eitaa logo
مجمع الذاکرین مداحان کشوری و بخش پیربکران شهرستان فلاورجان اصفهان
3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
9.4هزار ویدیو
1هزار فایل
مجمع ذاکرین مداحان بخش پیربکران بسیج مداحان آموزش مداحی امام حسین(ع)محل کلاس پایگاه بسیج کرافشان حوزه شهید بهشتی چهارشنبه شبه ساعت ساعت ۱۹/۳۰ مداح اهل بیت مهدی عباسی شماره تماس مجتبی موسوی ونهری: 09130857625 لینک کانال: @madahanpirbakran
مشاهده در ایتا
دانلود
hasanshalbafan-@yaa_hossein.mp3
8.43M
#شب_پنجم_محرم 98 🎵ای حرم غریب تو، کعبه قلب ماحسن 🎙حسن #شالبافان #واحد
4_394067737648824461.mp3
2.64M
🌺نوحه زمینه حضرت قاسم (ع)🌺 عموحسین عموحسین دستم بدامان شما عمو مگه تنها شدی هستم بفرمان شما دل من رو خالی از غمها کن پریشونم از غصه رها کن ای عمو برات بمیرم ای عمو ماه منیرم(۴) ای روح و ریحانم عموجونم بقربون سرت اذنم بده راهی بشم مثل علی اصغرت چرا اذنم نمیدی چون اکبرت بشم فدایی تو و مادرت ای عمو برات بمیرم ای عمو ماه منیرم فدایی راه توام حالا شده وقت عمل عشق شهادت واسه من شیرین ترازشهدعسل شده غرق بخون عمو پیکرم شده شکسته استخون سرم ای عمو برات بمیرم ای عمو ماه منیرم #زمینه #حضرت_قاسم #شب_ششم_محرم ♦️ مرتضی شاهمندی ♦️
سلام‌دوستان‌خودعضو کن⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mahmoud Karimi - Lalaei Golam Lala Mahtab Omade Bala (128).mp3
6.55M
لالایی گلم لالا مهتاب اومده بالا موقعه خواب حالا اما نه بزیر خاک لالایی چه شیرینی روی ابرا میشینی خوابای خوب میبینی امانه بزیر خاک لالایی گل زهرا عمومیاد از صحرا اب ومیاره سقا اما نه بزیر خاک لالا گل یاسینم گل پسر شیرینم دومادیتو میبینم امانه بزیر خاک لالا نوه حیدر لالایی علی اصغر قربون قدت مادر اما نه بزیر خاک لالایی گل مریم میبری زقلبم غم قد میکشی کم کم اما نه بزیر خاک لالایی عزیز جونم نورچش گریونم شمع شبای خونم اما نه بزیر خاک لالا گل بارونی لالای پریشونی گفتم میری مهمونی اما نه بزیر خاک لالا نوه حیدر لالایی علی اصغر قربون قدت مادر امانه بزیر خاک نوحه سینه زنی حضرت علی اصغر(ع) حاج محمود کریمی دستگاه همایون آهنگ شوشتری #فارسی
Mahmoud Karimi - Lalaei Golam Lala Mahtab Omade Bala (128).mp3
6.55M
لالایی گلم لالا مهتاب اومده بالا موقعه خواب حالا اما نه بزیر خاک لالایی چه شیرینی روی ابرا میشینی خوابای خوب میبینی امانه بزیر خاک لالایی گل زهرا عمومیاد از صحرا اب ومیاره سقا اما نه بزیر خاک لالا گل یاسینم گل پسر شیرینم دومادیتو میبینم امانه بزیر خاک لالا نوه حیدر لالایی علی اصغر قربون قدت مادر اما نه بزیر خاک لالایی گل مریم میبری زقلبم غم قد میکشی کم کم اما نه بزیر خاک لالایی عزیز جونم نورچش گریونم شمع شبای خونم اما نه بزیر خاک لالا گل بارونی لالای پریشونی گفتم میری مهمونی اما نه بزیر خاک لالا نوه حیدر لالایی علی اصغر قربون قدت مادر امانه بزیر خاک نوحه سینه زنی حضرت علی اصغر(ع) حاج محمود کریمی دستگاه همایون آهنگ شوشتری #فارسی
