eitaa logo
مجمع الذاکرین مداحان کشوری و بخش پیربکران شهرستان فلاورجان اصفهان
3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
9.4هزار ویدیو
1هزار فایل
مجمع ذاکرین مداحان بخش پیربکران بسیج مداحان آموزش مداحی امام حسین(ع)محل کلاس پایگاه بسیج کرافشان حوزه شهید بهشتی چهارشنبه شبه ساعت ساعت ۱۹/۳۰ مداح اهل بیت مهدی عباسی شماره تماس مجتبی موسوی ونهری: 09130857625 لینک کانال: @madahanpirbakran
مشاهده در ایتا
دانلود
@southosein...9.mp3
2.49M
🎙•| |• از گنه دم به دمم آتشِ طوفنده شدم – محمود ═══🌿🌸🌿🌸🌿═══ اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِی أَنْزَلْتَ فِیهِ الْقُرآنَ وَ افْتَرَضْتَ عَلَى عِبَادِكَ فِیهِ الصِّیَامَ ارْزُقْنِی حَجَّ بَیْتِكَ الْحَرَامِ فِی هَذَا الْعَامِ وَ فِی كُلِّ عَامٍ وَ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ فَإِنَّهُ لاَ یَغْفِرُهَا غَیْرُكَ یَا یا رَحْمنُ یا اَللَّهُ ..... الهی العفو .... از گنه دم به دمم آتش طوفنده شدم هم شدم از توبه خجل،هم زتو شرمنده شدم صاحب من خالق من داور من یاور من حیف تو را داشتم و غیر تو را بنده شدم شعله ای از نار بودم شاخه ای از خار بودم با نظر رحمت تو باغ گل از خنده شدم قطره بودم بحر شدم ذره بودم مهر شدم بلکه درخشنده تر از مِهر درخشنده شدم وصل تو شد عزت من هجرتو شد ذلت من با تو سرافراز ولی بی تو سرافکنده شدم وای بر این بندگی ام، مرگ براین زندگی ام مرده یک عمرم و در خاک لحد زنده شدم بار خدایا کرمی، از یم اخلاص نمی کز شرر عُجب و ریا آتش سوزنده شدم سیل گنه برد مرا، بحر بلا خورد مرا وای که من غرق در این بحر خروشنده شدم خاک قدوم ولی ام، میثم دار علی ام با نفس شیر خدا زنده و پاینده شدم ✍ *فرمود: موسی اگه یه بار منو صدا میزد، دستشو می گرفتم میاوردمش بیرون ، آخه سفینه ی نجات بودن کار موسی نیست، من وقتی کشتی نجات به دادم برسه میگم : حسین ... ای حسین
. سحر نوید دهد، صبح نور نزدیک است زمان غم به سر آمد، سرور نزدیک است شفق زده است ز مشرق، فروغ صبح امید دهید مژده که روز ظهور نزدیک است گذشته موسی عمران از آن سوی دریا بگو به لشکر فرعون، گور نزدیک است حجاب ها ز میان رخت بسته اند همه الا که لحظه ی فیض حضور نزدیک است رسد ز سینهء سینا ندا به اوج فلک که پای موسی عمران به طور نزدیک است چگونه از حرم یار دور افتادید!؟ برای اهل دل این راه دور نزدیک است طلایه دار عدالت ز راه می آید زوال سلطنت ظلم و زور نزدیک است ظهور یوسف زهرا قیامت کبراست یقین کنید که روز نشور نزدیک است .
6. حاج رضا عاصی.mp3
9.43M
( سلام الله علیها ) تو مثل اهل مدینه ز من مگردان روی که فارغم ز دو عالم گر یک سلام کنی نماز نافله ات را نشسته میخواندی که گفته پیش علی اینقدر قیام کنی ؟ فریاد که یار ضعفا یار ندارد مولود حرم مَحرم اسرار ندارد ( به کشوری که همه سخت با تو دشمنند علی یک دوست مانده بهر تو ، آن هم نماندنیست ... ) فریاد که یار ضعفا یار ندارد مولود حرم مَحرم اسرار ندارد شد خانه نشين شير خدا ، فاتح خيبر بي فاطمه او قدرت پيكار ندارد سوگند به مظلومي تاريخ كه تاريخ مظلوم تر از حيدر كرار ندارد بر حاشيه برگ شقايق بنويسيد گُل تاب فشار در و ديوار ندارد ✍ به همت جواد افشانی
. هر که با خاک درت کام لبش بردارد از همانک ودکی اش چشم به کوثر دارد اولین آرزویم هست همانی باشم که به لب نام تو تا لحظه آخر دارد چند صد حج پیاده است ثواب آنکه قصد پابوسی شش گوش تو در سر دارد پادشاهان همه مدهوش مقامت گویند این چه شاهی است مگر این همه نوکر دارد چشم هایم شده چون شاخه پرباری که چار فصلش ز غمت میوه نو بر دارد هر از داغ تو نگریسته پیغمبر نیست گریه بر توست مدالی که پیمبر دارد تکیه بر نیزه غربت زدی و فرمودی چشم غارت به حرم این همه لشکر دارد خواهرت گفت : سرش را سر نیزه نزنید کین هلال سر نی آمده دختر دارد
