حواسمان به چروک هایِ دور چشم مادرانمان
و لرزش دست های پدرانمان باشد
حواسمان به تٙر شدنر های گاه و بیگـاهِ
چشم هایِ کم سو و دلتنگیِ شان باشد
حواسمان باشد آن ها خیلی زود پیــر می شوند
و خیلی زودتر از آنـچه فکـرش را می کنیـم از کنارمان می رونـد.
حواسمان باشد به دلگیـریِ غروب هایِ تنهاییِ شان...
حواسمـان باشد که آن ها تمامِ عمـر
حواسشان به مـا
به آرام قد کشیدنمان،
نیاز ها و نازهایمان بوده است.
آن ها یک روز آنقدر پیـر میشوند که
حتی اسم هایمان را هم فراموش می کنند.
حواسمان به گرانترین و
بی همتا ترین عشق هایِ زندگیمان
به بابا به مامان ها خیلی باشـد
▪️یک نفر به میرحسین موسوی برساند که با توهین به مدافعان حرم اهلبیت که هیچ، با کشتن خود اهلبیت و پیروزی ظاهری در جنگ هم، ملعونان به گندم ملک ری نرسیدند، تو دیگر خودت را به ریسمان ابلیس نیاویز!
#ما_ملت_امام_حسینیم #محرم #امام_حسین تسلیت باد 🥀
🔴 دولت رکورد سفرهای استانی را شکست
🔹 معاون پارلمانی رئیسجمهور: فردا سفر استانی کرمان انجام میشود که سیویکمین سفر دولت است. این یک رکورد محسوب میشود.
🔹 دولت نهم و دهم در دو سال به همه استانها رفت اما در این دولت، رئیسجمهور در یکسال به همه استانها سفر کرد.
🔹 اگر کسی ذرهای انصاف داشته باشد متوجه میشود دولت در یکسال گذشته کار زیادی کرده است. ضعفها و ایراداتی هم وجود دارد.#از_تبیین_تا_قیام
#ماه_محرم ۱۴۴۴ #امام_زمان یار و یاورت ای سید مظلومان🥀
🔰 وصیت نامه شهید محسن حججی:
خودتان را برای ظهور امام زمان (عج) و جنگ با کفار بخصوص «اسرائیل» آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است..!
۱۸ مرداد سالروز شهادت شهید حججی گرامی باد!
شادی روح شان صلوات... 🌹
✍ محمد نصوحی
#شهید_حججی سرباز #امام_زمان مثل #حاج_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌نگاه حاج مهدی رسولی به ماجرای امان نامه و تطبیق آن با انقلاب اسلامی(همه همت دشمنان در این هست که مردم از نظام اسلامی دست بر دارند و نایب #امام_زمان (عج) را تنها بگذارند) زهی خیال باطل
✍نگاه ویژه و معرفت دهی خاص حاج مهدی رو با حساسیت تمام بشنویم که پرده از حقیقت بزرگی بر میدارد. به یقین این تبیین است که جگر لشکر کفر را پاره خواهد کرد و پادوهای داخلیشان را زمین گیر.