🍃🌼🍃 💯 ✅ آیت‌الله بهجت اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه می‌کرد و می‌گفت: «آیت‌الله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را می‌خواند، هدیه‌ای برای او می‌رسید». 🍃🌸 شیوه خواندن نماز از سیدبن‌طاووس چهار رکعت (دو نماز دورکعتی) 👈 ۱- در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید 👈 ۲- در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید 👈 ۳- در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید 👈 ۴- در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید 👈 ۵- بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید 👈 ۶- و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند 👈 ۷- و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه می‌خواهد از خدا درخواست کند. 🍃🌸 پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: اگر از خدا بخواهد که کوهی را نابود کند کوه نابود می‌شود؛ نزول باران را بخواهد به‌یقین باران نازل می‌شود؛ همانا هیچ‌چیز مانع میان او و خداوند نیست؛ خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب می‌کند. 📚 برگرفته از کتاب بهجت الدعا، صفحات ٣٨٠ـ٣٨١ http://eitaa.com/joinchat/957677588Cc124bfea22 ❌ بسيار مجرب است
هدایت شده از کانون مداحان
﷽🎤سلام ‌(دعوت اختصاصی حضرتعالی) ‌■ میمهان هفته درجمع مداحان عاشورایی [[حجت السلام سیدمسعودطباطبائی]] ■باموضوع ■مقتل وروضه های حضرت سیدالشهدا ■صبح جمعه راس ساعت10ونیم ((بمدت نیم ساعت)) ■ضمنا √آموزش مداحی((رایگان)) ◀️ساعت9تا10ونیم صبح جمعه هرهفته ◀️درمقاطع مختلف سنی وتحصیلی ◀️بصورت رایگان ◀️به روش قدیم وجدید ◀️این هفته باتقدیم اشعار درقالب ◀️درس شب وروز تاسوعای حسینی ✅درپایان هم ازیکی از اساتید مداحی بعنوان کلاس فوق العاده بهرمندخواهیم شد ⏹تاافرادی که تمایل وفرصت بیشتری داشتند استفاده بیشترنمایند ■مکان ■اصفهان ■خیابان سروش ■چهارراه عسکریه ■کوچه مهدیه اصفهان ■دقیقا مقابل مهدیه بزرگ اصفهان ■ساختمان حسینیه ی فرهنگی قرآنی صرافان ■کانون مداحان وشاعران استان اصفهان ■هم تبلیغ■ ■هم تشریف■ ↩️مـــــقدمـــــتان گـــــرامـــــی ╭════•🍁•════╮ تلگرام https://t.me/madahanesfahan اینستاگرام Www.instagram.com/kanonmadahanesfahan سروش http://sapp.ir/madahanesfahan ایتا https://eitaa.com/madahanesfahan گپ https://gap.im/Kanonmadahan ✉مقدمتان گرامی ╰════•🍁•════╯
هدایت شده از کانال خبری 20:03
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 انتشار نخستین‌بار ♦️امام خامنه‌ای: صبر امام حسین فقط صبر بر تشنگی و از دست دادن یاران نبود؛ صبر سخت امام حسین، صبر بر وجود آقازاده‌های مهم اسلام بود که هی بگن آقا نکنید، این کار خطرناک است و ایجاد تردید کنند و راه شرعی درست کنند! ♦️امام خمینی در این جهت تشبه کردند به امام حسین. 🔖کانال خبری 20:30👇 🌐 eitaa.com/joinchat/2748973056C49bc959112
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدای سبحان ان شاء الله قلوب ما را به نور ایمان و معارف اهل بیت علیهم السلام روشن بگرداند و توفیق درک و بهره مندی از فیوضات این شبهای با عظمت رو به همه ما عنایت فرماید به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. (الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم) .
