.
#حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#طایی_شمیرانی
ای درِ تو قبله گاه اهل تولا
خاک رهت آبروی عرش معلا
فضۀ دربار تو معلّم مریم
قنبر درگاه تو مدرّس عیسی
زهرۀ اَزهر تویی و طُهرۀ اطهر
عفّت داور تویی و عصمت کبرا
خوشهبرِ خِرمن عفاف تو ساره
ریزهخورِ خوان عصمت تو صفورا
حضرت عصمتپناه و خادمه بلقیس
اختر گردون مقام و جاریه لعیا
بود معمّا اگر که خلقت انسان
ذات جلیل تو کرد حل معمّا
مادر حوّایی و سلالۀ آدم
قبلهگه آدمی و زادۀ حوا
از دو جهان جز نبی، تو از همه اعلم
از دو سرا جز علی تو از همه اعلا
از چو خدیجه سزاست همچو تو دختر
از چو پیمبر رواست همچو تو زهرا
آری آری ز بحرخیزد گوهر
باری باری ز نخل روید خرما
ذات جمیل تو بار نخل رسالت
چهر منیر تو مِهر عالم معنا
خاک سرای تو تاج تارَک یوسف
گَرد رواق تو کُحل چشم زلیخا
سُبحۀ خاکین تو نگین سلیمان
چادر پشمین تو تفاخر حَورا
امّ ائمّه نه، بلکه امّ نبیین
شاهد عرضم بسست امّ ابیها
نطق تو الهامبخش موسی عمران
طبع تو آرامبخش روح مسیحا
حلقۀ درگاه تو منادی جنّت
دستۀ دستاس تو سریر ثریا
چیست به غیراز تو متن آیت یاسین
کیست به غیر از تو بار دوحۀ طاها
غیر نبی گو که؟ داشت همچو تو دختر
غیر علی گو که؟ داشت همچو تو همتا
گر که به نِسوان رسیده بود رسالت
نام تو میبود زیب مطلع طُغرا
لیک بدین حیرتم بدان همه عزّت
از چه شدی زار، بعد رحلت بابا
هیچ پیمبر نشد که بعد وفاتش
آتش کینش زنند بر درِ مأوا
گاه شد از ضرب در کبودت پیکر
گاه سیه شد ز تازیانهات اعضا
نیلی گهی عارضت ز ضربت سیلی
سقط جنینت گهی ز کینه ی اعدا
"طایی" ای دخت پاک احمد مرسل
لطف تو دارد به هر دو کون تمنّا
📚 دیوان طائی شمیرانی
........
هر وقت پیغمبر؛ می خواست از مدینه بیرون بره آخرین نفری رو که باهاش وداع می کرد بی بی بود، هر وقت وارد مدینه می شد اول می رفت در خونۀ دخترش فاطمه، هر وقت می اومد درخونه اول عتبه در ُ می بوسید دست دو طرف دهلیز می گذاشت می گفت : “ألسَّالم ُ عَلَیکم ْ یا أَهْل َ بَیت ِ النُّبُوَّة” گر جواب می اومد “وَعَلَیک السَّالم یا رسول اهلل” وارد خانه می شد و اال ّ بدون اجازه وارد نمی شد .تا فاطمه اش می اومد تمام قد بلند می شد ، خم می شد دست فاطمه رو می بوسید ، می گفت : «دخترم ا گه دست تو رو می بوسم به خاطر این نیست که دخترمی و دوسِت دارم، خدا به من دستور داده دست تو رو ببوسم.»
سینۀ فاطمه رو می بویید ، کی از همسران پیغمبر از رو حسادت اعتراض کرد: «یا رسول الله! دیگه فاطمه دختر بچه چند سال قبل نیست که اینقدر سینه اش رو می بویی.» رمود: «سا کت باش من از سینۀ دخترم بوی بهشت ُ استشمام می کنم .»
پدر ای آینۀ توحیدی
کاش رخسار مرا می دیدی
دست پاکی که تو می بوسیدی
سینه ای را که تو می بو ئیدی
آن یکی خصم ستمکار شکست
وآن میان درو دیوار شکست
آنکه در سفرۀ من بودش دست
نمکم خورد و نمکدان بشکست
آنکه می گفت غلام اویم
تــازیــانــه زده بــر بــازویــم
بانوای : حاج مرتضی طاهری👇
https://yase135.ir/smmm_content/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%85%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7%D9%87-%D8%B4%D8%B9%D8%B1%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%B6%D9%87-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B2%D9%87%D8%B1%D8%A7-%D8%B3-%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1/
...................
.
#روضه_سنگین
از لاله زار توحید آتش زبانه می زد
گل گشته بود پرپر بلبل ترانه می زد
در گلشن ولایت یک نو شکفته گل بود
گر می گذاشت گلچین آن گل جوانه می زد
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
قاتل گهی به کوچه گاهی بخانه می زد
گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو
گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد
گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد
وقتی که باغ می سوخت صیاد بی مروت
مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد
با چشم خویش دیدم جان دادن پدر را
از ناله ای که مادر در آستانه می زد
این روزها که میدید موی مرا پریشان
با اشک دیده می شست با دست، شانه می زد
هنگام شرح این غم از قلب زار (میثم)
مانند خانۀ ما آتش زبانه می زد
#استاد_سازگار ✍