🔻 رهبر انقلاب: در برابر دشمن، ملّت عزیز و پایدارِ ما نیاز دارند به اینکه هویّت خود را مستحکم کنند؛ آنچه به یک ملّت هویّت و قدرت میدهد دارا بودن یک زیربنای فکری مستحکم است. این زیربنا از اسلام گرفته شده؛ در بیانات امام(ره) به طور مبسوط این زیربنا توضیح داده شده. این زیربنای فکری اسلامی و زیربنای عقیدتی کاملاً در آن متجلّی است و بیانات گستردهی امام راحل، یک ذخیرهی غنی در این زمینه است.
رحلت بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران تسلیت باد🇮🇷
@madaranemeidan
⛔ لوح | ایرانِ ضدّ امریکایی!
🔻 رهبر انقلاب: نامزدها انتخابات را صحنه جنگ قدرت قرار ندهید. نگاه نکنید به آن چیزی که در آمریکا و بعضی کشورهای اروپایی معمول است که برخوردهای اهانتآمیز آبرویشان را برد. ما در گذشته هم هر وقتی که نامزدها در مناظرات تلویزیونی و غیره روش اهانت و توهین و تهمت و تخریب طرف مقابل و ترساندن مردم از رقیب را دنبال کردند، کشور به نحوی از انحاء ضرر کرد؛ ... میدان انتخابات، میدان مسابقه خدمت است. ۱۴۰۰/۰۳/۰۶
🗳 #انتخاب_درست_کار_درست
💻 @Khamenei_ir
@madaranemeidan
ده نفری میشدن. سلام و احوالپرسی کردیم و ازشون اجازه گرفتیم که کنارشون بشینیم.
یکیشون گفت؛ روی زمین که بَده. بزارین برم براتون زیرانداز بیارم.
گفتم نه حاجخانم. لازم نیست.
مگه شما خودتون روی زمین ننشستین، خب ما هم مثل شما. ما اِز خادتایِم....
یکیشون گفت؛ نه من زیرانداز دارم. نگاهی به زیرانداز قالیچهمانندش کردم و دستی به شونهاش زدم و با خنده و شوخی گفتم؛ اوووه!😃😉 شما قالی کاشان دارین ماشاالله. مرفهین هاااا.... خوش به حالتون، وضعتون خوبه و مثل ما نیستی و این طوری بود که سر صحبت را باهاشون باز کردم.
یکیشون که به نظر میآمد لیدرشون باشه گفت: رأی رو که حتما باید بدیم، وظیفمونه. چون که نمیخوایم دشمن شاد بشیم ولی خب نمیدونم به کی رای بدیم که خوب باشه. همه مثل هم هستن و.....
خوشبختانه از آن دسته آدمهایی که کلاً نمیخوان رأی بدن نبودن ولی خب ناامید و دلشکسته بودن متاسفانه.
بهم گفتن خب شروع کن. چی میخوای بگی؟ گفتم از قرآن شروع کنم یا از زیارت عاشورا؟ خانم لیدر گفت: قرآن و زیارت عاشورا را که خودمون بلدیم بخونیم. اونا که دردی از ما دوا نمیکنه!😳
با شوخی به خانم لیدر گفتم: شما حاج خانم ماشاءالله لیسانسیها از ما بهتر بلدی ما هم داریم پیش شما درس پس میدیم. (خانم لیدر همون اول به شوخی گفت من لیسانس دارم منم تا آخر گفتگو محض مزاح هی بهش میگفتم خانم لیسانسه😁😁😁) ولی خب همون قرآن و زیارت عاشورا رو برای چی میخونیم؟ برای این که از توش درس زندگی یاد بگیریم دیگه درسته؟ و الا چرا باید بخونیم؟
همه تایید کردن.
گفتن از قرآن بگو.
شروع کردم: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»
همه ساکت بودند و با جون و دل گوش می دادند. سرنوشت ما فقط دست خودمونه و......
بحث رسید به اینکه همه مثل هم هستند. همه دزدن و وقتی که به بالا برسند ما رو فراموش می کنند و مردم رو از یاد می برند.