مناجات 1 🔸آفتابا بسکه پیدائی نمیدانم کجائی 🔸دور از مائی و با مائی نمی‌دانم کجائی امام زمان... این روزها همه جا صدای یا بن الحسن بلنده... همه دارن شما رو صدا میزنند... ای منتقم کجایی... 🔸هر طرف رو آورم روی دل آرای تو بینم 🔸جلوه گر از بس بهر جائی نمیدانم کجایی عزیز فاطمه... ما منتظر اون روزی هستیم... که صدای شما از کنار خانه خدا بلند ميشه: « ألا یا أهل العالم أنا بقیه الله» 🔸کعبه‌ای یا کربلا یا در نجف یا کاظمینی 🔸یا کنار قبر زهرایی نميدانم کجایی امشب.. کجا زانوی غم به بغل گرفتی... کجا برا جد غریبت اشک می ریزی... آقا جانم... 🔸عبد را هجران مولا تلخ تر از زهر باشد 🔸من تو را عبدم تو مولائی نمی‌دانم کجائی ما که جز در خونه ی شما جایی رو نداریم... آقا... ما که جز شما اهل بیت کسی رو نداریم... یا صاحب الزمان شب هفتم محرم... اومدیم بگیم آقا... 🔸مانده بر لب های اصغر همچنان نقش تبسم 🔸تا برای انتقام آئی نمی‌دانم کجائی آقا بیا انتقام شش ماهه ی کربلا رو بگیر... یا بن الحسن...
امیر حسین یعقوبیان: به مناسبت همایش‌های حسینی در سراسر کشور یابن خیرالنسا خداحافظ در پناه خدا خداحافظ تو هنوزم مرا نبوسیدی پدر تشنه‌ها خداحافظ من بدون شما که می‌میرم من بدون شما خداحافظ دست‌کم می‌شود مرا ببری مرد بی‌انتها خداحافظ دوروبر را کمی تماشا کن بی‌تو این خیمه‌ها ‌خداحافظ خواهش از بردنم بماند پس التماس دعا خداحافظ بی‌قراری قرار می‌خواهی من نمردم که یار می‌خواهی پر پرواز و بال پروازی انتهای زمان آغازی چه کنم یار کوچکت باشم چه کنم تا دلت شود راضی اکبرت رفت با عمو چه شود یک نگاهی به من بیندازی هرچه باشد منم علی هستم از چه با بی‌کسیت می‌سازی تو اگر با خودت مرا ببری جان عمه قسم نمی‌بازی یاد دارم مرا بغل کردی گفتی ای یار آخرم، نازی! سخنانت عجیب غوغا کرد بند قنداقه مرا وا کرد روی دستان باب من رفتم با سرم با شتاب من رفتم خیمه پرسید برنمی‌گردی؟ مگر اینکه به خواب، من رفتم مشک سقایی عمویم کو؟ پر کنم تا ز آب، من رفتم چه کنم؟ واقعا پدر تنهاست عذرخواهم رباب من رفتم پشت سرهای ما چه می‌ریزی؟ اشک غم جای آب، من رفتم جان اصغر دگر نگاه نکن عكس ما را به قاب، من رفتم گرچه بی‌شیر، زاده شیرم می‌روم انتقام می‌گیرم وقت آن شد خودی نشان بدهم ناتوانی تو را توان بدهم بر فراز بلند دستانت عوض اکبرت اذان بدهم دوست دارم کنار پیکر تو با لبی خشک و تشنه جان بدهم یا ز سرنیزه چون سرت با سر به سر عمه سایبان بدهم یا همین که رباب لالا گفت با سرم نیزه را تکان بدهم که ببندم دو چشم را شاید التیامی به قلبشان بدهم تا زحلقم سپیده پیدا شد حرمله با سه‌شعبه‌اش پا شد یک سه‌شعبه مرا زعمه گرفت خنده را بی‌حیا زعمه گرفت درهیاهوی دست‌وپازدنم بی‌سروبی‌صدا زعمه گرفت تیر پایان به جمله داد و مرا در هوا بی‌هوا زعمه گرفت خود به خود گریه‌ام فروکش کرد در همان لحظه تازه عمه گرفت چه بلایي سر رباب آمد چه غمی عمه را زعمه گرفت تن من دست خاک، سر را هم سر این نیزه‌ها زعمه گرفت اصغرت بال و پر درآورده از سرش نیزه سر درآورده نیزه‌دارم همین‌که راه افتاد موی من شانه شد به پنجه باد مادرم مات خنده‌ام شده بود از تماشام گریه سرمی‌داد درِ دروازه را که رد کردیم دور و اطراف شهر سنگ‌آباد سنگشان سرزده به سر می‌خورد سرم از روی نیزه می‌افتاد سدّ برخورد سنگ و سر نشدم بی‌بدن بودنم اجازه نداد رفتنی می‌رود خداحافظ عمه، مادر، رقیه‌جان، سجاد همسفرها به من نمی‌گويید سن شش ماهگی مبارک باد؟ تا که تکلیف من مشخص شد اصغر از محضر تو مرخص شد .
