eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
13.8هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
یا ابل حسن یا رضا.mp3
3.76M
🌹بسیار زیبا 🎤مداح: حاج میثم مطیعی 🌾یا ابل حسن یا رضا🌷 🌴مداحی پیشنهاد دانلود⬇️⬇️⬇️
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد (صلے‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: در اثر شهادت امام حسین(ع) آتشی در دل مؤمنین افروخته خواهد شد که هرگز به سردی نگراید. ✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💔✺✦۞✦┄
|⇦•بی رزه رفت .. روضه و توسل به حضرت قاسم سلام الله علیه اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ به نفس حاج محمد طاهری •✾• بی رزه رفت به میدان که بگوید حسن است ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است دست خطی حسنی داشت که ثابت میکرد سیزده سال به دنبال حسینی شدن است جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد خواست با عشق بگوید که عمو جانِ من است *یه شباهتی داره روضه ش با باباش امام مجتبی .. یه تفاوتی هم داره ؛ اینجا هر کاری کرد عمو اجازه نداد اومد تو خیمه مادر اومد دید قاسم سر روی زانوها گذاشته داره چنان گریه میکنه شونه هاش داره میلرزه .. عزیزِ دلم نبینم اینطوری گریه کنی چرا زانوی غم بغل گرفتی؟.. گفت مادر هر کاری کردم عمو بهم اجازه نداد..گفت ناراحت نباش الان یه چیزی بهت میدم اگر ببری به عمو نشون بدی محاله دیگه بهت اجازه نده.. دیدن نجمه خانم (س) یه ساروق بسته ای رو باز کرد از داخلش یه نامه ای رو بیرون آوورد گفت ببین بابات حسن نوشته برا عمو جانت نوشته برا یه همچین روزی نوشته .. احتمال میداده ابی‌عبدالله بهت اجازۀ رفتن نده .. دیدن نامۀ بابا رو گرفته در دست داره خوشحال میاد .. باباشم یه روزی یه نامه ای در دست گرفته بود خوشحال داشت میومد .. امسال روضه مون گره خورده به روضه حضرت زهرا دیگه .. میگفت الان میرم به بابام میگم مادرم چیکار کرد .. اما این خوشحالی برا امام حسن چند دقیقه بیشتر طول نکشید .. یه وقت دید وسط کوچه نانجیب اومد .. جلو مادرشو سد کرد گفت بردم پناه هرچه به دیوار بیشتر اون بیشتر رسید و رهم بیشتر گرفت تفاوت روضۀ پسر و بابا اینه او اول سر گذاشته بود روی پاهاش گریه میکرد بعد خوشحال نامه رو گرفته بود دستش .. اما باباش اول خوشحال نامه در دستش بود اما تا آخر عمرش هی سر روی زانو گذاشت به هیچکسم نتونست بگه چه خبر شده .. آخه وقتی مادر با ضرب سیلی روی زمین افتاد ..* ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی تیرها پر بگشایید که او هم حسن است *میخوام دلتو اینجای روضه ببرم ؛ یه موقعی عمو رو صدا زد که نانجیب نشسته بود رو سینه ش .. کاکلِ قاسمُ در دست گرفته نتونست به هدفش برسه. ابی‌عبدالله با عجله خودشُ رسوند چنان شمشیر و رها کرد دست این نانجیب قطع شد صدای نحسش بلند شد قومش برا نجات دادنش اومدن ، چنان همه ریختن وسط معرکه همۀ این نانجیبا با اسب از رو بدن قاسم .. یه وقت یه صدای نحیفی به گوش عمو رسید عمو استخونایِ بدنمُ خرد کردن .. ابی‌عبدالله رسید بالاسرش: خنکای دل تب دیدۀ این دشت شدی چه شبیه جگر ریخته در تشت شدی عذر تقصیر اگر آمدنم دیر شده زیرِ تابوت پسر رفته عمو پیر شده نعل ها سخت به پامال تو سرگرم شدن تار و پود تو چنان موم عسل نرم شدن شده اسراف به سن تو نشاید این قد بیشتر از تو به عباس می آید این قد *شنیدید اومد سوار مرکب بشه قاسم، عمو سوارش کرد پاش به رکاب نمیرسید .. حالا وقتی داره بدنُ میاره سمت خیمۀ دار الحرب ابی‌عبدالله سینه‌ی قاسمُ به سینه ش گذاشته روایت میکه پاهای قاسم روی زمین کشیده میشه ..