3.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه دسر خوشمزه با توت فرنگی
✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯
مواد لازم:
توت فرنگی 🍓
زرده ی تخم مرغ 🥚 ² عدد
شکر 🍚½ پیمانه
61.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠زندگی پس از زندگی (فصل دوم)
فیلم کامل
▪️این قسمت: مجنون
▫️تجربه گر: آقای ملکی
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوراک جگر اعلا
𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧
مواد لازم:
جگر سیاه
سیب زمینی🥔
پیاز🧅
فلفل دلمه ای 🫑
آرد🥡
نمک،فلفل،پاپریکا و گشنیز🧂🌶🍀
.
#عبور_از_لذتهای_پست 19
💎 " راهِ صد ساله! "
چرا رزمندگان و مجاهدانِ راه خدا به جایی میرسن
که راه صد ساله رو یه شبه طی میکنن؟؟
🌷 چون یک بار برای همیشه "رنجِ جان دادن" رو برای خودشون حل میکنن دیگه....
✔️ به محض اینکه انسان رنجِ جان دادن رو برای خودش حل کنه
فوق العاده ""نورانی"" میشه....✨✨
💖✅👆
⚜ کسی که قبول کرده جانِ خودش رو برای خداوند متعال بده
قطعاً از همه چیزِ خودش گذشته🕊
❣و به هیچ چیز جز خداوند عالم فکر نمیکنه😍
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لقمه پروتیینی با نون زرد زعفرونی
#رژیمی
᪣❈᪣❈᪣❈᪣❈᪣❈᪣❈᪣❈᪣❈
مواد لازم:
- نون جو زعفرونی
جو دوسر پرک🌾 ، آب💧 ، نمک🧂 ، کمی زعفرون
- سینه مرغ مزه دار شده🍗
سرکه بالزامیک🍇، روغن زیتون🫒، نمک🧂، فلفل سیاه🌶، پودر سیر🧄
- سس انبه :
انبه رو تو یه قاشق روغن زیتون تفت بدین تا له بشه، مزش عالیه🥭🫒
.
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_چهارم
#هوالعشق
چشمامو سریع انداختم پایین گرچه سر اونم پایین بود، باز عطرش به تندی منو از نفس انداخت
مهسا که تعلل منو دید گفت: چیزی شده عباس آقا؟
همونطوری که سرش پایین بود گفت: چند لحظه می خاستم وقتتون رو بگیرم معصومه خانم، اگه اجازه بدین البته
احساس کردم دهانم خشک شده، آروم بلند شدم و دنبالش با فاصله ی یه متری راه افتادم!! حتی برنگشتم عکس العمل مهسا رو ببینم
چند قدم که از مهسا دور شدیم و انگار تشخیص داد که دیگه مهسا صدامونو نمیشنوه گفت: واقعا عذر میخام، میدونم کارم درست نیست ... ولی منو ببخشین باید یه چیز مهمی رو بهتون میگفتم قبل اینکه دیربشه ... راستش ... راستش ...
وای که چقدر حاشیه میره حال منو درک نمیکنه خب ادامشو بگو دیگه .. 😓
از گوشه چشم دیدم که دستشو به پیشونیش کشید و گفت: میخاستم قبل خاستگاری رسمی که میایم خونتون حرفمو بزنم
خاستگاری!!! پس مهسا درست میگفت ..کمی سکوت کرد انگار منتظر تاییدی از من بود، دیگه دیدم از چند ثانیه ام داره سکوتش طول میکشه، به زور زبونم و تو دهن خشکم چرخوندم و گفتم: بفرمایین
با این که با فاصله ایستاده بودیم و هر دومون سرامون پایین بود ولی احساس می کردم اصلا ازین وضع رضایت نداره
- خب راستش ... راستش مادرم، چطوری بگم، مادرم...