امیر حسین یعقوبیان: حسینی بنده خدایی در اهواز می گفت مدتها بود زیرگلوم ورمی پیداشده بود . به اصرار مادر رفتم دکتر ، نه تیرویید بود نه گواتر ، گفتن باید اسکن و ازمایش بگیریم . بعداز چندوقت گفتن سرطان داری . خواهر این فرد میگه سرطان بدخیم بود. داشت خیلی بدتر از این هم می شد. دو تا غده که پاک نمی شد هیچ؛ به بقیه بدن خواهرم هم سرایت می کرد. (آی اهل مجلس ! ملتمسین دعایی که گفتی مریض صعب العلاج و سرطانی داری ، بسم الله ... من کاره ای نیستم ... به برکت نام باب الحوایج حضرت علی اصغر ، به مظلومیت آیت العظمای کربلا و امام حسین ، خدا روتو زمین نمیندازه. هرچه بشکست از بها افتاد غیر از دل که دل -چون شکست از داغ تو قدر وبها دارد حسین - ای علی اصغر امام حسین به خدا گرفتاریم . حاجت داریم. درد داریم مریض داریم) خواهر این خانم میگه متوسل به باب الحوایج شدیم. زمانی که برای مراسم شیرخوارگان آمدیم فقط از خدا می خواستیم که سلامتی خواهرم را بدهد. پدرم هم جانباز هشت سال دفاع مقدس است. چون پدرم در زمان جنگ در مناطق سختی مثل کرمانشاه، سومار و … بوده، ما خیلی آوارگی کشیده ایم. مادرم با سختی و به تنهایی ما را بزرگ کرده. مادرم همیشه می گفت : « خدا از عمر من بگیرد و فقط بچه هایم را برایم نگه دارد. ما هرگز از نزدیک با این بیماری آشنایی نداشتیم و چیزی ندیده بودیم. برای همین هم خبر بیماری خواهرم هم برایمان قابل هضم نبود. همه خانواده مان آرام آرام خم شدیم و شکستیم. به طوری که وقتی خواهرم را بردیم اتاق عمل ، پدر و مادرم نای راه رفتن نداشتند، فقط برادرم دنبالش می رفت. وقتی گفتند روی حنجره اش تأثیر می گذارد و دیگر نمی تواند صحبت کند ما دیگر از پا افتادیم. حتی اون سال نیمه شعبان ، همه خانواده خیلی واجب دانستیم و اصرار کردیم که حتما خواهرم را بفرستیم پابوس آقا امام رضا علیه السلام. بعد از سه چهار شب برگشت به اهواز . هنوز بدنش درد می کرد . که پدرم گفت : « یک مکان سه گوشه نورانی را در خواب دیده ام که در یک گوشه امام رضا علیه السلام هستند و از دو گوشه دیگر نوری به آن گوشه می تابد. » بعد هم به مادرم گفت : « خانم! دلت قرص و راحت باشد که من شفای دخترم را از آقا علی اصغر می گیرم. خود خانم میگه یه دختر کوچولو دارم دختر من هم شش ماهه به دنیا آمد که دکتر ها جوابش کرده بودند و گفتند بچه ات زنده نخواهد ماند. یک کیلو و 700 گرم وزن داشت. فک هم نداشت. خدا شاهد است که الان دخترم شش سالش است و هیچ مشکلی هم ندارد. یعنی اصلا احساس نمی کنی دختری است که شش ماهه به دنیا آمده. مثل بچه های معمولی است. با این حال ، و با وجود اینکه روحیه ام بالا بود ولی وقتی فهمیدم غده در بدنم ریشه زده، واقعا دیگر امیدم را از دست دادم . آخر قبلش فکر می کردم بشود کنترلش کرد. ولی حالا داشت در بدنم ریشه می کرد و پخش می شد. اولین بار بود به برنامه شیرخوارگان پا می گذاشتم. اصلا تا به حال همچنین جایی نیامده بودم. وقتی وارد شدم از دم درب همین طور اشکهایم جاری شدند. یکی از خانم ها را که جلو آمد بغل کردم و گفتم : « قسمت می دهم فقط به اشک های دخترم، به ناله های مادرم برایم دعا کنی مرا شفا بدهد. » دخترم خیل حساس است. من همه اش می ترسیدم دخترم از شدت ناراحتی سکته کند. بچه بود و دیگر کم آورده بود. دخترم خیلی تودار بود و همه چیز را درون خودش می ریخت. مسؤول خواهران حسینیه به من گفت : « بگذار آخر برنامه که جمعیت متفرق شدند می فرستمت توی خیمه علی اصغر علیه السلام . » وقتی