۲۵
#نوحه
#زمزمه
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم
#حاج_رضا_یعقوبیان
دردانه ی ام البنینم عباس
برادر حسین جان
جان امیرالمؤمنینم عباس
برادر حسین جان
گلی ز گلزار ولایتم من
برادر حسین جان
سر تا به پا لطف و عنایتم من
برادر حسین جان
خورشید عالمتاب و من چو ماهم
برادر حسین جان
میر علمدار تو در سپاهم
برادر حسین جان
بر درگهت مولای من غلامم
برادر حسین جان
سقایی حرم بود مقامم
برادر حسین جان
آب آور طفلان بی قرارم
برادر حسین جان
سقایی حرم شد افتخارم
برادر حسین جان
رسد به گوش جان من نوایت
برادر حسین جان
من آمدم تا جان کنم فدایت
برادر حسین جان
جانم شود فدای غربت تو
برادر حسین جان
دشمن شکسته از چه حرمت تو
برادر حسین جان
غربت تو آتش زده به جانم
برادر حسین جان
بنگر تو بر این اشک دیدگانم
برادر حسین جان
بهر غریبی ات به شور و شینم
برادر حسین جان
فخرم بود فدایی حسینم
برادر حسین جان
ادرک اخایم را تو تا شنیدی
برادر حسین جان
با گریه تا کنار من رسیدی
برادر حسین جان
ای که تویی پشت و پناه عباس
برادر حسین جان
علقمه گشته قتلگاه عباس
برادر حسین جان
برادرم رنگت چرا پریده
برادر حسین جان
کنار من قامت تو خمیده
برادر حسین جان
عباس تو در راه تو فدا شد
برادر حسین جان
دستان من از پیکرم جدا شد
برادر حسین جان
کشم خجالت از روی سکینه
برادر حسین جان
دستان آب آور روی زمینه
برادر حسین جان
دستان عباست روی زمین است
برادر حسین جان
خواهر دلخسته ی من غمین است
برادر حسین جان
عباس تو در موج خون فتاده
برادر حسین جان
زهرا کنار پیکرم ستاده
برادر حسین جان
جان داده ام به راه عهد و پیمان
برادر حسین جان
با گریه ات قلب مرا مسوزان
برادر حسین جان
فرق مرا عمود کین شکسته
برادر حسین جان
تیر ستم بر چشم من نشسته
برادر حسین جان
لعنت عالم بر بنی امیه
برادر حسین جان
سوزانده داغ من دل رقیه
برادر حسین جان
#سبک_طفل_یتیمی_ز_حسین_گمشده
#حضرت_ابوالفضل_ع_تاسوعا
.
خدا ڪند ڪه دگر خیمه اے بنا نشود
بنا اگر شده بے صاحبش رها نشود
خدا ڪند ڪه قد و قامت یلان غیور
ڪنار جسم برادر ز غصه تا نشود
خدا ڪند ڪه اگر هر ڪه داغ دید و شڪست
شبیه آینه ے خُرد ڪربلا نشود
عموے ساقے من رفته آب بردارد
دعا ڪنید ڪه دستش ز تن جدا نشود
ستون خیمه ڪه افتاد عمه ام آمد
به معجرم گره ے ڪور زد ڪه وا نشود
🏴#شب_نهم_محرم
🥀🌾▪️🥀🌾▪️
#حضرت_ابوالفضل علیه السلام
#یاابالفضل العباس علیه السلام
🌱▪️🌱▪️🌱▪️🌱▪️
علقمه موج شد، عكسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم
تا كه از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشك
گیسویِ دختركِ منتظرش، ریخت به هم
تیر را با سرِ زانوش كشید از چشمش
حیف از آن چشم، كه مژگانِ ترش ریخت به هم
خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش كرد
او كه افتاد زمین، دور و برش ریخت به هم
قبل از آنیكه برادر برسد بالینش
پـدرش از نجف آمد، پدرش ریخت به هم
به سرش بود بیاید به سرش ام بنین
عوضش فاطمه آمد به سرش ریخت به هم
كِتف ها را كه تكان داد، حسین افتاد و
دست بگذاشت به رویِ كمرش، ریخت به هم
خواست تا خیمه رساند، بغلش كرد، ولی
مادرش گفت به خیمه نبرش، ریخت به هم
نه فقط ضرب عمود آمد و ابرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم
تیر بود و تبر و دِشنه، ولی مادر دید
نیزه از سینه كه ردّ شد، جگرش ریخت به هم
به سرِ نیزه ز پهلو سرش آویـزان بود
آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم
▪️🌱▪️🌱▪️🌱▪️🌱