ادامه داستان
#رمان_يک_فنجان_چاي_باخدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت 128:
وقتی به خاک ایران رسیدیم، دیگر دم و بازدمی برایِ قطع شدن نداشتم..
هوایِ ایران پر بود از عطرِ نفسهایِ امیرمهدی..
فاطمه خانم با دیدن من و تابوتِ پیچیده شده در پرچمِ فرزندش، دیگر پایی برایِ ایستادن نداشت.
پدر که مُرد، حتی نشانیِ قبرش را نپرسیدم..
اما حسام همه ی احساسم را زیرکانه تصاحب کرده بود.
و منو دانیالِ بی تفاوت به مرگ پدر، حالا بی تابی مان سر به عرش میکشید محضِ نداشتنِ امیرمهدی..
فاطمه خانم به آغوشم کشید و مادرانه صورتم را بوسید ( زیارتت قبول باشه مااادر.. )
دست به تابوت پسرش کشید و نالید ( شهادت توام قبول باشه ماااادرم.. یکی یه دونه ی من.. )
راستی فاطمه خانم دیگر چیزی برایِ از دست دادن داشت؟؟؟
مردهای نظامی پوش با صورتهایی حزن زده تبریک میگفتند و دوستان حسام سینه زنان اشک میرختند..
ضعف و تماشا، دیدم را تار کرد و خاموش شدم..
نمیدانم چند ساعت را از بودن کنارِ جسمِ بی جانِ حسام محروم ماندم، اما وقتی چشم باز کردم. شب بود و تاریکی و سکوت..
رویِ همان تختی که حسام لقمه های نان و پنیر درست میکرد و چای هایش را به طعم خدا شیرین میکرد..
چشم چراخاندم، انگار گوشه ی اتاق به نماز ایستاده بود و الله اکبر میگفت..
صدایِ خنده هایش را شنیدم، درست زیر پنجره نشسته بود و دلبری میکرد..
این اتاق پر بود از بودنهایش.. از خنده هایش.. از عاشقانه هایِ مذهبی اش..
ته دلم خالی شد.. دیگر نداشتمش..
حالا و من بودمو دیوارهایی که حسرت به دلِ قهقه هایش میشدیم..
لبخند روی لبهایم نشست، خوب بود که چیزی به انتهایم نمانده بود و باز دیدم همان اخمهایش را وقتی که از کاسه ی کوچک عمرم میگفتم..
روی تخت نشستم که چشمم در آن تاریکی محض، به برادر همیشه نگران و خوابیده رویِ زمینِ اتاقم افتاد..
آرام به سمتِ میزِ گوشه ی اتاقم رفتم. باید عکسهایش را میدیدم. قلبم تپش نداشت..
گوشی را برداشتم و یک به یک یادگاری هایمان را چک کردم. از اولین روز عقدمان تا آن شبِ اربعین..
از اولین شانه به شانه شدنهایمان تا آخرین عاشقانهایِ حسینی مان..
چمدانِ چسبیده به دیوار را باز کردمو موبایل خونی و پیچیده در نایلونِ حسام را درآوردم.
خاموش بود. به شارژ زدمو روشن اش کردم. دوست داشتم گالریش را چک کنم. حتما پر بود از عکسهایِ دو نفره مان..
باز کردم.. خالی از عکسهایِ دو نفره و مملو از عکسهای مذهبی و شهدا..
دلم گرفت.. او از اول هم برایِ من بود..
فایل فیلمهایش را باز کردم و یک نگاهی کلی انداختم..
حدسش سخت نبود . مداحی.. روضه.. تصویر از حرم تا الی آخر..
قصد خروج از فایلِ کلیپ ها را داشتم که ناگهان فیلمی توجه ام را جلب کرد.. حس خوبی نداشتم..
هنذفری را داخل گوشهایم گذاشتم تا با صدایش دانیال را بیدار نکنم.
فیلم پخش شد و نفسم قطع..
حسام بود.. لحظاتِ آخر، قبل از شهادت..
تکانهایِ شدید ونامرتب گوشی نشان میداد که به سختی آن را در دستش گرفته. گاهی صورتش در کادر بود، گاهی نه.. اما خس خس صدا و کلماتِ تکه تکه اش در میانِ همهمه ی ناجوانمردانه ی گلوله ها، به خوبی شنیده میشد (سلام سارایِ من..
ببخش که دیشب ناراحتت کردم.. به خدا، از دهنم پرید.. و اِلا هیچی نمیگفتم..
الان محاصرمون کردن.. بقیه بچه ها پریدن.. اما من هنوز دارم دست و پا میزنم..