وای که دیگه داشتم کلافه می شدم، یکی از عطر یاسش که در فاصله چند قدمی داشت دیوونم میکرد یکی ام از حاشیه رفتن و این دست اون دست کردنش
- مادرم شما رو به من معرفی کرد برای ازدواج، من امسال می خاستم شمال بمونم اما بخاطر اینکه قبل خاستگاری رسمی باهاتون یه صحبت مهم کنم اومدم
دیگه اعصابم داغون شده بودم، وای که سمیرا جات خالی که بهت بگم آقای یاس رفته رو مخم! دیگه کنترلمو از دست دادمو گفتم: میشه سریع حرفتونو بزنین الان دو دقیقه است که فقط دارین حاشیه میرین
انگار متوجه کلافگیم شد که سریع گفت: نه نه من منظوری ندارم، فقط آخه خودمم نمی دونم چرا اینجوری شدم، یعنی چی بگم، نمیدونم چرا حس میکنم حالم خوب نیست ...
دستشو بین موهاش کشید و گفت: نه یعنی حالم، اصلا ولش کنین، من ...
نمی دونم چرا در اوج کلافگیم داشت از حرکاتش خنده ام می گرفت، سرمو چرخوندم و به مهسا نگاه کردم، لبخندی رو لبم نشست خداروشکر خودشو با موبایل سرگرم کرده و حواسش به ما نیست
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❣️ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
- انقدر حال الانم ضایع است که بهم میخندین
😳یعنی من غلط کردم گفتم این اصلا منو نگاه نمیکنه با این که سرش پایین بود نمیدونم چطور فهمید من داشتم لبخند میزدم، ای نامرد نکنه بالاسرتم چشم داری!!
کمی خودمو جمع و جور کردم و سعی کردم رومو بیشتر با چادر بگیرم
- من اصلا به حال شما نمیخندم، شما امرتونو بفرمایین
نفسشو با کلافگی بیرون داد و گفت: خب ببینین من خیلی وقته با مادرم مخالفت میکنم که نمیخام ازدواج کنم اما ایشون اصرار دارن ..
کمی سکوت کرد و ادامه داد: دلیل مخالفت منم اینه که نمیخام وقتی نیستم یه نفر بدون من تنها باشه، من از وقتی از پاریس برگشتم دنبال کارای رفتنم به #سوریه ... راستش، راستش یکی از دلایل برگشتن از پاریس هم، سوریه بود، طاقت نیاوردم تو آسایش و آرامش اونجا زندگی کنم و خبر #شهادت بهترین دوستمو بشنوم، ببینین من ... من ...
باز سکوت، باورم نمیشد .. حرفایی رو که داشتم می شنیدم غیر قابل باور بود، امکان نداره حقیقت باشه، میخواد بره جنگ، نه ...باور نمیکردم که این آقای از خارج اومده دلش می خواد بره سوریه برای جنگ اصلا رفتاراش تناقض داشت و به یه آدم خارج رفته نمیخورد ! همین حرف زدنش با یه دختر یعنی واقعا وقتی تو خارج هم با دخترا حرف میزد اینجوری استرس میگرفت !! یا فقط با من مشکل داره!
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❣️ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
نفس عمیقی کشید و ادامه داد: بذارین راحتتون کنم .. شما بهم جواب منفی بدین وقتی اومدیم خاستگاری، و اینکه نمیخوام هیچکس بفهمه که من گفتم جواب منفی بدین حتی برادرتون، شما اگه جواب منفی بدین من دیگه راحت میرم،آخه مطمئنم که موندنی نیستم!
"موندنی نیستم موندنی نیستم موندنی نیستم "
چند بار باید جمله آخرش تو ذهنم اکو میشد، موندنی نیست یعنی چی؟ جواب منفی بدم چرا؟ چی میگفت؟ احساس کردم تمام بدنم یخ کرده، حتی دیگه صدای هیچی رو نمیشنیدم و نه جایی رو میدیدم فقط یاس بود، همه جا یاس بود و یاس ...
