eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
12.7هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🎉🍬🍬 🍬 🍬 ♥️ هر صبح ڪہ سلامت مےدهم و یادم مےافتد ڪہ صاحبے چون تو دارم: ڪریم،مهربان،دلسوز،رفیق، دعاگو،نزدیڪ... و چہ احساسِ نابِ آرامش بخش و پر امیدے است داشتنِ تو... 🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌤
🔴 عصبانیت رسانه های اصلاحات از حمایت یک فوتبالیست از پلیس و حافظان نظم و امنیت پ.ن یه سوال چند تایی از مردم و سلبریتی ها که از پلیس حمایت نمیکنن همصدا با دشمن دارن عمل میکنن اینا فردا خونه شون و ماشینشونو دزد بزنه به کجا زنگ میزنن؟😁 حتما چون با ۱۱۰ قهرن زنگ میزنن اورژانش که اورژانسی ماشینشونو پیدا کنن خخخ خدایی چجور روتون میشه امروز چرت و پرت بگید علیه پلیس مقتدر کشورتون فردا برید ازش کمک بخواهید؟ 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه نه فر داری،نه همزن برقی و نه حتی قالب کیک پزی،این کیک مخصوص تو آماده شده😉 ✦••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | سلیمانی: این نظام یک قطعه‌ای از بِهشته؛ به این دلیل باید روی پلکهای چشممون حِفظش کنیم... 👈 باید جان بِدیم بَراش.. کشور
اگر کودک نبود نه پدر معنا داشت نه هیچ مادری بهشتی میشد اگر کودکان نبودند شکوفه های زندگی به بهار نمیرسیدند و خانواده بی مفهوم ترین واژه ای میشد که در لغت نامه ها میشد پیدا کنی ۸ اکتبر روز جهانی کودک گرامی 🌹 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماجرای شنیدنی پدری که در عالم برزخ به فرزندش نوید شفای یکی از اعضای خانواده را داد ▪️این قسمت: باغ زمزم ▫️تجربه‌گر : آقای مهدی اسفندیاری
😍😋 مواد لازم: آرد یک لیوان شکر 75 گرم تخم مرغ 4 عدد شیر نیم لیوان روغن 8 قاشق بکینگ پودر وانیل نیم قاشق کاکائو 3 قاشق ابتدا زرده و سفیده تخم مرغ را جدا میکنیم، سفیده را با همزن میزنیم تا پف کنه و نصف شکر را به ان اضافه میکنیم و هم میزنیم تا زمانیکه از ظرف نریزد میزاریم داخل یخچال، زرده ها را در کاسه جدا به همراه وانیل میزنیم و باقیمانده شکر را اضافه میکنیم و با همزن میزنیم تا یکنواخت شود سپس شیر و روغن را اضافه میکنیم، آرد و پودر کاکائو و بکینگ پودر را باهم الک کرده و به زرده ها اضافه میکنیم و ارام هم میزنیم وقتی یکنواخت شد سفیده ها را به زرده ها اضافه میکنیم و ارام دورانی هم میزنیم تا پف سفیده نخوابد، فر را گرم کرده با دمای 180درجه به مدت 50 دقیقه تا یک ساعت کیک را در فر قرار میدهیم.