‍ ‍ . جابر نتوان گفت چه آمد به سر ما کز جور خزان ریخت همه برگ و بر ما غلتید به خون، پیکر پاک پدر ما شد قاتل او با سر او همسفر ما ما زخم زبان در ملأ عام شنیدیم بی جرم و گنه، از همه دشنام شنیدیم (از کجای این سفر برات بگم:) از زمزمه و گریه ی آهسته بگویم از دست به زنجیر ستم بسته بگویم از کعب سنان و بدن خسته بگویم از بارش سنگ و سر بشکسته بگویم اینها همه از دخت علی خم نکند پشت ای لاله ی پرپر شده، داغ تو مرا کشت ما بر کف پا نقش گل از آبله دیدیم رأس شهدا را جلوی قافله دیدیم کعب نی شادی و کف و هلهله دیدیم یک سلسله را بسته به یک سلسله دیدیم دادند به ما جا به ره ظلم ستیزی خواندند عزیز دلمان را به کنیزی تنها نه در امواج بلا یاد تو بودم از لحظه ی میلاد، گرفتار تو بودم شبها به بر فاطمه بیدار تو بودم با هر نگهم طالب دیدار تو بودم دردا که دگر انس به داغ تو گرفتم برگشتم و از خاک، سراغ تو گرفتم ای کاش جدا می شد، پیش از تو سر من می رفت فرو تیر غمت بر جگر من می ریخت چو نخل قد تو برگ و بر من می شد ز ازل کور دو چشمان تر من من روی زمین، پیکر صد چاک تو دیدم آویزه به دروازه، سر پاک تو دیدم ای پای سرت خصم زده نای و دف و چنگ ای بر سر نی گشته جبینت هدف سنگ ای طلعت زیبای تو گردیده ز خون رنگ برخیز برادر که دلم تنگ شده، تنگ بردار سر از خاک که روی تو ببوسم برخیز که رگ های گلوی تو ببوسم من کوه بلا را به سر دوش کشیدم یک گام نلرزیدم و یک دم نبریدم در طشت طلا تا گل رخسار تو دیدم فریاد زدم پیرهن صبر دریدم چون چوب به لب های تو می خورد به شدت من بر سر خود می زدم، اطفال به صورت در شام بلا بود، بلا بود، بلا بود بالله قسم سخت تر از کرب و بلا بود ظلم و ستم و کفر و ظلالت به ملا بود خورشید رخت جلوه گر از طشت طلا بود آئینه صفت، چشم تو در دور زدن بود دیدم نگهت در همه احوال به من بود باز آمده ام تا ز من از شام بپرسی از بودن ما در ملأ عام بپرسی از خنده و از طعنه و دشنام بپرسی از خون سر و سنگ لب بام بپرسی اما دگر از قصه ویرانه نپرسی ای گوهر یکدانه ز دردانه نپرسی این دختر باز آمده از شام خرابت این فاطمه و نجمه و کلثوم و ربابت برگشته ز ره، قافله ی پر تب و تابت گل ها همه بر خاک فشانند گلابت جا مانده یکی در یتیم از صدف تو در شام بلا گشته سفیر از طرف تو .
. 🎤 افق فضل و شرف را قمری پیدا شد یا كه در طورِ ولایت شجری پیدا شد باز از بحرِ ولایت گُهری پیدا شد نخلِ سرسبز وِلا را ثمری پیدا شد در سماوات و زمین جشنِ عظیم است امشب عیدِ میلادِ كریمِ ابنِ كریم است امشب در ریاضِ علَوی سروِ روان ، این پسر است نجلِ مولایِ كریمانِ جهان این پسر است بهترین زاده یِ ابناءِ جهان این پسر است فخر دین ، قبله ی دل ، كعبه ی جان ، این پسر است اوست سروی كه بوَد دامنِ هستی چمنش صلواتِ همه بر حُسنِ حَسن در حَسنش اهل فضل و شرف و عِلم زَعیمش خوانند خیلِ عُبّاد همه عبدِ عظیمش خوانند صاحبان كرم و جود كریمش خوانند آیت رحمت رحمان و رحیمش خوانند اوست ماهی كه بر ابناء بشر می تابد نورش از ری به همه خلق جهان می تابد قامتش سرو و لبش كوثر و رویش ماه است زائرِ مرقدِ او زائر ثارالله است حرمش كعبه ی آمالِ دلِ آگاه است حَسنی حُسنش بر خلق چراغ راه است خاص و عامند ز هر سوی رهین كرمش دل صد قافله سر گرمِ طواف حرمش نعمتِ سایه ی این دسته گلِ عترت را بر شما داده خدا این شرف و رفعت را اهل ری قدر بدانید چنین نعمت را فیضِ همسایگیِ تربت این حضرت را بال جبریل زده سایه به بام و درتان این شما ، این حرمِ زاده ی پیغمبرتان آیه ی وحی در این خانه كتابت دارد زیرِ این قبّه دعا كن كه اجابت دارد زائرِ او به خدا فیض قرابت دارد در و دیوار حرم نقش نجابت دارد ماه صد انجمن اینجاست خدا می داند آفتاب حَسن اینجاست خدا می داند خاكِ درگاهِ تو بر درد دل خسته شفاست سر به خاك حرمت گر نگذاریم جفاست ای گل باغِ حسن عطر تو بر روح صفاست كرم و جودِ تو بر ما به عیان و به خفاست عصمت فاطمه و عزّت حیدر داری تو مقام از سخن مدح فراتر داری تو ، عطا و كرمِ آل پیمبر داری ز حسین و ز حسن جلوه ی دیگر داری جان به قربان تو ای سیّد پاكیزه سرشت شهرری ازتو بهشت است بهشت است بهشت شاعر : ۹ آذر ماه ۱۳۹۸ ، حسینیه فاطمیه .👇
. من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند خدا هر آنچه کند از توام جدا نکند صفای دل توئی و دل زهر چه داشت صفا صفا ندارد اگر با غمت صفا نکند جواب ناله دلهای خسته بر لب تو است که را صدا کند آن کو تو را صدا نکند هزار مرتبه حیف از نماز مرده بر او که زنده ماند و جان در رهت فدا نکند رضا مباد خدا از کسی که در همه عمر تو را به قطره اشکی زخود رضا نکند رهایی همه عالم بود به دست کسی که هر چه بر سرش آید تو را رها نکند کشیدم از دو جهان آستین که دولت عشق مرا به جز در این آستان گدا نکند کسی که خاتم خود را دهد به دشمن خود چگونه از کرم خود نگه به ما نکند گذشت عمر و اجل پر زند به دور سرم بمیرم و نروم کربلا خدا نکند تو درد داده ای و تو طبیب درد منی به جز تو درد مرا هیچکس دوا نکند هزار مرتبه «میثم» اگر رود سردار به جز علی و به جز آل را ثنا نکند .
