eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🤔 ❔این که آقای تبریزیان می گوید داروی امام کاظم درمان کرونا است چقدر واقعیت دارد ❗️اصلا مقصود از این دارو چه چیزی است ❕❕ 💠💠 👌اصطلاح داروی امام کاظم علیه السلام برگرفته از روایتی است که در کتاب طب الائمه نقل شده و سایر کتاب ها ، روایت مذکور را به نقل از کتاب طب الائمه نقل کرده اند . ❕مطابق روایت مذکور امام رضا عليه السّلام می فرماید ؛ « موسى بن جعفر عليه السّلام بيمار شد و پزشكان آمدند بالينش و عجائبى برايش وصف كردند و شنيدم فرمود ، به كجاها ميرويد؟ بر سيّد اين داروها اكتفاء كنيد كه هليله و رازيانه و شكر است، در سه ماه تابستان ماهى سه بار و در زمستان ماهى سه روز و هر روزى سه بار و ( در زمستان ) به جاى رازيانه مصطكى باشد و جز بيمارى مردن بيمار نشود » 📚طب الائمه ص 50 👌در این روایت استفاده از چهار ماده هلیله ، رازیانه ، شکر ، مصطکی ، توصیه شده است ، حال در این باره توجه به نکاتی لازم است ؛ 1⃣روایت مذکور سندا ضعیف است . راویان جریان دو تن به نامهای « السری بن احمد بن السری » ، و « محمد بن یحیی الارمنی » هستند که هر دو مجهول و ضعیف هستند . 📚مستدرکات رجال الحدیث ج 4 ص 16 _ ج 7 ص 364 2⃣از نظر محتوایی نیز روایت مذکور یک توصیه عام برای حفظ صحت و سلامتی را می کند که اگر فردی از مواد مذکور استفاده کند ، جز به مرگ بیمار نمی شود ، مانند این سخن در سایر روایات هم دیده می شود ، مثلا علی علیه السلام فرمود ؛ « هر كس در گرسنگى كامل، غذا بخورد، غذا را خوب بجَوَد، در حالى كه هنوز ميل خوردن دارد، غذا را وا گذارد و چون احساس قضاى حاجت كرد، آن را محبوس ندارد، به هيچ بيمارى‏ اى جز بيمارى مرگ، مبتلا نمى‏ شود. » 📚مكارم الأخلاق، ج 1، ص 314 _ بحار الأنوار، ج 66، ص 422 ❕یا مطابق نقل دیگر فرمود ؛ « [خوردن‏] بيست و يك مويزِ سرخ در هر صبح در حالت ناشتا، همه بيمارى ‏ها را دور مى‏ كند، مگر بيمارى مرگ را » 📚الکافی ج 6 ص 352 ❕بنابراین روایت مذکور مانند سایر روایات ، بیان کننده یک توصیه عام برای حفظ صحت و سلامتی است و این که در ادامه روایت ، بیماری مرگ استثناء شده است ، نشان دهنده آن است که اگر خداوند تقدیر مرگ کسی را نوشته باشد ، ممکن است بیماری ایجاد کند که ترکیب مذکور نتواند آن را درمان کند ، لذا ترکیب مذکور را به عنوان راه درمان قطعی یک بیماری ( مثلا کرونا ) بیان کردن فاقد اعتبار است ، چرا که ممکن است خداوند به همان بیماری ( مثلا کرونا ) تقدیر مرگ کسی را کرده باشد که ترکیب و داروی مذکور هم نتواند کاری بکند . 👌بنابراین آنچه بهتر است آن است که بگوییم استفاده از ترکیب مذکور می تواند بدن را در مقابل بیماری من جمله « کرونا » قوی کند و مومنین هم از آن استفاده کنند ، اما راه قطعی درمان کرونا محسوب نمی شود ، چنان که امروزه پزشکان طب جدید می گویند استفاده از موادی که حاوی ویتامین سی یا ویتامین دی است یا استفاده از دارچین ، زنجبیل ، آویشن ، برای مقابله با بیماری کرونا موثر است ، اما راه قطعی درمان بیماری محسوب نمی شود . 