اگر دنیا امان میداد
مثل عمو میشد
تیر سهشعبه چندسالی گر زمان میداد
آن وقت مادر هم
داماد خود را هی نشان این و آن میداد
باید رباب امروز
ششماه درس عاشقی را امتحان میداد
دنیای ششماهه
شد تیره تا خشکیده شد لبهای ششماهه
رو زد برای آب
" مُنّوا عَلَیَّ " بر لب بابای ششماهه
اُف بر تو ای دنیا
خالیست در آغوش مادر جای ششماهه
حالا رباب است و
لالایی و گهواره و رویای ششماهه
تنها امید ماست
کوچکترین بابالمراد، آقای ششماهه
هرکس حسینی شد
پای براتش میخورد امضای ششماهه
✍️شعر از گروه ادبی #یاقوت_سرخ
دفتر شعر و ادب آیینی شهرستان بروجرد
✅ خوب
✅ پرمحتوا
✅ و ارزشمند گرامی می داریم
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
در سر آغاز مُحرم قصه را از سر بخوان
از شب دلواپسیها، از شب آخر بخوان
از فرات، از آب، از دریا، از امواج عطش
از کمان، از تیر، از شمشیر، از خنجر بخوان
در کنار خیمهها آرام بنشین و فقط
از هجوم نیزههای وحشی لشکر بخوان
همدم گهواره باش و با صدایی دل نشین
لا لالایی، لا لالایی، ای علی اصغر بخوان
ای رباب آرام و تنها گریه کن مانند ابر
شعرهایت را برای غنچهی پرپر بخوان
خطبهای از ماجرای قد کشیدن روی دست
از زبانِ حضرتِ خورشیدِ بر منبر بخوان
کهکشانها، نوحهخوانان گلوی اصغرند
از غم ششماهه در ششگوشهی محشر بخوان
یا بزن گاهی گریزی هم به سمت علقمه
از علمدار و علم، از دستِ آبآور بخوان
در مدینه، در کنار حضرت ام البنین
لا اقل این روضهی مکشوف را کمتر بخوان
با سه شعبه، چارپاره میشود شعر گلو
این غزل مرثیه را در قالبی دیگر بخوان
ذبح کودک در میان کوفیان شد افتخار
حرمله بعد از علی اصغر شده سردار جنگ
صبر کن در انتظار انتقامی سخت باش
میرسد از جادهها، سردار خودمختار جنگ
روی دستان پدر، باب الحوائج میشود
کودکی که دستهای کوچکش مشکلگشاست
با دعای او محقق میشود امر فرج
وعدهگاه ما حدود اربعین در کربلاست
✍️ #روح_الله_گائینی
✅ خوب
✅ پرمحتوا
✅ و ارزشمند گرامی می داریم
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
بنویسید که اینگونه شده سرگشته
یک قدم رفته به خیمه، دو قدم برگشته
روی برگشت ندارد به حرم، حق دارد
چه جوابی بدهد، بی علی اصغر گشته
طفل را زیر عبا برد، همه فهمیدند
پدر پیر خجالتزده مضطر گشته
نه فقط خیمه، که از حالت واله شدنش
دیدهی لشگر کوفه به خدا، تر گشته
آب میداد و نمیداد چه فرقی میکرد؟!
رفتنی بود دگر غنچهی پرپر گشته
آب میخواست اگر، خواست هدایت بشوند
پاسخ خواستنش خندهی لشگر گشته
به دلش تیر سه شعبه دو سه تا داغ گذاشت
داغ این طفل ولی چند برابر گشته
آه! از تیر بزرگی که به حلقومش خورد
آه! از آن بدن کوچک بی سر گشته
آنقدر نیزه زمین زد بدنش پیدا شد
حرمله از همه انگار که بهتر گشته...
سروده گروه ادبی #یا_مظلوم
✅ خوب
✅ پرمحتوا
✅ و ارزشمند گرامی می داریم
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