آبگوشت دیزی
#ابگوشت_دیزی
مواد لازم برای۴ نفر
نمک به مقدار لازم
آب ۳ لیتر
لیمو عمانی ۴ عدد
گوشت 0.5 کیلوگرم
رب گوجه فرنگی ۲ قاشق سوپ خوری
پیاز ۱ عدد
نخود ۱/۲ فنجان
سیب زمینی ۲ عدد
فلفل سیاه به مقدار لازم
زردچوبه به مقدار لازم
طرز تهیه🍽
۱- ابتدا مقداری از دنبه را در قابلمه یا ظرف مخصوص كه در همه جا پیدا میشه و میتونید بخرید آب میكنید.
۲- بعد پیاز رو به 4 قسمت تقسیم میكنید و كمی داخل دنبه تفت میدید و بعد گوشت رو بهش اضافه میكنید و قدری تفت میدید تا تغییر رنگ بده و ادویه و رب گوجه فرنگی رو هم بهش اضافه میكنید.
۳- سعی كنید كمی صبر كنید تا رب كاملا سرخ بشه.
۴- حالا نخود شسته شده و خیس خورده رو به مواد اضافه میكنید و مقداری آب داخلش میریزید.
۵- در اینجا بهترین روش اینه كه غذا رو روی منقل بذارید و روش سینی قرار بدید و كمی ذغال داغ هم روی در غذا بذارید اما احتمالا این كار برای شما سخت هست.
۶- میتونید درب ظرف رو ببندید و اون رو داخل فر قرار بدید و حرارتش رو زیاد كنید به خصوص شعله بالای فر و اجازه بدید غذای شما حدودا یك و نیم تا دو ساعت بپزه.(روی شعله گاز هم میتونید بپزید اما زمان پخت بیشتر میشه حدود4 ساعت زمان نیاز داره بستگی به خودتان داره)
۷- البته حواستون باشه ظرف رو موقعی در فر قرار بدید كه مواد شما به جوش آمده باشن.
۸- حدود نیم ساعت مانده به حاضر شدن غذا ظرف رو خارج كنید و سیب زمینی و لیمو عمانی رو بهش اضافه كنید و دوباره داخل فر قرار بدید.
سایر نکات⁉️⁉️⁉️⁉️
حتما نخود را از شب قبل خیس كنید و آب آن را 3 بار عوض كنید واگر فراموش كردید نخود ها را در ظرفی ریخته و اجازه دهید با آب بجوشند و بعد از چند دقیقه آب را خارج كنید
اگر میخواهید دیزی خوشمزه تری داشته باشید همراه با اضافه كردن سیب زمینی ها زعفران آبكرده هم اضافه كنید.
🍳🥘🍲🥗🍿🍕🌭🧀🥐
اندازههات رو ڪه بدونے
همیشه محترمی،
اندازه "گلیمت"
اندازه "دهنت"
اندازه "جیبت"
اندازه "محبت ڪردنت"
حواسمون به اندازهها باشه...🌷
💕🧡💕🧡
🌸هفت نکته #آرامش
اینها را از ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺣﺬﻑ ﮐﻨﯿﺪ
ﺗﺎ ﺭﻭﺣﺘﺎﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻤﺎﻧﺪ:
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺘﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﻣﯿﺪﻫﺪ.
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ
ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ
ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ
ﺗﺎﺛﯿﺮﺍﺕ ﻣﺨﺮﺏ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ.
شخصی که بی حرمتی
برایش تفریح است.
شنـبهتـون غرق در آرامش🌸
💕💚💕💚
چون در تمام زندگی
فقط یک مــــادر داری ...♥️
و وقتی میمیرد آنگاه ملائکه میگویند که فوت شد آن کسی که به سبب آن به تو رحم میشد(اتقوا الله فی الامهات)
این پیام برای هر انسانی
که عزیز است برای مادرش ... ♥️
مــادر : اگر گرسنه شدی رستوران است
اگر مریض شدی بیمارستان است
اگرخوشحال شدی جشن است
اگر خوابیدی بیدارکننده است
اگر غائب شدی دعاگویت است
ایا با او به احسان و نیکی رفتار کردی...