گفتم حاج خانوم حاج قاسم رو قبل از شهادتش میشناختین؟
دوتا خانم گفتن: نه نمی شناختیم. یه بار که رفته بودیم کربلا، دیدیم مردم جشن گرفتن برای حاج قاسم. گفتیم حاج قاسم کیه؟ گفتن ایرانیه و....
خلاصه دیدیم عراقیها حاج قاسم رو بهتر از ما میشناسن.
(این دومین بار بود که توی روشنگری خانمها میگفتن حاج قاسم رو از کربلا و به واسطه مردم عراق شناختن)
خب حاج خانم! همین حاج قاسم رو خیلیا تا قبل از شهادتش نمیشناختن. ولی وقتی شهید شد فهمیدن کی بوده و چیکار کرده و الان میگن کاش همه مسئولانمون مثل حاج قاسم باشند.
الان هم توی نامزدها و مسئولین آدمهای خوبی هستن ولی من و شما نمی شناسیم و چون نمی شناسیم دلیل نمیشه که نباشن و دلیل نمیشه که بگیم پس همه مثل هم هستن و....
گفتگوی خوبی بود.
فضا هم صمیمی.
#تجریه
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
@madaranemeidan
وقتی یکیشون از مسئولین شهری مینالید، گفتم:
حاج خانم! ما با رأیمون فقط رئیس جمهور تعیین نمیکنیم، بلکه همهی مسئولین از رده بالا به پایین، تا همین شهر خودمون، تا مدیر مدرسه بچمون و... رو تعیین میکنیم.
چون تمام اینها در جهت نگاه و سیاستهای رئیس جمهور عوض میشن.
گفتن: هر کی رأی بیاره به بالا که میرسه، عوض میشه.
گفتم: بعضیا عوض نمیشن بلکه از همون اول مشخصه که دلسوز مردم و انقلاب نیستن، ولی مردم بهش رای میدن.
در قبال اونایی هم که خوبن و کمکم عوض میشن، ما وظیفه داریم. ما بعد از رای دادن هم باید فعال و آگاه باشیم و مطالبه درست و نظارت داشته باشیم و....
پرسیدن ما چه طوری میتونیم به رئیس جمهور نظارت کنیم؟ کی به حرف ما گوش میده؟
گفتم: یه راهش انتخاب نماینده خوب هست. یعنی بازم خودمون تعیین کننده هستیم که چه نمایندهای انتخاب کنیم.
#تجریه
#روشنگری
#مادران_مقاومت
#مادران_میدان_انتخابات
@madaranemeidan
سیده بی بی دلبر❤️
ماشین جلوی مسجد کنار پارک، توقف کرد.
بچه مو که تازه خوابش برده بود بغل کردم و از ماشین پیاده شدم😴
خدا رو شکر خوابش برده بود، وگرنه معلوم نبود باز چه داستانی قرار توی جلسه سرمون پیاده کنه.😩
هربار که می رفتیم روشنگری سعی میکردم اسباب بازی و خوراکی هایی که دوست داره با خودم بردارم ولی بازم حوصله ش سر میرفت و...طفلی حق داشت اقتضای سنش بود🤗
وارد مسجد شدیم.🕌 هفت- هشت تا خانم روی زیلو دور یک سفره صلوات، نشسته بودند. بساط سماور نفتی و چای عصرانه به راه بود.😃😋
سلام کردیم و نشستیم.سعی کردم با یک نگاه مخاطب شناسی کلی کنم😎
از این هشت نفر حداقل شش تاشون مسن بودن و بالای پنجاه سال داشتند.👵
من که خودمو برای یه بحث چالشی آماده کرده بودم،با دیدن این خانم های مسن حسابی خورد تو برجکم🤦♀😫...
نگاهی به دوستم انداختم و گفتم: حالا چیکار کنیم بنظرت؟؟ حرف هایی که من آماده کردم به دردشون نمی خوره. شاید اصلاً سردرنیارن.
دوستم گفت: حالا که این همه راه اومدیم لااقل یه چند وقیقه صحبت کنیم بعد بریم.
