لبخند زد وگفت :ممد میگه فعال یک صیغه محرمیت بینتون باشه تا بعدا بقیه کارهارو کنید برید
ازمایش خون تا عقد رسمی انجام بشه ...به محمد نگاه کردم که یواش گفت :البته بازم هرچی تو
بگی ...
وقت خواستم ورفتم اونطرف تا با مامان حرف بزنم ..خداروشکر انتن داشت گوشیم اما کم بود
...بازم از هیچی بهتر بود ..شماره مامان رو گرفتم ...بعداز چندتا بوق که قطع ووصل میشد جواب
داد :سالم مامان جان ..
سالم کردم ..وگفتم :مامان ..
با مکث گفت :اوال بلند حرف بزن صدات نمیاد دوما چرا نگران حرف میزنی ؟؟..چیزی شده ؟؟..
سریع گفتم :نه مامان ..راستش محمد میگه صیغه محرمیت بخونیم ووسارا هم همین رو میگه ...
صدای خنده مامان امد که گفت :چه عجله ای داره این ..بببین مامان جان مادرش با من صحبت
کرده ..از نظر من مشکلی نیست البته هرطور که خودت میدونی جواب اخر باخودته ...
ا مکث گفتم :یعنی جواب مثبت بدم ...
اونم مکث کرد وگفت :با وضعیتی که تو داشتی این بهترین موقعیت واسه تو ..
سریع گفتم :مگه من چه وضعیتی داشتم ...
اینبار تند گفت :منظورم همین قضیه فراموشیته مامان ..شاید یکی دیگه کنار نیاد ...
با خودم گفتم چقدر بی ربط ..االن که دیگه همه چی رو میدونم ..حرف مامان رو گذاشتم به دل
نگرانی مادرانه ویک دل شدم که جواب بله بدم بامامان خداحافظی کردم ورفتم پیش سارا که
نغمه گفت :عروس خانوم بله ..
لبخندی زدم وگفتم :بله ...
با محمد داخل اما زاده شدم وهمون شیخی که بود صیغه رو خوند ..اتور هم داشت فیلم میگرفت
ازمون .....اما اخماش تو هم بود وازش هم که میپرسیدیم میگفت سرم درد میکنه ...بله رو که دادم
محمد دستم رو محکم گرفت وگفت :جرئت داری مثل صبح هی دستت رو دربیار ...خندیدم وگفتم
:خب پرو محرمی گفتن نامحرمی گفتن
خندید وگفت :خب اون موقع میگیم نامحرم بودی ........
خندیدم وگفتم :محمد کی میریم ؟
لبخند زد وگفت :مثل این که خیلی خسته شدی ازاین همه پیاده روی ..
سرم رو تکون دادم وگفتم :دلم میخواد برم پیش مامان ..
خندید بلند وگفت :چه قدر مامانی تشریف دارید شما...
بلند شدم وگفتم :نغمه وبقیه کجان ؟؟..
خندید وگفت :با اتور رفتن ..پاشو من وتو هم بریم ...
با لبخند دستم روتوی دستش گذاشتم وبلند شدم ....از افرادی که بودن بهمون تبریک گفتن که
یک خانومه که لباس محلی مانند پوشیده بود امد جلو وگفت :میدونستی اولین کسی هستی که
عروس شده این باال ...
لبخند زدم که محمد گفت :خانوم ما تکه توهمه چیز ...
خانومه اسپند برامون دود کردتشکر کردم وامدم بیرون ...چشم بسته بودم وروبه قبله ارزوی
خوشبختی واسه خودم ومحمد میکردم که دستش رو حلقه کرد دوربازوم وگفت :خیلی خانومی
سپیده ...
یواش زدم تو پهلوش وگفتم :اِ...
با مزه گفت :اره ..
خندیدم ورفتم تو محوطه چقدراینجارو دوست داشتم ..خیلی ارامش داشت ...خیلی هم خلوت بود
...واسم جالب بود که چندتا خانواده بودن که دوروبر همون امام زاده زندگی میکردن ...رو روفرشی
نشستم که اتور روبه پسری که داشت رد میشد با کلی هیزوم گفت :اینترنت داره اینجا ؟؟...