داخل منزل میشویم و میگوییم :
مادر کجاست؟
با انکه از او چیزی نمیخواهیم
انگار وطن است!! از او دور میشویم
و برمیگردیم که او را ببینیم
خداوندا از مادرم سه چیز را دور کن
"تنگی قبر،اتش جهنم،و فتنه های قبر"
امکان ندارد بخوانی و به
احترام مادر به اشتراکش نگذاری ،
ارزش زیادی داره این متن،
حتما به اشتراک بگذارید
💕💛💕💛
قسمت اول:
#رمان_یک_فنجان_چای_باخدا
از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم تو آلمان زندگی می کردیم. نه اینکه آلمانی باشیم، نه. ایرانی بودیم آن هم اصیل. اما پدر از مریدان سازمان مجاهدین خلق بود و بعد از کشته شدنِ تنها برادرش در عملیات مرصاد و شکستِ سخت سازمان، ماندن در ایران براش مساوی شده بود با جهنم. پس علی رغم میل مادرم و خانواده ها، بارو بندیل بست و عزم مهاجرت کرد.
آن وقتها من یک سالم بود و برادرم دانیال پنج سال. مادرم همیشه نقطه ی مقابل پدرم قرار داشت. اما بی صدا و بی جنجال. و تنها به خاطر حفظ منو برادرم بود که تن به این مهاجرت و زندگی با پدرم می داد. پدری که از مبارزه، فقط بدمستی و شعارهایش را دیده بودیم. شعارهایی که آرمانها و آرزوهای روزهای نوجوانی من و دانیال را محاصره میکرد. که اگر نبود، زندگیم طور دیگه ایی میشد.
پدرم توهم توطئه داشت اما زیرک بود. پله های برگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد. میگفت باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و برای استواری ستون های سازمان خنجر از پشت بکوبم. نمیدونم واقعا به چه فکر میکرد، انتقام خون برادر؟؟، اعتلای اهداف سازمان؟؟، یا فقط دیوانگی محض؟؟.
اما هر چی که بود در بساط فکریش، چیزی از خدا پیدا نمیشد. شاید به زبون نمیاورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان رو مرور نمیکرد.
و بیچاره مادرم که خدا را کنجِ بقچه ی سفرش قایم کرده بود، تا مهاجرتش بی خدا نباشد.
و زندگی منه یکسال و دانیال پنج ساله میدانی شد، برای مبارزه ی خیر و شر.. و طفلکی خیر، که همیشه شکست میخورد در چهارچوب، سازمان زده ی خانه ی مان. مادرم مدام از خدا و خوبی میگفت و پدرم از اهداف سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد نه سازمان. و من و برادرم دانیال خلاء را انتخاب کردیم، بدون خدا و بدون سازمان و اهدافش. نوجوانی من و دانیال غرق شد در مهمانی و پارتی و دیسکو و خوشگذرانی. جدای از مادرِ همیشه تسبیح به دست و پدر همیشه مست.
شاید زیاد راضیمان نمیکرد، اما خب؛ از هیچی که بهتر بود. و به دور از همه حاشیه ها من بودم و محبت های بی دریغ برادرم دانیال که تنها کور سویِ دنیایِ تاریکم بود.
آن سالها چند باری هم علی رغم میل پدر، برای دیدار خانواده ها راهی ایران شدیم که اصلا برایم جذاب نبود. حالا سارایِ ۱۸ ساله و دانیال ۲۳ ساله فقط آلمان رو میخواستند با تمام کاباره ها و مشروب هایش. اما انگار زندگی سوپرایزی عظیم داشت برای من و دانیال. در خیابانهای آلمان و دل ایران.
ادامه دارد
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قسمت دوم
#رمان_یک_فنجان_چای_باخدا
آن روزها همه چیز خاکستری و سرد بود، حتی چله ی تابستان. پدرم سالها در خیالش مبارزه کرد و مدام از آرمانش گفت به این امید که فرزندانش را تقدیم سازمان کند، که نشد.. که فرزندانش عادت کرده بودند به شعارزدگی پدر، و رنگ نداشت برایشان رجزخوانی هایش. وبیچاره مادر که تنها هم صحبتش، خدایش بود. که هر چه گفت و گفت، هیچ نشد.
در آن سالها با پسرهای زیادی دوست بودم. در آن جامعه نه زشت بود، نه گناه. نوعی عادت بود و رسم. پدر که فقط مست بود و چیزی نمیفهمید، مادر هم که اصلا حرفش خریدار نداشت. میماند تنها برادر که خود درگیر بود و حسابی غربی.