* چنگ ها معتکف طرۀ مویت گشتند سنگ ها جذب دلارایی رویت گشتند حسن و حیدر و زهرای مجسم شده ای پشت و روی تو کدام است چه در هم شده ای بهره از سفرۀ حسن تو به یوسف نرسید کار تقسیم تو قاسم به تعارف نرسید کارِ سختی است ولی تا به حرم میبرمت پسرم بودی و پیش پسرم میبرمت *چون این روضه برای این لحظه ست میگم .. نوشتن وقتی آورد بدنُ تو خیمه‌ی دارالحرب کنارِ بدن قاسم گذاشت ،شنید زینب داره میاد سریع یه پارچه ای روی بدن انداختش ابی عبدالله .. بی بی اومد نشست مقابل ابی‌عبدالله شروع کرد گریه کردن .. خانوما هم دارن گریه میکنن مادرش حضرت نجمه هم هست.. همه نشستن دارن‌گریه میکنن ، بدنِ علی اکبر که ارباً ارباً ست .. بدن قاسمم که برات خوندم روضه شو بدن غرق خونه .. یه وقت زینب این منظره رو دید میخواد لطمه بزنه اما اول از ابی‌عبدالله اجازه میگیره جانم به این خانم اجازه میدی حسین جان تا ابی‌عبدالله بهش اجازه داد میگن مقنعه از سر کشید شروع کرد لطمه زدن به صورت .. این لطمه هایی که زینب به صورت زد برای بدن قاسمه .. آخه کنار بدن علی اکبر بود اما این کار و نکرد ، زینب انگار اینجا خجالت زدۀ داداشش حسن بود .. چند بار دیگه زینب لطمه به صورتش زد ایام محرمه از همه التماسِ دعا .. اون لحظه ای بود که دید نانجیب داره وارد گودال میشه .. تا نشست روی سینه والشمرُ جالسٌ علی صدرک .. پس با زبانِ پر گله آن بضعۀ رسول رو کرد در مدینه که یا ایها الرسول این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده درخون حسین توست
|⇦•لااقل این جسم عریان‌ مانده را.. و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ به نفس سید رضا نریمانی •✾ لااقل این جسم عریان‌ مانده را دفنش کنید نامروت‌ها! کسی اینقدر ظالم‌ میشود؟! *اگه یه حادثه‌ای پیش بیاد، یه نفر از دنیا بره، حتی اگه کس و کارم‌ نداشته باشه، بالاخره یه عده ای میان زیر بدنشو میگیرن، زود میبرن خاکش میکنن .. آخه میگن بَده میت نباید رو زمین بمونه .. بی‌بی زینب همچین که اومد وارد خیمه شد دید امام سجاد داره گریه میکنه؛ _چی شده عزیز برادرم؟! فرمود: عمه جان ! این نامردا دارن کشته‌های خودشونُ خاک میکنن، اما بابای بدن منو همینطور برهنه رها کردن و رفتن... پیغمبر وارد شد دید بی‌بی دوعالم داره گریه میکنه؛ _چی شده دخترم؟! عرضه داشت: بابا!! بچه‌م داره باهام‌حرف میزنه؛ فرمود: دخترم تو هم که در رحم خدیجه (س) بودی باهاش حرف میزدی ، آرومش میکردی .. عرضه داشت: آخه باباجان آرامم نمیکنه، تازه یه حرفایی میزنه منو بهم ریخته. _چی داره میگه دخترم؟! دوسه روزه هی داره میگه؛" اَنَا الغریب" اما امروز منِ فاطمه رو بهم‌ ریخته. _چرا؟! _ آخه هی داره میگه: "اَنَا العطشان" پیغمبر