3⃣البته با توجه به ضعف سندی روایت مذکور و عدم انتساب یقینی آن به معصوم علیه السلام ، عده ای از پزشکان در کارایی مواد مذکور جهت مقابله با کرونا ابراز تردید کرده اند ، چنان که رئیس انجمن طب سنتی خراسان رضوی می گوید ؛ « اخیرا دارو‌یی به نام داروی امام کاظم از سوی برخی افراد فاقد تخصص به عنوان داروی پیشگیری از بیماری کرونا تجویز شده که از اساس فاقد بنیان علمی است » 👌به هر حال ، توصیه ما آن است که اگر کسی می خواهد به نقل مذکور در برابر ویروس کرونا عمل کند ، به عنوان یک توصیه کلی جهت حفظ سلامتی و تقویت مقاومت بدن از آن استفاده کند و در کنار آن توصیه های بهداشتی را رعایت کند و بر خلاف رویه مروجان داروی مذکور ، به توصیه های بهداشتی و طب جدید پشت نکند که اگر بی توجهی کند ، قطعا در پیشگاه خداوند باید پاسخگو باشد و داروی مذکور را به عنوان راه درمان قطعی کرونا از طرف معصوم علیه السلام معرفی نکند تا مطلبی خلاف واقع به آن بزرگواران نسبت نداده باشد تا مبادا افراد با نتیجه نگرفتن از آن به سخنان اهل بیت علیهم السلام بی اعتماد شوند .
گره زدن سبزه در روز سیزدهم فروردین برخی از مردم با گره زدن سبزه یا چمن، بخت و اقبال خود را امتحان کرده و آمال و آرزوهای خود را به سبزه‌های طبیعت گره می زنند. در حالی که این عمل هیچگونه مبنای شرعی و عقلانی نداشته و کاری بیهوده محسوب می گردد. پرسش: تکلیف ما درباره‌ی آداب چمن گره‌ زدن چیست؟ پاسخ: اصل این مسئله مبنایی ندارد و از نظر دینی هم تأیید نشده است و اثر و فایده‌ای هم برای آن غرضی که افراد چمن را گره می‌زنند ندارد، علاوه بر این اگر چمن متعلق به فضاهای عمومی باشد گاهی اصلاً این کار جایز نیست که وارد بشوید و اگر زمین کاشته‌ شده‌ی مردم هست، نباید وارد آن بشوید و اگر صاحب زمین راضی نباشد مرتکب حرام شده‌اید. خسارتی هم اگر وارد بشود باید جبران گردد. سایت حضرت آیت الله خامنه ای 🌱
سلام دوستان: تو شمال شهر تهران ،یه قنادی باز شد .اسمش محسن قناد بود.🤦‍♂️ .فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن ،یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن یه گدای ژنده پوش وارد شد و تموم جیبهاشو گشت ،یه ۵۰ تومنی پیدا کرد و گذاشت رو میز ،گفت اینو شیرینی بهم بده !!!! مدیر قنادی با دیدن این صحنه جلو اومد و به اون فقیر تعظیم کرد و با خوشحالی و لبخند ازش حال پرسید و گفت : قربان !خیلی خوش اومدید و قنادی ما رو مزین فرمودید ... پولتون رو بردارید و هر چقدر شیرینی دوست دارید انتخاب کنین !!!! امروز مجانیه اینجا ... پولدارا ازین حرکت ناراحت شدن و اعتراض کردن که چرا با ما اینجوری برخورد نکرده ای تا حالا ؟ مدیر قنادی گفت :شما هم اگه مثل این آقا ،تموم داراییتون رو ، رو میز میذاشتین ،جلوتون تعظیم میکردم . 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 ❶ ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ؛ ❷ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺗﻨﻲ، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵ؛ ❸ ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻲ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ؛ ❹ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ، ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ؛ ❺ ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ؛ ❻ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍن دریا باش