. در پی حفظ حریم خویشتن مرد باید پشت در آید نه زن هیچ دانی دختر خیرالبشر از چه جای حیدر آمد پشت در؟ دید مولایش علی تنها شده خانه اش محصور دشمن ها شده بر دفاع شوهرش فردی ندید بین آن نامردها مردی ندید گفت باید پیش امواج خطر یار بهر یار خود گردد سپر من که تنها دختر پیغمبرم پشت این در پیشمرگ حیدرم فاطمه تنها طرفدار علی است در هجوم دشمنان یار علیست آن که باشد مرد این سنگر منم اولین قربانی حیدر منم چشم پوشیدم ز جان خویشتن ای مغیره هر چه میخواهی بزن این در کاشانه، این پهلوی من  این غلاف تیغ این بازوی من کافران دست خدا را بسته اید؟  بازوی مشکل گشا را بسته اید؟ هر چه هتک حرمت از حیدر کنید هر چه بر او ظلم افزون تر کنید هر چه زان مظلوم گردانید رو هر چه ماند استخوانش در گلو من امیرالمومنین می خوانمش پیشوای مسلمین می دانمش گر شود پرپر ز جور قاتلم غنچه نشکفته در باغ دلم گر رود از ضرب سیلی هوش من گوشواره بشکند بر گوش من گر شوم با دود و آتش روبرو یا رود مسمار در قلبم فرو گر شوم در لحظهء سقط جنین  از جفای دشمنان نقش زمین گر رسد در پشت در جان بر لبم افتم از پا پیش چشم زینبم هر چه آید پیش، زهرا با علیست اول و آخر کلامش یا علیست فاطمه (س) ما را هدایت می کند  رهبری سوی ولایت می کند دید دشمن فاطمه (س) جان علیست بلکه با جانش نگهبان علیست دید جان مرتضی پشت در است از امام خویش هم تنهاتر است پای تا سر بغض و خشم و کینه بود کینه هایش کینه دیرینه بود بغض حیدر شعله ور در سینه داشت سنگ بود و جنگ با آئینه داشت... وای من! شد در حریم کبریا آیه ای از سورهء کوثر جدا ..‌___________________________ ۱۴۰۰ .
. بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته... همه خواب و علی بیدار، سرش بنهاده بر دیوار بگرید از فراق یار، ولی آهسته آهسته حسن ای نورچشمانم! حسین ای راحت جانم! بنالید ای عزیزانم، ولی آهسته آهسته بیا ای دخترم زینب به پیش مادرت امشب بخوان او را به تاب و تب، ولی آهسته آهسته روم شب‌ها سراغ او، به قبر بی‌چراغ او کنم زاری ز داغ او، ولی آهسته آهسته .
3. قیامت.mp3
2.9M
قسمت سوم : ( سلام الله علیها ) به محشر ناقه ات چون پا گذارد سحاب رحمت از هر سو ببارد هزاران فرشته اطراف بی بی رو احاطه کردند ، بی بی با یک عزت و جلالی وارد محشر می شوند ، قبل از ورود به بهشت ، برمیگرده نگاه میکنه ! چی میخای یا فاطمه ؟ میگه خدایا گنهکارای امتِ پدرم ! خطاب میاد یا فاطمه اختیار با توست ، هر کسی رومیخای دستشو بگیر ببر تو بهشت امام باقر(علیه السلام) میفرمایند : مادرم فاطمه اون روز مثل پرنده ای که دانه های خوب رو از بد جدا میکنه ، دوستانش رو محبینش رو ، دوستانِ فرزندانش رو ، از بینِ اهل محشر جدا میکنه داخل بهشت میبره تو رو صدا میزنه ، اسمتم بلده ، میگی اون ور دنیا بودم ، اما تا شنیدم روضه فاطمه است ، خودم رو رسوندم برا مصائبت گریه کردم ، میگه بیا ، فلانی کجاست ؟ تو قلب گناه و کفر اومد برا سیلی که به من زدند گریه کرد ، برا پهلوی شکسته من گریه کرد ، این باید بیاد داخل بهشت ، این محب ماست ، این گریه کن ماست ، بی بی جانم ، بی بی جانم ، یا فاطمه : به محشر ناقه ات چون پا گذارد سحاب رحمت از هر سو ببارد شود تا نازنین قلب تو خُرسند ببخشند و ببخشندو ببخشند ... شاعر : .
. ✍ اگرعبدگنه کارم تورادارم چه غم دارم اگرمرغ گرفتارم تورادارم چه غم دارم اگرآلوده وپستم وگرخالی بوددستم وگرسنگین بودبارم تورادارم چه غم دارم اگرآتش برافروزی تن وجان مراسوزی چه باک ازشعلۀ نارم تورادارم چه غم دارم هم ازلطفت بودهستم هم ازجام توسرمستم هم ازشوق توسرشارم تورادارم چه غم دارم چه درصحراچه دردریاچه درپایین چه دربالا به هرجانب که روآرم تورادارم چه غم دارم کیم من عبدشرمنده سیه روی وسرافکنده که بااین جرم بسیارم تورادارم چه غم دارم تهی ازبرگ وازبارم میان لاله هاخارم نباشدکس خریدارم تورادارم چه غم دارم قرارمن شکیب من طبیب من حبیب من دوایم ده که بیمارم تورادارم چه غم دارم توستّارالعیوب ستی توغفّارالذّنوب ستی الاستّاروغفّارم تورادارم چه غم دارم سیه رویم سیه بختم بدین پروندۀ سختم بدین اشکی که میبارم تورادارم چه غم دارم نه آبی درسبودارم نه نائی درگلودارم نه برروآبرودارم تورادارم چه غم دارم منم"میثم"که پیوسته به احسان تودل بسته به غیرازتوکه رادارم تورادارم چه غم دارم .