شروع کرد روضه خواندن، گریه کن هم بی‌بی دوعالمه. فرمود: دخترم، حسینت رو اینجوری کربلا می‌کُشنش.. نمیدونم چجوری پیغمبر روضه خوانده، اما همه میگن صدای این خانم بلند شد، شروع کرد بلند بلند برای حسینش گریه کنه ، مادر برات بمیره* مونده روی زمین پیكر تو رها أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَ أَهْلَ قُرىٰ خواهرت اگه نیست ، رفته شام بلا ریگ و رمل بیابان برات گرفتن عزا همه منتظرن مادرش برسه کاش صدای برادر به خواهرش برسه دست قاتل اگه به سرش برسه آخ خدا به داد موی دخترش برسه آن ردا و آن عبا آن امان نامه بس نبود کهنه پیراهن مگر جز غنائم میشود *قاسم اومد اجازه‌ی میدان ‌بگیره. مادرش راهیش کرد گفت برو، بابات خیلی به من سفارش کرده. اومد پیش عمو؛ عموجان به منم اجازه بده منم مثل علی اکبرت برم ‌بجنگم، برات فدایی بشم. آقا اباعبدالله به قاسم اجازه نداد. رفت گوشه‌ی خیمه، زانوهاشو بغل کرد؛ چرا عمو منو نمیخره؟! مادرش اومد: چی شده قاسمم؟ عزیز دلم! گفت: عمو بهم اجازه نمیده، میگه تو بالاسر این زن و بچه‌ها باش. نمیتونم یه لحظه زنده باشم‌بدون عموم.. عجب مادری .. گفت: غصه نخور؛ یه بقچه آورد گذاشت جلوی قاسم. تا این بقچه رو آورد یهو بوی امام‌ حسن تو خیمه پیچید ، هم مادر گریه کرد هم این بچه. یاد شبِ آخر امام حسن افتادن؛ اون شبی که تو بستر افتاده بود... میخواست سفارش قاسم و بکنه.. _مادر جان این چیه؟! گفت: قاسمم، عزیر دلم، بابات فکر اینجاهاشو هم کرده بود، میدونست عموت بهت اجازه نمیده؛ یه دست خط نوشت به من داد گفت اینو بده به قاسمم به حسینم نشون بده. همون لحظه که به حسین گفت: "لَا يَوْمَ‏ كَيَوْمِكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ" .. همه نگران حسینن، مادرشم وقتی میخواست جون بده علی رو صدا زد گفت:« علی جان، خیلی مراقب حسینم باش». پیغمبر، علی، بی‌بی، خود امام حسن، همه سفارش حسین و کردن.. نامه رو داد دست قاسم؛ قاسمم عزیز دلم این نامه رو ببر به عمو نشون بده. نامه رو گرفت، سریع دوید، خوشحال ، اومد پیش عمو؛ عموجان یه چیزی آوردم دیگه نه نمیتونی بیاری! تا نامه رو گرفت باز کرد؛ به‌به، دست خط برادرشه؛ همونجا رو زمین نشست این دست خط و توو بغلش گرفت هی میگفت حسنم. حسن جان کجایی غریبی حسینت رو ببینی.. شیخ جعفر شوشتری میگه: عمو و برادرزاده همدیگه رو بغل کردن، اینقدر گریه کردن که ابی عبدالله پس افتاد.. همچین که این نامه رو گرفت یاد قصه‌های مدینه افتاد .. قاسمم چه کاری با دل حسین کردی امروز ابی عبدالله پس افتاد مثل باباش.. امیر المومنین هم همینجور شد. علی کجا غش کرد؟! امیرالمومنین هم تو مسجد نشسته بود. یهو دید از در حسن و حسین دوان دوان دارن میان؛ بابا بیا مادرم از دنیا رفت. علی پس افتاد.. چی تو نامه نوشته امام حسن ‌نمیدونم. ولی مضمون اینه که نوشته حسین جان من کربلا نیستم به‌جای من این بچه هست.. (ولی من میگم شاید این نباشه ،وقتی ابی عبدالله غش میکنه شاید یه چیز دیگه تو نامه دیده) شاید امام حسن نوشته:حسین جان اگه بودم مثل کوچه‌ها وایمیسادم .. فقط فرقش این بود اون روز کوچیک بودم نتونستم برا مادر کاری بکنم لااقل اینجا برات جبران میکنم ..
