eitaa logo
مادرانه های مشترک
12.7هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
105 ویدیو
27 فایل
نکات تربیتی کاربردی انجام کارهای روزمره در کنار فرزندان تبدیل کارهای خانه به بازی مشارکت بچه ها و مسئولیت پذیری بازیهای خانگی قصه های کاربردی و ... شرافت هستم یک مادر *در حد توانم برخی از سوالات را پاسخ میدم* @Sherafat518
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیئت خونگی دو ماهه ما، امشب جمع شد. بعد از دهه اول محرم، هیئت را جمع نکردم دو سه روزی یکبار هیئت را برگزار میکردیم و بعد هم اربعین و رحلت پیامبر(ص) و شهادت امام حسن(ع) و امام رضا ( ع) سه بار هم کمک بچه ها برای هیئت حلوا درست کردیم، یک کاسه برای یکی از همسایه ها یکی هم برای هیئت خودمون ✅ لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
تو این مدت بچه ها بسیار آموختند و صدالبته بسیار هم سر خادم بودن در هئیت دعوا کردند😂 بسیار زنجیر زدن تو سر و صورت هم😁، بسیار سر چیدمان هیئت همدیگرو نوازش کردند😜 و صد البته که بسیار با هم هماهنگی کردند😇،بسیار بهم مهربانی کردند😘، بسیار با هم تقسیم وظایف کردند🙃، بهم کمک کردند و... تعامل بچه ها با هم بستر رشد اونهاست حالا چه در ظاهر مثبت چه در ظاهر منفی 👌 امروز هم آخرین هیئت به مناسبت شهادت امام رضا ( ع)😢 برگزار شد و هیئت را با کمک بچه ها جمع کردیم.🥲 ✅ لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
👇👇پیام یکی از مادران عزیز کانال ، متشکرم 💐💐 سلام خانم شرافت جان حدود یکی دو سال قبل ،از کانالتون ایده ی سفر خیالی به مشهد را گرفتم و خودم با پسرم و دخترم انجام دادم ،امروز صبح پسرم که امسال می‌ره کلاس اول اومد گفت بابایی میای بازی و من میدونستم که پدرش الان حوصله بازی ندارن یهو یاد این سفر خیالی افتادم گفتم بچه ها می‌خواین بریم به یه سفر خیالی بدونید برید ساک هاتون رو جمع کنید و وسایل موردنیازتون رو بردارید که بریم مشهد گفتم خب حالا بگید با چه وسیله ای بریم ؟ هواپیما ،قطار ،اتوبوس ،ماشین خودمون پسرم گفت هواپیما و دخترم گفت اتوبوس خلاصه برای پرهیز از اختلاف فرستادمشون که دوباره به وسایلشون برای بستن ساکشون دقت کنند و درنهایت چون پسر بزرگم حساسه و حواس جمع ،با همون هواپیما رفتیم خلاصه بعدش پسرم شد آقای بلیط فروش که با بلیط های هرکسی رو با اسم خودش و تاریخ می‌نوشت و مهر میزد و کارت کشید بعدش رفتیم سوار هواپیما شدیم و بابا سخنگوی هواپیما شدن و پسرم هم خلبان شد وقتی رسیدیم رفتیم هتل‌ ،اونجا دوباره پسرم هتل‌دار شد و به ما اتاق داد ،رفتیم توی اتاق لباس تمیز پوشیدیم دوش گرفتیم و غسل کردیم و وضو گرفتیم رفتیم حرم ،توی مشهد سوار قطار شهری شدیم و شعر تلق تولوق شبکه پویا رو گذاشتیم و قطار بازی کردیم و دور خونه و اتاقها راه رفتیم و عکس خانوادگی که هفت ماه پیش توی مشهد گرفتیم و پس زمینه ی حرم و گنبد داره و ب دیوار تکیه دادیم و وقتی رسیدیم دستاموتپ گذاشتیم روی سینه و سلام دادیم و سصبوات خاصه حضرت رو با صدای معروف پخش کردیم و دست