. اي اهل كوفه رحمي اين طفل جان ندارد خواهد كه آب گويد اما زبان ندارد ديشب به گاهواره تا صبح ناله ميزد امروز كه تر كند لب دور دهان ندارد رخ مثل برگ پاييز لب چون دو چوبه خشك اين غنچۀ بهاري غير از خزان ندارد اي حرمله مكش تير يكسو فكن كمان را يك برگ گل كه تاب تير و كمان ندارد شمشير اوست آهش فرياد او تلظُي جانش به لب رسيده تاب بيان ندارد منت به من گذاريد يك قطره آب آريد بر كودكي كه در تن جز نيمه جان ندارد با من اگر بجنگيد تا كشتنم بحنگيد اين شير خواره بر كف تيغ سنان ندارد مادر نشسته تنها در خيمه بين زنها جز اشك خجلت خود آب روان ندارد تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن جز شانۀامامش ديگر مكان ندارد "ميثم" به حشر نبود غير از فغان و آهش آنكو از اين مصيبت آه و فغان ندارد ✍ ................. مادر به جای آب ز شرم تو آب شد آتش گرفت، سوخت و غرق عذاب شد بیهوده پا به سینه ی من میزنی، مکوب حتی خیال قطره ی شیری سراب شد مثل همیشه بوسه زدم روی گونه ات اما لبم ز تاول رویت کباب شد از بس ترک به روی ترک بسته بر لبت شرمنده ی لبت، پسرم آفتاب شد از تیرهای حرمله پیداست فکر چیست ای غنچه ی خزان زده وقت گلاب شد وقتی عمود خیمه عباس را کشید گفتم رباب خانه عمرت خراب شد حسن لطفی✍
. ( علیه السلام ) 🎤 ای ولیّ‌الله داور، السلام ای سلامت از پیامبر، السلام حجّت خلاق اکبر، السلام زادۀ زهرای اطهر، السلام السلام ای باقر آل‌رسول چارمین فرزند زهرای بتول ای نبی بر تو فرستاده سلام وی به زین‌العابدین، ماه تمام هفتمین معصومی و پنجم امام مکتبت تا صبح محشر، مستدام تیغ نطقت می‌شکافد، علم را روح می‌بخشد مرامت، حلم را ای سلام ذات حیّ داورت بر تو و نطق فضیلت‌پرورت علم آرد سجده بر خاک درت حلم گردیده است بر دور سرت نسل نوری هم ز باب و هم ز مام خود امام و مادرت بنت الامام کیستی ای آیت سرّ و علن؟ تو هم از نسل حسینی ، هم حسن تو امامت را روانی در بدن ای ولایت را چراغ انجمن علم تو، علم خداوند جلیل وحی باشد بر لبت بی‌جبرییل از درخت علم، بَر داریم ما وز تو صد دریا گهر داریم ما بس حدیث معتبر داریم ما از شما کی دست برداریم ما؟ یابن زهرا سر برآور باز هم «جابر جُعفی» بپرور باز هم یابن زهرا گر چه با بغض تمام حرمتت گردید پامال «هشام»، بر تنت آزار آمد صبح و شام تو امامی، تو امامی، تو امام نور از هر سو که خیزد ، دیدنی است چهرۀ خورشید کی پوشیدنی است؟ تو خزانِ باغ زهرا دیده‌ای تو تن بی‌سر به صحرا دیده‌ای گردن مجروح بابا دیده‌ای بر فراز نیزه سرها دیده‌ای کاش می‌دیدم چه آمد بر سرت یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟ تو چهل‌منزل اسارت دیده‌ای از ستمکاران جسارت دیده‌ای خود عزیزی و حقارت دیده‌ای تشنگی و قتل و غارت دیده‌ای چارساله، کوه ماتم برده‌ای مثل عمه، تازیانه خورده‌ای شام بود و مجلس شوم یزید چشم تو چوب و لب خشکیده دید گه سکینه ناله از دل می‌کشید گاه زینب جامه بر پیکر درید چشم بر رگهای خونین دوختی سوختی و سوختی و سوختی ای دل شیعه چراغ تربتت دیده‌ها دریای اشک غربتت سالها بر دوش کوه محنتت روز و شب پامال می‌شد حرمتت ظلم دیدی در عیان و در خفا تا شدی مسموم از زهر جفا ای به جانت از عدو رنج و عذاب هم به طفلی ، هم به پیری ، هم شباب قلبت از زهر ستم گردید آب قبر بی‌زوّار تو، درآفتاب وسعت صحن تو مُلک عالم است لالۀ قبر تو اشک «میثم» است .👇
. اشعار شام عاشوراست، یا شام غریبان حسین عالم هستی شده سر در گریبان حسین آفرینش از صدای واحسینا پر شده گوئیا در قتلگه، زهراست، مهمان حسین ماه! خاکسترنشین شو، آسمان، با من بسوز کز تنورآید به گوشم صوت قرآن حسین شعله آتش بر آید از دل آب فرات خونْجگر دریاست، بر لب‌های عطشان حسین مهر، از دریای خون بگذشته و کرده غروب ماه، تابد از فلک بر جسم عریان حسین نیزه‌ها شمشیرها کردند جسمش چاک‌چاک اسب‌ها دیگر چه می‌خواهند از جان حسین نیست آثاری دگر از بوسۀ خون خدا جای سیلی مانده بر رخسار طفلان حسین همسر خولی نگه کن بر روی خاک تنور اشک غربت می‌چکد از چشم‌گریان حسین باغبان وحی، کو؟ تا بنگرد یک نیمْروز گشته پرپر، این‌همه گل از گلستان حسین آتش از روز ولادت در درونش ریختند «میثم» دلسوخته شد مرثیه‌خوان حسین اشعار شام غریبان سازگار کی دیده در یم خون، آیات بی شماره؟ قرآنِ سوره سوره، اوراقِ پاره پاره؟ افتاده بر روی خاک یک ماه خون گرفته خوابیده در کنارش هفتاد و دو ستاره پاشیده اشک زهرا بر حنجر بریده گه می کند زیارت، گه می کند نظاره سر آفتاب مطبخ، تن لاله زاری از خون کز زخم سینه دارد گل های بی شماره از گوشِ گوشواری دو گوشواره بردند دارد به گوش خونین خون جای گوشواره یک کودک سه ساله خفته کنار گودال ترسم که شمر آید، در قتلگه دوباره درخیمه آب بردند، بهر رباب بردند سینه شده پر از شیر، کو طفل شیر خواره مادرعجب دلی داشت، ذکر علی علی داشت آب فرات می زد بر حنجرش شراره چون سینه ها نسوزند؟! چون اشک ها نریزند؟! جایی که ناله خیزد از قلبِ سنگ خاره یاس سفید و نیلی، طفل یتیم و سیلی میثم در این مصیبت، خون گریه کن هماره اشعار شام غریبان- امام حسین(علیه السلام) سازگار الا سفر به سوی کربلا کنید امشب همه زیارت خون خدا کنید امشب اگر به جانب مقتل عبورتان افتاد برای حضرت زهرا دعا کنید امشب برای آنکه رود در کنار نعش پدر رقیه را به بیابان رها کنید امشب نماز وتر به جا آورید بنشسته به دخت شیرخدا اقتدا کنید امشب علم به دست بگردید دور آل‌ ا... گره ز کار علمدار وا کنید امشب اگر به مطبخ خولی عبورتان افتاد زیارت سر از تن جدا کنید امشب ستمگران! به پیمبر قسم عزادارند به آل فاطمه کمتر جفا کنید امشب الا تمام ملایک! به قتلگاه آیید ز گریه شور قیامت به پا کنید امشب به سوز سینه ی «میثم» چنان بریزید اشک که حق خون خدا را ادا کنید امشب .
