صدای گریه ات پیرکرده عالم را
بیاکه باتو بپوشم لباس ماتم را
هزار شکرکه نمردم وباز میبینم
کتیبه های عزاومشکی محرم را
اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد
دل را حرم و بارگه خون خدا کرد
محرم تسلیت 🏴🏴🏴
غم ِ زهرا مرا سوز درون داد
دم ِ حیدر به من شور جنون داد
حسین آمد به زخم دل نمک ریخت
مرا با شور عاشورا در آمیخت
سوره غم میرسد، آیات مریم میرسد
عطر سیب و بوی اسپند محرم میرسد
دست خود را روی سینه میگذارم با ادب
آه، دارد مادری با قامت خم میرسد
😭😭😭😭
با آب طلا نام حسین قاب کنید
با نام حسین یادی از آب کنید
خواهید مه سربلند و جاوید شوید
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید
رعرش مجلس غم ارباب عالم است
مشکى بپوش اى دل شیدا محرم است
غش کرد فاطمه به خدا محتشم بس است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسین
مویم ز غصه رشته ی مهتاب شد حسین
هر جا کنار آب نشستم ز داغ تو
از بس که سوختم جگرم آب شد حسین
جانسوز تر ز داغ تو دیگر کسی ندید
خورشید هم ز داغ تو در تاب شد حسین
😭😭😭😭😭😭
ای مسافر که تو از کرب و بلا میآیی
از مزار پسر شیر خدا میآیی
خبر از غربت و غمهای حسین آوردی
خسته از ظلم و ستم، جور و جفا میآیی
رفتی و مرقد شش گوشه بغل کردی تو
از دیار غم شاه شهداء میآیی
دیدهای زینب کبری به کجا ناله زده
از برِ علقمهی شاهِ وفا میآیی
ای که کفین ابالفضل ربود از تو قرار
از مقام شهدا، سعی و صفا میآیی
ناله کردی به نجف آن حرم نورانی
ای که از صحن و سرای مرتضی میآیی
گریه کردی تو به یاد دل زهرا هر جا
از حریم کاظمین و سامرا میآیی
جلوه جنتبه چشم خاکیان دارد بقیع
جلوه جنتبه چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفاى خلوت افلاکیان دارد بقیع
گر حصار کعبه را جبریل دربانى کند
صد چو موسى و مسیحا پاسبان دارد بقیع
گر چه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است
الفتى با مهر و ماه آسمان دارد بقیع
گرچه محصولش بظاهر یک نیستان ناله است
یک چمن گل نیز در آغوش جان دارد بقیع
گرچه مىتابد بر او خورشید سوزان حجاز
از پر و بال ملائک سایبان دارد بقیع
میتوان گفت ازگلاب گریه اهل نظر
بى نهایت چشمه اشک روان دارد بقیع
بشکند بار امانت گرچه پشت کوه را
قدرت حمل چنین بار گران دارد بقیع
تا سروکارش بود با عترت پاک رسول
کى عنایتبا کم و کیف جهان دارد بقیع
این مبارک بقعه را حاجتبنور ماه نیست
در دل هر ذره خورشیدى نهان دارد بقیع
اینکه ریزد از در و دیوار او گرد ملال
هر وجب خاکش هزاران داستان دارد بقیع
چون شد ابراهیم قربان حسین فاطمه
پاس حفظ این امانت را بجان دارد بقیع
فاطمه بنت اسد عباس عم، ام البنین
اینهمه همسایه عرش آستان دارد بقیع
در پناه مجتبى در ظل زین العابدین
ارتباط معنوى با قدسیان دارد بقیع
باقر علم نبى و صادق آل رسول
خفتهاند آنجا که عمر جاودان دارد بقیع
قرنها بگذشته بر این ماجرا اما هنوز
داغ هجده ساله زهراى جوان دارد بقیع
کس نمیداند چرا یا قرة عین الرسول
منظره فصل غم انگیر خزان دارد بقیع
آخر اینجا قصه گوى رنجبى پایان تست
غصه و غم کاروان در کاروان دارد بقیع
