eitaa logo
مجمع الذاکرین مداحان کشوری و بخش پیربکران شهرستان فلاورجان اصفهان
3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
9.4هزار ویدیو
1هزار فایل
مجمع ذاکرین مداحان بخش پیربکران بسیج مداحان آموزش مداحی امام حسین(ع)محل کلاس پایگاه بسیج کرافشان حوزه شهید بهشتی چهارشنبه شبه ساعت ساعت ۱۹/۳۰ مداح اهل بیت مهدی عباسی شماره تماس مجتبی موسوی ونهری: 09130857625 لینک کانال: @madahanpirbakran
مشاهده در ایتا
دانلود
. موضوع: علیهاالسلام آقا دوباره نوکر تو خون جگر شده در این زمانه صبر و تحمّل، هنر شده در این زمان که فتنه بریده امان ما از قبل، داغ دوری تو بیشتر شده خیلی بدم درست، ولی شاه بی کسم عمرم در انتظار ظهور تو سر شده هر صبح جمعه، شام شد و دیده نوکرت باز انتظار دیدن تو بی ثمر شده آیا مقدّر است ببینم که جمعه ای دل از بهار آمدنت باخبر شده؟؟ امشب کنار سفره ی ام البنین بیا وقت مرور روضه و داغی دگر شده مجلس به نام عمّه ی پاکت سکینه است پس آتش شرار دلت شعله ور شده او هم کنار گودی مقتل رسیده است بر روی سینه ی پدرش محتضر شده او هم شنیده امر  ِ عَلَیْکُنَّ بِالْفَرار پس شاهد هجوم هزاران نفر شده تنها برای مردن ما جمله ای بس است با شمر و زجر، عمّه ی تو همسفر شده از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام ناموس اهل بیت، چرا دربه در شده؟ در کوچه های شام، عمو را صدا زده آهش دلیل خنده ی هر رهگذر شده بازار رفته و وسط شامیان مست بر روی نیزه شاهد اشک قمر شده از خیزران  ِ بزم شراب است روضه خوان هر ضربه ای به روی دلش، صد شرر شده او دیده وقت پاشدنش روی پنجه ها با خون،لبان خشک و ترک خورده، تر شده از نسبت کنیزی  ِموسرخ  ِپست  ِشام تا وقت مرگ، عمه ی تو خون جگر شده ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
در زمانی که دل مهدی پر از غمها شده شیعه فکر  ِ پایکوبی در شب یلدا شده حضرت مهدی عزادار است و شیعه از چه رو شاد،هنگام عزای حضرت زهرا شده او هزار و چندسال از دست ما گشته طرید از جفای شیعیانش ساکن صحرا شده ماتم مادر مگر تبریک دارد وای  ِ من چشم مهدی از همین تبریک ها دریا شده حضرت مهدیست امشب زائر کربوبلا با حضور مادر او، روضه ها برپا شده یک تن بی سر میان خاک و خون افتاده است قامت مادر کنار پیکر او  تا شده در همین جا روبه روی خواهر مظلومه اش بر سر دزدیدن پیراهنش دعوا شده بوسه زد بر روی رگها در میان دشمنان پاسخ آه و فغانش، خنده ی اعدا شده دید جسم بی کفن افتاده یک گوشه ولی بندی از انگشت او جای دگر پیدا شده ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
ای‌وجودت‌برتن‌بی‌جان‌عالم‌جان‌بیا_سماواتی_6015007913142127669.mp3
1.29M
