eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.6هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.4هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5807901278709222142.mp3
11.41M
(به خواب من بیا...) 🗣️حاج امیر کرمانشاهی برا یه بارم که شده به خواب من بیا عشق همیشگیم رفیق بی ریا هرچی که تو بگی قبول فقط یه خواهشی قول بده که منو دور نندازیا به جون مادرم جایی رو ندارم برم به درد تو نخوردم هیچ وقت میدونم خودم نون حلال پدرم بود که نوکر شدم هر بار من تو رو گم کردم صبوری کردی تا من برگردم عمر من با تو طی میشه میخوام آدم شم بگو کی میشه اربابم حسین ۱۴۴۴
بستنی ۲۰۰ گرم خامه ۳ ق غ پودر ژلاتین ۳ ق غ سر خالی نشاسته ذرت ۷ ق غ شیر ۳ لیوان وانیل نوک ق چ گلاب ۲ ق غ شکر ۱۱ ق غ شیر و شکر و نشاسته و بستنی رو با هم مخلوط کنید و بذارید روی حرارت و مدام هم بزنید تا غلیظ بشه عین فرنی و بعد از روی حرارت بردارید و بهش گلاب و وانیل و خامه و ژلاتین (ک داخل کمی شیر ب روش بنماری حل کردید) رو اضافه کنید و بذارید تا کاملا خنک بشه ╲
🌷| بسم رب الشهدا |🌷 خیلے دوست داشتم اربعین ڪربلا باشم‌ اما پدرم موافق نبود.اما باز هربار ڪه حرف از رفتن میشد باز پدرم راضے نمیشد...💔چند روز بیشتر به‌اربعین نمانده بود. دلم شکست و با همان حال به دانشگاه رفتم،در گوشه‌اے با خودم خلوت ڪردم. تا اینکه.....👀 ادامشو⇦ اینجا ⇨بخون
20M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 زنی که به دست بانوی آسمانی از مرگ نجات یافت ▪️این قسمت: رنگی به قیمت عمر ▫️تجربه گر: خانم شفیعی ابنوی
12.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کباب لاپلو 😍😍😍 نشاط خانواده😍😍😍 1-نشاط:اعضای خانواده در کنار هم بخواهندزندگی خوبی بسازند،وقت بذارند و خاطره سازی کنند🌹 2-برای رسیدن به اهداف از خواب كم کنیم،رسیدن به هدف=انرژی مضاعف🌹 3-نشاط هر خانه در دست خودشه 🌹 4-مرور گذشته=کاهش نشاط=کاهش ارتباط گیری زوجین(خانم پرتواعلم)
15.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سعادت یا شقاوت تعبیر شنیدنی و زیبا از حقیقت خودکشی
صدایِ کربلا ۱۴.mp3
11.34M
۱۴ ( ) ▪️عزاداری‌ها که تمام می‌شوند؛ تازه قیمت‌یافتگان در مکتب امام علیه‌السلام، مشخص می‌شوند! - آیا شما در عزاداری‌ها، بدنبال قیمت و قدرت گرفتن بوده‌اید؟ - آیا هرساله هدفتان از شرکت در این عزاداری‌ها، تنظیم شدنِ جهت‌گیری‌هایتان با امام، بوده است؟ 💥همه در مکتب امام، تربیت نمی شوند!
