eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
541 دنبال‌کننده
897 عکس
123 ویدیو
53 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
«عهد می‌بندم، که می‌مونم، پای کار این نظام...» عهدی بسته بودیم و حالا وقت عمل بود.‌ غروب روز یکشنبه ۳ تیر رفتیم به یکی از بوستان‌های اطراف به همراه یک مادر دغدغه‌مند دیگری چون عهدمان، حرف رهبر عزیزمان، آینده‌ی کشورمان و... همه برایمان مهم بود. با روی خوش و یک ظرف شکلات. اول سلام و تبریک عید و بعد سوال می‌کردیم که در انتخابات شرکت می‌کنند یا خیر؟ در کنار عده زیادی که موافق مشارکت در انتخابات بودند، عده‌ای هم گله داشتند و فکر می‌کردند که رای دادن شون بی تاثیر هست و ما بیشتر شنونده بودیم برای درد دل‌ها و بعد سوال می‌کردیم که با رای ندادن مشکلات‌شون حل می‌شود یا خیر و بعد توضیح اینکه راه حل چیست؟! -از دستاوردهای دولت خدمتگزار گفتیم و عملکرد دولتی که مشکلات را به تحریم گره بزنه. -از سرکوب گسترده و خشونت‌بار دانشگاهیان آمریکا توسط پلیس‌شون. -و آخرین خبرها درباره‌ی هواپیمای اوکراینی و مقصر شناخته شدن اوکراین در آن حادثه جان‌سوز. -از آینده کودکان خود که این رای‌ها سازنده‌ی آینده آنهاست. -از امنیتی که داریم. مطرح شدن یکسری از این مباحث در توضیح اطلاعات ناقص و یا اشتباه برخی از مخاطبان‌مان بود. در پایان به عنوان یک هموطن که تحولات و اتفاقات کشورمان به همه مربوط است برای هم آرزوی بهترین‌ها رو کردیم و ما در دل‌ها مون با استعانت از خدا، خواستیم که این حرکت ما و سخن ما منجر بشه به رای دادن این عزیزان‌مون و تکمیل حماسه‌ی بدرقه‌ی شهدای خدمت و إن‌شاالله نتیجه‌ی این انتخابات تعجیل در امر فرج باشد. 🖊فاطمه مشرقی * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
من تا الان که بیست تماس با بیست کال داشتم، مردمی که باهاشون صحبت کردم اصلا اکثرشون نمی‌دونستن که تفاوت آقای جلیلی و پزشکیان چیه! یکم که براشون باز می‌کردی پزشکیان همون دولت سوم روحانی هست و پیامدهای مخرب دولت روحانی رو می‌گفتی و کلا تفکر سرمایه‌داری و عدم رسیدگی به مستضعفین و... تازه می‌فهمن جلیلیه که مثل شهید رئیسیه! و اکثریت هم سریع نظرشون برمی‌گرده به جلیلی. ربات بیستکال هم انگار فقط شماره‌های مناطق محروم رو در اختیار می‌ذاره که خیلی از سیاست عقب هستن. الان توی بعضی کانال‌ها زده که نصف روستایی‌ها رای ندادن... من تجربه‌م رو بگم که واقعا تا الان از تماس‌هایی که گرفتم خیلی راضی هستم و انرژی گرفتم. توی خونه نشستی کنار بچه‌ها و به راحتی به نقاط محروم زنگ می‌زنی. تا آخر هفته اگر همه‌مون بشینیم زنگ بزنیم مناطق محروم، کلی می‌تونیم روستاهای مختلف رو پوشش بدیم. 🖊فاطمه سادات حسینی ربات پویش جهت دریافت شماره: https://ble.ir/bistcall_jalily_bot * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