#عاشورا #امام_حسین تسلیت 🥀
▪️سال ها فریب جنبش سبزت را خوردم، بعدها تصور می کردم خودت هم فریب خورده پروژه کودتای مخملی هستی
اما امروز که هماهنگ با جبهه غربی عبری عربی ترکی به شهدای مدافع حرم تاختی، برایم پر واضح شد که یک شارلاتان بی چشم و رویی
💬 کریم نصر
#محرم ۱۴۴۴
#ما_ملت_امام_حسینیم
یا #امام_حسین ادرکنا🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شعر مرحوم #هوشنگ_ابتهاج درباره آرمان فلسطین
🔸در گفتگوی علیرضا قزوه با برنامه بیت مقدس، مجله تصویری ادبیات مقاومت
#محرم ۱۴۴۴
#ما_ملت_امام_حسینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پایان دنیای زیبا برای زنی که از مرگ نجات یافت
▪️این قسمت: مادرانه
▫️تجربه گر: خانم طیبه مجرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠گفتگوی یک زن با روح خود در کما
▪️این قسمت: مادرانه
▫️تجربه گر: خانم سعادت علیاری
#خورش_آلو_اسفناج
🔘اسفناج
🔘گشنیز
🔘جعفری
🔘برگ سیر
🔘پیاز
🔘مرغ
🔘ربگوجه
🔘آلو
🔘نمک و فلفل و زردچوبه
🌀ابتدا اسفناجم که سه دسته بودوباجعفری و گشنیزوبرگ سیر که هر کدوم یه دسته بود و پاک کردم و خوب شستم و ریز کردم و کنار گذاشتم بعد دوتا پیاز بزرگ و ریز کردم و تو روعن خوب سرخش کردم بعد مرغام و باهاش تفت دادم و نمک و ادویه زدم و یه قاسق رب هم زدم بعد سبزی های ریز شدم و بهش اضافه کردم و به مدت ۱۵ دقیقه گذاشتم تا باهم بپزع و خوب جا بیفته من اصلا آب به این غذا اضافه نمیکنم و ۵ دقیقه آخر آلوهام و بهمراه آب لیمو به خورشت اضافه کردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🚀 ماهواره بومی خیام پرتاب شد
🔺ماهواره خیام از ایستگاه فضایی بایکونور قزاقستان توسط ماهواره بر سایوز به فضا پرتاب شد.
🔺تصاویری از آمادهسازی و پرتاب خیام 👆
•••
خدای متعال مقدر فرموده آن کسانی هم
که خوب بندگی نکردهاند، دستشان را از دامان
#ابیعبدالله صلواتاللهعلیه جدا نکنند
تا در قیامت نهایتاً سعادتمند باشند و مورد
شفاعت آن بزرگواران قرار بگیرند.🤲🌱
#آیتاللهآقامرتضیتهرانی
💕💖💕💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا باید نسبت به امام زمان علاقه داشته باشیم؟
👈🏻این #کلیپ رو کسایی تماشا کنند که عاشق امام زمان (عجل الله)نیستن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️من ذکری اعظم از #یاحسین ندارم...
▪️ ذکر آیت الله العظمی شاه آبادی برای اهالی جهنم جهت نجات از آتش جهنم به نقل از فرزندشان مرحوم آیت الله شیخ نصر الله شاه ابادی (ره)
•┈┈••✾••┈┈•
#امام_حسین صلوات الله علیه #ماه_محرم
راهکاری برای خوب شدن اخلاق
💠 حاج اسماعیل دولابی (رحمه الله علیه) :
به تربت #امام_حسین علیه السلام زیاد سجده کردن اخلاق را عوض می کند. تربت اسرار عجیبی دارد
#رزق_معنوی 🌸 ▪️
💕💝💕💝
#پاپل_شیرینی_ترک
🥣مواد لازم🥣
◾️آرد ۳/۴ پیمانه
◾️شکر قهوه ای ۳/۴ پیمانه
◾️کره ۱/۴ پیمانه
◾️بکینگ پودر ۱ ق چ
◾️پودر کاکائو ۱/۳ پیمانه
◾️وانیل ۱/۲ ق چ
◾️تخم مرغ ۱ عدد
◾️شکلات رنده شده ۱/۳ پیمانه
◾️پودر بادام به میزان لازم .