خفته بین منبر و محرابى اما بازهم
از تو اى انسیه حورا نشان دارد بقیع
راز مخفى بودن قبر ترا با ما نگفت
تا بکى مهر خموشى بر دهان دارد بقیع؟
شب که تنها میشود با خلوت روحانىاش
اى مدینه انتظار میهمان دارد بقیع
شب که تاریک است و در بر روى مردم بستهاند
زائرى چون مهدى صاحب زمان دارد بقیع
کاش باشد قبضه خاکم در آن وادى «شفق»
چون ز فیض فاطمه خط امان دارد بقیع
محمد جواد غفور زاده کاشانى (شفق)
حضرت علی اصغر علیه السلام (نوحه سوم)
در خیمـهگاه آل طه قحطی آب است
شش ماهه بیتاب است (2)
رخسار ماهش از عطش مانند مهتاب است
شش ماهه بیتاب است (2)
خشکیده از تاب عطش لعل لب اصغر
در دامن مادر
سقای طفلان در پی یک جرعۀ آب است
شش ماهه بی تاب است (2)
در مـوج خـون بنشستهاند قربانیان یکسر
با پیکری بیسر
کشتی بحر دینِ حق، در دلِ گرداب است
شش ماهه بی تاب است (2)
از جـور گلچینان شده یک باغ گل پرپر
در دشت پهناور
جاری ز چشم باغبان پیوسته خوناب است
شش ماهه بیتاب است (2)
در جستجـوی آب باشد هم چنان هاجر
بهر علی اصغر
اما به هر جا شد رباب و آب نایاب است
شش ماهه بیتاب است (2)
شرم خورشید
آفـتاب از شرم خورشید آب شد، باران گرفت
در گــلوی تـشـنهی پروانهها خون جان گرفت
تـیـغ هـم وقـتی که می بوسیـد رگهای تو را
لاجرم خون خــورد و بــوی آیــهی قرآن گرفت
بـاد در دســتـان عـبــاس تــو آرامــش ســرود
لحظهای افتاد دستش بر زمین طوفاـن گرفت
مـن نـمـیدانم چه فکری کرد آن لحـظه فرات
کـه رسـیـدن تـا لـب آن کـوه را آســان گرفت
راز مـشـکـش را نمیدانم که وقتی پاره شد
آسمــان روی زمــین افــتاد تــا بـاران گــرفـت
آتشکده لاله ها
باز محرم شد و گل جوش کرد
آینه را آه سیه پوش کرد
فصل گل آجین شدن ناله شد
فصل جنون جوشی آلاله شد
آگهی آتش و خون می زنند
جارچیان، طبل جنون می زنند
دشت پر از بوی خطر، بوی مرگ
ماه روان تا به فراسوی مرگ
می گذرد اسب عنان بر عنان
بغضی در حنجره آسمان
اسب گذر می کند از آب ها
یاس، عطش سوخته در خواب ها
رود، بلوغ ادب آورده است
نعش کسی را به لب آورده است
آب نفهمید غم یاس را
تشنگی حضرت عباس را
ای گل زخمی ز تن کیستی
لاله خونین کفن کیستی
آب به تنهایی تو اشک ریخت
خون دلت بود که از مشک ریخت
اشک تو عطشانی یک ژاله بود
جسم تو تبدارترین لاله بود
تا به ابد اشک فشانده ست آب
تشنه لب های تو مانده ست آب
معنی فریاد، سکوت تو بود
لاله، سلام ملکوت تو بود
آینه بودند، درختان تو را
سبز سرودند درختان تو را
عشق معمای تو بود و خدا
نسبت زیبای تو بود و خدا
فاصله ای بین خدا و تو نیست
هیچ کسی عین خدا و تو نیست
باز به فریاد سکوتی بساز
از کلمات ملکوتی بساز
صافی دل آینه نیت است
حنجره ات صبح صمیمیت است
آینه ها، لال جمال تواند
محو عطش های زلال تواند
بی تو زمین، آتش و دود آمده
آه تو، آغاز وجود آمده
جامه زده عشق ز سوگت به نیل
سوخته داغ تو پر جبرییل
جاده ز گامت به یقین می رسید
خمس تن تو به زمین می رسید
خیمه و آب و نفس و دود، سرخ
ابر و زمین و عطش و رود، سرخ
بغض تو در حنجره بلبل است
تا به ابد داغ تو سهم گل است
حنجره ات مزرعه ناله هاست
داغ تو آتشکده لاله هاست
پرویز عباسی داکانی