اما همیشه هوایم را داشت و عشقش را به رخم میکشد، هروز و هر لحظه، درست وقتی که خدایِ مادر، بی خیالش میشد زیر کتک ها و کمربندهای پدر. خدای مادر بد بود. دوستش نداشتم. من خدایی داشتم که برادر میخواندمش. که وقتی صدای جیغ های دلخراشِ مادر زیر آوار کمربند آزارم میداد، محکم گوشهای را میگرفت و اشکهایم را میبوسید. کاش خدای مادر هم کمی مثله دانیال مهربان بود. دانیال در، پنجره، دیوار، آسمان و تمام دنیایم بود..
کل ارتباط این خانواده خلاصه میشد در خوردن چند لقمه غذا در کنار هم، آن هم گاهی، شاید صبحانه ایی، نهاری. چون شبها اصلا پدری نبود که لیست خانواده کامل شود.
روزهای زندگی ما اینطور میگذشت.آن روزها گاهی از خودم میپرسیدم: یعنی همه همینطور زندگی میکنند؟؟ حتی خانواده تام؟؟؟ یا مثلا معلم مدرسه مان، خانوم اشتوتگر هم از شوهرش کتک میخورد؟؟ پدر لیزا چطور؟؟ او هم مبارز و دیوانه است؟؟
و بی هیچ جوابی، دلم میسوخت برای دنیایی که خدایش مهربان نبود، به اندازه ی برادرم دانیال..
روزها گذشت و من جز از برادر، عشق هیچکس را خریدار نبودم. بیچاره مادر که چه کشید در آن غربت خانه. که چقدر بی میل بودم نسبت به تمام محبتهایش و او صبوری میکرد محضه داشتنم.
اما درست در هجده سالگی، دنیایم لرزید.. زلزله ایی که همه چیز را ویران کرد. حتی، خدایِ دانیال نامم را..
و من خیلی زود وارد بازی قمار با زندگی شدم..
اینجا فقط مادر با خدایش فنجانی چای میخورد..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قسمت سوم:
#رمان_یک_فنجان_چای_باخدا
روزهای هجده سالگیم بود. سال و روزهایی که ققنوس شد و زندگیم را سوزاند.زندگی همه ما را. من... دانیال...مادر و پدرِ سازمان زده ام!
آن روزها،دانیال کمی عجیب شده بود. کتاب میخواند. آن هم کتابهایی که حتی عکس و اسم روی جلدش برایم غریب بود!!!
به مادر محبت میکرد. کمتر با پدر درگیر میشد.به میهمانی و کلوب نمی آمد و حتی گاهی با همان لحنِ عشق زده اش، مرا هم منصرف میکرد. رفت و آمدش منظم شده بود. خدای من مهربان بود، مهربانتر شده بود.
اما گاهی حرفهایش، شبیه مادر میشد و این مرا میترساند. من از مذهبی ها متنفر بودم. مادرم ترسو بود وخدایی ترسوتر داشت. اما دانیال جسور بود، حرف زور دیوانه اش میکرد. فریاد میکشید. کتک کاری میکرد. اما نمیترسید، هرگز.. خدای من نباید شبیه مادر و خدایش میشد. خدای من، باید دانیال، برادرم می ماند!!!!
پس باید حفظش میکردم، هر طور که شده. خودم را مشتاق حرفهایش نشان میدادم و او میگفت. از بایدها و نبایدها. از درست و غلطهای تعریف شده. از هنجارها و ناهنجارها. حالا دیگر مادر کنار گود ایستاده بود و دانیال میجنگید با پدر، با یک شرِ سیاست زده. در زندگی آن روزهایم چقدر تنفر بود و من باید زندگیشان میکردم. من از سیاست بدم میامد.
ثانیه های عمرم میدویدند و من بی خیالشان. دانیال دیگر مثله من فکر نمیکرد. مثل خودش شده بود. یک خدای مهربانتر!!! مدام افسانه هایی شیرین میگفت از خدای مادر که مهربان است.که چنین و چنان میکند. که….
و من متنفرتر میشدم از خدایی که دانیال را از میهمانی ها و خوش گذرانیهای دوستانه ام، حذف کرده بود. این خدا، کارش را خوب بلد بود.
