eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊 پیشاپیش 🌸حلول ماه مبارک رجب 🎊و میلاد حضرت 🌸امام محمد باقر علیه السلام 🎊بر همه دوستان مبـارک باد 💐 🌸🍃
در خبر است که روزی جبرئیل و میکائیل با هم مناظره می کردند، جبرئیل گفت: مرا شگفت آید که با این همه جفاکاری و بی حرمتی بندگان، از بهر چه خداوند بهشت را آفریده؟! میکائیل گفت: مرا از آن شگفت آید که خداوند با آن همه فضل و کرم و رحمت که بر بندگان دارد، چگونه دوزخ را آفریده؟! از حضرت عزت خطاب آمد: از میان هر دوی شما آنرا دوست تر دارم که به من گمان نیکو دارد، یعنی میکائیل! که رحمت و حلم بر نقمت و غضب برتری میدهد! خواجه عبدالله انصاری 🌸🍃
🔘 داستان کوتاه قدیم‌ها توی قُم یک کارگر عرب داشتیم. که خیلی می‌فهمید. اسمش *جمال* بود.‌ از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اوّل‌ها مَلات سیمان درست میکرد و میبرد وَردست اوستا تا دیوار مستراح و حمّام را عَلَم کنند. جَنَم داشت. بعد از چهار ماه شد همه‌کارهٔ کارگاه: حضور و غیاب کارگرها، کنترل انبار، سفارش خرید. همه چیز. قشنگ حرف می‌زد. دایرهٔ لغات وسیعی داشت. تُن صدایش هم خوب بود، شبیه آلِن دِلون. اما مهمّ‌ترین خاصیّتش همان بود که گفتم : خیلی قشنگ حرف می‌زد. یک بار کارگر مُقّنیِ قوچانی‌مان رفت توی یک چاه شش‌متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. *جمال* هم پرید به رئیس کارگاه خبر داد. رئیس کارگاه رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتّی یادش رفت زنگ بزند آتش‌نشانی. *جمال*، موبایل رئیس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که: «کارگرمان مانده زیر آوار.» خیلی خوب و خلاصه گفت. تَهِش هم گفت : «مُقنّّی‌مان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیمهایش به هیچ جا بند نیست.» بعد *جمال* رفت سر چاه تا کمک کند برای پس‌زدن خاکها. خاک که نبود!!! گِل رُس بود و برف یخ‌زدهٔ چهار روز مانده. تا آتش‌نشانی برسد، رسیده بودند به سر مُقنّی. دقیقاً زیر چانه‌اش. هنوز زنده بود. اورژانسچی آمد. و یک ماسک اکسیژن زد روی دَک‌وپوزش. آتش‌نشانها گفتند؛ چهار ساعت طول می‌کشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون.؟!؟. چهار ساعت برای چاهی که مُقنّی دوساعته و یک‌نفره کنده بودش!؟! بعد هم شروع کردند. همه‌چیز فراهم بود: آتش‌نشان بود. پرستار بود. چایِ گرم بود. رئیس‌کارگاه هم بود. فقط امّید نبود. مُقنّی سردش بود و ناامّید. *جمال* رفت روی برفها کنارش خوابید، و شروع کرد خیلی قشنگ قشنگ آلِن دِلونی برایش حرف زد. حرف که نمیزد! لاکِردار داشت برایش نقّاشی میکرد. *جمال* میخواست آسمان ابریِ زمستانِ دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. او میخواست امّید بدهد. همه میدانستند خاک رُس و برف چهارروزه ، چقدر سرد است.؟. مخصوصاً اگر قرار باشد چهار ساعت لایِ آن باشی.!؟!. دو تا دختر فِسقِلی هم توی قوچان داشته باشی، بی‌شناسنامه. امّا *جمال* کارش را خوب بلد بود. *جمال* خوب ‌میدانست که کلمات ، منبع لایتناهی انرژی و امّیدند، اگر درست مصرفشان کنند. *جمال* چهار ساعت تمام ماند کنار مّقنّی و ریزریز دنیای خاکستری و واقعیِ دوروبرش را برایش رنگ کرد : آبی ، سبز ، قرمز. *جمال* امّید را گاماس ، ‌گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام.!؟!. مُقنّی زنده ماند. البتّه حتماً بیشتر هم به‌همّت *جمال* زنده ماند. آدمها همه ، توی زندگی یک *جمال* میخواهند برای خودشان. زندگی از َازل تا به اَبد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به‌دروغ هم که شده ، رنگ بپاشد روی این‌همه اَبرِ خاکستری. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند وبس. کلمات را قبل از اِنقضاء، درست مصرف کنیم. *جمالِ* زندگیمان را پیدا کنیم. *جمال* زندگیِ دیگران باشیم. ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
ﻣﺮﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ، ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ، یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ. ﺑه همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ. ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ. ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید. ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ مرد ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭی از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯی مادرم بود ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ رفت ❄️🌨☃🌨❄️
✨﷽✨ 🌼شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. ✍روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: لااله الا اللّه طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است ❄️⛄️🌨⛄️❄️
هـر دشمنے کہ بہ تو چپ نگاہ کند خار میڪنم پوزش بہ خاڪ ڪشم، زندگے اش تار و مار میڪنم «سیّدعلی» مخور غم یار، ببین از براے تو «عمّارم» و بہ منصب خود افتخار میڪنم
delet ra be che kas mifroshi.darestani.mp3
3.13M
💐 🔻حاج آقا دارستانی 🔻دلت را به چه کسی میفروشی؟
🌸 •❤️🦋• یادت‌نره‌،توبه‌هیچڪس جزخدا‌احتیاج‌نداری... خدا‌برای‌تسڪینِ‌قلب‌ مهربونت‌ڪافیھ مگه‌نه؟! ❄️🌨☃🌨❄️
✨🍁 کسی که زمان خوابیدن صد مرتبه استغفار کند گناهانش همچون برگ درختان فرو می‌ریزد و صبح که بلند شود گناهی برایش نماند. [ علیه السلام ] 📚 مکارم الاخلاق ص ۶۱۰ ❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا به قسمت اعتقاد دارید؟ قضا و قدر الهی... 🎤استاد مسعود عالی
🌷شیخ رجبعلی خیاط اگر چشم برای خدا ڪارڪند عین الله میشود اگر گوش برای خداڪارڪند اذن الله میشود اگر دست برای خدا ڪارڪند 👈ید الله میشود 💠تا میرسد به قلب 👈ڪه جای خدامیشود ❄️🌨☃🌨❄️
انشايم كه تمام شد معلم با خط كش چوبی اش زد پشتِ دستم و گفت جمله هايت زيباست ... گفتم اجازه آقا ... پس چرا ميزنيد؟؟؟ نگاهم كرد ... پوزخندِ تلخی زدو گفت: ميزنم تا همیشه يادت بماند خوب نوشتن و زيبا فكر كردن در اين دنيا تاوان دارد. . ❄️🌨☃🌨❄️