جان من صحنه عاشورا را
ما شنیدیم و شهیدان دیدند
اهتراز علم مولا را
ما شنیدیم و شهیدان دیدند
قصه کرب و بلا بشنودم
گفتم ای کاش من انجا بودم
رفتم و دیدم عجب ، مردودم
کار ، سخت است که ان غوغا را
ما شندیم و شهیدان دیدند
گر بکویم همه جا کرب و بلاست
حرف عشق است به پا باید خاست
قدر این لحظه بدان وقت طلاست
گو جهاد و هنر و تقوا را
ما شنیدیم و شهیدان دیدند
وای اگر دامنمان پُر گرد است
در دل شیعه هزاران درد است
هر که از غصه بمیرد مرد است
پشت در سوختن زهرا را
ما شنیدیم و شهیدان دیدند
ما کجا پیکر صد پاره کجا
ما کجا ترکش و خمپاره کجا
می رود این دل بیچاره کجا
که به نیزه رژه سرها را
ما شنیدیم و شهیدان دیدند
نتوان گر چه علی اکبر شد
کار سختی است اگر بوذر شد
می توان باکری دیگر شد
از همین خاک همان بالا را
ما شنیدیم و شهیدان دیدند
سیر آفاق نه پر می خواهد
این نه سرمایه نه زر می خواهد
فقط اخلاص و هنر می خواهد
بیم موج و خطر دریا را
ما شنیدیم و شهیدان دیدند
حرّ یک شب سخن از قرآن گفت
جان خود را به حسین قربان گفت
یا حسین گفت ، ولی از جان گفت
قطعه قطعه شدن اعضا را
ما شنیدیم و شهیدان دیدند
ای خوش آنان که ره حُر رفتند
خود تُهی آمده و پُر رفتند
تا خدا راه میان بُر رفتند
یرزقون احد اعلا را
ما شنیدیم و شهیدان دیدند
https://eitaa.com/joinchat/3587965022C5e4b4aecf8
هدایت شده از شهید قلم، سید مرتضی آوینی
InShot_۲۰۲۳۰۹۲۲_۲۲۲۹۳۶۸۱۰-574_320kbps.mp3
6.92M
وصیت نامه شهید محمد بلباسی
یاد و خاطره شهدای دفاع مقدس گرامی باد گوینده فاطمه کاظمی از مجموعه فرهنگی هنری شهید آوینی
https://eitaa.com/aviny3412
33.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه با رزمندگان و پیشکسواتان هشت سال دفاع مقدس شهرستان خط شکن شهرستان فلاورجان به مناسبت هفته دفاع مقدس
فیلمبردار محمدمهدی کاظمی
تدوین و هماهنگی مجتبی موسوی
#بسیج_پیسکسوتان_شهرستان_فلاورجان
#خبرگزای_بسیج_شهرستان_فلاورجان
51.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه با رزمندگان و پیشکسواتان هشت سال دفاع مقدس شهرستان خط شکن شهرستان فلاورجان به مناسبت هفته دفاع مقدس
فیلمبردار محمدمهدی کاظمی
تدوین و هماهنگی مجتبی موسوی
#بسیج_پیسکسوتان_شهرستان_فلاورجان
#خبرگزای_بسیج_شهرستان_فلاورجان
30.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه با رزمندگان و پیشکسواتان هشت سال دفاع مقدس شهرستان خط شکن شهرستان فلاورجان به مناسبت هفته دفاع مقدس
فیلمبردار محمدمهدی کاظمی
تدوین و هماهنگی مجتبی موسوی
#بسیج_پیسکسوتان_شهرستان_فلاورجان
#خبرگزای_بسیج_شهرستان_فلاورجان
1402050316.mp3
23.85M
#شور | نگرانم
شب هشتم محرم ۱۴۴۵
سهشنبه ۳ مرداد۱۴۰۲ | ۷ محرم ۱۴۴۵
مداح : کربلایی #حسین_طاهری
_
نگرانم نگرانم
واسه بچه هام که توی خیمه ها نگرانم
نگرانم نگرانم
دخترای قد و نیم قدم کجان نگرانم
غیرت الله منم غیرت الله منم
پناه خیمه های بی پناه منم
غریبه ها نزدیک خیمه ها نشید
بابای بچه های بی گناه منم
کار منو تموم کنید اول
من اینجام وسط مقتل
خدا نذار ببینم این غم رو
به تو می سپارم رقیه ام رو
آه ابی عبدالله ابی عبدالله ابی عبدالله
_
نگرانم نگرانم
بعد پنجاه سال امروز نگران خواهرامم
نگرانم نگرانم
نگرانم چادر اهل و عیال و دخترامم
اول اینجا بیاید منتظرم رو
خاک قتله گاه بیاید
زخمی و تشنه و گرسنه اومدم
با تیر و سنگ و چوب و نیزه ها بیاید
شمر و بگید حنجرم آماده است
پیرهن و انگشترم آماده است
برای کشتنم چقدر دعواست
ولی آروم مادرم اینجاست
مادرم اینجاست
_
]
.