6. سیدعلی حسینی 97.mp3
3.22M
اَللَّهُمَّ أَحْيِنِي حَيَاتَ اَهْلَ بَيْت اَللَّهُمَّ أَمِتْنِي مَمَاتَ اَهْلَ بَيْت تَوَفَّنِي عَلَى مِلَّتِهِمْ وَحْشُرنِي فِي زُمْرَتِهِمْ وَلاَ تُفَرِّقْ بَیْنِی وَ بَيْنَ مُحَمَّد وَلاَ تُفَرِّقْ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْحِیدَر وَلاَ تُفَرِّقْ بَیْنِی وَ بَیْنَ الزَّهْرا وَلاَ تُفَرِّقْ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْحَسَن اَللَّهُمَّ لاَ تُفَرِّقْ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْحُسَین ( حسین جانم ، حسین جانم حسین جان ) تکرار سرم خاک ، کف پای حسین است دلم مجنون ، صحرای حسین است بود پرونده ام چون برگ گل پاک در این پرونده امضای حسیناست ( حسین جانم حسین جانم حسین جان ) تکرار .
. اگر می خواست ذات حقّ برد در نار سوزانم نمی آورد پابوس رضا سوی خراسانم گدایم، نه گدای آب و نانم آمدم اینجا برات عفو از دست امام خویش بستانم حرام است آتش دوزخ به من زیرا که از رأفت امام مهربانم چند روزی کرده مهمانم اگر چه قطره ام، آورده سیلم در دل دریا وگر چه ذره ام در دامن مهر فروزانم نسیم رحمتی بر من وزید از بارگاه او که یکدم ریخت چون برگ خزان کلّ گناهانم خدا را شکر بوسیدم درِ دارالشّفایی را که درد خویش را ناگفته بخشیدند درمانم تمام عمر دور قبر او گشتم به امیدی که وقت مرگ لبخندی زند بر چشم گریانم نماز و روزه و حج و زکات من به جای خود رضا را گر امام خود ندانم نامسلمانم گنهکارم ولی اینجا امام مهربان من چنان تحویل میگیرد مرا انگار سلمانم رئوف آل پیغمبر مرا چشمی کرم فرما که شویم خاک زوّار تو را با سیل مژگانم... گلچین و تلفیق دو .
. یا فاطمة الزهراء ...ممدوحهء محمد و محبوبهء علی کز کبریا رسیده درود مکررش آوای وحی می رسد از صحن خانه اش بوی بهشت می دمد از خاک معبرش حورا نهاده دست به دامان فضّه اش غلمان گشوده چشم به احسان قنبرش گوش علی به زمزمه های سحرگهش چشم نبی به ماه جمال منورش با هل اتی و کوثر و تطهیر و قدر و نور پیوسته بوده ذات خدا مدح گسترش انفاق کرد جامهء نو در شب زفاف چون دید پیر سائله را در برابرش از بس عطای اوست فزون باز هم کم است خلق جهـان شوند اگر سائل درش تا صبح حشر سلسلهء اولیای حق مدیون صبر و نهضت شبیر و شبرش دانشگـه معلـم آزادگان، حسین بود از نخست دامن توحیدپرورش اعجاز وحی داشت پیام مقدسش آیات نور بود کلام منورش از خشت‌خشت خانۀ او مرتفع شده است هر صبح و شام ذکر خداوند اکبرش این است فاطمه که به گلخانۀ بهشت بوسند دست، مریم و حوا و هـاجرش پا می نهد گرسنه به محراب بندگی آنکه رسد طعام بهشتی ز داورش هر بانویی است زیورش از خواندن نماز اما نماز، سجدهء زهراست زيورش زیبد که در نماز بر آن مادر نماز جبریل جانماز ببافد ز شهپرش گویی امیـن وحــی خـداوند، با ادب زانـو زده بـرای تعلـم بـه محضـرش گویی هنـوز پشت در آستـان وحی زهـرا دفاع می‌کند از حـق شوهرش ای کاش روز غربت او حمزه زنده بود یـا می‌رسیـد پاسخ یاری ز جعفرش این نکته نقش خاک قدم‌های فاطمه است آزاده آن زنی‌ست که زهراست رهبرش دشمن گرفته بود کمین در خط رسول فکر هزار فتنه نهان بود در سرش می خواست بعد مرگ پیمبر شود خموش آن جاودان چراغ همیشه منورش غافل از آنکه بعد پدر می کند قیام بر دفع کفر دختر اسلام پرورش غافل از آنکه فاطمه بر دفع دشمنان صحرا و شهر و مسجد و خانه است سنگرش مسجد شراره از در و دیوار برکشید شد داغدیده دخت نبی تا سخنورش با گریه از صحابه کمک خواست آن زمان یک تن نداد پاسخ او غیر شوهرش آن اشک و آه و ناله و فریاد و آن سکوت هرگز نبود هیچکس اینگونه باورش نفرین برآن سکوت که در موج فتنه ها طغیان و ظلم و جور علم شد برابرش نفرین برآن سکوت که از آن سکوت بود اسلام هر چه آمده امروز بر سرش جان داد و تن نداد به بیداد لحظه ای در مرگ نیز سنگر او بود بسترش دین نبی به همت زهرا دوام یافت شد نقش آب نقشه خصم ستمگرش شـد از قیـام فـاطمه اسلام، روسفید با آن که شـد کبـود، عـذار منـورش بعد از چهارده صـده مانده هنـوز هم آثـار آن کبـودی، بـر مــاه منظرش گویی هنوز می‌شنـود گـوش روزگار ذکـر علـی‌علـی ز نفس‌های آخرش روح نماز بود و روان خطابه بود گر شد مزار در بر محراب و منبرش تا شيعه زنده است عزادار فاطمه است پیوسته خون دل چکد از دیدهء ترش باید گرفت درس علی دوستی از او آن گونه ای که درس گرفته است دخترش مولا دو رکن داشت، یکی ختم الانبیا ام الائمه فاطمه شد رکن دیگرش آتش زدند بر در دارالولایه اش سیلی زدند بر رخ از گل نکوترش یک فرد نه دو تن نه شنیدم چهل نفر در پیش دیدگان علی ریخت بر سرش گویی سپهر بر سر مولا خراب شد در شام تار خاکسپاری همسرش... تا ننگرد به سایهء تابوت او كسى بايد شبانه دفن كند دست حیدرش چشمی به خاک تربت پنهان فاطمه چشمی دگر به روضه پاک پیمبرش گفتا به خود چگونه دهم پاسخ رسول!؟ پرسد اگر ز پیکر رنجور دخترش گفتا بخود چگونه به زینب دهم جواب!؟ پرسد اگر ز خانه کجا رفته مادرش... ✍ قطعه ای گلچین و تلفیق شده از چهار قصیده .