من قاسم سلیمانی هستم.pdf
7.14M
🌼 🌼 💠 📚 من قاسم سلیمانی هستم سرباز ولایت ✍ ناصر کاوه
📚آرایش دومادی  مرد آرایشگر همزمان که پیش بند مشتری اش را می بست پرسید :”چه مدلی بزنم؟” و پسر جوان گفت :” دومادی! ” .. آرایشگر هم خوشحال از اینکه یک مشتری نون و آب دار پستش خورده چند ساعت با وسواس تمام مشغول به کارش شد..اگر کارش خوب بود علاوه بر دستمزد انعام خوبی هم میتوانست بگیرد. آرایشگر : ” بفرما شادوماد .. راضی هستی؟ جوان با نوعی حسرت و دلخوری نگاهی به آینه انداخت و گفت : ” خوبه .. دستت درد نکنه .. ولی.. ” آه بلندی کشید و گفت : ” حالا همشو از ته بزن .. فردا اعزام می شم .. فقط خواستم ببینم از سربازی که برگشتم و دوماد شدم چه شکلی می شم!  💕💕💕
شب ها آرامشی دارند ازجنس خدا... پروردگارت همواره با تو همراه است... امشب از همان شب هایی ست که برایت یک شب بخیر خدایی آرزو کردم 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
✨خــدا 🌸نه نیاز به وقت قبلی دارد، 🌸نه امروز و فردا می‌کند 🌸صبح باشد یا شب 🌸حالت خوش باشد یا ناخوش 🌸لبخند بزنی یا گریه کنی 🌸با لبخند همیشگی‌اش 💝شنوندۀ تمام حرف‌هایت است...
عشق یعنی رهبر از جان عزیزترم سیدعلی❤️👌
در ✅امام صادق علیه السلام ✨ صیَامُ شَعْبَانَ ذُخْرٌ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَا مِنْ عَبْدٍ یُکْثِرُ الصِّیَامَ فِی شَعْبَانَ إِلَّا أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ مَعِیشَتِهِ وَ کَفَاهُ شَرَّ عَدُوِّهِ وَ إِنَّ أَدْنَى‏ مَا یَکُونُ لِمَنْ یَصُومُ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ أَنْ تَجِبَ لَهُ الْجَنَّة✨ 🔸روزه ماه شعبان، ذخیره روز قیامت است. هیچ بنده‏اى نیست که در ماه شعبان روزه فراوان بگیرد جز اینکه خداوند کار زندگیش را اصلاح کند و شر دشمن را از او بگرداند. کمترین ثواب کسی که یک روز از ماه شعبان را روزه بگیرد این است که بهشت بر او واجب می‌شود. 📚 امالی صدوق: 15 💕💕💕
: 🌷حضرت علی علیه السلام: 🌷واعلم آن کل شئ من عملک تبع لصلوتک بدان که موفقیت تو درکارهایت وارزش کارهایت، به قدراهمیتت به نمازاست شرح نهج البلاغه آقای خویی نامه ۲۷ 🌷۴ آیه درسفارش به نمازاول وقت: 🌷حافظواعلی الصلوات .....۲۳۸ بقره 🌷علی صلاتهم یحافظون۹۲ انعام و۳۴ معارج 🌷علی صلواتهم یحافظون.....۹ مومنون 💕💕💕
نوروز هم به پایان رسيد ... امیدوارم شروع زیبایی در فروردین داشته باشید ... امیدوارم عشقی واقعی را در اردیبهشت پیدا کنید ... امیدوارم از خرداد تا تیر ،زندگی پر از هیجان و لذت بخشی داشته باشید امیدوارم از مرداد تا شهریور هرگز مشکلات به سراغت نیایند ... امیدوارم مهر و آبان و آذر خبرهای خوبی برایتان داشته باشند ... امیدوارم دی و بهمن خاطرات لذت بخشی برایتان به جا بگذارند ... و در آخر امیدوارم در اسفند ماه به یک سال گذشته تان نگاه کنید و بگید"چه سال شگفت انگیز و خوبی داشتم. 💕💕💕