به سینه رو به عکس، من و بابایی قلبا صلوات رو زمزمه کردیم ( اینجا پسرم همش داشت سر به سر خواهرش می‌گذاشت و اهمیت نمی‌داد) بعدش رفتیم نشستیم توی صحن ،منم گفت عه این همون صحنی هست که اون دفعه اومدیم توش آب بازی کردیم ،و بعدش بابایی قصه های از امام رضا رو و قصه ی نحوه ی شهادتشون برامون گفتن و بعدش یه کوچولو با مداحی بابا سینه زدیم و بعدش پسرم نقش مداح گرفت و چند تا ذکر حضرت رو گفت (با خجالت و مسخره بازی) ، بعد دخترم قصه های خیالی و نامفهوم خودش رو گفت و بعد هم پسرم و دخترم هر کدوم خادم کفشداری حرم شدن و شماره دادیم و کفش گرفتیم و اینجا دخترم هم یه شکلات خیالی داد به من که بچه کوچولو داشتم خب تا اینجای قصه سرتون رو درد آوردم پسرم دیگه انرژیش‌ رفته بود بالا و همش می‌خندید و مسخره بازی میکرد که داشت راه می‌رفت که همسرم یهویی دلشون یه پای پسرم گیر کرد و پسرم خیلی دردش گرفت و فکر کرد باباییش از قصد کرده که بندازتش بعد کلی گریه می‌کنه که من دیگه این بازی رو نمیکنم و من این بازی ر‌و دوست ندارم و دیگه این بازی رو نمیکنم ،بابا من رو انداخت و .... خلاصه شوهرم هم همینطور که بغلش کرده بود گفت آخ پس بدو که باید بریم دارالشفای حرم که اومدو یکی دکتر شد و پسرم زود درمان کرد و کلی خندید و شوخی کرد و یادش رفت و دخترم همش دادمیزد من می‌خوام دکتر بشم و پسرم نمیگذاشت و اینجا هم من اومدم گفتم ببخشید دارالشفای خانمها اینجاست خانم دکتر کجاست و من دلم درد می‌کنه و به دستم آمپول زد و تمام این هم از تجربه ی امروز ما با ایده از کانال شما ،خیلی خوش فکرید ماشاالله ببخشید طولانی شد ✅ لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا ( این مطلب برای فرزندان بالای هفت سال و نوجوان بیشتر کاربرد داره ) دیروز غروب بچه ها با پدرشون رفته بودن آرایشگاه 💇🏻 برای کوتاهی مو پسر بزرگ برای مدرسه، آرایشگر که بسیار فوتبالی هستند، از اینکه رونالدو اومده ایران و یک عده دنبال اتوبوسش دویدند و خوش بحالشون 🤦‍♀برای پسر ما که از وقتی رفته مدرسه عشق فوتبال شده صحبت کرده بودند. پسرجان هم وقتی اومد با آب و تاب نشست به تعریف کردن که خوش به حال تهرانی ها همشون رفتن دنبال رونالدو 😳 احساس من : 🤯😡🤬😭 مرحله اول : حرف را کامل بشنویم بگذاریم احساساتشون تخلیه کنند. عجله نداشته باشیم که ای واااای چه مزخرفاتی رفته تو مغز بچه، این همه زحمت بکش برای تربیت این بچه ها آخرش اینجوری 😢 مرحله دوم : با پرسیدن سؤالاتی فرزندمان را هدایت کنیم به سمت تفکر، بدون موضع گیر ، مثلا تو حرفاش برای من گفت همه تهرانی ها رفتن دنبال اتوبوس رونالدو به جای اینکه بگم این حرفا چیه ! این مزخرفاتو کی گفته چقدر تو ساده لوحی! کجا همه تهرانی ها رفتن!! گفتم : جدی! بیا عکسش را پیدا کنیم ، حتما فیلمش تو اینترنت هست. آها اینه بیا با هم ببینیم به نظرت اینها همه تهرانی ها هستند ؟ ➖نه انگار همشون نیستند، راهپیمایی ها که میریم خیلی شلوغتره که تازه تو شیراز 👇👇👇👇 ✅ نشر با نام و لینک مادرانه های مشترک 👈 @madaranehayemoshtarak