وارد خیمه شدم دیگر نمی دانستم چطور جلوی اشکهایم را بگیرم… علی اصغر را قسم دادم و گفتم : « به آن دستهای کوچکت… اگر من گنهکارم… هرچه که هستم لااقل به دختر کوچکم رحم کن… مرا ببخش …به خاطر دخترم و مادرم مرا شفا بده. نه تنها من ، بلکه تمام بیماران را شفا بده. » برای دوستانی هم که اسمشان در خاطرم بود دعا کردم. حتی اسمشان را هم یکی یکی به زبان آوردم. قرار بود فردایش بستری شوم. وقتی که رفتم متوجه شدم دیگر هیچ غده ای در بدن من نیست . رفتم مطب دکتر، دیدم منشی دکتر دارد به من لبخند می زند. پرسیدم چه شده ؟ گفت : « دیگر حتی معاینه هم لازم نداری. باورم نمی شد. » داشت باران می زد. اشکم ناخودآگاه جاری شد . پرسیدم: یعنی چه؟ گفت : « برو توی اتاق دکتر خودش برایت توضیح می دهد. » رفتم پیش دکتر سیّدمصطفی سعادتی، گفت : « خانم! دیگر هیچ غده ای در بدن شما نیست…» حالا آماده ای، اشک اگر از چشمت جاری شد پاک نکن .. با همین اشک بگو السلام علیک یا باب الحوایج
امیر حسین یعقوبیان: به مناسبت همایش‌های حسینی در سراسر کشور یابن خیرالنسا خداحافظ در پناه خدا خداحافظ تو هنوزم مرا نبوسیدی پدر تشنه‌ها خداحافظ من بدون شما که می‌میرم من بدون شما خداحافظ دست‌کم می‌شود مرا ببری مرد بی‌انتها خداحافظ دوروبر را کمی تماشا کن بی‌تو این خیمه‌ها ‌خداحافظ خواهش از بردنم بماند پس التماس دعا خداحافظ بی‌قراری قرار می‌خواهی من نمردم که یار می‌خواهی پر پرواز و بال پروازی انتهای زمان آغازی چه کنم یار کوچکت باشم چه کنم تا دلت شود راضی اکبرت رفت با عمو چه شود یک نگاهی به من بیندازی هرچه باشد منم علی هستم از چه با بی‌کسیت می‌سازی تو اگر با خودت مرا ببری جان عمه قسم نمی‌بازی یاد دارم مرا بغل کردی گفتی ای یار آخرم، نازی! سخنانت عجیب غوغا کرد بند قنداقه مرا وا کرد روی دستان باب من رفتم با سرم با شتاب من رفتم خیمه پرسید برنمی‌گردی؟ مگر اینکه به خواب، من رفتم مشک سقایی عمویم کو؟ پر کنم تا ز آب، من رفتم چه کنم؟ واقعا پدر تنهاست عذرخواهم رباب من رفتم پشت سرهای ما چه می‌ریزی؟ اشک غم جای آب، من رفتم جان اصغر دگر نگاه نکن عكس ما را به قاب، من رفتم گرچه بی‌شیر، زاده شیرم می‌روم انتقام می‌گیرم وقت آن شد خودی نشان بدهم ناتوانی تو را توان بدهم بر فراز بلند دستانت عوض اکبرت اذان بدهم دوست دارم کنار پیکر تو با لبی خشک و تشنه جان بدهم یا ز سرنیزه چون سرت با سر به سر عمه سایبان بدهم یا همین که رباب لالا گفت با سرم نیزه را تکان بدهم که ببندم دو چشم را شاید التیامی به قلبشان بدهم تا زحلقم سپیده پیدا شد حرمله با سه‌شعبه‌اش پا شد یک سه‌شعبه مرا زعمه گرفت خنده را بی‌حیا زعمه گرفت درهیاهوی دست‌وپازدنم بی‌سروبی‌صدا زعمه گرفت تیر پایان به جمله داد و مرا در هوا بی‌هوا زعمه گرفت خود به خود گریه‌ام فروکش کرد در همان لحظه تازه عمه گرفت چه بلایي سر رباب آمد چه غمی عمه را زعمه گرفت تن من دست خاک، سر را هم سر این نیزه‌ها زعمه گرفت اصغرت بال و پر درآورده از سرش نیزه سر درآورده نیزه‌دارم همین‌که راه افتاد موی من شانه شد به پنجه باد مادرم مات خنده‌ام شده بود از تماشام گریه سرمی‌داد درِ دروازه را که رد کردیم دور و اطراف شهر سنگ‌آباد سنگشان سرزده به سر می‌خورد سرم از روی نیزه می‌افتاد سدّ برخورد سنگ و سر نشدم بی‌بدن بودنم اجازه نداد رفتنی می‌رود خداحافظ عمه، مادر، رقیه‌جان، سجاد همسفرها به من نمی‌گويید سن شش ماهگی مبارک باد؟ تا که تکلیف من مشخص شد اصغر از محضر تو مرخص شد .
