#درسهایی_ازحضرت
#زهرا_سلام_الله_علیها
#قسمت_هشتادوچهارم4⃣8⃣
بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، هنگامی که دخترش صدیقه طاهره سلام الله علیها، سر در بستر شهادت نهاد، تنها دو پسر به نام «حسن» و «حسین» و دو دختر به نام «زینب» و «ام کلثوم» از او به یادگار ماند،
و پس از مدتی هم رخداد غمبار عاشورا رخ داد و همه ی فرزندان حسین علیه السلام، جز امام چهارم و پنجم و از فرزندان امام حسن علیه السلام نیز طبق برخی روایات هفت تن و از زینب علیه السلام نیز دو فرزندش به شهادت و دختر دیگر آن حضرت هم طبق قول مشهور فرزندی به یادگار نماند.
پس از حادثه دردناک و غمبار عاشورا، رخدادهای ناگوار دیگری پدید آمد و کشتارها و خونریزی ها، را از نسل پاک پیامبر ادامه یافت. رخداد سهمگین «حره» تا شهادت «زید شهید» و یارانش و حادثه ی«فخ» تا تار و مار و آواره ساختن «علویان» یکی از پی دیگری به وقوع پیوست، اما با همه این جنایتها و سفاکی های سیاهکاران اموی، نسل پاک و سرفراز پیامبر به حیات افتخارافرین خویش ادامه داد.
ادامه دارد...
از شيخ بهايی پرسيدند:
"سخت ميگذرد" چه بايد کرد؟
گفت: خودت که ميگويی
سخت "ميگذرد "سخت که "نميماند"
پس خدارو شکر که"میگذرد" و "نميماند"
🍂🍁🍂🍁
#آداب_معاشرت
بعضی آدمها باعث میشوند که
خنده شما کمی بلندتر
لبخندتان کمی درخشان تر،
و زندگی تان کمی بهتر شود.
سعی کنید یکی از این آدما باشین...
🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🍳انار_ژله_ای👩🍳
یک بسته ژله انار ،
۱ ۱لیوات آب جوش
و۱ قاشق غذا خوری شکر
مخلوط کنید تا شفاف بشه.
نصف لیوان آب سرد و
۳ عدد انار دانه شده
هم بهش اضافه کنید.
#ساندویچ_گوشت_وقارچ 🌯 😋
🔸يه پياز رو نگينى خرد كنيد و با يه فلفل دلمه خرد شده تو روغن تفت بديد تا سبك بشه،يه حبه سير رنده شده رو اضافه كنيد و تفت بديد،نمك،فلفل سياه،پاپريكا،چيلى و اويشن و كمى پنير پارمسان رو هم اضافه كنيد
و گوشت چرخ شده رو هم توش بريزيد و بذاريد تا بپزه،توى تابه جدا قارچ ها رو باشعله ى بالا تفت بديدو به مواد اضافه كنيد و در اخر يه قاشق رب گوجه هم توش بريزيد وتفت بديد و مواد اماده شده
#بانوی_باکلاس
در کارهای اداری ویا بازار شوهرتان را تشویق کنید
ودر مشکلات او را روحیه بدهید.
🍂🍁🍂🍁
#رفتار_باکلاس
كسے كه منتظر ميماند تا انتخاب شود
هيچوقت خوشبختے را
تجربه نخواهد كرد..
براے خوشبخت شدن
بايد جسور بود و
دل را به دريا زد...
اصلاً بايد هرچه در اين دل لعنتے ميگذرد را بريزيد بيرون
نهايتش اين است
زندگے ات را
با ؛اے كاش؛ ها پيش نميبرے...
🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ علی اکبر #رائفی_پور
📝 «فلسفه سايتهای قمار و شرطبندی»
✂️ (برشی از نقد سریال بازی مرکب)
✨﷽✨
#پندانه
✍ برای هیچ چیز در زندگی، غمگین مباش
۱. کار سختی که تو داری، آرزوی هر بیکاری است.
۲. فرزند لجبازی که تو داری، آرزوی هر کسی است که بچهدار نمیشوند.
۳. خانه کوچکی که تو داری، آرزوی هر کرایهنشینی است.
۴. دارایی کم تو، آرزوی هر بدهکاریست.
۵. سلامتی تو، آرزوی هر بیماریست.
۶. لبخند تو، آرزوی هر مصیبتدیدهای است.
۷. پوشیده ماندن گناهانت، آرزوی هر کسی است که گناهش فاش شده و میگوید ای کاش گناهمان فاش نشده بود و دیگر انجامش نمیدادیم.
۸. حتی گناه نکردنت، آرزوی بعضی از گناهکاران است که میگویند ای کاش ما هم میتوانستیم دست از گناه برداریم و تو خیلی چیزها داری که مردم آرزویش را دارند!