یه تسبیح از توی سفره برداشتم و مشغول ذکر شریف صلوات شدم🙏
بعد رو کردم به حاج خانم ها و پرسیدم: ببخشید میشه راجع به این سفره صلوات برامون توضیح بدید که به چه نیتی هست؟
مبخواستم باهاشون همراه بشم و دنیاشون نزدیک بشم و مثلا کمی تا قسمتی اعتماد سازی کنم😎😁
حاج خانمی که کنار سماور نشسته بود و مثل بی بی های قدیمی سوزن گلی کرده بود؛ و با چادر رنگی و لهجه محلی اش حسابی دلبر شده بود،گفت: سفره صلوات به نیت رفع گرفتاری همه مومنین هست. 🙏از برکت این سفره تا حالا چند میلیون پول جمع آوری و صرف خرید جهیزیه و غیره برای خانواده های آبرودار شده.😇
گفتم: چه عالی 😃
الحمدلله چه سفره با برکتی👏👏 برای ما هم دعا کنید.🙏
میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیریم؟ من و دوستم میخوایم نظرتون رو درباره انتخابات بدونیم؟ همون حاج خانوم که بعداً فهمیدم از سادات مکرم هم هستند خیلی محکم و با صلابت گفت: به کوری چشم دشمنان رای میدیم. اونم به کاندید انقلابی….😃
توی دلم گفتم: تمام شد😇
یک جمله دیگه می گم و بحث رو جمع می کنم چون اصلا نیازی به بحث نیست.😌
که یهو یک حاج خانوم با سوالش پیش بینی م رو کتلت کرد🙃
گفت ولی من که امسال رای نمیدم.😒
اومدم بپرسم چرا مادر جان؟ چی باعث شده نخواهید رای بدید؟
که یکهو بیبی سید با حالتی که انگار اصلاً انتظار شنیدن چنین جمله ای رو از دوستش نداشت گفت: می خوای رای ندی ؟میخوای رای ندی؟ 😳
میخوای دشمن شادمان کنی؟؟
از دشمن شناس بی بی خیلی خوشم اومد😊
حاج خانوم جواب داد: با این اوضاع چه جوری بریم رای بدیم؟ میخواستم از نقش خودمون و انتخاب اشتباه خودمون حرف بزنم که دوباره بی بی...😁😄
انگشت اشاره شو بالا اورد وگفت: اگه اوضاع خرابه! اگه اوضاع دُرسته. خودمون خواستیم و خودمون کردیم. ما باید خجالت بکشیم. سوریه رو نگاه کنید با اون شرایط ۷۰-۸۰ درصد مردم رفتند و رای دادن….👏👏
ایول به بی بی سید😙 😍
ایشون بصیرت و دقت نظر زیادی داشت. صلابت و حکمت کلامی داشت و شخصیتاً خیلی مقبول بود.دیگه بی بی صحبت میکرد من هم مثل بقیه فیض میبردم.😌میگفت اگه اصلح رو نمیشناسین از علما بپرسین.و این بیت رو برامون خوند:
ندانی و نپرسی صد عیب
ندانی و بپرسی چه عیب؟😂
یکی یکی خانم ها به جمع مون اضافه می شدن.و بچه و پیر و جوان کنار هم دور سفره صوات مینشستند🦋
بی بی میگفت: پدرم که مرد آنقدر گریه نکردم که برای سردارسلیمانی گریه کردم...😭 چون پدر من یک آدم معمولی بود و امید خانواده خودش.ولی سردار سلیمانی چشم امید مظلومین دنیا بود.😭😞 سلیمانی غرور ما بود🌱
ادامه حرف بی بی رو گرفتم و گفتم: حکم ترور سردار ما را آمریکا و رئیس جمهور قماربازش ترامپ جنایتکار دادند.😬👊
حالا همان قاتل از ما میخواد که رای نبدیم چون میدونه منفعتش در رای ندادن ماست😡😤
بی بی از خیلی چیزها حرف زد:
از برجام نافرجام گفت❌
از خفت کشور و مردم در دوران شاه.😰😓
از اینکه باید مطیع امر رهبر باشیم تا در فتنه ها هلاک نشویم👌
از اینکه چشم مردم مظلوم دنیا به ایران و استقامت ماست🇮🇷
از اوضاع عراق و سوریه و افغانستان برایمان حرف زد...
یجورایی بی بی نبض جلسه رو توی دست گرفته بود و خطابه های شیرین تر از قند میخوندو شبهات و سوالات خانم ها رو با ادبیات خودشون یکی پس از دیگری پاسخ میداد و همه رو خلع سلاح میکرد😁🔫
یک ساعتی گذشته بود .جمعیت به حدود ۲۰ نفر رسیده بود.