. گلچین و تلفیق دو شعر فاطمی آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان با زبان حیدر از صدیقۀ اطهر بخوان هر چه زیبا خوانده ای امروز زیباتر بخوان ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن روح احمد لیلةالقدر خدا را مدح کن جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل گوهر دریای غفران را گرفته در بغل هر چه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل یا محمّد یا محمّد عصمت کبراست این بوسه زن بر آفتاب طلعتش، زهراست این فاطمه، ام ابیها هستی پیغمبر است بلکه مام یازده عیسای عیسی پرور است چارده معصوم را شخصیت او محور است جز محمد از تمام انبیا بالاتر است ذات حق در آیه قرآن ثناها گویدش اولین شخصیت عالم فداها گویدش مخزن اسرار حق گوهر ندارد مثل او ذات رب العالمین مظهر ندارد مثل او مصحف ختم رسل کوثر ندارد مثل او شخص احمد مادر و دختر ندارد مثل او هر چه گفتم هر چه گویم در ثنای او کم است مدح ناموس خدا فوق بیان عالم است آفرینش باغ توحید و بهارش فاطمه ست مصطفی فخر نبوت افتخارش فاطمه ست مرتضی دست خدا و دستیارش فاطمه ست دستیارش نه همه دار و ندارش فاطمه ست در ثنای او همان اقرار عجز ما بس است گفتن اوصاف والايش نه کار هر کس است کیست زهرا یک بهارستان به گلزار وجود کیست زهرا کعبه جان قبله اهل سجود کیست زهرا رازدار عالم غیب و شهود کیست زهرا باب رحمت دست احسان بحر جود کیست زهرا آفتابی کبریایی طلعت است کیست زهرا چارده معصوم در یک صورت است فاطمه یعنی تمام هستی هست آفرین فاطمه یعنی بهشت رحمة للعالمین فاطمه یعنی حجاب و عصمت و تقوا و دین فاطمه یعنی چراغ آسمان ها و زمین فاطمه یعنی جمال بی مثال کبریا فاطمه یعنی کتاب الله کل انبیا.... ای بهشت قرب پیغمبر جمالت فاطمه ای تمام انبیا مات جلالت فاطمه ای امیرالمومنین محو کمالت فاطمه ای جهان مرهون فیض بی زوالت فاطمه طاهره انسیه حورایی نمی دانم که ای؟ فاطمه صدیقه زهرایی نمی دانم که ای؟ با کمیت وحی تا آن سوی هستی تاختیم یا به مضمون یا به ایراد سخن پرداختیم شعرها خوانده، غزل قطعه قصاید ساختیم عاقبت مبهوت ماندیم و تو را نشناختیم حور، انسان یا ملک یا فوق اینان چیستی؟ کیستی تو کیستی تو کیستی تو کیستی؟ ای در اوج آسمان‌ها از زمین مشهورتر در فلک حتی ز جبریل امین مشهورتر بر فراز عرش از عرش برین مشهورتر از اب و ابن و امیرالمؤمنین مشهورتر ای یگانه مادر هر چاربانوی بهشت با نفس‌هایت محمد پر شد از بوی بهشت مادری داری که جبریل آردش از حق سلام شوهری داری که نعمت با تولایش تمام دختری داری که صبرش حافظ جان امام فضه‌ای داری که قرآن از دمش جوشد مدام آنکه عصمت از حجابش آبرو گیرد تویی آفتابی که ز چشم کور رو گیرد تویی ما و اوصاف تو!؟ رب‌العالمین مداح توست با کلام وحی، جبریل امین مداح توست خواجۀ لولاک ختم‌المرسلین مداح توست داور قرآن، امیرالمؤمنین مداح توست روح مابین دو پهلوی پیمبر کیست؟ تو در دل یک شهر دشمن، یار حیدر کیست؟ تو با وجود آنکه اندوه فراوان داشتی داغ روی داغ دل با چشم گریان داشتی رنج بازو، زخم پهلو، درد هجران داشتی از علی کردی حمایت تا به تن جان داشتی یاد زینب دادی ای زهرای زینب‌آفرین کز امام خویشتن باید حمایت این‌چنین زینب از دوران طفلی درس از مادر گرفت غیرت از مادر گرفت و قدرت از حیدر گرفت خطبه‌ای خواند و امان از دشمن کافر گرفت با خطاب او ولایت زندگی از سر گرفت خطبه‌اش قرآن ثارالله را تفسیر کرد کربلا و کوفه را لبریز از تکبیر کرد ✍ .