هر چه بیشتر میگذشت، رفتار دانیال بیشتر عوض میشد. گاهی با هیجان از دوست جدیدش که مسلمان بود میگفت،که خوب و مهربان و عاقل است،که درهای جدیدی به رویش باز کرده...که این همه سال مادر میگفت و ما نمیفهمیدیم...که چه گنجی در خانه داشتیمو خواب بودیم...و من فقط نگاهش میکردم. بی هیچ حس و حالی.حتی یک روز عکسی از دوست مسلمانش در موبایل، نشانم داد و من چقدر متنفر بودم از دیدن تصویر پسری که خدایم را رامِ خدایش کرده بود.
ادامه دارد…..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قسمت چهارم:
#رمان_یک_فنجان_چای_باخدا
روزها میگذشت. دیگر از جنگ و درگیری سابق در خانه خبری نبود. حالا دیگر مادر یک هم تیمی قوی به نام دانیال داشت و پدر توانی برای مبارزه و کتک زدن،در خود نمیدید. پس آتش بس در خانه برقرار بود.
دیگر برخلاف میل دانیال خودم به تنهایی در میهمانی ها و دورهمی های دوستانمان شرکت میکردم. و این دیوانه ام میکردم. اما باید عادت میکردم به خدایی که دیگر ❤️خدا❤️ داشت.
حالا دیگر دانیال مانند مادر نماز میخواند. به طور احمقانه ایی با دخترانِ به قول خودش نامحرم ارتباط نداشت. در مورد حلال بودن غذاهایش دقت میکرد. و.. و.. و… که همه شان از نظر من ابلهانه بود. قرار گرفتن درچهارچوبی به نام اسلام آن هم در عصری که هزاران سال از ظهورش میگذشت، عقب افتاده ترین شکل ممکن بود.
دانیال مدام از کتابها و حرفهایی که از دوستش شنیده بود برام تعریف میکرد و من با بی تفاوتی به صورت مردانه و بورش نگاه میکرد. راستی چقدر برادر آن روزهایم زیبا بود. و لبخندهایش زیباتر. انگار پرده ایی از حریر، مهربانی هایش را دلرباتر کرده بود. گاهی خنده ام میگرفت، از آن همه هیجان کودکانه اش، وقتی از دوستش تعریف میکرد. همان پسره سبزه ایی که به رسم مسلمان زاده ها، ته ریشی تیره رنگ بر صورت مردانه و از نظر آن روزهایم زشت و پر فریبش، خودنمایی میکرد.
نمیدانم چرا؟ اما خدایی که دانیالِ آن روزها، توصیفش را میکرد، زیاد هم بد نبود...شاید فقط کمی میشد در موردش فکر کرد.هر چه که میگذشت، حسِ مَلس تری نسبت به خدای دانیال پیدا میکردم.
خدایی که خدایم را رام کرده بود!!!
حتما چیزی برایِ دوست داشتن، داشت. و من در اوج پس زدن با دست و پیش کشیدن با پا، کمی از خدای دانیال خوشم آمد. و دانیال این را خوب فهمیده بود...گاهی بطور مخفیانه نماز خواندن های دانیال را تماشا میکردم و فقط تماشا بود وبس...اما هر چه که بود،کمی آرامم میکرد.حداقل از نوشیدنی های دیوانه کننده بهتر بود...
حالا دیگر کمی با دقت محو هیجانهای برادرم میشدم. و چقدر شبیه مادر بود چشمها و حرفهایش...آرامش خانه به دور از بدمستی های شبانه و سیاست زده ی پدر برام ملموستر شده بود. و دیگر از مذهبی ها متنفر نبودم. دوستشان نداشتم، اما نفرتی هم در کار نبود.آنها میتوانستند مانند دانیال باشند، مهربان ولی جسور و نترس... و این کام تفکراتم را شیرین میکرد.
حالا با اشتیاق به خاطرات روزمره دانیال با دوست مسلمانش گوش میکردم. مذهبی ها شیطنت هم بلد بودند...خندیدن و تفریح هم جزئی از زندگیشان بود.حتی سلفی های بامزه و پر شکلک هم میگرفتند...
کم کم داشت از خدای دانیال خوشم می آمد...
که ناگهان همه چیز خراب شد😔
خدای مادر و دانیال، همه چیز را خراب کرد!
همه چیز............
ادامه دارد😊
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنگامیکه از درون زلال باشی ،
خداوند به تو نوری می بخشد ، آنچنان که ندانی
و مردم تو را دوست ميدارند از جایی که ندانی
و نیاز هایت از جایی برآورده شود که ندانی چه شد.!