🍹نوشیدنی شیر شیک بیسکویتی 🥜دستورالعمل این نوشیدنی ساده بوده و از شیر، بستنی و بیسکویت تهیه می شود و برای تهیه این نوشیدنی از هر مدل بیسکویت با هر طعم بستنی می توان استفاده کرد. مواد لازم :🍿 ● بستنی وانیلی : 1 فنجان ● شیر : 1 فنجان ● بیسکویت : 10 عدد ● سس شکلاتی : 1 قاشق غذاخوری 🍭طرز تهیه :🍭 1- شیر، بستنی وانیلی، ۸ عدد بیسکویت و سس شکلاتی را با هم مخلوط کنید 2- نوشیدنی شیر شیک بیسکویتی را داخل لیوان بریزید 3- برای تزئین ۲ عدد بیسکویت باقی مانده را له کرده و روی این نوشیدنی بریزید و سرو نمایید
❖ "" ادب "" فقط 🍃🌻 احترام گذاشتن به غریبه ها و مردم کوچه و بازار نیست مؤدب کسی است که به آدم های تکراری دور و برش لبخند بزنه و احترام بذاره..🍃🌻 💕💛💕💛
‍ * 🔻با هر توسلى به حضرت سيد الشهداء (علیه السلام) ، ذرّه ‏اى نگين وجودی انسان طلائى مى ‏شود و ذره ‏اى انسان به كمال مى‏ رسد. اگر انسان بتواند اين ذره طلائی شده را با مراقبه نگه دارد، بعد از مدتى کل وجودش طلائى، طلائى مى‏ شود و به کمال نهایی می رسد. ‌ حاج شیخ جعفر ناصری🌱 💕💖💕💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 💟 ❀✿ فنجان قهوه را روے میز میگذارم و از پنجره ے سرتاسرے ڪافہ بہ خیابان خیره مے شوم. زمین را برف پوشانده، مثل اینڪہ خیال ندارد ڪم ڪم جایش را بابهار عوض ڪند! نیمہ اسفندماه و پیش بہ سوے سالے ڪہ بادیدگاه جدید من شروع مے شود. یڪ دستم رازیرچانه ام میگذارم و بادست دیگر خیسے مژه هاے بلندم را میگیرم. اخم ظریفے ڪہ بین ابروهایم انداختہ ام تداعے همان روز وحشتناڪ است! محمدمهدے... هنوز باورش سخت است...مردے ڪہ متانت و برخورد خاصش بادخترها زبان زد همہ بود! ریش و یقہ ے بستہ و....ظاهر موقرش! فنجان رابالا مے آورم و لبہ اش را روے لبم میگذارم. زندگے تلخ من روے این قهوه راهم ڪم میڪند! صداے خنده ے مردے نظرم راجلب میڪند. اڪیپ چهارنفره ڪہ همگے بسیجے بنظر مے رسند! حالت تهوع میگیرم! زمانے ازچادر فرار مے ڪردم... امروز از دین! از ڪسانے ڪہ تسبیح بہ دست هرغلطے میڪنند و آخرسر باوضو بہ خیال خودشان ڪثافت ڪاریشان پاڪ میشود! باتنفر و خشم بہ چهره شان خیره میشوم. پشت میز میشینندو سفارش شڪلات داغ میدهند...صدایشان را واضح مے شنوم. دوست دارم بپرم و ریش تڪ تڪشان را از بیخ بزنم! همہ شان ازیڪ قماشند! ظاهرنما و پست! موهایم راچنگ میزنم و شالم راڪمے جلو میڪشم... اگر این دین است؛ ترجیح میدهم ببوسمش و ڪنارش بگذارم! مثل اینڪہ دین دارها بویے از انسانیت نبرده اند... فنجانم را پایین مے آورم و ڪنارش انعام میگذارم. ازجا بلند مے شوم ڪہ نگاه یڪے از آنها بہ صورتم مے افتد! سریع پایین رانگاه میڪند. پوزخندمیزنم و بہ سرعت از ڪنارشان عبور میڪنم. پالتوے قرمزم را بہ تن میڪنم و غرق در خیال بہ خیابان پناه مے برم. چادر ڪہ هیچ... دیگر از نمازهم بیزارم! دورعاشقے راخط ڪشیده ام... یڪ خط پررنگ بہ عمق زخمے ڪہ بہ دلم مانده! اشتباه من اعتماد بہ او بود! پس دیگر این اشتباه را نمیڪنم... بہ پشت سر نگاه میڪنم رد پایم برف را تیره ڪرد... ڪاش مےشد گذشته راپاڪ ڪرد.امانھ! گذشتھ ی من درس بزرگے بود ڪھ تمام وجودم خوب ازبرش ڪرد. ❀✿ ڪلاسهای محمدمهدی جهنم بھ تمام معنا بود.گاها از ڪلاسش بیرون مے زدم و تااخر زنگ در حیاط میماندم.اوهم خیلے سخت نمیگرفت. رفت و آمدهایم بھ موقع شده بود و این خانواده ام را خوشحال می کرد!! دیگر دلم برای کسی تنگ نمیشد.ڪمرم رامحڪم بھ درس بستھ بودم. حرفهای میترا حسابے رویم اثرگذاشتھ بود.