بعد کمی سکوت گفت: خاهش میکنم کمکم کنین بزارین مادرم بفهمن الان وقت زن گرفتنم نیس من دنبال کارای رفتنم و مادرم دنبال پابند کردنم به اینجا، دیگه همه چی رو به خودتون سپردم، یاعلی
قدم برداشت بره و من همچنان خشکم زده بود چی میگفتم بهش چی داشتم بگم ..
در حال رفتن کمی به طرفم برگشت و گفت: راستی برای حرف زدن با شما از برادرتون اجازه گرفته بودم! حلال کنید که وقتتونو گرفتم
بازم زبونم نچرخید چیزی بگم، وقتی کاملا دور شد آروم آروم سمت مهسا رفتم و نشستم کنارش، نمیدونم چم شد، فقط خیره بودم به روبروم، حتی جواب مهسا رو که اصرار داشت بدونه ما چی می گفتیم رو نتونستم بدم،همه چیزو تموم شده می دیدیم .. تموم شد معصومه! تموم شد، قصه ی تو و عطریاست همین جا تموم شد، دیگه تموم شد .....
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
❣️ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
سه درس مهم زندگي
١. اگر ميخواهي
دروغي نشنوي، اصراري
براي شنيدن حقيقت نداشته باش.
٢. به خاطر داشته باش
هرگاه به قله رسيدي، همزمان
در کنار دره اي عميق ايستاده اى.
٣. هرگز با يک آدم
نادان مجادله نکنيد؛
تماشاگران ممکن است نتوانند
تفاوت بين شما را تشخيص دهند
💕🧡💕🧡
آدم همیشه بهار نیست...
🌷کسی نمیتواند به طبیعت بگوید چرا زمستان شدی؟ چرا پاییز نماندی؟ کسی نمیتواند به برف بگوید که چرا آب شدی؟
یا اصلاً چرا آمدی که آب بشوی؟
🌷کسی نمیتواند به زمین اعتراض کند که چرا انقدر سرد میشوی
کسی نمیتواند به پاییز بگوید که چرا دلگیری؟ چرا برگها را حرام میکنی؟ چرا زرد میشوی؟ چرا اخم میکنی؟ چرا اشک میریزی؟
🌷کسی به تابستان نمیگوید که چرا انقدر گرمی؟ کسی نمیپرسد
که بارانت کو؟ از همه مهمتر بهار که همهچیز تمام است و هیچکس به بهار نمیگوید که تا الان کجا بودی؟ و کسی نمیگوید چرا همیشه نمیمانی؟
🌷هیچکس از تابستان توقع برف ندارد و هیچکس از زمسنان توقعِ گرمای تابستان و کولر آبی ندارد....
🌷همانقدر که طبیعت حق دارد همیشه بهار نباشد آدم هم حق دارد
آدم حق دارد یکوقتهایی زمستان باشد .حق دارد یکوقتهایی سرد باشد یکوقتهایی دلگیر و گریان باشد ..یکوقتهایی به طرزِ خفه کنندهای گرم باشد..
🌷گذرِ فصلها طبیعت آدم است...
آدم همیشه بهار نیست!
💕💚💕💚
حضرت علی علیه السلام در خصوص فضیلت #نمازشب فرمودند:
#نمازشب باعث خشنودي خداوند و محبت فرشتگان و نسبت پیامبران و نور معرفت و پایه ایمان و راحت ابدان و خشم شیطان و اسلحه بر علیه دشمنان و استجابت دعاها و قبولی اعمال و بركت روزی و شفاعت نزد ملك الموت و چراغ قبر و زیرانداز انسان در قبر و پاسخگویی نكیر و منكر و انیس و مونس انسان در قبر میباشد و در قیامت حائل بین او و آتش و وسیله سنگینی ميزان اعمال و حكم عبور بر صراط و كلید بهشت می باشد.
┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄
💕❤️💕❤️
🔘 داستان کوتاه
مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت.
پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله
پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟
مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟
پسر گفت: من شتری ندیدم!
مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟
پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است.
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─