✨﷽✨ ✅حکایت خشت های طلا ✍عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند. يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند. دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند. آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند. حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند؟ 📚 بحار ج 14، ص 280 💕💕💕
و رسیدن به 47 💠➖🔶➖🌸➖✅ 14 " ترک تکبر" 🔷اگه ما بخوایم به مقام عبودیت برسیم، باید ریشه ی "تکبر" رو از توی وجودمون بیرون بکشیم. ✅ برای درمان تکبر راه های مختلفی هست 2⃣ دو تاش رو تقدیم میکنیم. ✅✅✅اول اینکه اهل پذیرش حرف حق باشید. ⬅مثلا خانمت یا دوستت یه حرف درستی میزنه ⭕ اگرچه خلاف تمایل شما باشه👇 ✅شما رد نکن ❌نگو چون تو میگی من قبول نمیکنم! 🔴🔴🔴 🔹یا با یه نفر در زمینه های سیاسی اختلاف داری❗ یه حرف درستی رو میزنه،نگو که چون طرفدار جناح فلانی هستی پس حرفت قبول نیست!❌ 👈نه شما قبول کن. ➖یا حد اقل سکوت کن🙊 ✅سریع جبهه نگیر ✅سریع مخالفت نکن ✅ حرف حق رو بپذیر. 👈این یه تمرین میخواد💪 💠حق طلبی باعث میشه که انسان تکبرش بریزه☺ 💎 آماده بشه برای اینکه عبد خوبی برای خدا بشه✅
ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ👌 ﻏﺮﻭﺭ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺳﺖ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﺖ، ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ، ﻟﺰﻭﻣﺄ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ . ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﺧﻼﻗﺶ ﺗﻨﺪ ﺍﺳﺖ، ﺟﻨﺴﺶ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ : ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻌﺮّﻑ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﻔﺮﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺷﻠﻮﻏﯽ، ﺗﻨﻬﺎﺗﺮﯾﻦ ﻫﺴﺘﯽ
┄┅─✵💝✵─┅┄   با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم سلام صبح زیباتون بخیر
ای پسر فاطمه، نور هدی سبزترین باغ بهار خدا با تو دل از غصه رها می شود پاک تر از آینه ها می شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشارت بزرگی دیگر از رهبر معظم انقلاب: بدانید دشمنان همه تدبیرهایی که علیه ملت ایران انجام میدهند به توفیق الهی به ضرر خودشان تمام خواهد شد .. به توفیق الهی همه شما شکست آمریکا را خواهید دید .. همه شما به زانو در آمدن صهیونیست را خواهید دید .. همه شما عظمت و عزت نهایی ملت ایران را مشاهده خواهید کرد.
فاطمه کمی گریه کرد و بعد گفت:بیچاره حامد!! میترسم آه این پسر منو بگیره! پرسیدم:چرا؟؟بگو چی میگفت بابا دقم دادی.. _میگفت …میگفت..با عمو وزن عمو حرفش شده سر زندگیش.داشت پشت خط گریه میکرد.میگفت نمیتونه دیگه به این وضعیت ادامه بده..میخواست تکلیفش رو روشن کنم با خوشحالی گفتم.:خب این که خیلی خوبه..آفرین به حامد که اینقدر وفاداره..تو باید خوشحال باشی نه ناراحت. او با گریه گفت:رقیه سادات تا وقتی عمو وزن عمو منو نبخشن نمیتونم برگردم..جمله ی آخر حامد این بود که هنوز دوسش دارم یا نه.. _با کلافگی گفتم :خب پس چرا بهش نگفتی دوسش داری؟ _نمیدونم…روم نشد..چندساله گذشته. . چقدر او با من فرق داشت!!