امیر حسین یعقوبیان: حسینی بنده خدایی در اهواز می گفت مدتها بود زیرگلوم ورمی پیداشده بود . به اصرار مادر رفتم دکتر ، نه تیرویید بود نه گواتر ، گفتن باید اسکن و ازمایش بگیریم . بعداز چندوقت گفتن سرطان داری . خواهر این فرد میگه سرطان بدخیم بود. داشت خیلی بدتر از این هم می شد. دو تا غده که پاک نمی شد هیچ؛ به بقیه بدن خواهرم هم سرایت می کرد. (آی اهل مجلس ! ملتمسین دعایی که گفتی مریض صعب العلاج و سرطانی داری ، بسم الله ... من کاره ای نیستم ... به برکت نام باب الحوایج حضرت علی اصغر ، به مظلومیت آیت العظمای کربلا و امام حسین ، خدا روتو زمین نمیندازه. هرچه بشکست از بها افتاد غیر از دل که دل -چون شکست از داغ تو قدر وبها دارد حسین - ای علی اصغر امام حسین به خدا گرفتاریم . حاجت داریم. درد داریم مریض داریم) خواهر این خانم میگه متوسل به باب الحوایج شدیم. زمانی که برای مراسم شیرخوارگان آمدیم فقط از خدا می خواستیم که سلامتی خواهرم را بدهد. پدرم هم جانباز هشت سال دفاع مقدس است. چون پدرم در زمان جنگ در مناطق سختی مثل کرمانشاه، سومار و … بوده، ما خیلی آوارگی کشیده ایم. مادرم با سختی و به تنهایی ما را بزرگ کرده. مادرم همیشه می گفت : « خدا از عمر من بگیرد و فقط بچه هایم را برایم نگه دارد. ما هرگز از نزدیک با این بیماری آشنایی نداشتیم و چیزی ندیده بودیم. برای همین هم خبر بیماری خواهرم هم برایمان قابل هضم نبود. همه خانواده مان آرام آرام خم شدیم و شکستیم. به طوری که وقتی خواهرم را بردیم اتاق عمل ، پدر و مادرم نای راه رفتن نداشتند، فقط برادرم دنبالش می رفت. وقتی گفتند روی حنجره اش تأثیر می گذارد و دیگر نمی تواند صحبت کند ما دیگر از پا افتادیم. حتی اون سال نیمه شعبان ، همه خانواده خیلی واجب دانستیم و اصرار کردیم که حتما خواهرم را بفرستیم پابوس آقا امام رضا علیه السلام. بعد از سه چهار شب برگشت به اهواز . هنوز بدنش درد می کرد . که پدرم گفت : « یک مکان سه گوشه نورانی را در خواب دیده ام که در یک گوشه امام رضا علیه السلام هستند و از دو گوشه دیگر نوری به آن گوشه می تابد. » بعد هم به مادرم گفت : « خانم! دلت قرص و راحت باشد که من شفای دخترم را از آقا علی اصغر می گیرم. خود خانم میگه یه دختر کوچولو دارم دختر من هم شش ماهه به دنیا آمد که دکتر ها جوابش کرده بودند و گفتند بچه ات زنده نخواهد ماند. یک کیلو و 700 گرم وزن داشت. فک هم نداشت. خدا شاهد است که الان دخترم شش سالش است و هیچ مشکلی هم ندارد. یعنی اصلا احساس نمی کنی دختری است که شش ماهه به دنیا آمده. مثل بچه های معمولی است. با این حال ، و با وجود اینکه روحیه ام بالا بود ولی وقتی فهمیدم غده در بدنم ریشه زده، واقعا دیگر امیدم را از دست دادم . آخر قبلش فکر می کردم بشود کنترلش کرد. ولی حالا داشت در بدنم ریشه می کرد و پخش می شد. اولین بار بود به برنامه شیرخوارگان