این یعنی پاک نیتی.....
و پاک نیت کسی است که برای همه ، بدون استثناء ، خیر بخواهد.
چون میداند ،
سعادت دیگران از خوشی او نمیکاهد.
و بی نیازی آنها از ثروت او کم نمیکند.
و سلامت انها عافیت و آرامش او را سلب نخواهد کرد.
💕❤️💕❤️
اول پدر به حضـرت حـیدر تو گفتـهای
پیش از همه به فاطمه مادر تو گفتهای
#اولامامزادهیدنیاخوشآمدی❣️
#میلاد_امام_حسن_مجتبی❣️
#مبارڪباد🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• 🎊💐🎉
ماهرحمت،سفرهاشگستردهشد
زندهازفیضشجهانمردهشد
آسمانپرگشتهازشادیوشور
آمدهازلطفحقمیلادنور😍🎊
#ویژهولادتامامحسنمجتبی🥳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*#صوت_ومتن_دعای_روز۱۵رمضان*👆
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
🌸↶ دعــاے روز پانزدهـم↷🌸
🍃🍁مــ🌙ــاه مـبـارڪ رمضــان🍁🍃
✨ *بِسمِ الله الرَّحمن الرَّحیم*✨
〖 *اَلّلهُمَّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَالخاشِعین وَاشْرَحْ فیهِ صَدْری بِاِنابَةِ المُخْبِتینَ بِاَمانِكَ یا أمانَ الخائِفین*〗
✨❥❥◆✧🌙✧◆❥❥✨
【خدایا در این روز فرمانبردارى فروتنان را روزیم کن و سینهام را به بالاترین درجهی توبهی دلدادگان باز کن، به امان دادنت اى امان ترسناكان】
«« الهــی آمیــن »»
°•࿐༅🌸༅࿐•°.
#التماس_دعای فرج
💠🔹شرح دعای روز #پـانـزدهــم
✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره
⬅️ «اَلّلهُم ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین»
خدایا در این روز اطاعت بندگان خاشع و خاضع خود را نصیب من گردان.
برای آنڪہ بدانیم خاشعین چہ ڪسانی هستند، بهتر است اول در مورد متڪبرین صحبت بہ میان آوریم، چرا ڪہ خضوع و خشوع بہ طور ڪامل با تڪبر و غرور تضاد دارد.
برای روشن شدن این موضوع اشارہ میڪنیم بہ قسمتی از سخنان گهربار حضرت علی علیهالسلام ڪہ در مورد متڪبران اینگونہ فرمودند:⇩
«آگاہ باشید! زنهار! زنهار! از پیروی و فرمانبری سران و بزرگانتان، آنان ڪہ بہ اصل و حسب خود مینازند و خود را بالاتر از آنچہ هستند میپندارند و ڪارهای نادرست را بہ خدا نسبت میدهند و نعمتهای گستردہ خدا را انڪار میڪنند، تا با خواستہ های پروردگار مبارزہ ڪنند و نعمتهای او را نادیدہ انگارند، آنان شالودہ تعصب جاهلی و ستون های فتنہ و شمشیرهای تفاخر جاهلیت هستند»
💠🔹امام علی علیهالسلام همچنین در قسمتی دیگر نیز فرمودند:
«ڪبر و خودپسندی چیزی است ڪہ قلبهای متڪبران را همانند ڪردہ، تا قرن ها بہ تضاد و خونریزی گذراندند و سینهها از ڪینهها تنگی گرفت»
ڪہ با توجہ بہ این تذڪرات مقدس از زبان امیرمؤمنان، درمییابیم ڪہ خضوع و خشوع همانند ظرفی است ڪہ انسان بہ وسیلهٔ آن بہ جمع آوری رضا و خشنودی خداوند میپردازد،
و تڪبر چون ظرفی است تو خالی ڪہ هیچ چیزی در آن جز غرور و تڪبر جای نمیگیرد و این خضوع و خشوع است ڪہ انسان را بہ خدای خویش نزدیڪ میسازد
زیرا ڪہ هر چہ انسان نزد پروردگار عالمیان، خود را ذلیل و خوار نشان دهد، ارزشش در پیشگاہ او بیشتر میشود.
💠🔹حضرت علی علیهالسلام فرمودند:
«تاج تواضع و فروتنی را بر سر نهید و تڪبر و خودپسندی را زیر پا بگذارید ...