خشابامون خالی و دیگه هیچ گلوله ایی نمونده..ولی الاناست که نیروهایِ خودی برسن..
بانو! میدونم وقتی گوشی به دستت برسه، به امید دیدن عکسامون زیرو روش میکنی.. نگرد، هیچی توش نیست..
آخه ما مذهبی ها عکس ناموسمونو این تو نگه نمیداریم.. موبایله دیگه، یه وقت دیدی گم شد..
پس نذار به پایِ بی علاقه گیم.. که به اندازه ی تک تک نفهسایِ عمرم دوست دارم..
اما یه سی دی تو کشویِ اتاقمه که پر از عکسای خودمونه..)
ادامه دارد...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#قسمت_آخر:
#رمان_یک_فنجان_چای_باخدا👇👇
با سرفه ایی شدید خندید و کلماتش باز تن به تن، تکه تکه شدند ( یه سی دی هم هست، پر از عکسایِ حجله ایی.. واسه بعد از شهادت..
راستی دیشب برات، یه فایل صوتی قرآن خووندم و ضبط کردم.. تو همین گوشیه..
هر وقت دلت گرفت، گوش کن. البته اگه این موبایل سالم به دستت برسه..
انگشتری که دستمه، مالِ تو.. حتما پشت نگینشو بخوون..
سارایِ من، وقتی پام به خاک نجف رسید اولین چیزی که حضرت امیر خواستم، شفای تو بود.
پس فقط به بودن فکر کن. هوای مامانو هم خیلی داشته باش.. اون بعد از من، فقط تو رو داره..
راستی چادر خیلی بهت میاد نازنینم.. )
در صدا و چشمانش دیگر نایی نبود ( منتظرت، میمو نم..)
گوشی از دستش افتاد. نیمی از صورتش که نقش زمین شده بود در کادر مشخص بود..
لبهایش میخندید و میان هیاهویِ تیر اندازی و فریادهایِ مختلفِ، صدایِ اشهد خوانی حسام، به طور ناواضح به گوش میرسید..
نمیدانم چقدر از هجوم صداها و چشمانِ آرام گرفته ی سید امیرمهدی من گذشت که شارژِ گوشی اش تموم و خاموش شد.
بی صدا گریستم. و تیغه ی کف دستم را به دندان گرفتم..
کاش دنیا برایِ یک دقیقه هم که شده میایستاد..
خدا میداند که دانستم، حیف میشد اگر حسامم میمیرد..
شهادت لباسِ تن اش بود..
به سراغ ساک رفتمو انگشترش رابیرون کشیدم.
خوابیده در خونِ مردِ زندگیم بود. به آشپزخانه بردمو شستم اش.
انگشتر را برگرداندم.. اسم من را پشتش کنده بود.
مانند همان انگشترِ نگین سبزی که اسم خودش را بر آن کنده و به دستانم هدیه داده بود..
آن شب تا خودِ صبح تلاوتِ ضبط شده ی قرآنش را گوش دادم به عرش تماشایش کردم.
آن شب گذشت..
آن شب به خنکی بهشت و سوزانی جهنم، گذشت..
و من مثه یک آدم برفیِ یخ زده، زیر آتشِ آفتاب، آب شدم..
روز بعد در مراسم تشییع پیکرش با ساق و چادری که به من هدیه کرده بود، سیاه پوشِ نبودنش شدم..
دوستانش اتومبیلی که پیکرش را حمل میکرد مانند ماشینِ عروس به گل آذین بستند و کاغذی بزرگ با این جمله که ” دامادیت مبارک سید” روی آن چسباندند.
چند ماهی از آن روزها میگذر و من هنوز زنده ام..
انگار دیگر سرطان هم سراغم را نمیگیرد.. نمیدانم او هم غم زده ی پروازِ امیرمهدیِ من ست و عذابم را حوصله نمیکند یا اینکه دعایِ نجفیِ سیدم گیرا بود و مرا به هچل زندگیِ انداخته..
روزهایم میگذرد بدونِ حسام..
با پروینی که غذا میپزد و اشک میریزد..
دانیالی که میان خنده هایش، بغض میکند..
مادری که حتی با مرگ دامادش، روزه ی سکوتش را افطار نکرد..
و فاطمه خانومی که دل خوش به دیدارِ هروزه ی عروسش، تارهای سفید موهایش را میشمارد..
حسام، سارایِ کافر را از آلمان به ایران کشاند و امیرمهدی شد و به کربلا برد..
حالا من ماندمو گوش دادنهایِ شبانه به قرآنش..
تماشایِ عکسهایِ پر شورش..
عطرِ گلاب و مزار پر فروغش..