حیرانم از آدمی
مال دیگران را بر خود مباح می پندارد، لیک وقتی به مال خود میرسد ، برچسب ممنوع و حرام میزند.
حتی در مجازی هم همین خسّت را دارد.
افکار و اشعار دیگران را نشر میدهد ولی خدا نکند که خود بیتی بسراید... اینجاست که برچسب انتشار بدون لینک حرام است و ممنوع، بر تارکش میدرخشد!
عجبا از این همه بخل ....
.
.
#امام_زمان
ای حضرت نور ای عشق، تو یوسف زهرایی
از پردهٔ غیبتها یک جمعه تو میآیی
چشمان پر از اشکم دنبال تو میگردد
این سینه به جوش آمد؛ از داغ شکیبایی
از کودکیام مولا شاگرد شما بودم
با زمزمهٔ مادر در مکتب لالایی
با جاذبهٔ چشمت خورشید زمان هر روز
بر گرد تو میچرخد؛ ای مرکز زیبایی
فرماندهی و عالم سرباز سپاه تو است
لطف آنچه تو اندیشی؛ حکم آنچه تو فرمایی
این کشتی در طوفان نزدیک به ساحلها است
با این همه موج سخت آرامش دریایی
دنیای بدون تو آوارهٔ غربتها است
"ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی"
شاعر امیرحسین قاسمی پور✍
.
.
#زمینه #واحد #شور
#امام_عسکری علیه السلام
(شعر کاربردی)
بقیة الله... آجرک الله...
عزا گرفتی.. برای بابا
فدای قلبت.. مهدیِ زهرا
تو سامرا باز.. عزا به پا شد
ابن الرضایِ.. سوم فدا شد
یه شال مشکی.. رو دوشِت آقا
اشکِت می باره.. شبیه ابرا..
بقیة الله... آجرک الله...
میونِ حجره.. چه بی قراره
ابا محمد.. آروم نداره
توی غریبی.. چون مجتبی شد
با زهر دشمن.. آخر فدا شد
اونکه شبیه.. حسن غریبه
تو سامرا بی.. یار و حبیبه
بقیة الله... آجرک الله...
لحظه ی آخر.. داره نوایی
هی میگه بابا.. مهدی کجایی
بیا که تشنه.. شده لب من
میسوزه قلبِ.. پر از تب من
شبیه جَدّم.. شهیدِ عطشان
لبهای خشکم.. گردیده سوزان
بقیة الله... آجرک الله...
الهي که با.. دعای آقا
بیاد یروزی.. مهدیِ زهرا
بریم مدینه.. بریم سامرّا
کربلا باشیم.. یه روز ایشالا
شبای جمعه.. بخونه روضه
تو قتلگاهش..با اشک و گریه
غریبِ مادر... غریبِ مادر...