🍪طرز تهیه🍪
🔶آرد و بکینگ پودر و شکر را مخلوط کرده کنار بگذارید . کره را آب کرده پودر کاکائو را به آن اضافه می کنیم و از روی حرارت بر می داریم . و وانیل و تخم مرغ را اضافه می کنیم . بعد مواد آردی و کم کم اضافه می کنیم و با دست خوب مخلوط می کنیم و شکلات رنده شده را اضافه می کنیم . از مواد گلوله هایی به اندازه گردو برداشته در پودر بادام می غلطانیم و داخل سینی فر با فاصله قرار می دهیم و در فر ۱۷۰ درجه به مدت ۱۰ دقیقه قرار می دهیم . بعد پخت وقتی کاملا سرد شد به ظرف سرو منتقل می کنیم .
🔶اگر به جای شکر قهوه ای از شکر معمولی استفاده می کنید رنگ شیرینیتان روشن تر می شود
26.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خرما_قالبی
خرمای بدون شیره مثل کبکاب نیم کیلو
بیسکوییت پودر شده نصف لیوان🌱
( یا آرد تفت داده شده )
کنجد تفت داده شده ( نصف لیوان )
پودر گردو دو قاشق 🌱
( از پودر هر مغزیجات دیگه یا پودر نارگیل هم میشه استفاده کرد )
ارده سه قاشق🌱
( کره ی ذوب شده هم میشه به جاش زد ولی با ارده خیلی خوشمزه تره )
مقداری پودر دارچین یا پودر هل یا پودر زنجبیل 🌱
روغن مایع سه قاشق 🌱
( یا کره ی ذوب شده )
نکات رو حتما رعایت کنید ❌
خرما باید له بشه اگر چرخ گوشت یا خرد کن ندارید روی خرما ها مقدار کمی آبجوش بریزید تا نرم بشن و با گوشت کوب بکوبید✅از خرمایی که شیره نداره یا شیره کم داره استفاده کنید اگر شیره اش بیشتر بود مقدار بیسکوییت رو بیشتر کنید ✅قالب احتیاج به چرب کردن نداره ✅نیم ساعته داخل یخچال آماده اس✅هر چقدم بخواید میتونید داخل ظرف در دار داخل یخچال نگه دارید ✅
42.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محفلی با شهدا(۱۸)
قصه علمدار جبهه ها ، شهید ابراهیم هادی
▪️فرمود:
به شيعيان و دوستان ما بگوييد كه خدا را قسم دهند به حقّ عمّهام حضرت زينب سلام الله علیها تا فرج مرا نزديک گرداند.
#صباحا_و_مساء
🎵 روایت دوّم: حرکت کاروان به سمتِ کوفه...
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_دوازدهم
#بخش_دوم
❀✿
چقدر خوش لباس است! اوباهمہ فرق دارد هم ریشش را نگہ میدارد و هم تیپ خوبش را! چہ ڪسے گفتہ هرڪس ڪہ مذهبے است نباید رنگهاے شاد بپوشد؟! بہ سمت مبل سہ نفره اے مے رودڪہ ڪنارش میز تلفن ڪوچڪ گردویے گذاشتہ شده. خودش را روے مبل میندازد و یڪ آه بلند میگوید و بہ بدنش ڪش و قوس مے دهد.
پناهے_ چقدر سختہ از هفت صبح سرپا باشے!
وبعد بہ مبل مقابلش اشاره مے ڪند: بشین چرا وایسادے!؟
جلو مے روم و مقابلش مے نشینم. تلفن را برمیدارد و مے پرسد: غذاچے میخورے؟!
ملایم لبخند مے زنم
_ نمیدونم!! هرچے شما میخورید!
_ نچ! دختر خوب چرا اینقد تعارف میڪنے؟
_ آخه حس خوبے ندارم! اصلا نباید مزاحم شما مے شدم
اخم ساختگے میڪند و تلفن را روے گوش چپش مے گذارد.
_ جوجہ دوس دارے؟!