از دیروز شروع کردم به زنگ زدن‌های تصادفی که اکثرا بهم روستاهای اصفهان افتاد. یکی خیلی جالب گفت: من رای نمی‌دم، هیچ سالی رای ندادم. هم مستاجرم، هم ۳۴ سالمه و بیکارم، هم دوتا بچه دارم و بهم هیچ جا خونه نمی‌دن. گفتم: اگه رای ندی وضعیت تغییر می‌کنه؟ گفت: نه، اگه رای بدم هم هیچی نمی‌شه. گفتم: از کارهایی که دولت شهید رئیسی کرده اطلاع داری؟ گفت: کم و بیش. گفتم: از دادن زمین به جوانان، قانون جوانی جمعیت، وام فرزندآوری و دادن زمین به خانواده‌های سه فرزندی و چهار فرزندی. گفت: بله، اگرم بخوام یک درصد رای بدم رای‌م پزشکیانه، هم مردمیه هم اینکه آنقدر حجاب حجاب نمی‌کنه. مشکل و درد مملکت ما که همش حجاب نیست و ... گفتم: می‌دونی افراد کنار پزشکیان همه وزرا و افراد کنار روحانی‌اند؟ می‌دونی دولتش ادامه دهنده روحانیه؟ به نظرت روحانی کار کرد؟ گفت: نه، اونم کاری نکرد تازه بدتر هم بود. گفتم: خب به نظر من برنامه‌ها و مناظره‌ها رو ببین اما نظر من اینه که ادامه دهنده راه دولت رئیسی آقای جلیلیه. ایشون هم مردمی هست، هم پای حرف کشاورز و روستایی نشسته و به اکثر روستاهای دورافتاده هم رفته و از نزدیک به درد روستایی‌ها آشناست و می‌دونه باید چکار کنه. بازم خودت مختاری به رای دادن به هر کدوم خواستی رای بده و قبول کرد الحمدالله. ربات پویش جهت دریافت شماره: https://ble.ir/bistcall_jalily_bot * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
از تجربه شخصی بخوام بگم، این هست که عده‌ای که معروف به قشر خاکستری هستند، امروز از این رفتار محبت آمیز ما خیلی خوش‌ شون اومد. ولی به‌طور کلی بخوام بگم، انگار اکثر مردم نظرشون رو‌ی نامزد جبهه مقابل هست. یک خانوم تا ما بروشور رو‌ پخش‌ کردیم، با صدای‌ بلند که چند نفر هم شنیدن گارد گرفت اومد گوشیش رو نشون داد که ببین این کسانی که طرفداری می‌کنین، همه چی رو فیلتر کردن. باید پول بدیم فیلترشکن بخریم. آروم گفتم بیا با هم صحبت کنیم اما رفت و اصلا صبر نکرد. ولی بچه‌اش داشت بازی می‌کرد. یک مدت که گذشت، شروع کردیم هندوانه پخش کردن. دیدم آروم شده، رفتم سمتش با لبخند و خنده گفتم خانوم قشنگ من، چند دقیقه اجازه هست؟ نگاهم کرد، شروع کردم حرف زدن و از راه همدلی وارد شدم و چه قدر جواب داد این‌ همدلی کردن. شروع کرد گفت بچه‌های مردم رو کشتن، سال ۸۸ تقلب کردن تو‌ی شهرستان‌ها، من می‌خوام به پزشکیان رأی بدم و همه چیز فیلتر شده و کلی باید پول فیلترشکن بدم و... زدم توی خط شوخی و گفتم چرا پول؟ رایگانش هم هست.  بعد که بیشتر باهاش حرف زدم، بهم اعتماد کرد. یهو‌ گفت تو‌ به‌ کی‌ میخوای رأی‌ بدی؟ و بعد فکر‌ کرد به‌ حرف‌هایی که بهش زدم. گفتم تو یه مادری منم یه مادرم. به خاطر آینده‌ی بچه‌هامون باید رأی بدیم، به اصلح هم رأی بدیم. دوباره پرسید تو به کی میخوای رأی بدی؟ که سادات جمع‌مون هندوانه آورد. سری قبل نگرفته‌ بود هندونه رو، اما این بار برداشت تا آخر هم خورد و مجدد باهم حرف زدیم. می‌گفت آقای رئیسی رو دوست داشته و ازش راضی بوده. گفتم خب کسی رو انتخاب کن که حداقل اگر مثل ایشون نیست، راه شون رو بره. گفت از روحانی بدم میاد! گفتم خب پس چرا می‌خوای دوباره برگردی به اون سال‌ها با رای اشتباهت؟! می‌رفت توی فکر‌ و‌ باز‌ سوال می‌پرسید. خلاصه صحبت‌ها خوب بود و به جایی ختم شد که گفت حتما رای خواهد داد. و گفت بیشتر تحقیق می‌کنم، بیشتر فکر می‌کنم، دو دل شدم نکنه من آینده‌‌ی بچه‌م رو نابود کنم... بعد گفت بازم می‌تونم ببینمت؟ به شوخی گفتم نه باید وقت قبلی بگیری بعد. کلی خندید. * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
امروز به آقایی از خلخال زنگ زدم، اولش گفت سر کار هستم، نمی‌تونم حرف بزنم، پرسیدم شما تو انتخابات دور اول شرکت کردید؟ گفت آره ولی چه فایده رئیس جمهورمون انتخاب شد ولی نذاشتن بیاد، گفتم چطور؟ رئیس جمهور محبوب‌تون کی بوده؟ گفت همونی که انتخاب شد و ردش کردن. گفتم حاج آقا، آقای پزشکیان حدود ۱۰ میلیون و آقای جلیلی حدود ۹ میلیون رای داشتن، قانون کشور اینه که دور دوم بره. بعد توضیح دادم که نباید به کسی رای بدیم که شبیه روحانی باشه باید به کسی رای بدیم که راه شهید رئیسی رو ادامه بده، کابینه‌ی آقای پزشکیان همون کابینه‌ی آقای روحانی هست و دقیقا همون ۸ سالِ قبل تکرار می‌شه... گفت ببین قبلا یه آقایی اومده بود مردم رو برای انتخابات توجیه کنه، همین حرف‌های شما رو می‌زد ولی من به اینا کار ندارم، پزشکیان ترکه من به اون رای دادم، بهش گفتم پس فردا که شما زیر بار اجاره له شدید این آقای ترک میاد کمک‌تون کنه؟ گفت می‌دونم اشتباه می‌کنم ولی من اینو قبول دارم، یه کم حرفاش رو تایید کردم و گفتم ما خودمون تو خلخال فامیل داریم و اهل اونجا رو می‌شناسیم... یه کم نرم شد، براش از خودکفایی و تولید واکسن و موشک توسط نخبه‌هامون گفتم، فرصت‌های شغلی که به این واسطه ایجاد می‌شه، اینکه تفکر روحانی به اینها اعتقاد نداره، چشمش به آمریکاست و به خودکفایی اعتقادی نداره. بعدش گفت باشه خانم اون سری خانمم به جلیلی رای داد، من پزشکیان، این سری منم به جلیلی رای می‌دم. ربات پویش جهت دریافت شماره: https://ble.ir/bistcall_jalily_bot * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
وانت‌ها پشت هم، سرِ زمین می‌ایستادند و کارگرانی که عمدتا زن بودند از پشت وانت پیاده می‌شدند. پشت هر وانت یازده_دوازده زن نشسته بودند، دو نفر هم شاید جلو و کنار راننده. سر هر گلستان دو_سه وانت ایستاده بود. دامنه‌ی کوه را که نگاه کردم پر بود از ردیف‌های بوته‌ی محمدی! بوته‌هایی که انبوهِ گل‌هایِ صورتی رنگش بر بستر برگ‌های سبز، مثل چراغ‌های درخت کریسمس در دل شب می‌درخشیدند! نفس