🔰 بیشتر به داشتههایت بیندیش تا نداشتههایت و بهخاطرشان خدا را شکر کن.
🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سالاد_رژیمی 😍😍
فیله مرغ: ۵ عدد
کاهورسمی: یک کاسه
گردو: ۳ عدد
نمک، فلفل، پودرسیر، آویشن، زنجبیل: به میزان لازم
روغن زیتون: ۱۰ ق غ
رب انار: یک ق غ
پنیر پارمزان: یک ق غ
سرکه بالزامیک: ۳ ق غ
شوید تازه: ۱/۲ پیمانه
گوجه فرنگی: ۲ عدد
خیار: ۲ عدد
فلفل دلمه ای زرد یا قرمز: یک عدد
.
#رفتار_باکلاس
ماهی تا موقعی که دهانش بسته باشد
کسی نمی تواند آن را صید کند.
رازهایت را فاش نکن
بعضی ها در آرزوی صید یک اشتباه
در انتظار نشسته اند
🍂🍁🍂🍁
"پاییز" را دیدی.. ؟!
آنان که رنگ عوض کردند،
افتادند!
يادمان باشد؛
"محبت"، تجارت پاياپای نيست!
چرتکه نیندازيم که
من چه کردم
و در مقابل تو چه کردی.. !
بی شمار محبت کنيم،
حتی اگر به هردليلی
کفه ی ترازوی ديگران سبکتر بود...
اگر قرار باشد خوبی ما
وابسته به" رفتار دیگران" باشد،
این دیگر خوبی نیست؛
بلکه "معامله" است...
🍂🍁🍂🍁
#حکیمانه
🌹روزی واعظی به مردمش می گفت:
ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید،
می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه میرود.
جوان ساده و پاکدل، که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه، دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت...
روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد.
چون به رودخانه رسیدند، جوان "دعا" گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت...
جوان گفت: "ای بزرگوار!تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین میکنم پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!
واعظ، آهی کشید و گفت: حق،
همان است که تو می گویی،
اما دلی که تو داری، من ندارم.
🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پاستا_پنه_آلفردو_با_مرغ😍😍
پاستا پنه : ۲۰۰ گرم
سینه مرغ : ۲۰۰ گرم ( ۱ عدد )
قارچ : ۶ عدد
شیر : ۱ لیوان
خامه : ۲۰۰ گرم
پنیر پارمسان : ۴ قغ
سیر : ۱ حبه
کره : ۲۵ گرم
نمک و فلفل : به مقدار لازم
پاستاهارو به همراه نمک به مدت ۱۰ دقیقه بجوشونید و آبکش کنید . پوره سیر رو به همراه کره تفت بدید و مرغ و قارچ رو به همراه نمک و فلفل بهش اضافه کنید تفت بدید و اجازه بدید به خوبی بپزه . خامه و شیر رو اضافه کنید و هم بزنید تا مواد یکدست بشه درب تابه رو بزارید و وقتی شیر جوشید بردارید و پاستای آبکش شده و پنیر پارمسان رو اضافه کنید . وقتی مواد به غلظت رسید میتونید سرو کنید
#مدیریت_زمان 81
🔶 ممکنه تصور بشه که تهیه کردن نان و یا درست کردن ترشی و ماست و پنیر و... در منزل کار وقت گیری هست و بهتره آدم این کارها رو به کارخانه ها و فروشگاه ها بسپاره!
🔺 دو تا نکته در اینجا وجود داره: یکی اینکه "اصل کار کردن و زحمت کشیدن" موجب رشد روحیه انسان و افزایش حال خوب میشه. بنابراین هر کسی واقعا فرصت و زمان کافی برای این کارها رو داره حتما باید اقدام کنه.
❇️ یکی هم اینکه بله اگه آدم خودش نخواد این موارد رو درست کنه پس باید وقتش رو برای کار مهم تری بذاره.
💢 اگه قرار باشه ما اولیات زندگیمون رو خودمون آماده نکنیم و بعد روی مبل لم بدیم تا برامون آماده کنند و بیارن این دیگه چیزی از انسانیت برای ما باقی نمیمونه...🙄
این دیگه بستگی به شرایط هر کسی داره و هر کسی هرچقدر میتونه در این موارد تلاش کنه. برای خداوند متعال تلاش ما انسان ها خیلی اهمیت داره.
📣بسم الله الرحمن الرحیم📣
💠💠💠مصاحبه با نویسنده ی
رمان👈👈👈مجنون من کجایی؟!