باخجالت تایید میڪنم. بہ رستوران زنگ مے زند و دو پرس جوجہ بابرنج با تمام مخلفاتش سفارش مے دهد. تلفن را قطع مے ڪند و یڪ دفعه بہ صورتم زل مے زند! گر میگیرم و صورتم رااز نگاهش مے دزدم. بلند مے خندد، ازجا بلند مے شود و بہ طرف آشپزخانہ مے رود. بانگاه دنبالش مے ڪنم. پشت اپن مے ایستد و مے پرسد: آخہ تو چرا اینقدر خجالتے هستے؟!
چیزے نمیگویم. ادامہ میدهد:خب نسکافہ یا قهوه؟!
_ نہ ممنون!
_ دوست ندارے؟!
_ نہ نمیخوام زحمت شہ!
_ تاغذا بیارن طول میڪشه، الانم یہ چیز گرم میچسبہ...خب پس نسکافہ یاقهوه؟
_ هیچ ڪدوم!
_ نچ! لجبازے!
_ نہ آخہ دوست ندارم!
_ از اول بگو!... هات چاڪلت خوبہ؟
_ بلہ!
ده دقیقہ بعد با دو فنجان و دو برش ڪیڪ وانیلے ڪہ درسینے گذاشت بہ سمتم آمد و این بار با ڪمے فاصلہ ڪنارم نشست. حسابے گرسنہ بودم اما بہ آرامے یڪ تڪہ از سهم ڪیڪم رابا چاقو بریدم و با چنگال در دهانم گذاشتم. چقدر دوست داشتم خانہ خودمان بودم و تمام ڪیڪ را یڪباره در دهانم میڪردم! از فڪرم خنده ام گرفت. محمدمهدے از چند روزے ڪہ مریض بودم پرسید و خودش هم توضیحاتے ڪوتاه راجب درسها داد. آخرش هم اضافہ ڪرد ڪہ بعد از ناهار باتمرین بیشترڪار میڪنیم!
جوجہ با سالاد و زیتون ڪلے چسبید. بعد براے درس بہ اتاق مطالعہ رفتیم ڪہ بہ گفتہ ے خودش قرار بود زمانے اتاق بچہ اش باشد! پشت میز ڪوچڪے نشستیم و تمرین را شروع ڪردیم.
توضیحاتش را بہ دقت گوش میدادم و گاها بدون منظور بہ چشمان و لبش خیره مے شدم. بعداز یڪ ساعت خودڪارش را بین صفحات ڪتاب ریاضے گذاشت و مستقیم بہ چشمانم زل زد! جاخوردم و ڪمے نگاهم را دزدیدم اما ول ڪن نبود! آخر سر باخجالت مقنعہ ام را روے سرم مرتب ڪردم و پرسیدم: چے شده؟!
خودش را جلو ڪشید و بہ طرفم خم شد. بااسترس صندلے ام را چند سانت عقب دادم. لبخند عجیبش میان تہ ریش مرتبش گم شد
پناهے_ واقعا چشمات فوق العاده اس!!!
هول ڪردم و جای تڪر سریع گفتم: مال شما هم!!!!
و خودم متعجب از حرف مزخرفے ڪہ زده بودم، سرم راپایین انداختم و دستهایم را باحرص مشت ڪردم...
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سیزدهم
#بخش_اول
❀✿
محمدمهدی لبهایش را با زبان ترمےڪند و لبخند دندان نمایی مے زند.
_ محیا چرا اینقد بھ در و دیوار نگاه میڪنے؟
ازاسترس پوست دستم را نیشگون های ریز میگیرم و جوابےنمیدهم.ادامھ میدهد:
_ میشھ وقتے باهات حرف میزنم مستقیم نگام ڪنے؟
بازهم سڪوت میڪنم!ضربان قلبم شدت میگیرد
_ خیلےبده دخترجون! یھ اداب احترام اینڪھ وقتے یڪے داره باهات حرف میزنھ بهش توجه ڪنے.
