eitaa logo
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه
4.2هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
133 فایل
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه 👇 @madahi_moharram ارتباط با مدیران👈 @msoghandi @y_a_m_h
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Amo abbas.mp3
3.37M
بی توقلب حرم میگیره 🌴🏴🌴🏴 عموعباس بی توبابا تنها میمیره مجیدبنی فاطمه @rozevanoheayammoharramsoghandi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیه السلام ✨▪️✨▪️✨▪️✨▪️ رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم  رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم  رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی  نشان حرمله و خولی و سنان بدهم  دلم قرار ندارد در این قفس باید  کبوتر دل خود را به آسمان بدهم  عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو  من آمدم که حسن را نشانتان بدهم  عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است  خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم  سپر برای تو با سینه می شوم هیهات  اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم  مگر که زنده نباشم که در دل گودال  اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم  من آمدم که شوم حائل تو با عمه  مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم  عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان  جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم  کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم  عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم  صدای مرکب و نعل جدید می آید  عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم  فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر  که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم  عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش  بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم  برای آنکه جسارت به پیکرت نشود  خودم لباس تنت را به این و آن بدهم  مهدی مقیمی
علیه السلام ▪️✨🍃▪️✨🍃▪️✨🍃▪️ عمه محکم گرفته دستش را  داشت اما یتیم تر می شد  لحظه لحظه عمو در آن گودال  حال و روزش وخیم تر می شد  باورش هم نمی شد او باید  بنشیند فقط نگاه کند  بزند داد و بعد هر تیری  ای خدا کاش اشتباه کند  این هم از عشیره می باشد  مرگ بازیچه ایست در دستش  مرگ را می زند صدا اما  حیف افتاده بند بر دستش  یادش افتاد روضه هایی را  که عمویش کنار او می خواند  حرف مادر بزرگ را می زد  روضۀ شعله را عمو می خواند  مادرش پشتِ در که در افتاد  نفسی مادرانه بند آمد  شیشه ای خورد شد به روی زمین  راه کوچه به خانه بند آمد  دستهای پدر بزرگش را  بسته و می کشند اما نه  دست مادر به دامنش افتاد  گفت تا زنده است زهرا نه  چل نفر می کشند از یک سو  دست یک بار دار سَد می شد  بین کوچه علی اگر می ماند  که برای مغیره بد می شد  کار قنفذ شروع شده اما  دخترش برد عمع آنجا بود  خواست تا سمت مادرش بدود  آنکه دستش گرفت بابا بود  پسر مجتبی است این دفعه  نوبت زینب است او ندود  داشت می مُرد داشت جان می داد  وای بر او که تا عمو ندود  نه که گودال،کوچه را می دید  همه افتاده بر سرِ مادر  به کمر بسته چادرش اما  به زمین خورده معجر مادر  تا ببیند چه می شود باید  به نوک پای خویش قد بکشد  شرط کردند هرکه می آید  از تنش هر که نیزه زد بکشد  از همانجا به سنگ اندازان  داد می زد تورو خدا نزنید  وای بر من مگر سر آورید  اینقدر سخت نیزه را نزنید  زره اش را که کندید از تن  اینکه پیراهن است نامردا  از روی سینه چکمه را بردار  وقت خندیدن است نامردا  هرچه گلبرگ بر زمین می ریخت  پخش هر گوشه بوی گل می شد  کم کم احساس کرد انگاری  دستهای عمه شُل می شد  دست خود را کشید تا گودال  یک نفس می دوید تا گودال  از میان حرامیان رد شد  بدنش را کشید تا گودال  باز هم پای حرمله وا شد  پیچ می خورد حنجری ای وای  دید در آخرین نگاه حسین  دست طفلی مقابلش افتاده  حسن لطفی
علیه السلام ▪️🌱✨▪️🌱✨🌱✨ شکرخدا عمو مرا مست خدا کرد سرتا به پا، پا تا به سر مست خدا کرد بعد از غلاف کوچه، بابای غریبم دست مرا نذر غریب کربلا کرد عمه رهایم کن نمی بینی که دشمن جسم عمویم را چگونه جابجا کرد دیدم سنان را خصم بین سینه چرخاند عمه ببین که استخوانهایش صدا کرد عمه ببین این بی حیا با میخ چکمه برسینه ی زخمی این مظلوم جاکرد عمه بگو این لب ترک خورده،مزن پا زد بی هوا با پا،چه غوغایی به پا کرد شکرخدا در قتلگه تا من رسیدم آن بی حیا موی عمویم را رها کرد دیدم یکی شمشیر بالا برده، رفتم دستم سپر کردم،که او از تن جدا کرد دستم به مو آویز شد،یک لحظه دیدم بابا کنار قتلگه، بر من دعا کرد محمود اسدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیه السلام ✨▪️🍁✨▪️🍁✨▪️🍁 گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت  بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت  بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید  در عسل خواستن آری به برادر می رفت  تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد  با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت  دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت  مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت  دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و  پنجه­ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت  رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده  تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده  دید راضی است به معراجِ شهادت برسد  مطمئن است و به خون كرده وضو آماده  آه، با كُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست  چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده  هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد  ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده  ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند  خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده  بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله  زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت  درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت  استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست  آه از این صحنه­ی جانسوز دلِ سنگ گرفت  گوهـرش را وسـطِ معـركه­ی تاخت و تاز  به رویِ سینه­ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت  با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو  مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت  بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن  باز هم چهره­ی خورشید ز خون رنگ گرفت  علیرضا شریف
علیه السلام ▪️✨🍂▪️✨▪️✨🍂 من آمدم عمو نگرانی برای چه؟ فکر خیام و فکر زنانی برای چه؟ من آمدم تا که نگویند بی کسی در زیر تیغ و نیزه نهانی برای چه؟ گویند زینت سَرِ دوش پیمبری بر روی خاک و رمل روانی برای چه؟ من آمدم به نام حسن جلوه ای کنم خواهی مرا ز خویش برانی برای چه؟ برخیز مثل ظهر نمازت اقامه کن اینجا نماز عصر بخوانی برای چه؟ درگیر عقل و عشق شدم تا که آمدم با من مگو تو تازه جوانی برای چه؟... اینجا رسیده ای بخدا عشق من توئی هستی شکار نیزه پَرانی برای چه؟ از شعلهء لبت جگرم سوخت چون پدر مانند تشنهء رمضانی برای چه؟ فوّاره میزند زتنت خون چه سازمت؟ از هم گسیخته شریانی برای چه؟ این دست ها به درد من اصلا نمیخورد از علقمه تو خون به دهانی برای چه؟ شمشیر و تیر و نیزه و زخم زبان و سنگ بر کشتن تو کرده تبانی برای چه؟ با نیزه جسم تو به زمین دوخته مگر؟ آخر نمیخوری تو تکانی برای چه؟ یک نیزه در گلوی تو بد گیر کرده است خون میرود ز تو فَوَرانی برای چه؟ اجزای پیکرت به زمین ریخته شده چون برگِ پای دارِ خزانی برای چه؟ دُزدیدن سرِ تو زده بر سر کسی اسباب خنده های سنانی برای چه؟ مجتبی صمدی شهاب