|⇦•الحمدلله که ، مثِ علی اکبر.. و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ به نفس سید رضا نریمانی •✾ اباعبدالله بهش اجازه داد ، گفت: باشه برو ، حالا که حسنم گفته رو چشام میذارم .. اینقدر این خیمه‌ها رو گشتن یه زره‌ای برای قد و قواره‌ی این نوجوان پیدا کنن پیدا نشد. شیخ جعفر میگه وقتی میخواستن سوار بر مرکبش کنن اومدن بلندش کردن، قاسمُ قد و قواره‌ش به رکاب مرکب هم نمیرسه، رکابُ بالا آوردن. اما صدا زد: حسین جان، فقط بایست تماشا کن ببین فرزند حسن میخواد چی کار کنه... همچین زد تو دلِ لشکر، پیرمردایی که اونجا بودن، میشناختن، گفتن: فرار کنید. این درسته قد و قواره‌ش کوچیکه اما پسر حسنِ .. اما یکی داد زد گفت: نه، فرار نکنید راهشُ من بلدم: اول دوره‌ش کنید .. سنگ بیارید .. با سنگ از دور بزنینش .. همچین که از مرکب افتاد بعد بریزید سرش. این باباش توو جمل همه‌ی ما رو بیچاره کرد .. حالا بیچاره‌ش میکنیم، داغش و به دل مادرش میذاریم... الحمدلله که ، مثِ علی اکبر جونم فدای تو ، شد ای عمو آخر قدم بذار رو چشمای پر از خونم بیا که بدجوری گُلت شده پرپر زیر و رو شده تنم با نیزه غرق خون شد بدنم با نیزه با صورت افتادم از روی اسب بی‌هوا تا زدنم با نیزه پهلوهام شکسته مثل زهرا بدنم زخمی شده سرتا پا زیر سُم مرکبا افتادم یکی شد تنم با خاک صحرا شاعر: بهمن عظیمی یه لشکر پر از داد و هلهله‌ست به لشکر پر از شور و ولوله‌ست یه لشکر پر از شمر و حرمله‌ست دلشوره دارم .. شده بغض جنگ جمل شدید حسن دیده دشمن تو رو که دید واسه‌ت نقشه‌ی تازه‌ای کشید ای تک‌سوارم .. با تیر و نیزه‌شون ، شد قامتت نشون از پیکر عسل ، میریزه جای خون اسبا یکی یکی ، رد میشن از تنت ضرب المثل شدی ، با قد کشیدن عجب روضه‌ای شد تو کربلا به یاد غم و رنج کوچه‌ها بازم تازه شد داغ مجتبی عزا به پا شد .. یه دشت و یه قاسم، یه دشمن و با اسبا تنش رو فشردن و توو خیمه زَنا غرق شیوَن و غوغا بپا شد .. اسم علی رو برد ، فرق سرش شکست خون لخته‌ها چه زود ، راه گلوشُ بست پهلوی زخمی و ، بازوی پُر ورم زینب رسید و گفت ؛ « ای وای مادرم» ای حسین.... علی اکبر که جوشن داشت آن شد تو که جوشن نداری وای بر من
4_5911318039587981171.mp3
4.47M
|⇦•لااقل این جسم عریان‌ مانده را.. و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ به نفس سید رضا نریمانی •✾ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ زیادی است میانِ: با ! سرنوشتِ 'جَو زده‌ها' عاشورا ختم شد!
4_5911318039587981175.mp3
2.72M
|⇦•الحمدلله که ، مثِ علی اکبر.. و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ به نفس سید رضا نریمانی •✾ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ زیادی است میانِ: با ! سرنوشتِ 'جَو زده‌ها' عاشورا ختم شد!