🔘 ای وجودت بر تن بی جان عالم جان بیا ای ظهورت دردها را خوشترین درمان بیا ای جواب نالۀ مظلومی قرآن بیا ای همه جانها بخاک مقدمت قربان بیا ای امید بی کسان ای یار مظلومان بیا ای نجات هستی ای گمگشته انسان بیا زینب کبرا سر بازار می‌خواند تو را فاطمه بین در و دیوار می‌خواند تو را آفتابا طلعتت در پرده پنهان تا بکی؟ ماهتابا جلوه‌ای شبهای هجران تا بکی؟ باغبانا بی تو خون آب گلستان تا بکی؟ یوسفا از دیدنت محروم کنعان تا بکی؟ احمدا تنها میان جمع قرآن تا بکی؟ مهدیا بر نیزه سرهای شهیدان تا بکی؟ از جگرها آه می‌جوشد که یا مهدی بیا خون ثارالله می‌جوشد که یا مهدی بیا گاه دور کعبه با اشک روان می‌جویمت گه چو بلبل نغمه زن در بوستان می‌جویمت گه کنار خانه برگرد جهان می‌جویمت در منی من در زمین و آسمان می‌جویمت که به بزم دوستان با دوستان می‌جویمت گه درون خویشتن مانند جان می‌جویمت هرچه می‌گردم در این گلشن نمی‌بینم تو را تو مرا می‌بینی امّا من نمی‌بینم تو را دیده‌ها اختر شمار صبح دیدار تؤاند اختران آئینه‌دار ماه رخسار تؤاند گلعذاران بی قرار سیر گلزار توأند شهریاران خاکسار پای زوّار توأند سربداران پایدار دار ایثار توأند دوستان چشم انتظار صبح پیکار توأند یا بن مولانا العلی یا بن النبی المصطفی از تو عالم می‌شود چون نظم «میثم» با صفا ✍ .
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بابای شیعه، گریه ی صبح و مساء بس است در سینه ی تو، آتش ِصبر و رضا بس است از خون ِچشم تو شده رنگین تمام دشت همواره درد و غصه ی بی انتها بس است گم گشته ایم، راه رسیدن به تو کجاست تا خیمه ات نبودن یک رهنما بس است قلب تو را شکسته گناهان شیعیان دیگر مقابل تو همیشه خطا بس است وقت عزای جدّ تو هادیست العجل عمری بدون تو شده برپا عزا بس است حقّش نبود خان ِصَعالیک سامرا هر روز و شب به جدّ تو ظلم و جفا بس است از دشمنان همیشه اهانت شنیده است بر هادی الائمه چنین ناسزا بس است او را عدو پیاده به بزم شراب برد صدها شکنجه دیده ولیّ خدا بس است بر شاه دین که باده تعارف نمی کنند بر جدّ تو جسارت یک بی حیا بس است در مجلس شراب دلش رفته سمت شام دائم گریز مجلس شام بلا بس است گفت ای یزید: عمه ی ما محتضر شده با خیزران زدن جلوی بچّه ها بس است علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ✍️ .
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بابای شیعه، گریه ی صبح و مساء بس است در سینه ی تو، آتش ِصبر و رضا بس است از خون ِچشم تو شده رنگین تمام دشت همواره درد و غصه ی بی انتها بس است گم گشته ایم، راه رسیدن به تو کجاست تا خیمه ات نبودن یک رهنما بس است قلب تو را شکسته گناهان شیعیان دیگر مقابل تو همیشه خطا بس است وقت عزای جدّ تو هادیست العجل عمری بدون تو شده برپا عزا بس است حقّش نبود خان ِصَعالیک سامرا هر روز و شب به جدّ تو ظلم و جفا بس است از دشمنان همیشه اهانت شنیده است بر هادی الائمه چنین ناسزا بس است او را عدو پیاده به بزم شراب برد صدها شکنجه دیده ولیّ خدا بس است بر شاه دین که باده تعارف نمی کنند بر جدّ تو جسارت یک بی حیا بس است در مجلس شراب دلش رفته سمت شام دائم گریز مجلس شام بلا بس است گفت ای یزید: عمه ی ما محتضر شده با خیزران زدن جلوی بچّه ها بس است علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ✍ .