بی بی نگاهی به سماور انداخت و گفت: از بس حرف زدیم حواسمون نبوده نفت سماورم تموم شده بزارید برم نفت بریزم توش.
بعد هم مثال جالبی زد و گفت:
رای ما برای ایران
مثل نفت برای سماوره
اگه رای ندیم چراغ ایران خاموش میشه👌😁👏
صحبتش که تموم شد، خانمی که اول گفته بود رای نمیدم رو به بی بی کرد و گفت: بی بی جان فدات بشم من رای میدم به شرط یه استکان چای😉☕️
وارد محوطه امامزاده شدیم. یک گروه خانم رو نشون کردیم که بریم سروقتشون. بعد از چاق سلامتی ازشون اجازه خواستیم که کنارشون بشینیم.
بساط چای و تخمه و نان ماست نذری😋 و..... به راه بود. یه ندایی در درونم میگفت: عجب تخمههایی!😋😋😋
یه ندای دیگه که همه چیز رو جدی گرفته بود😬، میگفت: «در حال مأموریت نباید چیزی بخوری...!!!!!»😤
ایییییش😬😬😬
با ژست آدمهای متشخص، از تعارفشون تشکر کردم و گفتم: نوش جان. صرف شده، شما بفرمایید.😩😟
ترکیب جالبی داشتن، چندتا خانم جوان که از وجناتشون پیدا بود دوست دارن دست از سر کچلشون برداریم😜
و چندتا خانم میانسال که باهامون حرف میزدن و درددل میکردن و روشون باز بود و اجازه میدادن دست بزاریم روی سر کچلشون.😁😁😁
خانم جوانی که کنارم نشسته بود و خیییلی اصرار داشت که چای و تخمه بخوریم، با جدیت و تأکید گفت: من توی هیییییچ بحثی شرکت نمیکنم. کلاً از سیاست متنفرم. اینو گفت و از من فاصله گرفت و اونطرفتر نشست.🙁
به اسم صداش زدم و با شوخی آمیخته با مظلومنمایی گفتم ...... جان! گوش چی؟ گوشم نمیکنی؟ از حرفهای خودت که ما رو بیبهره میزاری، حرفهای ما رو چی؟ اونا رو هم گوش نمیکنی؟
گفت: گوش میکنم.
الحمدللهی گفتم که نخورد توی پرمون.🙂
گفتم ما به اوضاع فعلی کشور معترضیم و دنبال راهکار هستیم. برای همین میریم بین مردم و باهم گفتگو میکنیم که ببینیم چاره چیه؟
خانمی گفت: چاره نداره. مملکت ما از ریشه خرابه.
گلایهها و دردلهای بحق شروع شد...
جلو افتادم که عقب نیفتم. 😜 خودم همه شبهاتی که حدس میزدم میخوان بگن رو طرح کردم و گفتم تماااام اینها پاسخ معقول و منطقی داره.
و از این گفتم که این شایعات و جو روانی کاذب از کجا آب میخوره و....
خانمهای جوان توی جمع، هیییییچ جوره قاطی بحث نمیشدن.😒
دنبال راهی بودم که سر صحبت رو باهاشون باز کنم.
رو به یکیشون گفتم: شما نظری ندارین؟
اسمتون چیه؟
با اکراه اسمشو گفت و منم اسمم رو گفتم.
ازش پرسیدم شما توی انتخابات شرکت نمیکنین؟
حواب داد: من توی عمرم شرکت نکردم و نمیکنم و نخواهم کرد.
گیرپاچ کردم😰🤪🤯
توی دلم میگفتم خدایا! مددی.....🤲🤲
ازش پرسیدم تصور کن من میخوام برای این جمع یه غذای واحد سفارش بدم. از همه نظر میخوام بجز شما، ناراحت نمیشین؟
شیطونبلا فکر کنم دستمو خونده بود🤪
جواب داد: نه، ناراحت نمیشم.😳😳
هر چی بقیه سفارش بدن منم قبول میکنم و نظری ندارم.