🍗 پياز خلال كرده و در روغن سرخ كردم و كمي طلايي كه شد سينه مرغ رو مكعبي خرد كردم و با پيازها تفت دادم تا كمي سرخ بشه و ادويه كاري دو قاشق غذا خوري و نمك و فلفل سياه ريختم و باهم تفت دادم و نخود فرنگي جداگانه ابپز شده بهش اضافه كردم و مخلوط كردم و وقتي برنج را ابكش كردم ، لاي به لاي برنج مواد را ريختم و دم گذاشتم
دختران این خاک برای این خاک پدر میدهند نه روسری :))✨💛 یا ادرکنا
سلام دوستان شنبه تون عالی امروز با گامی تازه🌷🍃 به سوی آغازی نو به سوی مهربانی به سوی شاد کردن🌷🍃 دلهای هم و به سوی دست هم را برای دوستی فشردن🌷🍃 .🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😋❤️😋❤️😋❤️ مواد لازم: نخود: ۳۰۰ گرم جعفری تازه: ۱ لیوان پیاز: ۱ عدد سیر: ۶ حبه تخم مرغ: ۱ عدد آردنخودچی: ۲ قاشق غذاخوری بکینگ پودر: ۱ قاشق چایخوری پودر تخم گشنیز، زیره، ادویه فلافل، فلفل سیاه، زردچوبه، پودرپیاز، پودرسیر و نمک: به مقدار لازم طرز تهیه: نخود ها را داخل آب سرد حداقل برای بیست و چهار ساعت خیس می کنیم و در این مدت چند بار آبش عوض می کنیم بعد داخل آبکش ریخته و آب آن را کامل می گیریم. نخود و همراه با سیر، پیاز و جعفری داخل مخلوط کن میکس می کنیم تا حالت خمیری پیدا کنه. مواد میکس شده بالا را با آردنخودچی، بکینگ پودر، نمک، ادویه ها و تخم مرغ کامل مخلوط می کنیم و ورز می دهیم. روی ظرف مواد را سلفون کشیده و حداقل برای یک ساعت داخل یخچال قرار می دهیم. فلافل ها را با دست و یا قالب شکل داده و داخل روغن داغ حدود ده دقیقه دو طرف آن را سرخ می کنیم. نوش جان 😄😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با پدر فرماندهی که تا بعد از شهادتش نمی‌دانست پسرش سردار است! 🔹چگونگی شهادت شهید سیدحمیدرضا هاشمی فرمانده اطلاعات سپاه زاهدان در اغتشاشات اخیر از زبان پدرش قوی
🌼حضرت علی (ع): سرمایه ای از عقل سودمندتر نیست، و تنهایی ترسناكتر از خودبینی، و عقلی چون دوراندیشی، و بزرگواری چون توفیق الهی، و تجارتی چون عمل صالح، و سودی چون پاداش الهی، و پارسایی چون فروتنی، و شرافتی چون دانش، و عزتی چون بردباری، و پشتیبانی چون مشورت كردن نیست 📚حکمت 113 📚 .🌸🍃
آدمو از بالا آویزون کنن تو آفتابه بهتر از اینه مریم رجوی حمایت کنه😂 الان حتما سلبریتی ها میان میگن تو و اغتشاشگرای شریف خفه شین باهم😁
🍁✨اول هفته تون عالی 💓💫الهی حال دلتون خوب 🌼✨رزق و روزی تون افزون 🍁💫و ساز زندگیتون 💓✨کوک کوک باشـه 🌼💫خـدایا 🍁✨برای دوستانم رقم بزن 💓💫1هفتـه حال خوب 🌼✨1هفتـه آرامش 🍁💫1هفتـه موفقیت و 💓✨1هفتـه خیر و برکت 🌼💫روزتون زیبا و در پناه خدا .🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠توصیه مجری تلویزیون به بازماندگان امواتی که بر اثر خودکشی از دنیا رفته اند ▪️این قسمت: باغ زمزم ▫️تجربه‌گر : آقای مهدی اسفندیاری
☀️ ☀️ 🔸قسمت٢٨ - ناراحت شدي كه گفتم چرا موهايت طلايي نيست؟ شوخي كردم به  خدا. چين‌هاي حوله را صاف كرد. هنوز پشتش به من بود.  - نه! ناراحت نشدم!! آخه موهام طلاييه! گفتم:  - رنگشون كردي؟! اون هم قهوه اي! ولي آخه چرا! موي طلايي كه بهت بيشتر مي‌آد! - همين طوري! عشقي! و بعد در حالي كه مي‌آمد تو اتاق، گفت:  - رنگ موهاي مادرم بود! تا خواستم حرفي بزنم، من را هل داد به طرف ديوار! شايد مي‌خواست من ديگه سوالي نكنم. گفت:  - مي‌گم ولي خوب شد با همديگه هم اتاق شديم ها! وگرنه هر جفتمون تنها مي‌مونديم. خواستم به او بگويم من تنها نمي ماندم، چون فاطمه را داشتم. فكر كردم شايد به او بربخورد. فاطمه به من گفته بود بيشتر هوايش را داشته باشم. گفت او در ميان بچه‌ها غريب است و نبايد گذاشت كه احساس غريبي كند. اينها را همين امروز صبح، وقتي وارد حسينيه شديم، گفت. البته مثل حسينيه‌هاي تهران كه نيست. در حقيقت يك خانه است. يك خانه دو طبقه كه دو رديف اتاق طبقه پايين دارد. اتاق‌ها روبه روي هم هستند. با يك آشپزخانه، سه تا حمام و چهار تا توالت. اين جا را درست كرده اند براي مسافرها و اسمش را هم گذاشته اند حسينيه تهراني ها. يك سالن هم طبقه دوم دارد كه سالن بزرگي است. پنجره‌هاي يك طرفش رو به ايوان و حياط باز مي‌شود و پنجره‌هاي طرف ديگرش سمت خيابان! ما توي همين سالن مستقر شده ايم. البته از اول اين جا نبوديم. وقتي رسيديم من و فاطمه آخرين نفرهايي بوديم كه وارد حسينيه شديم. فاطمه داشت بچه  ها را راهنمايي مي‌كرد كه چطور وسايل را ببرند داخل. من هم كنار او ايستاده بودم. با كس ديگري آشنا نبودم، فقط فاطمه بود. از اتفاق او هم آن قدر خوب بود كه جاي خواهر بزرگ تري را كه ندارم، برايم گرفته بود. ازش قول گرفتم توي اين چند روز با همديگه توي يك اتاق باشيم. او هم قبول كرد. كنارش ايستاده بودم تا كارش تمام شود و با هم برويم. وارد حسينيه شديم. صداي عاطفه داخل حياط هم شنيده مي‌شد. فاطمه گفت:  - احتمالاً بچه‌ها اون طرف اند. بريم پيش اون ها. رفتيم طرف اتاقهاي سمت راست. از كنار در اتاق اولي كه رد مي‌شديم، يكي صدا زد:  - مريم! مريم! بيا توي اين اتاق. من ايستادم. فاطمه هم با تعجب ايستاد. - مگه تو نمي گفتي غريبي و كسي نمي شناسدت؟ هاج و واج مانده بودم، گفتم:  - فكر كنم ثرياست! فاطمه يك قدم آمد جلوتر و پرسيد:  - مگه همديگه رو مي‌شناسين؟ - شناختن كه نه! يعني آره! فقط يه دفعه همديگه رو ديديم. اون هم توي خيابان و در چه وضعيت عجيبي! خنديد و گفت:  - چه فرقي مي‌كنه كجا همديگه رو ديدين؟ مهم اينه كه همديگه رو مي‌شناسين و مي‌تونين با همديگه رفيق بشين! حالا برو ببين چه كارت داره؟ من هم همين جا هستم تا تو بيايي. رفتم توي اتاقي كه ثريا بود. راحله و فهيمه هم بودند. فهيمه از خستگي با لباس گوشه اي دراز كشيده بود. راحله مشغول جابه جا كردن و مرتب كردن ساك‌ها و وسايل بود. ثريا هم لباس هايش را عوض مي‌كرد. ثريا از من خواست وسايلم را توي همان اتاق بگذارم و پيش او بمانم. گفتم فاطمه هم با من است. ثريا شانه هايش را بالا انداخت و گفت كه « باشه او هم بيايد توي همين اتاق. جاي كافي هست. » برگشتم پيش فاطمه، وقتي قيافه هاج و واج راحله را موقع حرف زدن من و ثريا، براي فاطمه تعريف كردم، خنديد. بعد گفت:  - ولي عاطفه و سميه هم توي اين اتاق هستن، اتاق بغلي. تو كه رفتي عاطفه اومد و به زور ساك منو برد به اون اتاق. قرار شد تو كه اومدي با همديگه بريم اتاق آن ها. گفتم:  - ولي من به ثريا قول دادم! فاطمه چيزي نگفت. بعد از كمي مكث، گفتم: - مهم نيست! هر جا تو بري منم مي‌آم. بريم اتاق عاطفه و سميه! ولي فاطمه از جايش تكان نخورد. - نه مريم جان! كمي صبر كن. ثريا توي اين اردو غريبه اس. مانبايد بذاريم احساس غريبي كنه و خداي نكرده بهش سخت بگذره. پس حالا كه اون تو رو مي‌شناسه و دلش مي‌خواد با تو باشه، صحيح نيست تو رويش رو زمين بندازي. كنارش باش و هواش رو داشته باش. گفتم:  - ولي من خودم اينجا غريبه ام. قرار بود با شما باشم. هم اتاق باشيم. اصلاً نمي فهمم چرا اين بچه‌ها رفتن تو دو تا اتاق! خب اگه همه مون تو يه اتاق بوديم، اين مشكلات رو نداشتيم. فاطمه چشم هايش را بست و نفس عميقي كشيد. چشم هايش را باز كرد و گفت: - ولي من مي‌دونم چرا اون‌ها نرفتن توي يه اتاق. - جداً مي‌دوني؟ - فكر مي‌كنم... ادامه دارد....     •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت٢٩ - فكر مي‌كنم بدونم! احتمالاً به خاطر قضاياي ديروز تو اتوبوسه. احساسم به من مي‌گه كه توي اين بحث و جدل ها، راحله از دست عاطفه دلخور شده، ثريا و سميه هم كه از طرف ديگه با هم مشكل دارند. - جدي مي‌گي! - متاسفانه آره و اين وضعيتيه كه اصلاً خوشايند نيست. اگه ما هم بخوايم اين وضعيت رو قبول كنيم و بهش تن بديم، ممكنه بدتر از اين بشه و اختلافات بيشتر بشه. - حالا بايد چي كار كرد؟ در حالي كه انگار با خودش حرف مي‌زد، گفت:  - همه اين اختلاف‌ها ناشي از سوء تفاهمه. بايد اين سوء تفاهم‌ها برطرف بشه. پس بايد اون‌ها دوباره كنار همديگه جمع بشن. با هم حرف بزنن. با هم زندگي كنن. تا حرف همديگه رو بفهمن. اون وقت سوء تفاهم‌ها از بين مي‌ره. گفتم: « البته اگه بيشتر نشه! » فاطمه ديگر معطل نكرد. اول رفت به طرف اتاق راحله و فهيمه و ثريا. من هم رفتم. دم در ايستادم. دو تا تقه زد به در: - يا الله! صاحبخونه! اجازه هست؟ صداي راحله گفت:  - بفرمايين! منزل خودتونه! رفتيم تو. فاطمه گفت:  - به به! مبارك صاحبش باشه انشاءالله! به سلامتي! مي‌بخشين ما بدون دسته گل اومديم ديدن! گلفروشي‌ها اعتصاب كرده بودند. مي‌گفتن يه گل مريم اومده، بوش مشهد رو گرفته! ثريا همان طور كه لباس هايش را مي‌گذاشت توي ساك، اول لبخندي زد كه فقط من ديدم. بعد همان طور كه سرش پايين بود، گفت:  - پس چرا ما بوش رو نمي شنويم؟ فاطمه سرش را كج كرد:  - آخه شما گريپين. والا اون گل الان همراه منه، مگه نه مريم؟ راحله گفت:  - بله! حتما ً همين طوره، شماها خودتون گلين. حالا چرا ايستادين؟ بشينين ديگه! فاطمه نگاهي به در و ديوار كرد:  - باشه! چشم. ولي به نظر مي‌آد اين خونه يه كم براي شما سه نفر بزرگ باشه ها. ثريا برگشت طرف ما:  - مريم هست. اگه شما هم بياين مي‌شيم پنج تا! - اين اتاق براي پنج نفر كوچيكه. براي چهار نفر مناسبه. از طرف ديگه، من قراره برم تو سالن بالا؛ طبقه دوم. مقر فرماندهي اونجاست. آخه از اون جا آدم به همه جا مسلط تره. به نظر من، شماها هم بياين با من و مريم بريم اون بالا. البته دو نفر ديگه هم بايد باهامون بيايند تا تعداد درست بشه. اين جا رو هم مي‌ديم به چهار نفر ديگه! ثريا گفت:  - باشه! فوراً بلند شد و دو تا چمدانش را هم بلند كرد. فهيمه و راحله نگاهي به همديگر كردند. فهيمه گفت:  - يعني ما بايد دوباره اين دنگ و فنگ و زلم زيمبو رو برداريم بياريم بالا؟ راحله هم بلند شد:  - زياد سخت نگير فهيمه! وقتي فاطمه خانم حرف مي‌زنن: كلمه «نه» بهش نگو. فاطمه برگشت طرف من. چشمكي زد و خطاب به آن‌ها گفت:  - خيلي ممنون! البته مي‌بخشين تو زحمت افتادين ها. پس شما برين بالا، من و مريم هم تا چند دقيقه ديگه مي‌آييم. بايد دو نفر ديگه رو هم پيدا كنيم. راحله دم درگاه برگشت طرف ما:  - البته...! و بعد پشيمان شد. حرفش را  خورد. سرش را تكاني داد و رفت. آن‌ها كه رفتند فاطمه گفت:  - حالا نوبت گروه بعديه. پيش به سوي سنگر بعدي.  فصل ششم رفتيم تو اتاقي كه عاطفه و سميه بودند. فاطمه فقط يك تقه به در زد و رفت داخل. من هم رفتم. عاطفه ما را كه ديد كف زد: - به به! به به! باد آمد و بوي عنبر آمد خوش اومدين. سميه چشم غره اي به عاطفه رفت. ادامه دارد....     •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🦋🍃🦋🍃 در كريم بيش از مورد، اين مسأله ياد شده و با عباراتِ گوناگون از و ، تجليل و تمجيد شده است. «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ، فَلا تَعَلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْلَمُونَ». پهلوهاى آنان از بسترها، تهى مى‌شود و از جايگاه خودشان بر مى‌خيزند و پروردگارشان را از روى بيم و اميد مى‌خوانند و از آنچه به آنان داده‌ايم انفاق مى‌كنند، كسى نمى‌داند كه به پاداش اعمال آنها چه چيزهايى كه باعث چشم روشنى است، براى آنها ذخيره شده است. پس خوشا به حال كسانى كه به وقت سحر كنند و شراب مهر به جام عشق در آن وقت بنوشند ✨ خداوند فرموده: محبوب ترين مردم نزد من كسانى هستند كه هنگام از من آمرزش خواهند. ┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄
☀️ ☀️ 🔸قسمت٣٠ - عاطفه محرّمه ها! عاطفه فوراً كف زدن را قطع كرد. فاطمه رو به عاطفه كرد:  - عاطفه وسايلت رو جمع كن بريم سالن بالا. تو هم همين طور سميه. سميه گفت:  - چرا؟! - براي اين كه اين اتاق كنار آشپزخانه است، مال گروه تداركاته. سميه از جايش تكان نخورد:  - پس مي‌ريم تو يه اتاق ديگه. فاطمه برگشت طرف سميه:  - بقيه اتاق‌ها پرن. فقط اون سالن بالا جا هست. من و مريم هم مي‌ريم اون جا. زودتر بلند شين، وسايلتون رو جمع كنين. بچه‌هاي تداركات معطلن! اين‌ها را چنان جدي و قاطع گفت كه يعني ديگر كسي بهانه نياورد. نديده بودم فاطمه اين قدر خشن و محكم حرف بزند. مطمئن بودم سميه ديگر جرئت بهانه آوردن ندارد. ولي مثل اينكه اشتباه كرده بودم. - من ديدم كي‌ها رفتند تو اون سالن. بي خودي سعي نكن منو بكشي اون بالا فاطمه. من حال و حوصله اش را ندارم! فاطمه كه داشت به سمت در مي‌رفت، دوباره ايستاد و برگشت طرف سميه:  - حال و حوصله چي چي رو نداري؟ سميه سرش را پايين انداخت. - حال و حوصله سرو كله زدن با اين‌ها رو! - اين‌ها كه مي‌گي با ما دوست و رفيقند. مي‌خوايم يه هفته با همديگه زندگي كنيم. - ممكنه تو با اون‌ها دوست و رفيق باشي، به خودت مربوطه! ولي من نمي تونم با كساني كه دين رو مسخره مي‌كنن يا مرتب با رفتارهاشون منو آزار مي‌دن، زندگي كنم. - تو چي داري مي‌گي سميه؟ خودت متوجه هستي؟ سميه بالاخره سرش را بلند كرد:  - نمي دونم! شايد باشم. شايد هم نباشم! فقط مي‌دونم ما اعتقاداتي داريم به نام دين. اين اعتقادات خيلي براي من مهمن. اصلاً براي من در حكم خود زندگيه. من حاضر نيستم به هيچ قيمتي اون‌ها رو از دست بدم. فاطمه هنوز خونسرد بود:  - اون اعتقادات، اعتقادات همه مونه! كسي قصد نداره اون‌ها رو ازت بگيره. - چرا! بعضي‌ها اين كار رو مي‌كنن. ممكنه خودشون قصد اين كار رو نداشته باشن، ولي در عمل، نتيجه كارهاشون همينه! - يعني چي؟ - يعني اين كه بعضي هاشون با نوع سوال كردن و بحث كردنشون، با ايجاد شبهه تخم شك و ترديد و دو دلي رو تو دل آدم مي‌كارن. قداست بعضي اعتقادات رو تو وجود آدم مي‌شكنن. خودت هم مي‌دوني كه ما توي دانشگاه از اين جور آدم‌ها زياد داريم. حرف هاشون رو شنيديم. جواب هم داديم. هيچ فايده اي هم نداشته. هي سوال مي‌كنن، هي سوال مي‌كنن. از زمين و زمان. خدا و پيغمبر، قرآن و ائمه، از همه چي ايراد مي‌گيرن. مقدساتمون! ائمه مون و بعضي شخصيتهاي ديني مون رو لگد مال مي‌كنن و مي‌رن. بعضي‌هاي ديگه هم هستند كه فقط تو شناسنامه هاشون مسلمونن. تو عمل به هيچي توجه ندارن، يعني اومدن زيارت! ولي ظاهر و رفتار و حركاتشون به همه چي مي‌خوره، به جز زائر! صداي سميه از حد معمولش بالاتر رفته بود. عصبي شده بود. يكهو بغض گلويش را گرفت:  - مي‌بيني فاطمه؟! مي‌بيني چطور بهمون دهن كجي مي‌كنن! مسخرمون مي‌كنن! ما انقلاب نكرديم كه حالا يه عده اسلام رو اين طوري زير سوال ببرن! بگن كه اسلام مال هزارو چهارصد سال پيش بود و حالا بايد بعضي قوانينش عوض بشه. ما جنگ نكرديم كه يه عده خون شهدامون رو پايمال كنن. با رفتارهاشون آزارمون بدن. تو فكر مي‌كني اون‌ها نمي دونن كه ظاهرشون و حركات جلفشون ما رو ناراحت مي‌كنه؟! فكر مي‌كني اون‌ها نمي دونن كه دارن دل ما رو مي‌شكنن؟ چرا مي‌دونن! ولي با اين حال توجهي نمي كنن، يعني هويت ما رو نديده مي‌گيرن؛ يعني وجود ما رو انكار مي‌كنن، يعني هيچ ارزشي براي ما قايل نمي شن. مي‌گن آزادي! ولي هيچ اهميتي براي آزادي‌هاي ما قايل نمي شن! نمي دانستم حق با سميه است يا نه. فقط مي‌فهميدم سميه هم براي دلخوري از وجود ثريا در اردو، دلايلي دارد. حالا دليل بعضي از مقاومت هايش را در مقابل حرف‌هاي راحله مي‌فهميدم. - ولي من نمي خوام اعتقاداتم رو تو معبد اون‌ها قرباني كنم. من نمي تونم ساكت بنشينم تا اون‌ها به من و اعتقاداتم توهين كنن. مي‌فهمي فاطمه؟! نمي تونم! نمي تونم! فاطمه چيزي نگفت. ساكت بود و خونسرد. به اين همه آرامش غبطه مي‌خورم. سميه حرف هايش كه تمام شد، خيره شد به فاطمه، به چشم‌هاي فاطمه و بعد يكهو ساكت شد و خاموش، مثل آبي كه بر آتش بريزند. انگار چشم‌هاي فاطمه لوله‌هاي آب آتشفشاني باشد و آتش دل سميه را آرام كرده باشد. وجود آتشفشاني سميه ناگهان آرام شد. خاموش شد و بعد خجالت زده سرش را پایین انداخت . فاطمه با زحمت آب دهانش را قورت داد. سيبك گلويش چند دور بالا و پايين رفت. انگار چيزي گلويش را غلغلك مي‌داد و او مردد بود آن را بيرون بريزد و يا باز هم در درون خودش زنداني كند. چيزي مثل يك بغض. از دست كه و به چه خاطر را نمي دانم! بالاخره تصميمش را گرفت... ادامه دارد....     •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هرشب رحمت الهی به وسعت آسمانهاپهن است الهی دلـ❤️ـتان بـ😘ـوسه گاه خورشید چشمانتان ستاره باران دلـ❤️ـتان ڪهڪشـان نور شبتون بخیر خوابتون شیرین فکرتون آرام 🌙 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁راز هایت را به دو نفر بگو... 🍂"خودت و خدایت " 🍁در تنگنا به دو چیز تکیه کن.. 🍂"صبر و دعا" 🍁در دنیا مراقب دو چیز باش... 🍂"پدر و مادر" 🍁از دو چیز نترس 🍂که به دست خداست... 🍁"روزی و مرگ" 🍁به یک چیز 🍂هیچ وقت خیانت نکن... 🍁"رفاقت" 🍂تا وقتی "نگاه خدا" 🍁به سوی توست 🍂از روی گرداندن 🍁دیگران غمگین مباش... 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: خداوند جواب اخلاص را در همین دنیا داد بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید حاج حسین همدانی