حرفش منطقے به نظر مےرسد.سرم را به حالت تایید تڪانے مےدهم و نگاهم را بھ سختے روی مردڪ چشمانش متمرڪز میڪنم. لبخندی ازسررضایت مے زند و میگوید: خوبھ.حالا شد! میدونے اگر خوب نگام نڪنے نصف چیزایے ڪھ میگم رونمیفهمے؟
آرام میگویم: بلھ!حق باشماست.
جملھ هایش قانع ڪننده بود. البتھ برای من! یڪدفعھ مے پرسد: مامان چشماش این رنگیھ یا بابا؟
_ مامان.
_ پس مامانتم قشنگھ.
ازتمجید غیرمستقیمش ذوق و تشڪرمیڪنم. چیزی نمیگوید و دوباره درس رااز سر مےگیرد.
❀✿
گذراندن زمان درڪنار محمدمهدی برایم جز بهترین لحظات حساب مےشد. به او اعتماد داشتم و بھ راحتے بھ منزلش مے رفتم. بهانھ های مختلفے هم هربار پیش مےآمد. احساس مےڪردم ڪھ خود او هم بے میل نیست. مادرم اوایلش مےپرسید: چے شده باز بعضے روزا دیر میای؟! من هم با پناهے هماهنگ ڪردم ڪھ بھ مادرم میگویم: ڪلاس فوق العاده و خصوصے برایم گذاشتھ اید.او هم با خوشحالے پذیرفت و زیرلب گفت: خیلے بلایے ها.
پای من بھ حریم خصوصےو درواقع مرڪز اشتباهاتم باز شد. رفتھ رفتھ دیگر توجیهے برایم بوجود نمےآمد دیگر خجالت نمیڪشیدم از تصور دوست داشتنش.با دلےقرص و محڪم بھ تفڪراتم دامن مےزدم.دیگر او برایم فقط یڪ استاد نبود.صحبتهایم بااو رنگ و روی دیگری بھ خود گرفتھ بود. خودم را غرق در آزادی و شادی میدیدم.نام دختری ڪھ خبر جدایے محمدمهدی را بھ گوشم رساند میترا بود. قابل اعتماد بنظر مے رسید. پوست تیره و چشمای درشتش برام جالب بود. شبیه سیاه پوستا بود اما ازهمان خوشگلها!هرباراز خانھ ی محمدمهدی برمیگشتم به او زنگ مے زدم و ارحرفهایمان مےگفتم. اوهم غش غش میخندید و گاها میگفت: دروغ؟ برو!باورش نمے شد ڪھ مااینقدر سریع باهم راحت شده باشیم.از سخت گیری های خانواده ام هم خبر داشت.میگفت : پس چرا این توکلاس اینقد گند دماغه؟ من هم میخندیدم و با حماقت میگفتم: خب محیا باهمھ فرق داره! تمام دنیای من لبخندهای محمدمهدی بود.دنیایی ڪھ خودم برای خودم ساختھ بودم. دنیایے ڪھ هرلحظه مرا بیشتر درخود میڪشید و فرو میخورد.
❀✿
بھ سقف خیره مےشوم و با دهانم صدا در مے آورم.
از عصرجمعھ متنفرم.ازبچگےعادت داشتم باصدای دهانم مغزهمھ را تیلیت ڪنم.اینبارهم نوبت مادرم بود ڪھ صدایش سریع درآمد: نمیری دختر!چرااینقد بااعصاب بازی میڪنے؟! سرجایم میشینم و بھ چهره ی ڪلافھ اش با پررویی زل مھ زنم.
_ خا حوصلم سررفتھ! و باز صدا در میاورم! روبھ روی تلویزیون نشستھ و سالاد درست میڪند. من هم ڪھ تاچند دقیقھ ی پیش روی مبل لم داده بودم، ارجا بلند مےشوم و ڪنارش میشینم.