پسره خندید وگفت :بنظرتون داره ؟؟..
همه گی خندیدم که مجید گفت :اخه عقل کل وسط کوه اینترنت میخوای چیکار ؟؟..
دست کشید تو موهاش وگفت :با ارسن کار داشتم تازه انقدر همه چی پیشرفت کرده که وسط
بیابون هم باشی هم انتن تلفن داری هم اینترنت ..اینجا ایطوریه ؟؟!! ..یهو همه اخم کردن ودیگه
حرفی زده نشد ...
کنار گوش محمد گفتم :ارسن کیه ؟؟..چی شد همه باهم ساکت شدن ؟؟..
متوجه شدم که بالیشتی رو که کنار االچیق بود رو چنگ زد وبا فک بهم چسبیده از الی دندوناش
یواش غرید :برادر اتور هست که رفته نروژ ..این دوتا باهم دعوا دارن بهتره تودخالت نکنی تو
کاراشون وحرفی نزنی که بدتر شه ....
سری تکون دادم وگفتم :میخوای چیکار کنی ؟؟..
با همون اخم های درهم گفت :ازصبح زود ساعت 1بیدار بودم میخوام بخوابم ..تو هم با سارا
ونغمه صحبت کن حوصله ات سر نره ...
با اخم گفتم :محمد منواوردی اینجا که استراحت کردن تورو ببینم ..بلند شو با بقیه بریم دور بزنیم
...
که مجید سفره رو پهن کرد وبلند گفت :اهل صبحانه هاش بیان ..میگم چه مردم خوبی هستن اینا
...صبحانه رو که مرحمت کردن از صدقه سری ازدواج این دوتا بهمون دادن ...نهار هم خوده مون
شیخه گفت اونجا هستیم ..
نغمه تندی نشست سرسفره وگفت :داشتم میمردم از گشنگی ...خداخیرشون بده ...
خوش بحال اونا ...چرا محمدحسین تا اسم ارسن میومد بهم میریزه وبا من دعوا میکنه ؟؟...
بازوش رو گرفتم وتکونش دادم وگفتم :محمد پاشو دیگه چقدر بداخالقی تو ..پاشو باجمع صبحانه
۱۲۱
بخوریم ...
یک چشمش روباز کرد وگفت :به جون خودت خسته ام ..نیم ساعت فقط ..سیرشدم با همون
ساندویچ ..
با اخم بلند شدم وگفت :باید بفهمم چه پدر کشتگی با این ارسن بدبخت داری تا اسمش میاد بهم
میریزی بعد با من دعوا میکنی .سریع نشست وگفت :من اصال این ارسن رو ندیدم ...من کی باهات دعوا کردم ..میگم همش یک
ربع هم از محرم شدنمون نمیگذره داریم بحث میکنیم؟؟..
دستی به پیشونیم کشیدم ورفتم پیش بقیه ..کنار سارا نشستم که اتور گفت :یارت کو ؟؟..
پوفی کردم وگفتم :خسته بود از صبح ساعت 1بیدار بوده .االن خوابید ...واسه دور زدن بیدارش
میکنم همه گی بریم بیرون ...
سری تکون داد ویکم از نون تافتون برداشت .....
منم یک تیکه نون تافتون برداشتم روش پنیر محلی که مطمئنا خوداهل همین جا درست کرده
بودن زدم ویک خیار هم گذاشتم روش امدم بخورمش که دستم گرفته شد ولقمه ام رو خورد
..نگاهش کردم که نامحسوس رودستم رو بوسید وگفت :چه کنم که دلرحمم وهمه چی رو ترجیح
میدیم به شما ..خواهشا اون اخم قشنگاتونم رو باز کنید ...
بعد جوری نشست که انگار من بالیشت زیر دستش ارنجش رو پام بود ..سارا ریز ریز میخندید
...نغمه هم نیشش باز بود .دستم رو بردم سمت پهلوهاش که یهو صاف نشست وگفت :دست به
من نمیزنی ..
همه منفجر شدن از خنده ...منم اخم کردم وگفتم :تو هم جو گرفتت ها ..میخواستم کیفم رو بردارم
از توش اون ساندویچی که اضافه بود رو بردارم ...