. ۱۴۰۲ یابن الحسن اسیر بلایی، پدر چرا؟ در بین کوه و دشت، شدی دربه در چرا؟ با غصه های روز و شب خود چه می کنی؟ عمریست شیعه از تو ندارد خبر چرا؟ کم گریه کن که سوی دو چشم تو کم شده کلّ دقایقت شده با روضه سر چرا؟ تا کی همیشه صبح و مساء گریه می کنی؟ اشکت بدل به خون شده شام و سحر چرا؟ مجلس به نام عمّه ی مظلومه زینب است حاضر شدی به مجلس او بی خبر چرا؟ در زیر آفتاب شده پهن بسترش بین حیاط خانه شده محتضر چرا؟ مویش سپید و صورت او زرد،از چه روست؟ از تازیانه مانده به جسمش اثر چرا؟ یکسال و نیم بر سر زینب چه آمده؟ شد آتش دلش همه دم شعله ور چرا؟ از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام با شمر و حرمله شده او همسفر چرا؟ او داغدیده بوده ولی جای تسلیت رفته میان هلهله بین گذر چرا؟ ناموس اهل بیت کجا؛ بزم می کجا؟ دیده سر حسین در آن طشت زر چرا علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ✍ .
. علیهاالسلام از چه دعای آمدنت مستجاب نیست این زندگی بدون تو غیر از عذاب نیست در انتظار دیدن تو، صبر تا به کی؟؟؟ دیگر قرار رفته و در سینه، تاب نیست کم گریه کرده ایم برای ظهور تو در آسمان دیده، برایت سحاب نیست دستم بگیر تا که بمانم به راه تو بر استواری ام که حساب و کتاب نیست حالا که بین مجلس روضه نشسته ام در فتنه ها دگر به دلم اضطراب نیست حالا که در فراق تو بی چاره گشته ایم چاره به غیر روضه ی بی بی رباب نیست می گفت اصغرم، گل لب تشنه ام بخواب در خیمه ها برای تو یک قطره آب نیست این رعد و برق و چک چک باران و جوی آب پیش نگاه  ِحسرت تو جز سراب نیست یک تن نگفت حرمله ی پست و رذل را ملعون، نزن،که کشتن کودک ثواب نیست زد یک سه شعبه بر تو و قلب من و حسین بهتر از این برای عدو، انتخاب نیست حالا به روی نیزه شدی داغ دائمم حقّ  ِلبان خشک تو این آفِتاب نیست پایین بیا و در بغلم خواب  ِ ناز کن بر روی نی که اصغر من جای خواب نیست از بس که خورده ای به زمین از فراز نی چاره به غیر  ِ بستن تو با طناب نیست ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. گریز: حضرت زینب علیهاالسلام ای التماس ِلحظه ی افطار، العجل وقت سحر؛ امید گنهکار، العجل ما غرق ظلمتیم و نیازمند نور تو خورشید روز و ماه شب تار، العجل در حال روزه با لب تشنه قسم دهیم شیعه شده ست تشنه ی دیدار، العجل ای مجری عدالت حیدر ظهور کن بردار تیغ حیدر کرّار، العجل از چه نشسته است به جایت نماد ظلم بر منبری فقط تو سزاوار، العجل عمری برای قلب تو عیدی نمانده است تا کی تویی همیشه عزادار، العجل آقا قسم به زخم دل عمّه زینبت بنما تو بر ظهور خود اصرار، العجل آقا قسم به پیکر مجروح او بخواه اذن فرج ز حضرت دادار، العجل در بین رقص و هلهله زینب چه می کند پیش دو چشم خیس علمدار العجل در لحظه های رد شدن از بین مست ها خیلی کشیده محنت و آزار، العجل از بعد دیدن لب زخمی ز خیزران از این حیات خود شده بیزار، العجل مویش سفید کرده و سرو ِقدش کمان بزم شراب و کوچه و بازار، العجل ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. گریز: بن الحسن علیهماالسلام ماه خدا رسیده، تو را من ندیده ام از دیده اشک، از غم هجرت چکیده ام در حسرتم که تالی قرآن تویی ولی از هر کسی به غیر تو قرآن شنیده ام صحرا روم به خاک زنم بوسه با امید شاید ز خاک پای تو یک بوسه چیده ام بی تو درون سینه ی من، غیر آه نیست از این حیات ِ بی تو دگر دل بُریده ام با یک دعا، ظهور خودت از خدا بگیر از تَحْبِسُ الدُّعایی ِخود، لب گَزیده ام حق را قسم دهم به گل پرپر حسن امضا کند ظهور تو را، نور دیده ام آن کودکی که در بَر ِ ارباب کشته شد من روضه را به گودی مقتل کشیده ام گفت ای عمو، غریبی تو آتشم زده از پیش عمّه تا دم مقتل دویده ام دیدم غریب؛ در وسط تیر و نیزه ای شکر خدا به داد تو اینجا رسیده ام من آمدم که در ره تو جان دهم عمو ناله نزن بخاطر دست ِبریده ام تیری رسید و دوخت تنم را به سینه ات شکر خدا که در بر ِتو آرمیده ام وقتی که نعل تازه نصیب تنت شود من هم عمو کنار تو در خون تپیده ام علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ✍ .