نه به حیای بیش از اندازه ی او و نه به شهامت من در ابراز احمقانه ی اونشبم در ماشین حاج مهدوی! او رو بغل گرفتم و شانه هایش رو ماساژ دادم.فاطمه در میان گریه تکرار میکرد.میترسم رقیه سادات.. میترسم.. من با شیطنت جمله ی خودش رو تکرار کردم:خدا تو رو در آغوش گرفته دختر جان!! بترسی با مخ افتادی رو کاشیها!! اودر میان گریه خندید و با تاسف گفت: ممنونم که یادم آوردی خودم هم به حرفهام معتقد باشم!! من با امیدواری گفتم:فاطمه دلم روشنه! اونشب وقتی باهم نماز شب میخوندیم و دعا میکردیم برام مثل روز روشن بود که به زودی حاجت روا میشیم.دیدی چقدر قشنگ در یک روز خدا یک خبر خوب بهمون داد؟ من میدونم تو به آقا حامدت میرسی ومن… آآآه! !! ولی من هیچ گاه به حاج مهدوی نمیرسیدم!! همونطور که کامران از جنس من نبود من هم در شان حاج مهدوی نبودم! ولی خوشحالم از اینکه عشقش رو در دلم پنهان دارم! چون این عشق، هزینه ای نداره! وبرام کلی اتفاق خوب به ارمغان میاره! فاطمه جملم رو تکمیل کرد: _و تو هم ان شالله از شر اون والضالینها نجات پیدا میکنی و همسریک مرد مومن خداشناس میشی! این‌قدر این جمله ی فاطمه حرف دلم بود که بی اختیار گفتم:آخ آخ یعنی میشه؟؟ فاطمه با خنده گفت:زهرمار! خجالت بکش دختره ی چشم سفید! وقتی دید خجالت کشیدم با لحنی جدی گفت: _آره عزیزم چرا که نه! ! تو از خدا بخواه خدا  حتما بهت میده. الان بهترین فرصت بود تا به شکلی نامحسوس نظر فاطمه رو درباره ی علاقم به حاج مهدوی بپرسم. با من من گفتم: _اووم فاطمه..؟؟ بنظرت یک مرد مومن با آبرو هیچ وقت حاضره عشق یک دختری مثل منو که سالها تو گناه بوده، بپذیره؟! امیدوارم باهام رو راست باشی! فاطمه کمی فکر کرد.!! شاید داشت دنبال کلماتی میگشت که کمتر آزرده ام کنه.شاید هم داشت حرفم رو بالا پایین میکرد تا مناسب ترین جواب رو ارایه بده. دست آخر اینطوری جواب داد: _ببین من نمیدونم یک مرد مومن واقعا در شرایطی که تو داشتی چه تصمیمی میگیره ولی بهت اطمینان میدم اگه اون مرد من بودم عشقت رو قبول میکردم! من با تعجب گفتم:واااقعا؟؟؟ فاطمه با اطمینان گفت:بله!!! ولی حیف که مرد نیستم و تو محبوری بترشی!!! گفتم:پس تو هم قبول داری که هیچ مردی حاضر نیست منو قبول کنه..درسته؟ فاطمه از اون نگاه های مخصوص خودش رو کرد و گفت: عزیزم تو نگران چی هستی؟؟ اصلا اگه تو توبه کرده باشی چرا باید همسر آینده ت درمورد گناهانت چیزی بفهمه؟خدا همچین قشنگ برات همه گذشته رو پاک میکنه که خودت هم یادت میره! پس نگران هیچ چیز نباش. دوباره آروم گرفتم. وقت اذان مغرب شد.فاطمه اصرار کرد که باهم به مسجد بریم.باید بهانه می آوردم که نرم ولی دلم برای شنیدن صوت حاج مهدوی تنگ شده بود.وقتی مسجدی ها با من مواجه شدند همه با خوشرویی و خوشحالی ازم استقبال کردند و ابراز دلتنگی کردند.خیلی حس خوبی داشت که آدمهای خوب دوستم داشتند.سرجای همیشگی با صوت زیبای حاج مهدوی نماز خوندیم.وقت برگشتن دلم میخواست به رسم عادت او را ببینم ولی من قول داده بودم که دیگه برای ایشون دردسری درست نکنم.ناگهان فاطمه کنار گوشم گفت:میای با هم بریم یه سر پیش حاج مهدوی؟؟ من که جاخورده بودم گفتم:برای چی؟ فاطمه گفت: میخوام یک چیزی برام روشن شه.یک موضوع دیگه هم هست که باید حتما امشب باهاش حرف بزنم. شانه هام رو بالا انداختم.:خب دیگه چرا من باهات بیام؟!خودت تنها برو فاطمه با التماس گفت:نمیشه تنها برم.خوبیت نداره.تو هم باهام بیا دیگه.زیاد وقتت رو نمیگیرم! فاطمه نمیدانست که چقدر بی تاب دیدن حاج مهدوی هستم ولی روی نگاه کردن به او رو ندارم.مخصوصا حالا که از احساس من باخبره با چه شهامتی مقابلش بایستم؟ قبل از اینکه تصمیمی بگیرم فاطمه دستم رو کشید وبا خودش به سمت درب ورودی آقایان برد. ادامه دارد… نویسنده:
دل توی دلم نبود.اصلا حال خوبی نداشتم. فاطمه خادم مسجد رو صدا کرد و سراغ حاج مهدوی رو گرفت. لحظاتی بعد حاج مهدوی در حالیکه با همون مزاحم های همیشگی مشغول گپ و گفت بود در چهارچوب در حاضر شد. .سرم رو پایین انداختم  به امید اینکه شاید منو نشناسد و با کیسه ی کفشی که مقابل پام افتاده بود بازی کردم. فاطمه که انگار خبر داشت گفتگوی این چند جوون تمومی نداره با روش معمول خودش یک یا الله گفت و توجه آنها رو به خودش جلب کرد. حاج مهدوی خطاب به جوونها گفت:ان شالله بعد صحبت میکنیم.یا علی.. وبعد به سمت ما اومد. خدا میداند که چه حالی داشتم در اون لحظات. صدای زیبا آرامش بخشش در گوشم طنین انداخت: _سلام علیکم والرحمت الله فاطمه با همان وقار همیشگی جواب داد ولی من از ترس اینکه شناخته نشم سرم رو پایین تر آوردم و آهسته جواب دادم. فکر کنم مرا نشناخت. شاید هم ترجیح داد مرا نادیده بگیرد. خطاب به فاطمه گفت:خوبید ان شالله؟ خانواده خوبند؟ در خدمتتونم فاطمه با صدای آرامی گفت:حاج آقا غرض از مزاحمت ، امروز آقا حامد تماس گرفته بودند. _خب الحمدالله.پس بالاخره تماس گرفتند؟ _پس حدسم درست بود.شما شماره ی بنده رو داده بودید خدمتشون؟ _خیر! بنده فقط ارجاعشون دادم به پدر محترمتون.ولی با ایشون صحبت کردم.بنده ی خدا خیلی سرگشته و مغموم هستند.حیفه سرکار خانوم! بیشتر از این درست نیست این جوون بلا تکلیف بمونه.اتفاقا  دیشب من خونه ی عمو مهمان بودم وحرف زندگی شما هم به میون کشیده شد.اون بنده ی خداها بعد اینهمه سال به حرف اومدند که اصلا مخالفتی با وصلت شما نداشتند و شما خودتون همه چیز رو بهم زدید!!! فاطمه با صدایی لرزون گفت:بله. قبلن هم که گفته بودم.ولی دلیلم فقط و فقط نارضایتی و دلخوری شدید اونها از من بوده.نه اینکه خودم خوشی زیر دلم زده باشه! _ببینید…من قبلا گفتم باز هم تاکید میکنم که در این حادثه یا هیچ کسی مقصر نبوده یا همه! از من مهدوی که بیتوجه به حال ایشون سفر رفتنه بودم گرفته، تا راننده هایی که تو خیابون شما رو تحریک به این حادثه کردند.. ولی خب از اون ور هم باید کمی حال عمو و زن عمو هم درک کرد.هرچی باشه اولادشون رو از دست دادن.جوون از دست دادن.خب طبیعیه که دیر فراموش کنند.حالا من کاری به جریانات بین شما فعلن و در حال حاضر ندارم.بحث من، در مورد آقا حامده.این جوون هم باید تکلیفش روشن بشه.من به ضرص قاطع میگم در این مصیبت بیشترین کسی که متضرر شد این جوونه! درفاصله ی یک هفته هم، همشیره ش رواز دست داد هم زندگیش رفت رو هوا.. ایشون از وقتی که چندماه پیش شما دچار حادثه تصادف شدید واقعا از خود بیخود شدند.نمیشه که همینطوری به امان خدا رهاشون کرد که خانوم بخشی! فاطمه با درماندگی گفت:خب شما میفرمایید من چه کنم؟ _احسنت!! شما الان تشریف ببرید منزل .ان شالله من فردا میام درحضور پدر ومادر صحبت وچاره اندیشی میکنیم.ان شالله خدا به حرمت روح اون مرحوم، گره از کارتون وا میکنه ودلها رو دوباره به هم پیوند میزنه. فاطمه آهی کشید و گفت:ان شالله..ممنونم ازتون حاج آقا. مزاحمتون نمیشم.. وقت رفتن بود.هنوز هم نمیدونم چرا فاطمه منو دنبال خودش به این نقطه کشونده بود وقتی حضورم در حد یک مجسمه بی اهمیت بود!! دلم میخواست قبل از رفتن یک نگاه گذرا و کوتاه به صورتش بندازم. چون مطمئن بودم او نگاهم نمیکند همه ی جسارتم رو جمع کردم و نگاهش کردم. یک نگاه کوتاه و گذرا. عجب موجود حریصیه این بشر!! حالا آرزو داشتم که کاش او هم به من نیم نگاهی بندازه و ببینه که چقدر زیبا چادر سرم کردم.ولی او مرا نگاهم نکرد.حتی در حد یک نیم نگاه! با نا امیدی نگاهم رو به سمت پایین هدایت کردم که ناگهان چشمم افتاد به تسبیح در دستانش!! بی اختیار گفتم:عهه اون تسبیح. .. فاطمه که قصد رفتن داشت با تعجب نگاهم کرد. حاج مهدوی متوجه ام شد و با اخمی کمرنگ نگاه گذرایی به من کرد و بعد چشم دوخت به تسبیحش!! شرمنده از وضعیت کنونی آهسته گفتم:التماس دعا. به‌سرعت با فاطمه از او جدا شدیم.ذهنم درگیر بود.هم درگیر اخم سرد حاج مهدوی وقتی که نگاهش بانگاهم تلاقی کرد وهم درگیر تسبیح سبزرنگی که در دست داشت و در خواب چندشب پیشم الهام به من بخشیده بود! این یعنی اینکه اون خواب همچین بی تعبیر هم نبوده.دلم شور افتاد..تعبیر اون خواب چی بود؟!!! ادامه دارد… نویسنده:
🌺مخالفت با نفس ❇️مرد کافری روزها به بازار بغداد می آمد، مردم گرد او جمع می شدند و او به آنها خبر می داد از آنچه در منزل داشتند یا در نیت خود می گرفتند..این جریان را به امام موسی بن جعفر(ع) عرض کردند، حضرت با وضع ناشناسی به آن محل حاضر شد.. به یکی از همراهان خود فرمود: چیزی در نیت بگیر، و بعد از آن کافر پرسید؟ مرد کافر از آنچه او در نظر گرفته بود خبر داد. 🔸حضرت موسی بن جعفر(ع) او را به کناری برده فرمود: به واسطه چه عملی این مقام را پیدا کردی با این که این کار از مقام پیامبران است؟ 🔹گفت: به این درجه نرسیدم مگر به واسطه مخالفت با خواهش نفس، حضرت فرمود: اسلام را بر نفس خود عرضه بدار ببین چگونه می یابی آن را؟ عرض کرد: نفسم راضی به اسلام آوردن نیست! 🔸حضرت فرمود: مگر نه این است که به این مقام در اثر مخالفت نفس رسیده ای پس اکنون با آن مخالفت کن؟! مرد کافر، مقداری فکر کرد و بعد ایمان آورد، ایمانش نیکو شد، پس از این جریان گاه گاه به مجلس حضرت موسی بن جعفر(ع) حاضر می شد. 🔹روزی یک نفر درخواست کرد، از نیتش خبر دهد، هر چه فکر نمود چیزی نتوانست بگوید، آنگاه عرض کرد: من وقتی کافر بودم از امور پنهان اطلاع داشتم ولی حالا که مسلمانم چرا نمی توانم؟ 🔸حضرت فرمود: خداوند عمل هیچ بشری را بی پاداش نمی گذارد، چون تو در آن موقع مخالفت با نفس می کردی خداوند جزای آن را در دنیا داد؛تو را قدرت اطلاع بر اسرار پنهان مردم عنایت کرد، زیرا کافر در آخرت بهره ای ندارد، اکنون که اسلام آوردی خداوند پاداش آن را ذخیره برای آخرتت کرده و جزای دنیا را قطع نموده است.