خندید وگفت :فکر کردم میخوای قلقلک بدی بعدم تازه اپاندیسم رو عمل کردم از داخل انگاری
هنوز بسته نشده ...
ابرو دادم باال وگفتم :اوهوم ..
مجید با نیش باز گفت :میگم بخورین بریم این اطراف رو ببینیم ...
نگاه میکردم به بچه ها خجالت میکشیدم ..اما به روی خودم نمیاوردم ...
*
)ارسن(پشت در شرکت قدم میزدم ...به بقیه نگاه کردم که استرس داشتن که ایا پذیرفته میششن
یانه؟؟...اما برای من مهم نبود که پذیرفته بشم یانه ؟؟فقط نمی خواستم تو خونه باشم وفکر
وخیال کنم ...چون در حدی داشتم که بی نیاز باشم ..از وقتی اون فیلم رو دیده بودم فکر وخیالم
بیشتر شده بود ...محمد چشماش مشکی بود ...قدش نسبت به من کوتاه بود ...از لحاظ تیپی مثل
هم بودیم اما من توموهام البه الی مشکی هام موی سفید داشتم واون ...................
ارسن درونم داد زد ...ارسن بچه شدی خودتو داری مقیسه میکنی که چی بشه؟ ..به خودت بگی
بازم باالتری ازش ..سرتری ....سپیده باید بازم طرف تو بیاد ....شدی عین ای جون های بیست
ساله ...
به کاغذ های لوله شده تو دستم نگاه کردم ...موهام رو محکم چنگ زدم ...زجر میکشیدم وکسی
نمی فهمید ..زجر این که زن من ازاین به بعد تو بغل یکی دیگه است ...زجر میکشیدم که چرا یکم
بیشتر پایبند به این زندگی کوفتی نبود ..انگاری جادوش کردن ..چطوری انقدر ورقش برگشت
؟؟...اون که زار میزد واسه گرفتن مسیح ......
واسه خفه کردن ارسن درونم با داد گفتم :اره من حسودم ...نمی ذارم بگیرنش ..خود خواهم ...
برگه هارو پرت کردم تو سطال زباله ورفتم بیرون از شرکت ...سیگار وفنک طالیم رو که خودش
خریده بود رو در اوردم ...هوا ابری بود ونم نم بارون میومد ...با حرص کام میگرفتم از سیگارم
...باز زر زرش شروع شد :داخه دیوانه برگردی که چی بشه ؟؟..که بگه به توچه که چرا دارم
ازدواج می کنم؟؟...بعدشم نسبتت رو بکوبه تو سرت وبگه شوهرمی ؟؟..وکیلمی ؟؟..کی من میشی
تو ؟؟...همین رو میخوای که سنگ رو یخت کنه ....
= = = = = == = = = = = = = = = = = = = = == = = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
"اصال برمیگردم واسه زندگی ...این غربت رو نمی خوام ...حداقل باداشتن همون شرکت سر گرم
میشم ...
داخل خونه شدم ..بوی کیک میومد ...سرک کشیدم به داخل اشپز خونه ..دیدم داره کیک رو برش
میده...مسیح هم تو کریر گذاشته ...سالم کردم که سر بلند کرد از قیافه اش خندم گرفت
...روصورتش پرشده بود از شکالتی که میزد روی کیک ...
با لبخند گفت :سالم ..واسه تنوع همین طوری کیک درست کردم ...
۱۲۲
سری تکون دادم دستمال گردنم رو پرت کردم رو میز وگفتم :برو وسایلت رو جمع کن هماهنگ
میکنم واسه بلیط گرفتن برمیگردیم تهران ...
صداش نیومد...رو کاناپه لم دادم که با مسیح ویک بشقاب کیک امد بیرون وگفت :باشه ...بفرمایید
..
قیلفه اش هنوزم پر شکالت بود ..خندیدم باز که اخم کرد وگفت :خیلی شبیه دلقک های سیرک ها
هستم ؟؟.
یکم از کیک خوردم ...اوممم عالی درست کرده بود ..در جوابش گفتم :خودتو دیدی ..تمام صورتت
پر شده از شکالته ...
سریع مسیح رو گذاشت رو مبل وتندی رفت تو روشویی ..
لبخند زدم به هل کردنش ....مسیح رو بغل کردم وگفتم :دارم واسه مامانت!؟ ....
تو این چند ماه همیشه از مسیح فیلم میگرفتم که براش بفرستم ..اما وقتی میدیدم که خودش
چیزی نمیگه منصرف میشدم از فرستادنشون ...امادارم براش ...تموم فیلم هارو براش فرستادم
...واخرینشم یک پیام صوتی بود که گفتم :تب مادریت تموم شد نه ؟؟..یکی از ما بهترون دیدی
؟؟...بچه ات رو ...به قول خودت محمد منصورت رو فراموش کردی ..خوبه مشکل این بچه رو
میدونی ..میدونی که اگر دوروز دیگه پرسید کجایی ؟؟بگم سرخونه زندگیت هستی ..چه به روزش
میاد ...اصال من میخوامت نرو ..
نه خیلی دیونه وار میخواستمش ..نه نمی خواستمش ....اعتراف کردم که بدونه حسم رو ..نمی
خواستم بی خودی مغرور بازی دربیارم ..این بحث به اندازه کافی پیچیده بود که باز من نخوام با
غرور خرکیم خراب ترش کنم ...شاید اگر با دونستن احساسم یک چیزی تغییر کرد ...پسر بچه
28ساله هم نبودم که منتظر باشم اون التماسم کنه برگردم ..شاید اگر مسیح نمی بود من باز
چیزی پیدا نمی کردم که دنبالش باشم خدام رو شکر کردم واسه بودن مسیح ...
خیلی زود این چند روز گذشت ...به بلیط های تو دستم نگاه کردم ...مسیح رو گرفتم تو بغلم
ودست دالرام رو گرفتم محکم که تو اون جمعیت گم نشه ....ساعت یک شب بود که رسیده بودیم
...با تاکسی های جلوی فرودگاره رفتیم سمت خونه ...کلید رو دادم به دالرام وگفتم :تو برو منم تا
یکی دوساعت دیگه میام ...مسیح رو هم میبرم با خودم ..
مکث کرد وگفت :خیلی شرمنده اما من تو این خونه میترسم ...
یاد سپیده زنده شد برام ..لبخندی زدم وگفتم :باشه من فردا میرم ..
مسیح رو میدم بهش وچمدون هارو برمیدارم با راننده حساب میکنم پولش رو وکلید میندازم تو در
که میگه :اقا ارسن ببخشید من ..
هنوز داشت میگفت که گفتم :دالرام موردی نداره برو ..
داخل شد ومنم پشت سر در را میبندم ..نگاه میکنم به کل حیاط که شده مثل یک خونه متروکه....به
بوته های رز خشک شده ...چقدر سپیده عاشق این رز ها بود ...درخت ها از بی ابی تقریبا خشک
شده بودن ...چمدون هاروروی راه پله گذاشتم و شیر اب رو باز کردم وشروع کردم به حیاط
شستن ...اولش بوی خاک که اب خورده بود کل حیاط رو برداشته بود ...بازم یاد سپیده که همیشه
عصرها بخصوص روز جمعه میومد دیوار های حیاط رو که سیمانی بود رو اب میداد ...میگفت از بوی
خاک نم خورده خوشم میاد واب روی دیوار ها هم همین طوریه ....
با تکون دستی سر بلند میکنم ...دالرامه که ایستاده ومیگه: اقا میخواین بدین من ....
نگاهش کردم وگفتم :نه مرسی برو بخواب دیر وقته ...
باشه ای میگه ومیره ....با خودم میگم یعنی زنم میشه ؟؟..
همین چند لحظه پیش به این فکر کردم که اون زندگی جدیدی رو شروع کرده...اما دلم رضایت
نمیده که نرم دنبالش ...با خودم عهد کردم اگر نخواست ...دالرام رو به عنوان همسرم بذارم
..البته اگر باز اونم بخواد ...زیر لب زمزمه میکنم ..سپیده به قول خودت زدی زندگیم رو ترکوندی
....
**
)سپیده (
امروز ازاون روز ها بود که کسل بودم یکم ....یاد اون بچه افتادم ..دیروز از سارا خواستم بره تو
ایمیلم ...یک نفر که اسمشم مشخص نبود واسه من کلی فیلم از همون بچه که اولین بار فیلمش
رو توی بیمارستان دیدم گذاشته بود ..چقدر این بچه رو دوست داشتم ...اما به نظر من اون فایل
صوتی یکم بی مورد بود که واسه من فرستاده بشه ...چون سارا هم کنارم بود واونم گوش داده بود
اولش یکم رنگش پرید ...تعجب کرده بودم ...اونم گفت :مطمئنا این ایمیل ها برام اشتباه
فرستاده میشه ..چون نه فامیلی داریم که ترکیه باشه ...نه کس دیگه ای ...اما هرکی هست چقدر
قشنگ اعتراف کرده بود به عالقه اش ..خوش به حال زنش ...براشون دعا کردم که مثل من که با
محمد احساس خوشبختی میکنم اونا هم برگردن وخوشبخت بشن ....
دستش دور کمرم حلقه شد وگفت :نفسم خوبه ..
هوای گرم تیر ماه رو فرستادم به ریه هام وگفتم :سالم ..خسته نباشی ...
برم گردونند وگفت :چندروزه ندیدمت؟؟..
۱۲۳
•••✧❁•✺•❁✧••
❤ #آیةالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی:
❤چگونه می شود تصور کرد که مؤمنی معتقد به این باشد که خدایش در هر شب جمعه از اول شب تا به آخر آن، او را فرا می خواند و می گوید:
❤ آیا صاحب حاجتی هست که مرا بخواند تا نیازش را بر آورم؟!
❤ و به او وعده داده که اگر بگوید "یا رب، یا رب"، جواب خواهد داد: "لبیک ای بنده من"
❤ و باز تا صبح بخوابد و پاره ای از شب را برای تحصیل بعضی از این مراتب به پا نخیزد؟!
📚 باده گلگون، نویسنده: م الف
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
❤توصیه ایت الله #حقشناس (ره)
❤ نمازشب بخون .
هر شب نتونستی ،فقط یک شب در هفته بخون. اونم #شب_ جمعه
همین کیسه تو پر میکنه.
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
❄️🌨☃️🌨❄️
زمان در برزخ چگونه میگذرد!؟⏰
زمانی که انسانی می میرد به عالم برزخ وارد می شود گذر زمان در برزخ با این دنیا کاملا متفاوت است در برزخ انتظار کشیدن معنایی ندارد و هرچیزی را که اراده کند همان لحظه می بیند.
نوع قوانین حاکم بر عالم برزخ بسیار متفاوت بوده است و همچنین خصوصیات منحصر به فرد خود را دارا می باشد. در این عالم دنیا خصوصیات ماده بر همه چیز غالب است بدین معنی که در دنیای حاضر همه چیز درگیر مکان ، زمان ، شکل ، اندازه و رنگ میباشند.
همه چیز در حال تحول و حرکت است به عنوان مثال موجودات کمالاتی را که نداشتند با رشد کردن دوباره کسب میکنند.
اما عالم برزخ هیچ گونه از خصوصیات ماده وجود نداشته و تمام چیز ها مجرد از ماده میباشند. معنی بینابین در عالم برزخ بدان جهت است که بعضی از خصوصیات ماده را دارد ولی از بُعدهای دیگر موجودات عالم برزخ مجردند.در برخی از نقل ها روایت شده است که انسان در یک لحظه تمامی فراز و فرودهای عمرش را مشاهده می کند به عنوان مثال اگر هفتاد سال عمر سپری کرده است تمام فیلم 70 سال عمرش را می بیند.
چنانچه در بیداری بخواهد هم این فیلم را ببیند زمان زیادی لازم است ولی زمان احتضار در یک لحظه همه را به طوری که غرق در فرازهای معنوی و روحانی و نورانی است می بیند و لذتی می برد که قابل توصیف و تصور نیست.
به عنوان مثال کمیاتی از جمله شکل و اندازه در آن جا وجود دارد ولی زمان و مکان در عالم برزخ معنایی ندارد.
زمانی که انسان میمیرد به هنگام سکرات موت پرده ها کنار زده شده و در مقابل دیدگان او یکسری مسائل از جمله دیدن امامان معصوم(ع) ، آمدن عزرائیل و همچنین دیدن شیاطین هویدا می شود.لذا در احادیث آمده است که عالم برزخ برای برخی مومنان مانند چشم برهم زدنی می گذرد. اما برای برخی از کافران هزاران سال طول می کشدبرزخ با دنیا در ارتباط است؛ چرا که برزخ، باطن دنیاست؛ لذا هر چه در دنیا رخ میدهد، اثری در برزخ دارد؛ بر همین اساس است که توصیه به خیرات برای اموات شده؛ همچنین بر همین اساس، میّت را تلقین میکنند یا غسل و کفن میکنند و برایش نماز میّت میخوانند و ... . تمام این امور دنیایی، در برزخ، برای میّت، نمودار میشود. بر همین مبنا، شب و روز دنیا، در برزخ، نمود دارد. ! برزخ خودش شب و روز ندارد، ولی اثر شب و روز دنیا در برزخ، نمودار است. 📚آیت الله حسینی تهرانی، معاد شناسی، ج8، ص25ابوبصیر» می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم ارواح مؤمنین پس از مرگ در چه وضعند؟ فرمود: «در برزخ در میان غرفه هایى از بهشت بسر مىبرند، از خوراک بهشتى می خورند و از آب آن می نوشند
📚بحارالانوار: ج6،
#مرگ
#آخرت
#قیامت
#قبر
❄️🌨☃️🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☃️خـدایـا امـشب
💫آرامشی از جنس
❄️فرشته هایت نصیب
✨هـمه دلها
☃️و شبی بی دغدغه
💫آرام و بـی نظیر
❄️قسمت عزیزانم بگردان
✨بـه امـید فردایی عـالـی
☃️شبتون آرام و خـوش
💫در پنـاه خالق بزرگ و مهربان
❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خاطره استاد قرائتی از عنایت امام زمان علیه السلام به ایشان در شب نیمه شعبان!
📲حداقل برای یک نفر ارسال کنید
✴️ شنبه 👈 20 اسفند /حوت 1401
👈18 شعبان 1444👈11 مارس 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
📛امروز ساعت 3:39 صبح قمر وارد برج عقرب می شود.
📛و دوشنبه ساعت 10:53 صبح قمر از برج عقرب خارج گردد.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی
⛔️اول هفته را با صدقه آغاز کنید.
👶زایمان مناسب و نوزاد خوب تربیت شود.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️امور کشاورزی و زراعی.
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️آبیاری.
✳️کندن چاه و آبراه و کانال.
✳️جابجا کردن درخت.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️جراحی چشم.
✳️کشیدن دندان.
✳️و بیرون آوردن خال و زگیل و چرک و عفونت بدن خوب است.
📛ولی مسافرت.
📛و ازدواج و امور اساسی و زیر بنایی خوب نیست.
🔵برای نگارش ادعیه احراز و نماز و بستن آن خوب نیست..
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
👩❤️👨 امشب : قمر در عقرب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری،باعث غم و اندوه می شود.
💉💉 حجامت.
خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،موجب قوت بدن می شود.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(صلّىاللهعليهوآله). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
با این دعا روز خود را شروع کنید
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلسفه غیبت امام مهدی علیه السلام و زمان ظهور ایشان !!!!
▫️در کلیپ فوق به سه پرسش ذیل پاسخ گفته ایم :
١ _ چرا امام مهدی به غیبت رفتند؟
٢ _ امام زمان چه زمانی ظهور می کنند؟
٣_ امام غایب چه فایده ای برای مردم دارد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ تاریخی دبیر کل مقاومت لبنان به بن سلمان که میگفت: دشمنی ما با ایران به خاطر آن است که آنها منتظر ظهور مهدیاند!
⭕️ دبیر کل مقاومت: به او میگویم که مهدی از مکه ظهور خواهد کرد و اهالی عربستان با او بیعت خواهند کرد و وقتی قیام کرد، و نه تو و نه پدرانت و نه اجدادت و نه فرزندانت نمیتوانید این حقیقت را تغییر دهید....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠ویژگی اولیاء خدا در #آخرالزمان
✔️شجاعی
خدایا...
دلم بارش باران میخواهد
از آنهایی که
معنیاش میشود:
شهادت ...
#شهید_محمود_تاجالدین
#شهید_محمد_عظیمی
🔴 ۳ توصیه مهم امام زمان "عج" به سید رشتی برای رهایی از گرفتاری
1⃣👈 شما چرا نافله نمی خوانید؟ نافله، نافله، نافله
2⃣👈 شما چرا عاشورا نمی خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا
3⃣👈 شما چرا جامعه نمی خوانید؟ جامعه، جامعه، جامعه
💥نماز شب،زیارت عاشورا،جامعه کبیره💥
🔻برگرفته از مفاتیح الجنان
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
💠 #رسیدگی_به_بستگان
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: هر که یک چیز را براى من ضمانت کند، من چهار چیز را براى او ضمانت مى کنم. کسى که صله رحم کند، خدا دوستش دارد، روزى اش را افزایش داده و عمرش را طولانى مى کند و او را به بهشتى می برد که وعده داده است.
✔️عیون أخبار الرضا/ج2/ص37
❄️🌨☃️🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻استاد رحیمپور
🔻فلسفه مهدویت و انتظار چیست؟
#مهدویت
#امام_زمان_عج
『شهیدانه』
مادر شهید میگفت:
ماه ها صبر کردم بیاد ب خوابم، بعد از یه مدت اومد بهش گفتم:چرا دیر کردی مادر؟
گفت:ببخشید داشتن،بازپرسی میکردن
گفتم:باز پرسی؟
گفت:مامان! حواست ب نماز صبحت باشه!
مراقبیمدیگهنه؟!
💛¦⇠ #شهید_جهاد_مغنیـه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : وظیفه ما ، معرفت به امام زمان (عج) است
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_رفیعی
﷽ ✨ #یڪ_داستان_یڪ_پند ✨
پـیرمـردۍ با پـسر و عـروس و نوه اش زندگے میڪرد...
او دستانـش می لرزید و چـشمانش خـوب نمیدید و به سختے می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شڪست...
پـسر و عـروس از این ڪثیف ڪاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ ڪاری بڪنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد...
آنها یڪ میز ڪوچڪ در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایۍ آنـجا غذا بخورد. بعد از این ڪه یڪ بـشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شڪست دیگر مجبور بود غذایش را در ڪاسه چوبی بخورد، هروقت هم خـانواده او را سرزنش میڪردند پدر بزرگ فقط اشڪ میریخت و هیچ نمیگفت...
یڪ روز عصر قبل از شـام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد ڪه داشت با چند تڪه چوب بازی میڪرد. پدر روبه او ڪرد و گفت: پسرم دارے چی درست میڪنی؟ پـسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان ڪاسه های چوبی درست میڪنم ڪه وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!
•••یادمان بماند ڪه:
"زمین گرد است..."•
❄️🌨☃️🌨❄️
#پند
خوشبختی چیز عجیبی است
وقتی می آید گامهایش آنقدر آرام است
که شاید صدای پایش را نشنوی
اما وقتی نیست دردش را تا مغز استخوان حس می کنی
خوشبختی یک حس درونی است
خوشبختی حاصل نوع نگاه ها به زندگی ست
تعبیری متفاوت از بودن
و برداشتی آزاد از زندگی
زندگی:
ز = زیباییها را ببین
ن = ندای درونت را بشنو
د = دلها را شاد کن
گ = گوش بسپار به سکوت
ی = یاری رسان باش
زندگی اینگونه است زندگی کن
پـــدرمـــادر
❄️🌨☃️🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ بعضیها میگویند ما نماز نمیخوانیم؛ اما همیشه به یاد خداوند هستیم...
🔹 پاسخ شنیدنی از حجةالاسلام استاد عالی
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