. ۱۴۰۳ گریز: علیه السلام در پشت ابر، یکسره ماه خدا نباش دیگر امام عصر، تو از ما جدا نباش در خیمه های بی کسی خود چه میکنی دائم اسیر غربت بی انتها نباش بر پلک های زخمی خود یک امان بده باران خون ِروضه ی صبح و مساء نباش حق را قسم به قاسم مظلوم می دهم یارب به هجر یوسف زهرا، رضا نباش قاسم تو را صدا زده در زیر دست و پا در کوه و دشت، منتقم کربلا نباش آمد حسین و گفت: عزیز ِبرادرم صدها هلال؛ ای قمر مجتبی نباش با نعل تازه موی سرت شانه خورده است ماه منیر نجمه، پر از ردّ پا نباش چون مادرم به صورت زخمت بزن نقاب اسباب داغ روز و شب عمّه ها نباش هر سو کشیده شد تن تو زیر نعل ها مانند جسم اکبر من، هر کجا نباش علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)✍ .
. ۱۴۰۳ گریز: علیه السلام در پشت ابر، یکسره ماه خدا نباش دیگر امام عصر، تو از ما جدا نباش در خیمه های بی کسی خود چه میکنی دائم اسیر غربت بی انتها نباش بر پلک های زخمی خود یک امان بده باران خون ِروضه ی صبح و مساء نباش حق را قسم به قاسم مظلوم می دهم یارب به هجر یوسف زهرا، رضا نباش قاسم تو را صدا زده در زیر دست و پا در کوه و دشت، منتقم کربلا نباش آمد حسین و گفت: عزیز ِبرادرم صدها هلال؛ ای قمر مجتبی نباش با نعل تازه موی سرت شانه خورده است ماه منیر نجمه، پر از ردّ پا نباش چون مادرم به صورت زخمت بزن نقاب اسباب داغ روز و شب عمّه ها نباش هر سو کشیده شد تن تو زیر نعل ها مانند جسم اکبر من، هر کجا نباش علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)✍ .
. ۱۴۰۳ گریز: غسل وکفن و تدفین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام سیّدی، جان به فدای تو و آن چشم ترت باز قلبم شده محتاج به گوشه نظرت من به یاد تو نبودم همه ی عمر ولی یاد من باش پدر، وقت دعای سحرت رفتی و رفت قرار از دل هر منتظرت آه! برگرد ؛ چرا طول کشیده سفرت لحظه ای اذن بده تا که به خدمت برسم اگر افتاده به این مجلس ما هم گذرت وقت غسل و کفن ساقی کوثر شده است کیست در خیمه ی تو یار دل محتضرت روضه می خوانْد حسن موقع غسل و کفنش: بعد تو نیست خوشی بر پسر خون جگرت بِنِگر پیر شدم موقع غسل سر تو چه کنم؟ بند بیاید پدرم، خون سرت رود شد چشم ابالفضل کنار تن تو آب آور شده در موقع غسلت، قمرت بر دلم تاب دگر نیست، نخواه ای پدرم بر روی پیکر تو خاک بریزد پسرت شکر حق نیمه ی شب پیکر تو خاک شده نیست جای سُم مرکب به روی بال و پرت قبل رفتن، تو سه شعبه نکشیدی ز گلو ارباً اربا که ندیدی، نشکسته کمرت دخترت بر سر نیزه که ندیده سر تو او ندیده ست دگر در وسط طشت زرت موقع غسل و کفن، موقع تدفین تنت شد دعایم فرج منتقم ِدر به درت ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. تا کی،امام عصر؛ خوشی را رها کنی در کوه و دشت، مجلس روضه به پا کنی عمریست بی تو هرشب ِقدرم گذشته است امشب بیا که مجلس ما باصفا کنی امشب برای ما تو بخوان جوشن کبیر تا قلب ما به نور خدا آشنا کنی شب زنده دار واقعی ما چه می شود؟ هنگام هر دعای سحر یاد ما کنی حالا که ما اسیر هزاران بلا شدیم ما را به حال خود نکند که رها کنی قرآن به سر گذار و خدا را قسم بده باید برای آمدن خود دعا کنی قرآن به سر گذار، فقط در توان توست حق را دگر به اذن ظهورت رضا کنی یک سر بزن به خانه ی حیدر که منتقم فکری برای بی کسی ِ مجتبی کنی آرامشی به قلب حسین ِغریب نیست باید تو زخم های دلش را دوا کنی زینب هنوز در تب آن حرف مرتضاست: گفتش که زینبم سفر کربلا کنی باید عزیز فاطمه خود را از آن به بعد آماده ی اسیری شام بلا کنی وای از دمی که بوسه زنی موقع وداع باید عمل به خواهش خیرالنساء کنی بر روی تل تو می روی و بی امان مرا وقت بریدن رگ ِحنجر صدا کنی از تل به سمت گودی گودال می دوی باید نظر به جسم پر از ردّ پا کنی هر روز وشب به مرگ خودت می شوی رضا وقتی که یک نظر به سر ِنیزه ها کنی در کوچه ی یهودی و بازار بردگان خود را سپر مقابل صدها جفا کنی در بزم می به صورت خود لطمه می زنی وقتی که یک نگاه به طشت طلا کنی ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. تا کی،امام عصر؛ خوشی را رها کنی در کوه و دشت، مجلس روضه به پا کنی عمریست بی تو هرشب ِقدرم گذشته است امشب بیا که مجلس ما باصفا کنی امشب برای ما تو بخوان جوشن کبیر تا قلب ما به نور خدا آشنا کنی شب زنده دار واقعی ما چه می شود؟ هنگام هر دعای سحر یاد ما کنی حالا که ما اسیر هزاران بلا شدیم ما را به حال خود نکند که رها کنی قرآن به سر گذار و خدا را قسم بده باید برای آمدن خود دعا کنی قرآن به سر گذار، فقط در توان توست حق را دگر به اذن ظهورت رضا کنی یک سر بزن به خانه ی حیدر که منتقم فکری برای بی کسی ِ مجتبی کنی آرامشی به قلب حسین ِغریب نیست باید تو زخم های دلش را دوا کنی زینب هنوز در تب آن حرف مرتضاست: گفتش که زینبم سفر کربلا کنی باید عزیز فاطمه خود را از آن به بعد آماده ی اسیری شام بلا کنی وای از دمی که بوسه زنی موقع وداع باید عمل به خواهش خیرالنساء کنی بر روی تل تو می روی و بی امان مرا وقت بریدن رگ ِحنجر صدا کنی از تل به سمت گودی گودال می دوی باید نظر به جسم پر از ردّ پا کنی هر روز وشب به مرگ خودت می شوی رضا وقتی که یک نظر به سر ِنیزه ها کنی در کوچه ی یهودی و بازار بردگان خود را سپر مقابل صدها جفا کنی در بزم می به صورت خود لطمه می زنی وقتی که یک نگاه به طشت طلا کنی ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. تا کی،امام عصر؛ خوشی را رها کنی در کوه و دشت، مجلس روضه به پا کنی عمریست بی تو هرشب ِقدرم گذشته است امشب بیا که مجلس ما باصفا کنی امشب برای ما تو بخوان جوشن کبیر تا قلب ما به نور خدا آشنا کنی شب زنده دار واقعی ما چه می شود؟ هنگام هر دعای سحر یاد ما کنی حالا که ما اسیر هزاران بلا شدیم ما را به حال خود نکند که رها کنی قرآن به سر گذار و خدا را قسم بده باید برای آمدن خود دعا کنی قرآن به سر گذار، فقط در توان توست حق را دگر به اذن ظهورت رضا کنی یک سر بزن به خانه ی حیدر که منتقم فکری برای بی کسی ِ مجتبی کنی آرامشی به قلب حسین ِغریب نیست باید تو زخم های دلش را دوا کنی زینب هنوز در تب آن حرف مرتضاست: گفتش که زینبم سفر کربلا کنی باید عزیز فاطمه خود را از آن به بعد آماده ی اسیری شام بلا کنی وای از دمی که بوسه زنی موقع وداع باید عمل به خواهش خیرالنساء کنی بر روی تل تو می روی و بی امان مرا وقت بریدن رگ ِحنجر صدا کنی از تل به سمت گودی گودال می دوی باید نظر به جسم پر از ردّ پا کنی هر روز وشب به مرگ خودت می شوی رضا وقتی که یک نظر به سر ِنیزه ها کنی در کوچه ی یهودی و بازار بردگان خود را سپر مقابل صدها جفا کنی در بزم می به صورت خود لطمه می زنی وقتی که یک نگاه به طشت طلا کنی ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. ۱۴۰۳ گریز: حضرت عباس علیه السلام سه شب قدر گذشت و نرسیدی آقا از ظهورت نرسیده ست نویدی آقا سالها خائفی و دور شدی از حقّت من بمیرم چه بلاها تو کشیدی آقا پدرم دربه در کوه و بیابان گشته زنده باشیم بگو با چه امیدی آقا؟ ما همه دور همیم و تو شدی آواره سالها بی کس و بی یار و وحیدی آقا خیلی از کرده؛ پشیمانم و میدانم که از گناهان من این گونه طریدی آقا روضه ی مشک بخوانم که تو هم می آیی هر کجا روضه ی عبّاس شنیدی آقا گفت: شرمنده؛ که قلب تو شکستم اینجا حال ِمن دیدی و اینگونه خمیدی آقا طاقتی نیست تو را، تا به حرم برگردی چون که از دیده ی من تیر کشیدی آقا بوسه بر دست بریده زده ای حق داری که از این زندگی ِدرد؛ بُریدی آقا جان عبّاس نکش آه، به خیمه برگرد😭 خسته از هلهله ی خصم پلیدی آقا این پیامم بده اصغر؛که علی شرمنده قطره ای آب؛ ز مشکم نچشیدی آقا ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. . خورشید من که چشم جهانی به راه اوست افلاک در تصرف چشم سیاه اوسـت دیوار کعبه اینهمه بوسیدنی نبود این حرمتی که یافته از تکیه گاه اوست هستی به یمن هستی او میکشد نفس کز امر حق زمین و زمان در پناه اوست هنگامه نماز بر او اقتدا کند عیسی که افتخار کند در سپاه اوست از چشمهای او بـه خدا میتوان رسید زیرا کمال لطف خدا در نگاه اوسـت فرق است بین ماه من و ماه مصریان یوسف غلام طلعت رخسار ماه اوست عمری یتیم در شب هجران غیبتت غرق شکنجه است که عشقت گناه اوست ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍️ شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👇
. دلم گرفته در این جشن های تکراری ببین که اشک دو چشمم دوباره شد جاری میان شادی مردم، گریستم آقا گمان کنم که تو هم مثل من عزاداری چگونه خنده به روی لبان من باشد که بر تو می گذرد لحظه ها به دشواری رسیده آن که برای مصائبش عمری همیشه صبح و مساء روضه روی لب داری رسیده عمه ی سادات و قلب تو خون است میان محفل شادی به فکر بازاری صدای گریه ی روز ولادتش بنشاند به قلب خسته ی تو دردهای بسیاری همین که بوسه زند روی صورتش زهرا به یاد کعب نی و کوچه های آزاری ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .