🌼 احکام 🌼
⁉️سوال:اگر کسی در نزد ما قرائت نمازش اشتباه باشد لازم است به او بگوییم؟
✅👈🏻پاسخ ازنظر تمام مراجع
📝⇦پاسخ آیت الله خامنه ای: اگر ناشی از جهل به حکم باشد ارشاد جاهل بنا براحتیاط واجب است در غیر اینصورت لازم نیست و شما وظیفهای ندارید.
📝⇦پاسخ آیت الله سیستانی: اگر از روی جهل به مسأله باشد بله
📝⇦پاسخ آیت الله وحید: او را راهنمایی کنید.
📝⇦پاسخ آیت الله مکارم : کسانی که احکامی را نمی دانند لازم است آن احکام به آنها گوشزد شود.
📝⇦پاسخ آیت الله فاضل :گفتن آن واجب نيست ولي اگر باروشي که ديگران نفهمد به او تذکر بدهيد کار خوبي است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
💠احکام یائسگی استحاضه
🔻توجه: مسائل متفرقه ای کهدراین
🔻کلیپ درمورد استحاضه و حیـض
🔻حیــض مطــــرح می شــــود
🔻برای تمام بانـــــوان مفید است
💐 محسن سفر زیاد رفته بود .
قبل از این هم حج رفته بود .
اما این برای مامان با همه سفر های دیگرش فرق داشت .
💐 در جلسه هفتگی خانه شان آخرین تلاوتش را اجرا کرد .
داشت سوره یوسف میخواند . صدای بلندگو میپیچید توی خانه و مامان در طبقه پایین می شنید .
با اصرار، هیاهوی طبقه پایین را ساکت کرد .
💐گوشه خلوتی پیدا کرد و نشست به شنیدن تلاوت محسن .
اشک توی چشمانش جمع شد . کمی که گذشت افتاد به هق هق .
💐 رفتند فرودگاه . آنجا محسن بعد از خداحافظی چند بار و هر بار به بهانه ای بر میگشت و صحبتی میکرد .
آخرش مامان گفت :
محسن برو دیگه! چرا همش
بر میگردی؟! میخوای دل منو تکون بدی؟!
محسن خندید .
برای آخرین بار دست تکان داد و گفت :
خداحافظ! و رفت ..
مامان همیشه لحظه خداحافظی با محسن اشک میریخت .
اما اینبار نمیدانست چرا دلش این طور محکم شده .
💐همانطور که محسن دور و دورتر میشد، دل او هم انگار داشت از محسن برداشته میشد . شاهدش هم این بود که گریه اش نگرفت ...
شب عرفه بود . سه شنبه شب . مصطفی ترتیبی داد تا مامان با محسن ارتباط تصویری داشته باشد .
کمی قبل، جرثقیل در خانه خدا سقوط کرده بود و چندین نفر به شهادت رسیده بودند .
💐محسن گفت:
کاش منم همراه اونا شهید شده بودم!
مامان بهش توپید :
زبونت رو گاز بگیر! من طاقت این حرفا رو ندارم .
محسن خندید باز گفت :
_ نه مامان! شما نمی دونید چقدر شهادت توی خونه خدا لذت داره .
💐 مامان که دید دست بردار نیست دیگر منعش نکرد .
انگار نه انگار که قرار بود بعد از برگشتن از حج، در شبکه قرآن بهش کار بدهند .
تا آن روز هیچ کار رسمی نداشت .
💐 این همه که اینور و آن ور تلاوت میکرد، گاهی بهش حق الزحمه میدادند و گاهی نمیدادند .
اگر استخدام میشد دیگر میتوانست به فکر ازدواج هم باشد .
💐 محسن گفت :
فردا میریم عرفات .
سه روز آینده نمیتونم به شما زنگ بزنم . اونجا هم تلاوت دارم هم باید اعمال خودم رو انجام بدم .
💐چهارشنبه صبح روز عرفه مامان دید حالش یک طور دیگر است .
یک جا تاب نمی آورد .
مثل مرغ پر کنده هی میرفت توی حیاط دور میزد و باز بر میگشت خانه .
💐 دلشوره اش ساعت به ساعت بیشتر میشد . نمیدانست چرا .
همین دیشب با محسن حرف زده بود .
نفهمید صبح را چطور شب کرد و شب را چطور صبح ....
واعلان از اخبار،شهادت جمعی،اززائران خانه خدا در صحرای عرفات،،
و،،واااااااای محسن به ارزویش رسید،،شهیدمحسن ،حاجی حسنی
🌷😔🌷
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷اللهم صل علی محمدو
آل محمد وعجل ،فرجهم🌷
#امام_باقر علیه السلام
#مرثیه
#مربع
از سن کودکی شده غم آشنای من
باد خزان وزیده به دولت سرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریه های من
خاک مزار من ز جفا بی نصیب نیست
زائر نمانده دور حریمم، عجیب نیست
مانند من امام غریبی، غریب نیست
گریه کنید اهل منا در عزای من
اهل زمانه غصه به قلبم رسانده اند
بر روح و جان من غم و غربت چشانده اند
من را به روی مرکب سمی نشانده اند
از زهرِ زینِ اسب ورم کرده پای من
از کودکی رسیده به من چهره ای کبود
در کربلا و کوفه و جولانگه یهود
از بس که زخم های تنم در فشار بود
مانده نشان سلسله بر جای جای من
بر روی خار سخت مغیلان دویده ام
از ابن سعد و حرمله طعنه شنیده ام
هفتاد و دو ستاره سر نیزه دیده ام
این روضه هاست گوشه ای از ماجرای من
بازار و ازدحام نرفته ز خاطرم
آتش ز پشت بام نرفته ز خاطرم
بزم حرام شام نرفته ز خاطرم
مانده ز شام کرب و بلایی برای من
یادم نرفته چشم ترِ عمه زینبم
آتش گرفته بود، پر عمه زینبم
یاد لباس شعله ور عمه زینبم
فریاد می کشد جگر مبتلای من
من روضه خوان غربت عمه رقیه ام
مردم شکست، حرمت عمه رقیه ام
آه... از شب شهادت عمه رقیه ام
تغییر کرده صحبت و حال و هوای من
یاد غروب کرب و بلا زار و مضطرم
آن خاطرات می گذرد از برابرم
یک عمر یاد تشنگی جد اطهرم
ذکر حسین گشته دعا و نوای من
داغش برای اهل ولا سینه سوز ماند
بی حال، زیر خنجر آن کینه توز ماند
در زیر آفتاب بیابان سه روز ماند
اعضای جدِ تشنه لب و سر جدای من
#امام_باقر علیه السلام
#مدح_مرثیه
#ترکیب_بند
خوشابحال دلی که به دلبری برسد
به سفره ی کرم ذره پروری برسد
همه رعیت ارباب میشویم اما
غلام با ادب اینجا به برتری برسد
کسی که بر در این خانه سر بلند نکرد
به یک اشاره ی اقا به سروری برسد
اگرچه سائل او بی نیاز از دنیاست
در آخرت به مقامات بهتری برسد
به نیم قطره ی اشک محبتش ندهد
اگر خوشی دو عالم به نوکری برسد
شبیه فطرس درمانده غصه ای دارم
نشسته ام که مگر پر...نه...شهپری برسد
ز "قال باقر علیه السلام " مست شود
اگر کسی به فیوضات منبری برسد
کسی که بر کرمش افتخار میکردند
اگر نبود خلائق چه کار میکردند!؟
*
قلم به دست گرفته رساله بنویسد
به نام حضرت جل جلاله بنویسد
مقید است به تحلیل کربلای حسین
کنار این همه مقتل ، مقاله بنویسد
مقید است که تاریخ را ورق بزند
دوباره از غم تلخ قباله بنویسد
روایت سفرش سوی کربلا کم نیست
تمام روز و شب اش را به ناله بنویسد
میان روضه ی بازار شام میطلبد
که از نجابت طفل سه ساله بنویسد
تمام مرثیه هایش میان لفافه ست
به اشک چشم تر از "باغ لاله " بنویسد
برای اینکه محرم به کربلا برسم
نشسته ام که برایم حواله بنویسد
کنار این همه ابر بهار گریه کنم
میان روضه ی او زار زار گریه کنم
*
دلی شکسته و بغضی شکسته تر دارد
دوباره یاد چه کرده که چشم تر دارد ؟!
همیشه مجلس روضه ش پر تلاطم بود
حسین گفتن او مزّه ای دگر دارد
مرور خاطره ها کار هر شب آقاست
چقدر زخم روی زخم بر جگر دارد
چقدر پیر شده ، خم شده ، شکسته شده
به خاطر غم و غصه است ، خب اثر دارد
چقدر این شب اخر به مادرش رفته
میان نافله اش دست بر کمر دارد
لهوف از غم یک صبح تا شبش،گفته
کجا کسی ز غم و غصه اش خبر دارد!؟
میان این همه ارثی که از پدر برده
اگر غلط نکنم گریه بیشتر دارد
همیشه بالش زیر سرش پر از اشک است
چرا که روضه ی گودال زیر سر دارد
غروب روز دهم را نمی برد از یاد
شبیه خیمه شده ، آه شعله ور دارد
به یاد کودکی اش از رقیه می خواند
چه خاطرات عجیبی ز همسفر دارد ...
همین که خار نشسته به پای او کافی ست
خدا کند که دگر زجر دست بردارد
میان دفتر عمرش چه خاطرات بدی
ز چوب و باده و دندان و تشت زر دارد
در آن شبی که سنان بین راه اسیرش کرد
گرسنه بود ولی تازیانه سیرش کرد