. باید این جا لب فرو بست از بیان روز محشر قدر تو گردد بیان شمع جمع اهل محشر چهر تواست مهر هر پرونده مهر مهر توست جز تولای تو دست آویز نیست بی تو رستاخیز رستاخیز نیست دستگیر خلق در محشر توئی منجی و بخشنده و داور توئی نار زندانی شود در بند تو خشم گردد مهر با لبخند تو شعله های خشم ، باغ گل شوند رعدها آوازه بلبل شوند حق به محشر محور جودت کند آن قدر بخشد که خشنودت کند محشر از فیض تو گلباران شود عفو ، مشتاق گنه کاران شود صحنه محشر همه پابست توست اختیار نار و جنت دست توست مهر تو روز قیامت هست ماست ریشه چادرت در دست ماست روز محشر کار ما با فاطمه است نقش پیشانی ما یا فاطمه است بی کسیم و جز تو ما را نیست کس روز و انفسا تو را داریم و بس ای ره جنت ز باب رحمتت نامه ها را شسته آب رحمتت زشتی افعال ما را خاک کن نامه اعمال ما را پاک کن از کرامت بر جبین ما همه ثبت کن هذا محب الفاطمه محشر و بازار آن بازار توست نام کل خلق در طومار توست ای محمد (ص) زنده از لبخند تو ای فدای یازده فرزند تو تو قیامت را قیامت می کنی بر امامان هم امامت می کنی هر چه گوئی ذات بی چون آن کند گر تو خواهی نار را رضوان کند این عجب نبود به یک یا فاطمه (س) حق دهد بر کار محشر خاتمه بیم دارم با چنان لطف عظیم قاتلت  را هم رهانی از جحیم بین خلق و نار حائل می شوی با حسین خود مقابل می شوی او کند با پیکر بی سر قیام گوید از هر زخم تن مادر سلام آن سلام و پاسخش بشنیدنی است آن گلوی پاره پاره دیدنی است باز در محشر تو محشر می کنی گریه بر آن جسم بی سر می کنی محشر از اشک تو طوفان می شود چشم ها یکباره گریان می شود ناگهان آید یم رحمت به جوش اشک ها سازد جهنم را خموش این ندا خیزد ز حلقوم همه اشفعی لی اشفعی لی فاطمه ای خلایق از ازل مهمان تو باغ حنت عاشق سلمان تو فضه ات را پای بر چشم ملک قنبرت را جاه برتر از فلک جان حیدر در لب خندان تو هفت آبا خاک  فرزندان تو ای که از سر تا قدم پیغمبری بلکه هم پیغمبری هم حیدری ای محمد (ص) از تو دختر سر فراز ای نماز آورده بر خاکت نماز حمد و تکبیر و دعا دلداده ات سجده برده سجده بر سجاده ات در نمازت رخ ، ز شرم حی فرد گه سفید گاه سرخ و گاه زرد صبح می شد مهر رخسارت سفید ظهر از آن نور ، سرخی می دمید شامگاهان بس که میرفتی ز حال زرد  می گردید نور آن جمال حیف از آن صورت که آخر شد کبود برگ گل را طاقت سیلی نبود تو به اهل آسمان شمع رهی زهره ای منصوره ای وجه اللهی زهره و رخساره نیلی کجا صورت حوریه و سیلی کجا مسلمین ، روی کلامم با شماست نسل آینده ، پیامم با شماست این سخن فرموده پیغمبر است منکر آن هر که باشد کافر است گفت زهرا خلق من خوی من است روح مابین دو پهلوی من است مکتب من زنده از این دختر است نسل من پاینده از این دختر است جاودان ماند از او آثار من بلکه آزارش بود آزار من ضبط کن ای چرخ فریاد مرا بشنوید آیندگان داد مرا ناسپاسان ، دخت احمد را زدند    فاش می گویم محمد (ص) را زدند .
پیغمبری که یک عمر غمخوار امتش بود روی کبود زهرا اجر نبوتش بود ای خاک بر سرمن مردم شدند دشمن با بانوئی که قرآن درس محبتش بود زهرا که بر نمازش حق افتخار میکرد بی حرمتیِّ امت اجر عبادتش بود جان داد مخفیانه تشییع شد شبانه بیت الولایۀ او دار الشهادتش بود با هیچ کس نمی گفت از درد خویش اما دیوار و در کتاب ذکر مصیبتش بود تا وقت مرگ پنهان کرد از علی غمش را بعد از شهادتش هم دستش به صورتش بود غمهای آن شهیده ناگفته ماند اما حمل جنازۀ او فریاد غربتش بود با آن که مخفیانه تشییع شد شبانه لبخند زد به تابوت این درس عصمتش بود آن پای تا به سر نور رو می گرفت از کور نیلی چرا زسیلی خورشید طلعتش بود شب بر سر مزارش مولا چو شمع می سوخت روز آفتاب سوزان زواّر تربتش بود کوه گناه (میثم) در سیل اشک گم شد آلوده بود و زین در امّید رحمتش بود
‍ . خانه وحی شده جنت اعلا امشب کرده مه در کف خورشید تجلا امشب از زمین یکسره بر عرش معلا امشب این بود ذکر خوش اهل تولا امشب که رباب امشب، قرص قمری آورده پدر پیر خرد را پسری آورده غم گنه، خنده ثواب است ثواب است امشب بخت اندوه بخواب است بخواب است امشب در گُل دیده گلاب است امشب غرق در وجد رباب است رباب است امشب روح از شادی و از شوق نگنجد به تنش بوسه گیرد زلب اصغر شیرین دهنش اهل دل جلوه جان از نظرش بِستانید داروی درد خود از خاک درش بستانید بوسه از روی ز مه خوبترش بستانید عیدی از فاطمه و از پدرش بستانید عالم از وجد و صفا جنت دیگر آمد گل بیارید که امشب علی اصغر آمد مهد او کعبه و چشم همگان زمزم اوست زندگی بخش دو صد عیسی مریم دم اوست ماه من مدح و ثنای همه عالم کم اوست آشنای دل خوبان دو عالم غم اوست گر به لب خنده و گر اشک فشانی دارد با حسین بن علی راز نهانی دارد عطر گل از نفس او به چمن می آید بوی خون از دهنش جای لبن می آید گه پدر را زدمش روح به تن می آید گاه لب بسته و چشمش به سخن می‌آید بر لبش جام بلا خوب تر از شیر آید