اینجا من ماندم و دو انگشتر ..
عروسی، پوشیده در عربی ترین چادر دنیا..
و دامادی که چای هایش طعم خدا میداد..
(تنها نشسته ام و به یاد گذشته هااا
دارم برایِ بی کسی ام گریه میکنم..)
تقدیم به شهدایِ مدافع..
پاسداران مرزهای اسلام..
شیردلان خاکهای ایران..
زنانِ سرسپرده ی زینبی..
که ثابت کردند “شهادت” شیرین ترین، غم انگیز دنیاست..
صلواتی هدیه میکنیم به روحِ سبزشان..
(اللهم صلی علی محمد و آل محمد.)
پایان..
اما تا ظهور ادامه دارد...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
و باز جمعهای دیگر؛
باز مردمک چشمان منتظرمان در تمنّای وصال یار!
و باز انتظار و انتظار و انتظار ...
خدا کند که بیایید!
مرد سالهای انتظار!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ قرائت زیارت #آل_یاسین
با سرعت مناسب برای قرائت غروب جمعهها
مادامى که سيب با چوب باريکش به درخت متصل است؛
همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند..!
باد باعث طراوتش میشود؛
آب باعث رشدش میشود؛
و آفتاب پختگی و کمال ميبخشد؛
اما ...
به محض منقطع شدن از درخت
و جدايى از "اصل"،
آب باعث گندیدگی،
باد باعث پلاسیدگی،
و آفتاب باعث پوسیدگی،
و ازبين رفتن طراوتش میشود!
مراقب وصل بودن به "اصالتمان" باشیم که انسانیتمان از بین نرود .
💕❤️💕❤️
🔻 امت ها زندگی و مرگ دارند 🔻📊
ممکن است یک وقت امتی بمیرد بدون آنکه افرادش مرده باشند ... 💯⤵️
( #قسمت_دوم ) با ما همراه باشید 🌷
مثلا الآن ما مردم ایران که مسلمانیم و مورد هجوم فرهنگ غربی قرار گرفته ایم، اگر فرهنگ غربی همان طور که در ابتدا پیش رفت پیش میرفت، آنچنان که در دوره رضاخان شروع کرده بود به بلعیدن فرهنگ خود ما، فرهنگ بومی و اصیل ما یعنی آن چیزی که حیات و روح و هویت و منش اجتماعی ما را تشکیل میدهد، اگر موفق شده بود و این را میخورد و میبرد، باز ما به عنوان یک سلسله افراد بودیم اما به عنوان یک ملت واحد، دیگر نبودیم بلکه به منزله اشیائی بودیم که در هاضمه فرهنگ غرب هضم شده بودیم یعنی دیگر از خودمان هویت نداشتیم، مرگ ما رسیده بود و تمام شده بودیم. «من» به عنوان یک فرد، بودم ولی «ما» به عنوان یک جمع، دیگر نبودیم. { .text-justify }
ولی اینکه فرهنگ ما و ایدئولوژی ما در مقابل فرهنگ غرب (غرب به معنای اعم می گویم که شامل بلوک غرب و بلوک شرق هردو می شود) و فرهنگهای بیگانه مقاومت کرده، این نشانه زندگی ماست یعنی نشانه این است که روح جمعی ما زنده است و دارد مقاومت می کند.
آنوقت باید حساب کنیم ببینیم سال به سال [وضع ما چگونه است،[ حالا را با ده سال پیش و بیست سال پیش و سی سال پیش مقایسه کنیم ببینیم از وقتی که در مقابل هجوم فرهنگ بیگانه قرار گرفتیم تدریجا چگونه شده، آیا مرتب ضعیف تر و ضعیف تر شده ایم و آن روح فرهنگ غربی در ما قوی تر و روح فرهنگ اسلامی در ما ضعیف تر شده است؟ در این صورت معلوم می شود که ما محکوم به مرگ هستیم. در طول فرض کنید پنجاه سال مث پنجاه درصد [فرهنگ خود را[ از دست داده ایم، تا پنجاه سال دیگر اگر به همین آهنگ پیش برود آن پنجاه درصد را هم از دست می دهیم.
( استاد مطهری ادامه دارد ✨✨ )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا...
❄️همیشه دلتنگی ام را
💫در دریای آغوش تو ریختم
❄️عجیب این
💫دریا معجزه میکند
❄️مهربانا...