و تواضع و فروتنی را سنگر میان خود و شیطان و لشڪریانش قرار دهید، زیرا شیطان از هر گروهی لشڪریان و یارانی سوارہ و پیادہ دارد»
◽️پس خضوع و خشوع در مقابل پروردگار عالمیان همان طاعت و بندگی خالصانہ در مقابل ذات اقدس اوست ڪہ ما نیز در این روز از خداوند میخواهیم بہ ما عبادت و اطاعتش را همراہ با خضوع و خشوع نصیب ڪند.
⬅️ « وَاشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِڪَ یا أمانَ الخائِفین»
و شرح صدر مردان فروتن و خداترس را بہ من عطا فرما بہ حق امان بخشی خود ای ایمن دلهای ترسان
↩️ حال #منتخبین چہ ڪسانی هستند؟
در دعای این روز نڪتہ اساسی ڪہ بہ آن تأڪید شدہ است، خضوع و خشوع و فروتنی در مقابل ذات اقدس پروردگار است.
◽️مخبتین بہ معنای فروتنان است، آن هم فروتنانی ڪہ فروتنی آنان فقط در مقابل پروردگار جهان و جهانیان است.
↩️ حال شاید سوال ڪرد ڪہ #فروتنان چہ ڪسانی هستند؟
◽️ڪہ در جواب باید بگوئیم فروتنی یڪی از صفات بارز مؤمنان تقواپیشہ است ڪہ شب و روز خود را بہ تقوا و پرهیزڪاری میگذرانند.
💠🔹چنانچہ حضرت علی علیهالسلام در مورد صفت و نشانهٔ یڪ پرهیزڪار فرمودند:⇩
◄در دینداری نیرومند
◄نرمخو و دور اندیش است
◄دارای ایمانی پر از یقین
◄حریص در ڪسب و دانش
◄با داشتن علم بردبار
◄در توانگری میانہ رو
◄در عبادت فروتن
◄در تهیدستی آراستہ
◄در سختیها بردبار
◄در جستجوی ڪسب حلال
◄در راہ هدایت شادمان
◄و پرهیز ڪنندہ از طمع ورزی است»
با توجہ بہ فرمودہ آن بزرگوار در مییابیم ڪہ مخبتین همان پرهیزڪاران هستند ڪہ شب و روز خود را بہ ذڪر و یاد خداوند بہ پایان میبرند ڪہ ما نیز در این روز از خداوند میخواهیم شرح صدری را ڪہ مردان پرهیزڪار و فروتن دارند، بہ ما نیز عطا ڪند.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✴️ یکشنبه👈28 فروردین /حمل 1401
👈15رمضان 1443👈 17 آوریل 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌹میلاد با سعادت سبط اکبر رسول اکرم علیه السلام امام مجتبی علیه السلام " 3 ه.ق " .
🐪 حرکت مسلم بن عقیل به سمت کوفه " 60 ه"
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛 امروز : ساعت 4:55 قمر وارد برج عقرب می شود.
📛 و سه شنبه ساعت 6:48 دقیقه قمر از برج خارج می گردد.
👼 مناسب زایمان نیست.
❎نماز نافله در شب های ماه مبارک رمضان:
🔵نماز مستحبی شب شانزدهم.
(دوازده رکعت) در قالب شش نماز دو رکعتی و در هر رکعت بعد از سوره حمد ۱۲ مرتبه تکاثر خوانده میشود.
♥️ثواب: امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: هر کس این نماز را بخواند قیامت با خوشحالی از قبر خارج گردد و وارد بهشت گردد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج عقرب است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️ استعمال دارو.
✳️استحمام.
✳️مسهل خوردن.
✳️ جراحی چشم.
✳️کشیدن دندان.
✳️ خارج ساختن خال و زگیل.
✳️ خرید باغ و زمین زراعی.
✳️ از شیر گرفتن کودک.
✳️ امور باغداری.
✳️ کندن چاه و ابراه.
✳️ امور زراعی و کشاورزی.
✳️ و آبیاری خوب است.
📛 ولی امور اساسی و زیر بنایی مانند ازدواج و سفر خوب نیست.
💑 مباشرت و مجامعت: قمر در عقرب است.
⚫️ طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، سبب سرور و شادی می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، سلامت آفرین است.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
با این دعا روز خود را شروع کنید👇👇
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