نماز اول وقت و رضا شاه 👌 (پيشنهاد ميكنم بخونيد ، خيلى زيباست) بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجاحضور داشت چند دقیقه. بعداز ورودما اذان مغرب گفتند آقای پیرکراواتی،باشنیدن اذان ،درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!! برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقیدبه نماز اول وقت باشد بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم؟ و اوهم قضیه نماز ومرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد... درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظرمرگ بچه ام بودم.!! روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم... آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم... رسیدیم مشهدو بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد... گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کردکه رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند وهرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکرمیکرد ومیرفت.! به خودگفتم ماعجب مردم احمق وساده ای داریم پیرمرد چطورهمه رادل خوش كرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!! حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پيرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟ گفتم:چه شرطی وبرای چی؟ شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه راسروقت اذان بخوانی.! متعجب شدم که او قضيه مرا ازکجا میدانست!؟ كمی فکرکردم دیدم اگرراست بگوید ارزشش را دارد... خلاصه گفتم :باشه قبوله و بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.! همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد ودر ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید ومردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود.!! منهم ازآن موقع طبق قول وقرارم بامرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سروقت میخوانم.! اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتندسردارسپه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.! درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم چون به خودم قول داده بودم وبه آن پایبند بودم اول وضو گرفتم وایستادم به نماز.. رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!! اگرعصبانی میشدیاعمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود... نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم وگفتم : قربان درخدمتگذاری حاضرم شرمنده ام اگروقت شما تلف شد و... رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟ گفتم : قربان ازوقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد وبا چوب تعلیمی محکم به یکی زد وگفت: مردیکه پدرسوخته،کسیکه بچه مریضشو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.! اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.! بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود.!! ازآن تاریخ دیگرهرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم"حسنعلی نخودکی" فاتحه و درود میفرستم.... (خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان) به اندازه ارادت به امام رضا انتشار کن التماس دعا‌
༻﷽༺ ✍🏻روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه عده ای از اصحاب خود از جایی عبور می کردند. ناگهان سگی شروع کرد به پارس کردن.. پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد.. اصحاب نیز توقف ڪردند. آنگاه رو به یاران خود ڪرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت؟ اصحاب گفتند: خیر. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این حیوان گفت: ای پیامبر خدا! من همیشه خدای مهربان را شکر می کنم که بهره من در این جهان خلقت، این شد که سگ شوم! اگر انسان بی نماز بودم چه می کردم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: ميان مسلمان و كافر فاصله اى جز اين نيست كه نماز واجب را عمداً ترک كند يا آن را سبک شمارد و نخواند! 📚عرفان اسلامی، جلد 5، ص 8 💥عزیزانی که در خواندن نماز، سهل انگار و کم حوصله هستین؛ نمازخواندن وقت زیادی نمی بره از امروز شروع کنید به نمازخواندن.. ببینید چه لذتی داره سجده کردن برای خدایی که بی همتاست...