💫این معجزه را
❄️برای عزیزانم مقرر فرما
💫تا تمام غمهایشان
❄️در دریای
💫بیکران آغوشت
❄️به آرامش بدل شود
💫شب بخیر
❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
از آیت الله خامنهای سوال میکنند، اسلام مهمتر است یا وطن
و پاسخ زیبای ایشان
مطمئنا دلیل اینکه حاج قاسم وصیت کردند "جمهوری اسلامی حرم است" به این دلیل است که ایران تنها سنگر مبارزه با اسلام منحرف و انگلیسی است
#سلامتی_فرمانده_صلوات
دعوا نمک زندگیست!
خانم جان، آقا جان!...
انصافاً کم نگذاشتید، یکی او گفت، یکی هم شما... و صدایتان بالا گرفت!
و داستان شکستنها و ریختنها آغاز شد؛
حریمی شکست و حرمتهایی ریخته شد!
خانم جان!...
کاش میگذاشتی آشفتگیهای ذهن همسرت تهنشین شود، آنوقت حرفهایت را در قالبی از آرامش و با چاشنی محبت به او میزدی، همان حرفهایی که با فریاد زدی و او هیچکدامش را نشنید!
شاید حرفهای همسرت بیمنطق و از سر خستگی بود، اما کار شما هم درست نبود!
حواستان به فرزندتان هست که از خود میپرسد؛
"یعنی چه شده که پدر و مادر با هم بلند بلند حرف میزنند!! یعنی صدای هم را نمیشنوند؟؟"
و او هم از شما میآموزد که برای شنیده شدن، باید فریاد بزند، حریم بشکند....
در واکنشهای درون خانواده، باید حواسمان به دو چیز باشد؛
1ـ چشمان فرزندمان که خودِ آیندهاش، را در آینهٔ رفتار ما میبیند.
۲ـ طعم زندگیمان، که رفته رفته از این شوری به تلخی میزند!
هر شب قبل از خواب اعمالمان را #محاسبه کنیم.
استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری:
◽️ هر روز نماز امامزمان(عجّل الله فرجه الشریف) که در اعمال روز جمعه وارد شده و در مفاتیح آمده است را بخوانید. این نماز را بهتر است صبح یا قبل از شروع کار بخوانید.
کسی که وارد میدانهای بزرگ میشود و میخواهد گرههای بزرگ را باز کند، باید توسّلاتش محکم باشد.
◽️ در آخر شب هم دعای «یونس بن عبدالرّحمن» را که در مفاتیحالجنان بعد از دعای عهد آمده است، بخوانید (اللّٰهُمَّ ادْفَعْ عَنْ وَلِیِّک...).
◽️ تنظیمات کاریتان هم بهگونهای باشد که زودتر بخوابید و سحر بیدار شوید.
فکرکردنها و طراحیهایتان را به سحر انتقال بدهید؛ در این صورت، برکت پیدا میکند و زمین تا آسمان متفاوت میشود. فکرِ در سحر بعد از بیداری شب، غیر از فکرِ خستۀ ساعت یازده شب است و نهفقط خستگی، بلکه فضا، فضای مناسبی نیست.
البته این کار احتیاج دارد به خوابیدن در اولِ شب. نمیشود انسان دیر بخوابد و سحر بیدار شود! کار را تعطیل نکنید، منتها اگر میخواهید شانزده ساعت کار کنید این کار را از آن طرف شروع کنید.
حضرت نماز عشا را میخواندند و میخوابیدند؛ از آن طرف هم: «قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا. نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا. أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا».
عمدۀ عبادات، برای فرصتِ بیداری بعد از خواب ابتدای شب است. بهوقت خوابیدن، و بهوقت از خواب بیدار شدن، و حتی تجزیۀ کردن خواب، اینها چیزهایی است که مؤثر است. برای توفیق در بیداری سحر، مداومت بر تلاوت دو سوره مزمّل و مدثّر، مؤثر است. در روز هم خواب قیلوله را فراموش نکنید».
✴️ شنبه 👈 31 اردیبهشت/ ثور1401
👈19 شوال 1443 👈21 می 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔘 دستگیری امام کاظم علیه السلام توسط هارون ملعون .
🌙🌟 احکام اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است:
✅خواستگاری عقد و ازدواج.
✅مسافرت.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅خرید رفتن.
✅جابجایی و نقل وانتقال.
✅و شروع به شغل و کارخوب است.
🚘 مسافرت :مسافرت خوب است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر وارد برج دلو است و برای امور زیر نیک است:
✳️امور زراعی وکشاورزی.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️ختنه و نام گذاری کودک.
✳️خرید خانه و آپارتمان.
✳️تاسیس شرکت و امور شراکتی.
✳️و مهاجرت به شهر جدید نیک است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث توانگری می شود.