پیازدستش میگیرد و بااولین برش زیر گریھ میزند.باتعجب نگاهش میڪنم
_ وا!چے شد؟
چاقوی ڪوچڪ با دستھ زرد را بالا مے آورد و بابغض جواب میدهد:
_ دیدی چجوری گذاشت رفت!؟
بااسترس میپرسم: ڪےڪیوگذاشت؟
با سرچاقو به صفحھ ی تلویزیون اشاره میڪند و ادامھ میدهد:
_ این پسره متین!! گذاشت رفت!
دوزاری ام مے افتدمنظورش سریال مزخرفی است ڪھ هرشب پایش میشیند. هوفے میڪنم و بلند میگویم: مادرمن دلت خوشھ ها!نشستی واسھ یھ تخیل فانتزی اشڪ میریزی!!
اخم میڪند
_ نگفتم ڪھ توام گریھ ڪنے!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سیزدهم
#بخش_دوم
❀✿
میخندم و یڪ خیار نصفھ ڪھ درظرف سالاد بود برمیدارم و به طرف اشپزخانه میروم.
بلند مے پرسد: ببینم بچھ تو امتحان نداری؟ درس و مشق نداری؟!
_ وای مامان ڪارامو ڪردم.
_ ببینم این استاده مرد خوبیھ؟!بابات خیلے نگرانتھ. میگھ این استاده میشنگھ.
_ نھ مادرمن.بابا بیخود نگرانھ اون زن داره.
_ اخھ خیلے جوونه.
باذوق زیر لب میگویم: خیلیم خوبھ!
مامان_خلاصھ مراقب باش دختر!... بھ غریبھ هااعتمادی نیست.
_ استادمھ ها.
دریخچال را باز میڪنم و بطری ڪوچڪ آبمیوه ام رابرمیدارم
مامان_ میدونم .میدونم! ولے ...حق بده دلش شور بیفتھ!بلاخره خوشگلے..سرزبون داری.
_ خب خب؟!
دربطری را باز میڪنم و سرمیڪشم
مامان_ الحمدالله یھ چادر سرت نمیڪنے ڪھ خیالمون یخورده راحت شھ.
ابمیوه بھ گلویم میپرد. عصبے میگویم: ینھ هنوز زندگے ما لنگ یھ چادرمنه؟!
ازجا بلند مےشود و بالبخند جواب میدهد:نھ عزیزم!خداروشڪرعصاب نداری دوڪلمھ بهت حرف بزنم!
_ اخه همش حرفای ڪهنھ و قدیمے !بزرگ شدم بخدا.اونم مرد خوبیھ. بنده خدا خیلے مراقب درسمھ. نمره هامم عالیھ.
شانھ بالا میندازد
_ خب خداروشڪر ڪھ مرد خوبیھ. خدابرا زنش نگهش داره.
دردلم میگویم: اتفاقا خوب شد ڪھ نگھ نداش.
اما بلند حواب میدهم: خدابرا شاگرداش نگهش داره!
و با حالتے مسخره میخندم
❀✿
روی میز میشینم و با شڪلڪ ادای معلم زیست را درمے آورم و همھ غش غش میخندند! همیشھ دراین کارها مهارت خاصے داشتم. میترا که ازخنده قرمز شده روی صندلی ولو می شود. همان لحظھ چندتقھ بھ درمیخورد معاون آموزشی وارد ڪلاس مے شود. سریع ازروی میز پایین مےپرم و سرجایم مثل بچھ تخس ها آرام میشینم. موهایم راڪھ بخاطر تحرڪ بیرون ریختھ زیر مقنعه ام میدهم و بھ دهان خانوم اسماعیلی خیره مے شود. یڪ برگھ نشانمان میدهد ڪھ زمان برگزاری ازمون های مختلف و تست زنےاست. هربخش را با هایلایت یڪ رنگ ڪرده. چھ حوصله ای.برگھ را بھ مسئول ڪلاس میدهد تا بھ برد بزند. درسم خوب بود، اماهنوز انگیزه ی ڪافی برای ڪنڪور نداشتم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