سلام علیکم؛
لطفا خودتون رو معرفی کنید؟
به نام خدا من پریسا شریفی ۲۳ساله از قزوین
انگیزتون از نوشتن این رمان چی بود؟
معرفی اسارت بچه عملیات خان طومان
انتخاب نام رمان از کجا به ذهنتون رسید چه دلیلی برای نامش دارین
؟
چون رقیه منتظر همسرش بود دوستم این اسم پیشنهاد کرد
این چندمین رمانتون هست وتاحالا چندتارمان نوشتید؟
این دومی رمانی بود که درفضای مجازی نوشتم
اعضا نظرشون این بود که رمان آموزنده نبود !نظرشما ؟
فقط میخاستم شهدای غریب شهرم معرفی کنم
نظر اعضا محترمه
حرفی با دیگر نویسنده ها:
صبورباشن
حرفی با اعضای کانال/اگه دارید بفرمایید:
ممنون از اینکه داستان منو مطالعه کردن
باتشکر از همکاریتون که جواب سوالات مارو دادین!🖋🖋
یاعلی👤
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
﷽؛
🌴 رسول خدا "صلےالله علیه و آله"
🔷#شیاطین دو گروه اند :
#شیاطین_جنّے که با ذکر "لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم" رانده مےشوند ، و #شیاطین_انسے که با "صلوات بر محمد و آل محمد" شر و آزارشان از شخص دور مےشود .
اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج
🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 یک روایت متفاوت از داستان یوسف پیامبر
❤️ باور میکنید میتوانید معشوق امام زمان باشید؟!
#استاد_پناهیان
.
🔵حاج اسماعیل دولابی:
خدا اگر به کسی علاقمند باشد او را تحت فشار قرار میدهد،
لذا تمام انبیاء تحت فشار بوده اند.
🍂🍁🍂🍁
شاهکار زندگی چیست؟
این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی و سوء استفاده نکنی، این شاهکار است…
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ “ﺗﺤﻤﻞ” ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ
ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ “ﻗﻀﺎﻭﺕ” ﻧﮑﻨﻴﻢ
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍی “ﺷﺎﺩ ﮐﺮﺩﻥ” یکدیگر ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ،
ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻬﻢ “ﺁﺯﺍﺭ” ﻧﺮﺳﺎنیم
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﻴﻢ،
ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ “ﻋﻴﻮﺏ” ﺧﻮﺩ ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ
حتی ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ “ﺩﻭﺳﺖ"ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ،
ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ “ﺩﺷﻤﻦ” ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ
ﺁﺭی، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺯﻳﺴﺘﻦ،
شاهکار است…
🍂🍁🍂🍁
قسمت اول داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز : مردهای عوضی!
همیشه از پدرم متنفر بودم … مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه … آدم عصبی و بی حوصله ای بود … اما بد اخلاقیش به کنار … می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ … نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه … دو سال بعد هم عروسش کرد …اما من، فرق داشتم … من عاشق درس خوندن بودم … بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد … می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم … مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم…چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت … یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد … به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی …شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود … یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند … دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد … اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره … مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد…این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود … مردها همه شون عوضی هستن … هرگز ازدواج نکن …
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید … روزی که پدرم گفت … هر چی درس خوندی، کافیه …
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قسمت دوم داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز: ترک تحصیل
بالاخره اون روز از راه رسید … موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود … با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت … هانیه … دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه …تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم …وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم … بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود … به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم … ولی من هنوز دبیرستان …خوابوند توی گوشم … برق از سرم پرید … هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد …- همین که من میگم … دهنت رو می بندی میگی چشم… درسم درسم … تا همین جاشم زیادی درس خوندی …
از جاش بلند شد … با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت … اشک توی چشم هام حلقه زده بود … اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم…از خونه که رفت بیرون … منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه … مادرم دنبالم دوید توی خیابون …- هانیه جان، مادر … تو رو قرآن نرو … پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه … برای هر دومون شر میشه مادر … بیا بریم خونه …اما من گوشم بدهکار نبود … من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم … به هیچ قیمتی …
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قسمت سوم داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز: آتش!
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه … پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام … می رفتم و سریع برمی گشتم … مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد … تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت …با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد … بهم زل زده بود … همون وسط خیابون حمله کرد سمتم …موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو …اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم … حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه … به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم …
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم… چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم … اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود …بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت … وسط حیاط آتیشش زد … هر چقدر التماس کردم … نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت … هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت … اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند … تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم … خیلی داغون بودم …بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد … اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود … و بعدش باز یه کتک مفصل … علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد … ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم … ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم …تا اینکه مادر علی زنگ زد...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