💉💉 حجامت فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب رفع درد بدن می شود.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(صلّىاللهعليهوآله). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
با این دعا روز خود را شروع کنید👇👇
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
زیارتجامعهکبیره۩سماواتی.mp3
13.54M
.:
ا💠۩﷽۩💠ا
📖 زیارت جامعه کبیره
گنجینه معرفت ائمه معصومین (ع) که از امام هادی (ع) به شیعیان رسیده است
🎙 با صدای حاج مهدی سماواتی
#سوژه_سخن_طنز😂
مجری از طرف میپرسه نظرتون راجع کتاب تو اتوبوس چیه؟
میگه خوبه، هوا گرمه تو اتوبوس باهاش خودمو باد میزنم..
#لبخنــــــــــد😊
-رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روزی وارد مسجد شدند و مشاهده فرمودند دو جلسه تشکیل یافته است.
-یکی, جلسه ی علم و دانش است, که در آن از معارف اسلامی بحث می شود و دیگری جلسه دعا و مناجات است, که در آن خدا را می خوانند و دعا می کنند.
-پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: این هر دو جلسه خوب است و هر دو را دوست دارم,
- آن عده دعا می کنند و این عده راه دانش می پویند و به بی سوادان آگاهی و آموزش می دهند,
-ولی من این گروه دوم را بر گروه اول که صرفا به دعا و مناجات مشغولند ترجیح می دهم,
- زیرا من خود از جانب خداوند برای تعلیم و آموزش بر انگیخته شده ام.
-آنگاه رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم به گروه تعلیم دهندگان پیوستند و با آنان در مجلس علم نشستند.
قال علی علیه السلام :
خَیرُ العِلمِ مانَفَعَ؛
بهترین علم آن است که مفید باشد.
غررالحکم و دررالکلم،ص ۳۵۴
#لطیفه_موضوعی😂
رفته بودیم مجلس ختم میخواستم به صاحب عزا بگم غم اخرتون باشه گفتم دفعه اخرتون باشه!
طرف هول شد گفت: چشم!! 😂😂
#سوژه_سخن_طنز😂
-طرف برادرشو نصیحت میکرده ڪه
-وقتی ازدواج کردی اقتدار داشته باش
-مثل من!
-دیشب به زنم گفتم باید ساعت یازده آب گرم باشه، اونم آبو گرم کرد!
-داداشش گفت ساعت یازده آب گرم میخواستی چیکار؟😳
-گفت: آخه نمیتونم با آب سرد ظرف بشورم🤣🤣🤣😁
#لبخنـــــد😊
-امیرالمومنین ؏ می فرماید:
- روزی رسول خداﷺبر ما وارد شد و فاطمه کنار دیگی نشسته بود و من عدس پاک می کردم.
- فرمود: ای ابالحسن!
-گفتم: لبیک ای رسول خدا!
-فرمود: از من بشنو و من سخن نمی گویم مگر از جانب پروردگارم؛
-هیچ مردی نیست که همسرش را در خانه یاری دهد مگر اینکه برای او عبادتی بسیار فراوان از روزه و شب زنده داری به شمار می آید و در پایان فرمود:
-ای علی! به عیال ( همسر) خدمت نمی کند مگر صدیق یا شهید یا مردی که خدا برایش خیر دنیا و آخرت را خواسته باشد.
📚 مفتاح الحیاه. ص 257
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
متأسفانه، افراد زیادی تمام همّت و تلاش خویش را در دیدار با امام زمان(عج) خلاصه کردهاند گویا شیعه هیچ وظیفهای جز دیدار امام ندارد!
غافل از اینکه آنچه مهم است، عنایت وِ رضایت امام است وگرنه، در قرون اولیهی اسلام نیز بسیاری امام زمان خویش را دیدند و بر روی ایشان شمشیر کشیدند.
دیدار امام امر مطلوبی است، اما آنچه مهم است و ویژگی منتظران آن امام نازنین است، انجام دادن وظایفی است که برای شیعهی منتظر در نظر گرفتهاند.
نباید فراموش کرد که دوران غیبت است و قرار نیست همه را به خدمت امام مهدی(عج)برند.
📚برگی از کتاب چشم به راه،ص۱۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
صبح ظهورت احلی من العسل
العجل العجل العجل العجل
✋ #وقت_سلام
تو بیا که هر گره وا شود، دل خلق جای خدا شود
که زمان صلحوصفا شود، "بِجَمالِکَ کَشَفَ الدُّجىٰ"
تو بیا و چارهی نو بساز، که به ما شود در صبح باز
شب عاشقان تو بس دراز...، "وَ بِنورِ وَجهِكَ مُنتَهىٰ"