پا می گذاشتم. اصلا تا به حال همچنین جایی نیامده بودم. وقتی وارد شدم از دم درب همین طور اشکهایم جاری شدند. یکی از خانم ها را که جلو آمد بغل کردم و گفتم : « قسمت می دهم فقط به اشک های دخترم، به ناله های مادرم برایم دعا کنی مرا شفا بدهد. » دخترم خیل حساس است. من همه اش می ترسیدم دخترم از شدت ناراحتی سکته کند. بچه بود و دیگر کم آورده بود. دخترم خیلی تودار بود و همه چیز را درون خودش می ریخت. مسؤول خواهران حسینیه به من گفت : « بگذار آخر برنامه که جمعیت متفرق شدند می فرستمت توی خیمه علی اصغر علیه السلام . » وقتی وارد خیمه شدم دیگر نمی دانستم چطور جلوی اشکهایم را بگیرم… علی اصغر را قسم دادم و گفتم : « به آن دستهای کوچکت… اگر من گنهکارم… هرچه که هستم لااقل به دختر کوچکم رحم کن… مرا ببخش …به خاطر دخترم و مادرم مرا شفا بده. نه تنها من ، بلکه تمام بیماران را شفا بده. » برای دوستانی هم که اسمشان در خاطرم بود دعا کردم. حتی اسمشان را هم یکی یکی به زبان آوردم. قرار بود فردایش بستری شوم. وقتی که رفتم متوجه شدم دیگر هیچ غده ای در بدن من نیست . رفتم مطب دکتر، دیدم منشی دکتر دارد به من لبخند می زند. پرسیدم چه شده ؟ گفت : « دیگر حتی معاینه هم لازم نداری. باورم نمی شد. » داشت باران می زد. اشکم ناخودآگاه جاری شد . پرسیدم: یعنی چه؟ گفت : « برو توی اتاق دکتر خودش برایت توضیح می دهد. » رفتم پیش دکتر سیّدمصطفی سعادتی، گفت : « خانم! دیگر هیچ غده ای در بدن شما نیست…» حالا آماده ای، اشک اگر از چشمت جاری شد پاک نکن .. با همین اشک بگو السلام علیک یا باب الحوایج
📻 بشنوید | اومدم تا ته گودال 🎤 حاج محمد فراهانی 🕌 هیئت عاشقان حسینی "ثارالله" 🏴 🚩
http://eitaa.com/joinchat/2446852097Cc1b0344a82 مجمع زاکرین بخش پیربکران لطف کنید کانال به دوستان معرفی کتید
پیرمرد داخل حرم به جـوانی که کنار او نشسته بود گفت سواد ندارم را برایم می‌ خوانی تا گوش دهم؟ جوان پذیرفت و شروع کـرد به خواندن زیارت نامـه السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ... و سـلام داد به معصـومین تا امـام عسکری علیه السلام جوان با لبخند پرسید: پدرم امام زمانت را میشناسی؟ پیرمردگفت چرا نشناسم؟ جوان گفت‌پس ‌سلام کن. پیرمرد دستش را روی سینه‌اش گذاشت و گفت: السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسن العسکری جـوان نگاهی به پیرمرد کـرد و لبخند زد ودست خود راروی شانه پیرمرد گذاشت و گفت: و و رحمة الله و برکاتة مبادا امام عجل‌الله تعالی فرجه الشریف کنارمان باشند و ایشــان را نشناسیم. آقا جانم . عَزیـزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری، وَلا اَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلانَجْوی. برای من این که   را ببینم و تورا نبینم و از تو صدایی ونجوایی نشنوم سخت است 🏴 نکته های ناب کـوتاه