آقای بی سر.. بریده حنجر
فدای زخمات.. غریبِ مادر
قتیل العطشان.. ذبیح العریان
از داغ تو شد.. زینب پریشان
امامِ تنها.. میونِ اَعدا
ای قطعه قطعه.. به روی خاکا
غریبِ مادر... غریبِ مادر...
#مجتبی_دسترنج_ملتمس ✍
#زمینه_امام_حسن_عسکری
#شهادت_امام_عسکری
.👇
.
#شهادت_امام_عسکری
💢 مقتل- لحظات آخر امام حسن عسکری(ع) و آمدن فرزند به بالین پدر 💢
پس ابو سهل گفت كه: داخل شدم بر امام حسن عسكرى علیه السّلام در مرضى كه به همان مرض از دنیا رحلت فرمود و در نزد آن حضرت بودم كه امر فرمود خادم خود عقید را- و این خادمى بود سیاه از اهل نوبه و خدمت كرده بود حضرت امام علىّ نقى علیه السّلام را و پروریده و بزرگ كرده بود امام حسن علیه السّلام را- فرمود: اى عقید! بجوشان از براى من آب را با مصطكى، پس جوشانید و صیقل€ جاریه كه مادر حضرت حجت علیه السّلام باشد آن آب را براى امام حسن علیه السّلام آورد. پس همین كه قدح را به دست آن جناب داد و خواست بیاشامد دست مباركش لرزید و قدح به دندانهاى ثنایاى نازنینش خورد پس قدح را از دست نهاد و به عقید فرمود: داخل این اطاق مىشوى مىبینى كودكى را به حال سجده او را بیاور نزد من.ابو سهل گوید كه: عقید گفت من داخل شدم به جهت پیدا كردن آن طفل ناگاه نظرم افتاد به كودكى كه سر به سجده نهاده بود و انگشت سبّابه را به سوى آسمان بلند كرده بود، پس سلام كردم بر آن جناب، آن حضرت مختصر كرد نماز را و چون تمام كرد عرض كردم كه: سیّد من مىفرماید تو را كه نزد او بروى، پس در این هنگام مادرش صیقل آمد و دستش را گرفت و برد او را به نزد پدرش امام حسن علیه السّلام.ابو سهل مىگوید: چون آن كودك به خدمت امام حسن علیه السّلام رسید سلام كرد نگاه كردم بر او.و اذا هو درّىّ اللّون و فى شعر رأسه قطط، مفلّج الاسنان.یعنى: دیدم كه رنگ مباركش روشنایى و تلألؤ دارد و موى سرش به هم پیچیده و مجعد است و ما بین دندانهایش گشاده است،همین كه امام حسن علیه السّلام نگاهش به كودك افتاد بگریست و فرمود: یا سید اهل بیته، اسقنى الماء فانى ذاهب الى ربى.اى سیّد اهل بیت خود! مرا آب بده همانا من مىروم به سوى پروردگار خود (یعنى وفاتم نزدیك شده). پس آن آقا زاده آن قدح آب جوشانیده با مصطكى را گرفت به دست خویش و حركت داد لبهایش را و سیرابش كرد، چون امام حسن علیه السّلام آب را آشامید فرمود: مرا مهیّا كنید از براى نماز، پس در كنار آن حضرت دستمالى افكندند و آن طفل وضو داد پدر خود را به یك مرتبه یك مرتبه (یعنى به اقلّ واجب) و مسح كرد بر سر و قدمهاى او، پس امام حسن علیه السّلام با وى فرمود: بشارت باد تو را اى پسرك من! تویى صاحب الزّمان و تویى مهدى و حجّت خدا بر روى زمین و تویى پسر من و كودك من و منم پدر تو، تویى م ح مّ د بن الحسن، بن على، بن محمّد، بن على، بن موسى، بن جعفر، بن محمّد، بن على، بن الحسین، بن على، بن ابى طالب علیهم السّلام و پدر تو است رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و تویى خاتم ائمّه طاهرین و بشارت داد به تو رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و نام و كنیه داد تو را، و این عهدى است به سوى من از پدرم از پدرهاى طاهرین تو.