من باید ڪنڪور راخوب پشت سر میگذاشتم و برای ادامھ تحصیل بھ دانشگاه تهران راه پیدا میڪردم.شبها تادیروقت صرف تست زنے مےشد. حتے برای خرید عید همراه بامادرم برای گشت زنے بھ بازار نرفتم. پدرم حسابے بھ خودش میبالید ڪھ من اینقدر سربه راه شده ام. خبرنداشت ڪھ ازعالم و عقاید او به ڪلی بیزار شده ام و میخوام فرار ڪنم. عیدهم ازراه رسید و تنها دغدغه ی ذهنے من ڪنڪور بود. درراه دید و بازدیدهم یڪ ڪتاب دستم میگرفتم و میخواندم.بھ قولے شورش را دراورده بودم.قراربود درایام تعطیلات سری هم بھ تهران بزنیم اما برای پدرڪارمهمے پیش آمد و خودش بھ تنهایے برای معاملھ ای بزرگ بھ شیراز رفت. عیدباتمام شلوغے وهیجان اش برایم خستھ ڪننده بود. برای امتحان بزرگ زندگے ام روز شماری میڪردم. تلفن همراهم رامدام درحالت پرواز میگذاشتم تا حواسم جمع درسم باشد.مادرم دورسرم اسپند میگرداندو صلوات میفرستاد. ذڪر میگفت و برایم دعامیڪرد ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 💟 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 💟 ❀✿ .دیگراعتقادی بھ رفتارو ڪارهایش نداشتم. مرور زمان ڪورسوی ایمان را دردلم خاموش و سرد ڪرد.من تمام شدم! ❀✿ عصبے و تلخ بغضم راقورت مے دهم و دندان قروچھ میڪنم.باڪف دست روی میزمیڪوبم و ازآشپزخانھ بیرون میروم.نگاه تیزم رابھ مادرم میدوزم و میپرسم: ینے میخوای همینجوری ساڪت بشینے؟ اره؟ مستاسل نگاهم میڪند و سرش رازیر میندازد. بھ سمت پدرم مےچرخم و بلند میگویم: ببین بابا! صبح تاشب جون نڪندم ڪھ الان بگے حق نداری بری دانشگاه! ابروهای پهن و پرپشتش درهم میرود و باقاطعیت جواب میدهد: دیدم جون ڪندنتو!ولی دل و دینم اجازه نمیده دستے دستی دخترمو بسپارم بھ یھ شهردیگھ. دستهایم رابالا مے اورم و باغیض میگویم: عی بابا! بیخیال دیگھ!همھ آرزوشونه برن دانشگاه تهران! خونواده های دوستام میلیونے خرج ڪردن تا بچھ های خنگشون رتبھ قابل قبول بیارن ولے نیاووردن!الان من ...بعد اون همھ زحمت...راه برام آسفالت شده!چھ گیریھ اخھ!؟ دستهای گره شده اش را زیر چانھ میگذارد و یڪ نھ محڪم میگوید. باحرص برای بار آخر بھ مادرم نگاه میڪنم چشمانش همان خواستھ ی من را فریاد میزند.اما بقول خودش دهانش بھ احترام پدر بستھ شده اما من اعتقاد دارم ڪھ او میترسد!! ازدواج محمولھ ی عجیبے است .اخرش باید همینجور توسری خور باشے!! بغضم میترڪد و جیغ میڪشم: من باید درسمو ادامه بدم.جایےڪھ دوست دارم.!رشتھ ای ڪھ دوست دارم . اگر توذهنتونھ ڪھ جلومو بگیرید و سرسال یھ آقابالاسر برام بیارید باید بگم اشتباه ڪردی باباجون! اشتباه!! بھ طرف راه پله مے دوم تا بھ اتاقم بروم ڪھ صدای بلندش مراسرجامیخڪوب میڪند _ وایسا! ازغلدر بازی بدم میاد! میدونے !؟ نفس های تند و ڪوتاهم را درسینھ حبس میڪنم _ فڪ نڪن بخاطر جیغ و دادات راضے شدم.ازقبل خانوم باهام حرف زد.گفت ڪھ سربه راه شدی...فقط فڪر و ذڪرت شده درس.من نمیخوام جلوتو بگیرم ڪھ...فقط تواین مدت میخواستم فڪر خوابگاه و اینجورجاهارو ازمغزت برونے!.... اگر اجازه میدم بھ یھ دلیل و یھ شرطھ....اگر قبول میڪنے بگم! مبهوت و بادهان باز صدای ضعیفم را ازاد میڪنم. _ قبول _ دلیل این بود ڪھ ترسیدم دوصباح دیگھ یقھ ام رو بگیرن و بگن تو حق این بچرو خوردی.نزاشتے پیشرفت ڪنھ...زحمتشو حروم ڪردی... اماشرطم... میزارم بری تهران ولے باید بری پیش جواد بمونے...خوشم نمیاد شب سرتو رو بالشت جایے بزاری ڪھ من ازش بے خبرم! خوابگاه تعطیل! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 💟 بامــــاهمـــراه باشــید🌹