که می‌کشیدم بوی گل و چمن بود که مدهوشم می‌کرد. چه چهِ بلبل و جیرجیرِ، جیرجیرک‌ها همراه با نجوای نوازشگونه‌ی نسیم بر قامت سپیدارها‌، آرامش بخش ترین سمفونی دنیا را می‌نواخت. هنوز خورشید از پشت کوه‌ها خودش را بالا نکشیده بود. گنجشک‌ها، هم‌صدا، از این درخت به آن درخت می‌پریدند. کم‌کم، صدای زن‌های گلچین فضای گلستان را پر کرد. کمی صبر کردم، هنوز اول صبح بود و با انرژی تمام گل‌های چیده شده از سر بوته را داخل کیسه‌هایی که مثل دامن بر کمر گره زده بودند می‌ریختند. قبلا هم اینجا امده بودم، می‌دانستم کمی که بگذرد و خورشید به بالای قله صعود کند، آفتابِ تیز کوهستان، نفس‌شان را می‌برد. به کلمن داخل صندوق عقب ماشین فکر کردم و به لقمه‌های نان و حلوای کنارش. با پایم لیوان‌های کنار فلاکس را کمی عقب دادم. منتطر بودم خسته شوند و به سایه‌های سپیدار و آلبالو پناه ببرند! نصفِ گلستان چیده شده بود. می‌دانستم باقی را برای خنکای هوا می‌گذارند. از ماشین پیاده شدم. قدم اول را با دلهره گذاشتم، کلوخ‌هایِ شخم خورده‌ی زمینِ زیر پایم با صدایی خورد شدند. رسیدم و سلام کردم. روستایی و مهربان بودند؛ میان‌شان زنان و دختران بلوچی که برای کار آمده بودند دیده می‌شد! شروع کردم به گلچینی و گفتم: می‌شه کمکتون بدم؟ گل چیدن رو دوست دارم. زنی که به نظر می‌رسید سنش از بقیه بیشتر است گفت: دستت پر از خار میشه خاله. بیا بهت گل بدم ببر! با خنده گفتم: چیدنش رو دوست دارم. خودشان دستکش و کلاه و تمام امکاناتشان جور بود. همینطور که گل‌ها را می‌چیدم پرسیدند اهل کجایی؟ گفتم: بافتی هستم اما کرمان زندگی می‌کنم. از اینکه ازدواج کردم یا نه پرسیدند، از تعداد فرزندانم، تحصیلاتم، شغلم و... حالا نوبت من بود! ازشان پرسیدم لاله‌زار مدرسه دارد؟ هرکدام‌شان جوابی دادند. یکی گفت بچه‌ها را باید بفرستند شهر. یکی از نگرانی‌هایش، یکی گفت: نکنه می‌خوای بیای اینجا زندگی کنی؟ بحث رسید به پزشک، به سردی زمستان و نبود امکانات... درد دل‌ها را که کردند پرسیدم صبحانه خوردید؟ گفتند: صاحبکار صبحانه نمی‌دهد. دعوتشان کردم به نشستن، همسرم حصیر را پای ردیفِ سپیدار، پهن کرده بود. فلاکس و کلمن‌ها را بیرون آورده بود و سبد لقمه‌ها پای درختِ کوچک آلبالو چشمک می‌زد. زن‌ها را مهمان سفره‌مان کردم. دو سه مرد کارگر هم آن سوی حصیر کنار همسرم نشستند. چای ریختیم و صبحانه خوردیم! صبحانه که تمام شد گفتند برای چه آمده‌اید؟ گردشگرید؟ گردشگرها به سایت و کنار سد می‌روند اینجا نمی‌آیند. نمی‌دانستم چه بگویم، چطور شروع کنم اصلا! کلی وقت هدر داده بودم و فقط درد دل کرده بودم و درد دل شنیده بودم. صادقانه جواب دادم: نگران انتخابات بودیم با همسرم اومدیم اینجا تا شاید بتونیم مردم رو قانع کنیم رای بدن. سکوت شد! رختشور خانه‌ی دلم راه افتاد! زن گفت: اینقدر گرفتار گلچینی هستیم که اصلا به رای دادن نمی‌رسیم. از گلچینی و حقوق کم و ارزان خریدن گل و گران فروختن گلاب شروع کردیم تا رسیدیم به سیستم حدف واسطه و راه اندازی کارگاه‌های خانگی و صنعتیِ گل و گلاب. به بیمه کارگر‌ها. رسیدیم به ضرورت رای دادن، به اینکه انتخاب نکنیم کسی می‌آید که دردمان را نمی‌فهمد، که کار بلد نیست، که دلش نمی‌سوزد. رسیدیم به کار درست! بعداز صحبت‌ها، وقتی که داشتیم فرش‌ها را جمع می‌کردیم، از پای بوته‌های گل صدای‌شان می‌آمد که رقیه را مامور نوشتن رای‌شان کردند. سواد نداشتند و دنبال امینی برای نوشتن رای می‌گشتند. غنچه‌های گلستان دلم یکی‌یکی باز می‌شدند، خنده‌ی رضایت بر لب‌هایم بود، دلم می‌خواست فاصله‌ی ردیف سپیدار‌ها تا ماشین را به یاد بچگی ها و ذوق‌هایش بپر بپر کنم. باصدای رقیه از خیال شیرین بپر بپر بیرون آمدم! تا برگشتم دست‌هایم پر از گل محمدی شد... 🖊طاهره سلطانی نژاد * "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
از مرحله‌ی اول انتخابات چند تا تماس تلفنی با دوست و آشنا گرفته بودم چند تا تماسم با بیستکال. ولی دلم پر می‌کشید یه کار قوی تر بکنم. باید کاری می‌کردم. دل تو دلم نبود. هر طرف رو نگاه می‌کردم اسباب‌ بازی بچه‌ها افتاده بود. کلافه بودم. با خودم فکر کردم امروز حتما تو تبلیغ چهره به چهره شرکت کنم. دیگه دلم نمی‌خواست تو خونه بشینم. دوستانم داشتن می‌رفتن پیشوا. اول گفتم یه جوری می‌رم. ولی راه خیلی دور بود. با بچه سخت می‌شد. بعد گفتم می‌رم میدان انقلاب. یه دفعه گفتم کاش می‌شد با بچه‌های مادرانه یه جای تو همین اطراف بریم. بدون تامل گوشی رو برداشتم به عطیه جان زنگ زدم. خدا خیرش بده زود جواب داد. گفتم عزیرم امروز بریم یه جایی کار حضوری کنیم؟! گفت ما داریم می‌ریم. خیلیی خوشحال شدم. سریع پرسیدم کجا و چه ساعتی؟ ۵ و نیم. چقد خوب. زمانم دارم. همسرم رسید. نهار رو براشون آوردم. با لبخندی ریز گفتم من می‌رم جایی! همسرم گفت کجا به سلامتی؟ به شوخی گفت می‌ری ستاد. خندیدم گفتم ستاد نه! پارک. یهو یه کاری به ذهنم رسید. می‌دونستم می‌گه من ۵ صبح بیدار شدم خسته‌ام بچه رو بذار خودت برو. گفتم کاش شما هم بیای بریم واقعا نیازه یه مرد باشه. بچه‌ها هم تو پارک بازی می‌کنند. هیچی نگفت. باورم نمی‌شد. یعنی موافق بود؟! از هیچی نگفتنش فهمیدم همراهم میاد. پیش خودم گفتم ببین وقتی کار برای رضای خدا باشه خودش جور می‌کنه. سکانس دوم. سریع به ستاد زنگ زدم تقاضای پوستر دادم. گفت تراکت و پوستر و گل می‌فرستم فقط ممکنه پول اسنپ رو بدید؟! گفتم بله. قبل ساعت ۶ رسیدیم پارک. پسرم با اسکوتر مشغول شد. همسرمم با پسر کوچکم رفتن زمین بازی. گوشی م زنگ خورد. آقایی پشت خط گفت من رسیدم بیاید نزدیک ایستگاه اتوبوس. رفتم سمت‌شون. هزینه رو که داشتم کارت به کارت می‌کردم گفتگو رو با راننده شروع کردم. گفتم إن‌شالله تو انتخابات شرکت می‌کنید؟