جلالخالق!!!!😧😧
منگنه بدی بود، دوست داشتم زمان رو متوقف کنم، بعد شیرجه بزنم توی یادداشتهای دفتر و انباشتههای ذهنم، بلکه یه راهی برای این پیچ تاریخی، پیدا کنم. 😰
توی دلم گفتم: بیبیجان! کمکم کن....
یهو یکی از عکسنوشتههای کانالمون اومد جلوی چشمم.
برای اینکه برسم به نتیجه موردنظرِ اون عکسنوشته، باید یه مقدمه میساختم.
پرسیدم: به اوضاع مملکت اعتراض دارین؟!
گفت: اوووووه تا دلت بخواد.
خب الحمدلله، اینجا دیگه با سر نرفتم توی دیوار و مقدمه درست پیش رفت.😁😁 حالا وقت طرح مسأله بود.
گفتم مسابقه «عصر جدید» یادتونه؟
داورهای مسابقه هر جا که رأی نمیدادن، حق اظهارنظر هم نداشتن.
یعنی کسی که رأی نمیده، هر چی که پیش میاد رو باااااااید بپذیره و اعتراضی نداشته باشه.
باهوش بود و سریع حرفمو گرفت.
لبخندی زد و درنگی کرد و.....
(اگه زمان بیشتری داشتم برای فکر کردن، حتما از همون مثال نظرسنجی برای سفارش غذا، به نتیجه میرسوندم بحث رو. میگفتم خب شما که من ناراحت نمیشم اگه ازم نظر نپرسن برای سفارش غذا، اگه غذا بدمزه بود، چرببود، از فلان رستوران بیکیفیتبود، دوغ نداشت، مخلفاتش بابمیلتون نبود، و..... اعتراضی نمیتونین داشته باشین و نمیتونین به بقیه بگین این چه غذایی بود که سفارش دادین. چون خودتون اینو پذیرفتین و.....)
وسط بحثمون بچههای این خانمها با بچههای ما یه درگیری لفظی پیدا کردن و گفتگومون متوقف شد.
رو به ..... خانم گفتم، ایشون باید پسر شما باشه. چون شبیه شماست، درست حدس زدم؟
جواب داد بله.
گفتم دیدین من چقدر باهوشم؟!😁😁 ماشاءالله چقدر پسرتون باجبروته! جون میده برای رئیس جمهور شدن. من که بهش رأی میدم. جمع پر از خنده شد.😁😄😁😆😀
رو به پسرش گفتم؛ خاله! اگه رئیس جمهور بشی، منو معاون اولت میکنی؟ قول میدم آدم خوبی باشم؟
هر چی تلاش کردم اخمهای پسربچه باز نشد که نشد🤪🤪🤪
بهش گفتم حالا شما به بزرگواری خودت بچههای ما رو ببخش. میبخشی؟
جواب داد: نع🤯
گفتم خب حالا یه خرده فکر کن، شاید بخشیدیشون.
جواب داد: باشه. باید فکر کنم🤨
حل و فصل دعوای بچهها از سنگینی فصا کم کرد و لبخند روی لبهای همه، نشست، الحمدلله.
میخواستن سفره نون ماست نذریشون رو پهن کنن. دیگه شرایط رو مناسب ادامه گفتگو نمیدیدم. همین مقدار از گفتگو و تلطیف فضا و ایجاد صمیمیت رو کافی میدونستم. این جمع خواهرای گلم رو دوست داشتم و از مصاحبت باهاشون لذت بردم.
مادریم و رسالت خطیر مادری داریم.
از طرفی مسلمانیم و رسالت اجتماعی داریم.
ایفای این نقشها گاهی در تزاحم با یک دیگر به نظر میآیند. اما مانع حرکتمان نیستند. میشود بینشان جمع بست و بااااید جمع بست.
تقسیم کار کرده ایم...
بعضی مادرها میروند برای روشنگری.
بعضیها هم توی خانه میمانند و بچه های دوستان را نگه میدارند.
«اجتماع قلوب مومنین» برای نصرت جبهه حق✊
#روشنگری
#مادرانمقاومت
#مادرانمیدانانتخابات
#مادرانهمیشهآگاهانقلاب
#پیروزیدرگروحضورزنان
#بهسبکمادرمانحضرتزهرا
@madaranemeidan