نگران است که کی حرمله با تیر آید مفتخر می کند این طفل بنی الزّهرا را نه بنی الزّهرا بلکه همه دنیا را می برد خنده اش از شوق دل بابا را آورد یاد پدر قصّه عاشورا را آیه عشق به خال و خط و رویش پیداست مرگ خونین ز سپیدی گلویش پیداست ماه رخسار نکوتر زمهش را نگرید بر رخ یوسف زهرا نگهش را نگرید شرف قرب وی و بُعد رهش را نگرید بسر دوش پدر قتلگش را نگرید طفل را دامن مادر همه دم جا باشد او زند بال که بر شانۀ بابا باشد گُل رخساره او لاله علیّین است بند قنداقه او طُره حورالعین است پدرش بوسه زند بر لبُ ذکرش این است: «دهنت باز ببوسم که لبت شیرین است» خاندان نبوی دست بدستش دادند بوسه ها بود که بر نرگس مستش دادند کیست این طفل که توحید بود مرهونش عشق، دلداده و ایثار و وفا ممنونش می دهد نور به خورشید رخ گلگونش سرخ رو وجه خداوند بود از خونش این همان است که در قلزم خون خنده کند خنده اش حجّت حق را کُشد و زنده کند این چه ماهی است که خورشید سرافکنده اوست این چه طفلی است که استاد خِرد بنده اوست این چه کشته است که جان دو جهان زنده اوست این چه ذبحی است که خون را شرف از خنده اوست «میثم» این کودک شیریست که پیرش گویند پیشتازان صف عشق امیرش گویند علیه السلام علیه السلام ‌ .👇
. کسی که دل به تو داد اعتنا به جانش نیست نه اعتنایش به جان کار با جهانش نیست به دین زنده ما مرده بایدش گفتن کسی که صحبت عشق تو بر زبانش نیست زبوستان جنان دست می کشد آدم گلش توئی و نیازی به بوستانش نیست چگونه بی تو نسوزد هماره مرغ دلم که غیر شعله آتش در آشیانش نیست بیا چو موسی عمران ببین چه می گذرد به گله ای که شبان دارد و شبانش نیست چگونه آب نگردد زغصه آن که مدام به دیده اشک روان دارد و روانش نیست بیا که نای زمان بی تو یا امام زمان به غیر ناله یا صاحب الزمانش نیست بیا به گلشن دین آبیار باش که آب به غیر خون شهیدان باغبانش نیست بیا بپرس چرا مادر جوان مرگت نشان زتربت پنهان بی نشانش نیست بیا به غربت زهرا تو گریه کن دل شب که زائری به سرت تربت نهانش نیست مدینه باغ بهار بهشت وحی خداست چرا خبر زگل و غنچه خزانش نیست بیا که «میثم» بی دست و پا به دار فراق به غیر ناله الغوث و الامانش نیست ✍ نه اعتناش به جان کار با جهانش نیست .
Aleyasin_1401_11_21_a.mp3
6.96M
تا کسی را به سر کوی تو راهش ندهند گریه و سوز دل و ناله و آهش ندهند کوه طاعت اگر آرد به قیامت زاهد بی تولای تو حتی پر کاهش ندهند به غباری که زکویت به رخم مانده قسم هر که خاک تو نشد عزت و جاهش ندهند دیده صد بار اگر کور شود بهتر آن که به دیدار تو یک فیض نگاهش ندهند کافر و مومن و غیر خودی و دشمن و دوست هیچکس نیست که در کوی تو راهش ندهند تو نوازش کنی آن را که نگاهش نکنند تو دهی راه کسی را که پناهش ندهند تلخی عشق حلاوت ندهند «میثم» را تا که سوز سحر و اشک پگاهش ندهند أَلسَّلامُ عَلَی النِّسْوَهِ الْبارِزاتِ أَلسَّلامُ عَلَی من دفنه اهل القری
. . به خاک تربتت بابا نهادم تا سر خود را شنیدم نالۀ جانسوز زهرا مادر خود را نگه بر دیدۀ گریان مادر کردم و دیدم که می شوید زاشک دیده زخم شوهر خود را امامی مهربان بودی که کردی در شب قتلت به آب و دانۀ مرغان سفارش دختر خود را به یاد غربت مادر فتادم پای تابوتت چو دیدم گریه های بی صدای خواهر خود را ملاقات خدا رفتن عذار لاله گون خواهد از آن شستی به خون، در سجده روی انور خود را زتو پوشید دائم روی سیلی خورده را مادر تو هم امشب نشان او مده زخم سر خود را به گلزار جنان محسن در آغوشت چو بنشیند ببوس از جانب من روی تنها یاور خود را تو پیشانی سپر کردی به شمشیر عدو، من هم نهم با کام عطشان زیر خنجر حنجر خود را بود در خاطرم زخم جبینت خاصه آن ساعت که گیرم در بغل نعش علّی اکبر خود را یتیمان بر تو آوردند شیر و یاد من آمد که باید پیش تیر ، از شیر گیرم اصغر خود را زبان طبع (میثم) را به محفل ها دُر افشان کن که ریزد بر قدوم خاندانت گوهر خود را .............................................. .👇
. با خدا جا در دل اهل ولا دارد حسین هر طرف روی آوری صد کربلا دارد حسین ما به دشت کربلا از او مزاری دیده ایم در دل هر شیعه یک صحن و سرا دارد حسین قتلگاهش کعبه و آب فراتش زمزم است بلکه صد زمزم روان در چشم ما دارد حسین این شنیدی هست قرآن زینت هر خانه ای جا چو قرآن در تمام خانه ها دارد حسین جای قرآن و حسین در سینه ی پیغمبر است بلکه جا بر روی دوش مصطفی دارد حسین تشنه لب شد کشته و جاری ز چشم شیعیان تا قیامت چشمه ی آب بقا دارد حسین در هجوم نیزه ها حق را عبادت می کند به چه خوش در موج خون حال دعا دارد حسین شمر را در قتلگه قول شفاعت می دهد تا چه حد آقایی و لطف و عطا دارد حسین زیر چوب خیزران آوای قرآن بشنود گفتگو با دوست در طشت طلا دارد حسین قتلگاهش مروه و سعیش چهل منزل تمام بین طشت زر صفایی با صفا دارد حسین ذره ای از تربتش درد دو عالم را دواست بهر درد عالم خلقت دوا دارد حسین ✍ .