98061405.mp3
4.07M
|⇦•بی رزه رفت .. روضه و توسل به حضرت قاسم سلام الله علیه اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ به نفس حاج محمد طاهری •✾• ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ نوجوانی بود که نه جنگ را، نه پیامبر را، و نه انقلاب‌‌اسلامی‌اش را دیده بود. امّا آن مفاهیم صدر اسلام را با همان‌ روشن‌بینی، با همان اقتدار که روزی یک نوجوان فهمیده‌ (علی‌بن ابی‌طالب) دنبال کرده بود،
99-06-03 mirbagheri.mp3
11.06M
🎧 استاد میرباقری | «سخنرانی» شب پنجم محرم ۱۳۹۹، حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها راه رسیدن به مقام محبت الهی
YEKNET.IR - tak - shabe 4 moharram1399 - narimani.mp3
7.26M
🌹بسیار زیبا 🎤مداح: سید رضا نریمانی 🌾به نبی ثمری به علی پسری🌷 🌴مداحی پیشنهاد دانلود⬇️⬇️⬇️
‌‌‌‌‌🎆✨🌙--------------------🌟 بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفرج 🖤🖤🖤 🎆✨🌙✨‌‌--------------------🌟
ای که شاگردت شدند در هر زمان اصحاب ، تو ای که بر راهت دهند ، جان ، همه ی اشباب ، تو نیستی کودک ، تویی عالم و دانای بهشت اصغرا ! یا اصغرا ! ما بنده و ارباب تو
 خندیدے و شڪستم و عالم خراب شد   سهم تمام ثانیه‌ها اضطراب شد  تیرے رسید و صحبت من ناتمام ماند  گفتم ڪه آب؛ تیر برایم جواب شد  تیرے رسید حنجرت آتش گرفت و بعد   از آتش گلوے تو قلبم ڪباب شد  تصویر حلق پاره‌ات اے ڪودک شهید  در چشم‌هاے دخترڪے تشنه قاب شد  آنجا ڪه موج‌موج دل آب سنگ شد   آنجا ڪه فوج‌فوج دل سنگ آب شد  تیرے رسید و هستے من را به باد داد  آهنگ من بریده بریده «رباب» شد
S-05-.mp3
23.89M
🎧 استاد میرباقری | «سخنرانی» شب پنجم محرم ۱۳‌۹۹، هیئت ثارالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
03) روضه1، حجة الاسلام استاد میرباقری.mp3
8.47M
🎧 روضه شب پنجم محرم ۱۳‌۹۹ هِیْئَت ثٰارَالْلّٰه قُمْ
اومد خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی‌خوره، مرخصی خواست. امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در بحبوحه‌ی جنگ پرسیدند. عباس گفت: من در دهه اول محرم برای شستن استکان‌های چای عزاداران به هیئت‌های جنوب شهر که من را نمی‌شناسند می‌روم. مرخصی را برای آن می‌خواهم. امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می‌دهم! که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...
‍ 📚 📚 ⚡️ ⚡️ 💠وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. 💠حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد. 💠برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز. 💠برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. 💠مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! 💠مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد. 💠 قانون زندگی٬ قانون باورهاست 💠 بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته می‌شوند... 👇 ☀️ امام صادق (علیه السلام): 💠 سخاوت آن است كه بى درخواست انجام گيرد، اما سخاوتى كه درمقابل درخواست باشد ناشی ازشرمندگی وبرای فرار از سرزنش است.. 📚 منبع: بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 68 ، ص357، ح 21
🏴لطمه زنی بدون اختیار 🔷س 5359: اگر شخصی در روضه ابا عبد الله(علیه السلام) از خود بی خود شده و به سر و صورت خود لطمه وارد کند و ضرر قابل توجهی به بدن خود وارد سازد، آیا این کار اشکال دارد؟ ✅ج: اگر در موقع لطمه زدن حقیقتاً بی‌اختیار بوده، اشکال ندارد. 📕منبع: khamenei.ir