صلّى اللّه على اهل البیت ربّنا انّه حمید مجید.پس وفات كرد امام حسن علیه السّلام در همان وقت- صلوات اللّه علیهم اجمعین-.(1)
♦️متن عربی:
قَالَ إِسْمَاعِیلُ بْنُ عَلِیٍ دَخَلْتُ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فِی الْمَرْضَةِ الَّتِی مَاتَ فِیهَا وَ أَنَا عِنْدَهُ إِذْ قَالَ لِخَادِمِهِ عَقِیدٍ وَ كَانَ الْخَادِمُ أَسْوَدَ نُوبِیّاً قَدْ خَدَمَ مِنْ قَبْلِهِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ رَبَّى الْحَسَنَ ع فَقَالَ لَهُ یَا عَقِیدُ أَغْلِ لِی مَاءً بِمُصْطُكَى فَأَغْلَى لَهُ ثُمَّ جَاءَتْ بِهِ صَقِیلُ الْجَارِیَةُ أُمُّ الْخَلَفِ ع فَلَمَّا صَارَ الْقَدَحُ فِی یَدَیْهِ وَ هَمَّ بِشُرْبِهِ فَجَعَلَتْ یَدُهُ تَرْتَعِدُ حَتَّى ضَرَبَ الْقَدَحَ ثَنَایَا الْحَسَنِ فَتَرَكَهُ مِنْ یَدِهِ وَ قَالَ لِعَقِیدٍ ادْخُلِ الْبَیْتَ فَإِنَّكَ تَرَى صَبِیّاً سَاجِداً فَأْتِنِی بِهِ قَالَ أَبُو سَهْلٍ قَالَ عَقِیدٌ فَدَخَلْتُ أَتَحَرَّى فَإِذَا أَنَا بِصَبِیٍّ سَاجِدٍ رَافِعٌ سَبَّابَتَهُ نَحْوَ السَّمَاءِ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَأَوْجَزَ فِی صَلَاتِهِ فَقُلْتُ إِنَّ سَیِّدِی یَأْمُرُكَ بِالْخُرُوجِ إِلَیْهِ إِذْ جَاءَتْ أُمُّهُ صَقِیلُ فَأَخَذَتْ بِیَدِهِ وَ أَخْرَجَتْهُ إِلَى أَبِیهِ الْحَسَنِ ع قَالَ أَبُو سَهْلٍ فَلَمَّا مَثُلَ الصَّبِیُّ بَیْنَ یَدَیْهِ سَلَّمَ وَ إِذَا هُوَ دُرِّیُّ اللَّوْنِ وَ فِی شَعْرِ رَأْسِهِ قَطَطٌ مُفَلَّجُ الْأَسْنَانِ فَلَمَّا رَآهُ الْحَسَنُ بَكَى وَ قَالَ یَا سَیِّدَ أَهْلِ بَیْتِهِ اسْقِنِی الْمَاءَ فَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی وَ أَخَذَ الصَّبِیُّ الْقَدَحَ الْمَغْلِیَّ بِالْمُصْطُكَى بِیَدِهِ ثُمَّ حَرَّكَ شَفَتَیْهِ ثُمَّ سَقَاهُ فَلَمَّا شَرِبَهُ قَالَ هَیِّئُونِی لِلصَّلَاةِ فَطُرِحَ فِی حَجْرِهِ مِنْدِیلٌ فَوَضَّأَهُ الصَّبِیُّ وَاحِدَةً وَاحِدَةً وَ مَسَحَ عَلَى رَأْسِهِ وَ قَدَمَیْهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو مُحَمَّدٍ ع أَبْشِرْ یَابُنَی
.
#امام_زمان عج الله
شنبه آمد، غیبتت تمدید شد
بغض هامان در گلو تشدید شد
در کلاس انتظار و عاشقی
نمره هامان باز هم تجدید شد
✍#نگین_نقیبی
📚#رد_پای_انتظار
.