گفت بله حتما. گفتم خدا کنه به اصلح رای بدن. گفت بله پزشکیان خیلی با سواده. جلیلی اصلا بهش نمی‌رسه. لابه‌لای حرفهام وارد همراه بانکم شدم اونم هی خطا می‌داد. منم توضیح دادم دقیقا من برعکس فکر می‌کنم. خلاصه چند دقیقه‌ای با هم هم‌کلام شدیم. عطیه جان رسید وسایل رو گرفت و برد. گفتگو رو تموم کردم. به عطیه نگاه کردم خندیدم گفتم اولین مشتری! سکانس سوم. با عطیه شروع کردیم. گلها رو برداشتیم. بسم الله گفتیم. رب الشرح لی صدری و یسرلی امری رو باهم گفتیم و رفتیم. هردومون اضطراب داشتیم. تو دلمون گفتیم یاالله خودت کمک کن. اولین صندلی پارک که رسیدیم گل رو دادیم. گفتند موضوعیتش چیه؟! گفتم برای انتخابات. إن‌شالله جمعه شرکت کنیم و مشتی بزنیم تو دهان استکبار. بیشتر حالت طنز گفتم. مشتری اول که نه، اما دومی خوب بود. گپ و گفت صمیمانه در گرفت. سومی و چهارمی و... خوب داشت پیش می‌رفت. برای شروع بحث، گل واقعا تاثیر داشت. تا اینجا کسی با عناد حرف نزد. دل‌مون کمی آروم شد. تو زمین چمن یه خانم جوان مانتویی ایستاده بود. به عطیه اشاره کردم بریم سمت‌شون. با روی خوش سلام کردیم. گل رو دادیم. گفتیم برای انتخابات. إن‌شالله شرکت کنیم. گفت بله حتما. یکم با تردید گفتم به اصلح رای بدیم إن‌شالله. گفت بله من به آقای جلیلی رای می‌دم. خیلی مطالعه می‌کنم. پزشکیان رو می‌شناسم سطح ش خیلی پایین هست. گفت و گفت... من و عطیه تعجب کرده بودیم از بصیرتش. گفت نگاه به حجابم نکن. منم محجبه بودم. همسرم مذهبی بود. ولی خوب نبود ازش جدا شدم. گفت امیدوارم مردم حواس‌شون رو جمع کنند. گفتم والا یه مقدار نگرانی داریم از انتخاب همشهری‌های ایشون. گفت بله متاسفانه خیلی نارحت کننده‌س. عطیه جان گفتند ما چند تا مادریم یه دورهمی‌هایی داریم. خانم جوان خیلی خوشش اومد از این فعالیت‌ها. شماره رد و بدل کردند. عطیه جان دو تا رزق بهشون دادند منم تراکت آقای جلیلی رو دادم‌. چشمهاش برق زد. اشک تو چشمهاش حلقه زد. گفت پسرم امروز دعای الهی عظم البلا رو می‌خوند. این رزقی که دادید چقدر دلم رو شاد کرد. انگار دلش گرفته بود، با حرف زدن با ما و اون رزق کوچک دلش گرم شد. به شوخی گفتم میای باهم بریم تبلیغ؟! گفت نه نمی‌تونم باید حواسم به پسرم باشه. دست دادیم و همدیگرو بوسیدیم. چقد این دیدار لذت بخش بود. رفتیم سراغ بقیه ی مردم. در کل تجربه‌ی خوبی بود. به جز یکی دو مورد اکثرا مردم پذیرای حرف حق بودند. شب که برگشتیم عطیه جان پیام داد که اون خانم یه قاب زیبا از عکس آقای جلیلی در کنار آقای رئیسی با گلی که ما داده بودیم بهشون درست کرده بود و عکس انداخته بود و برای عطیه جان فرستاده بود.چه عکس قشنگی... با دیدن این عکس تمام استرس‌های امروزمون فراموش مون شد. 🖊حمیده مهدوی * "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary