علامه حسن زاده آملی (ره) :
🔹 اعداد، ارواح و حروف، اشباح هستند، تعداد هر ذکر مانند دندانههای یک کلید است. اگر آن دندانهها کم یا زیاد شوند در باز نمیشود، زیادی بر تعداد ذکر، اسراف و کم کردن از تعداد ذکر، اخلال است.
#حسن_زاده_آملی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مسلمان کیست؟
🔻آیت الله عبدالحسین دستغیب (ره)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#قسمت_اول
با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم...
همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم
حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده...
لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل.
مسیر هم که تاکسی خور نیس
اه اه اه
کل راهو مشغول غر زدن بودم
انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد
دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود
اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای
با احتیاط قدم ور میداشتم
یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد
به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید
قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم
بدبختانه درست حدس نزده بودم
از شدت ترس سرگیجه گرفتم
اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم
تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد
چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟
لحن بدش ترسم و بیشتر کرد
از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت
خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده
اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟
چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن
با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم
وسایل و ک داشتم میریختم پایین
چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم
ب سختی انداختمش داخل استینم
کیف پولم و گذاشت تو جیبش
بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و
با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد
چسبید بهم
از قیافه نکرش چندشم شد
دهنش بوی گند سیگار میداد
با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون
حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم
اب دهنمو جمع کردم و تف کردم تو صورتش
محکم با پشت دست کوبید تو دهنم
و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی
داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه
فاصله امون داشت کم تر میشد
با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم
از عذابی که داشتم میکشیدم
بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود
آینه رو تو دستم گرفتم
وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد
دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم
از شانس خیلی بدم
پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین
دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود
به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم
گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود
هم از ترس هم از درد
اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم
بلندم کرد و دنبال خودش کشوند
هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد
همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد
مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود
چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم
یهو ....
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#قسمت_دوم
ی صدایی از پشت سرش بلند شد
(صبر منم خیلی کمه)
با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود
ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت
وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود
صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین
دستش درد نکنه تا جون داش زدتش..
اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ...
ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب
ی دستمال گرفت سمتم
با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم
سرشو گرفته بود اون سمت خیابون
دستاش از عصبانیت میلرزید
مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم
لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد.
دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم.
ازم دور شد.
اون یکی دوستش اومد جلو ...
جلو حرف زدنمو گرف
_نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ...
بابا مگه ناموس ندارین خودتون ...
رو کرد به منو ادامه داد
شما خوبین ؟
جاییتون که آسیب ندید ...؟
ازش تشکر کردمو گفتم که
نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ...
هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشاماشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود
دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش...
اه چقدر از خودم بدم اومد
پسره ادامه داد
_ما میتونیم برسونیمتون
سعی کردم آروم باشم
+نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم
_تعارف میکنین ؟
+نه !
پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ...
همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم
به خودم لعنت فرستادم که چرا
گذاشتم برن ...
وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم
اگه دوباره ...
حتی فکرشم وحشتناکه ....
اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم .
مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم
توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن .
کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم ...
همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ...
بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ...
تنم میلرزید
خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم .
چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم.
وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم
دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید .
اصلا نمیدونم چی گفتم بهش
فقط لای حرفام فهمیدم گفتم
شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ...
با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش.
کل راه تو سکوت گذشت...
وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم ...
حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود .
دائم سرم گیج میرفت .
همش حالت تهوع داشتم .
به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه...
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#قسمت_سوم
دیگه نایی برام نمونده بود
کلید انداختم و درو باز کردم
نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم و خیلی تند پریدم تو حموم
تو آینه یه نگاه ب صورت زخمیم انداختم و آروم روشو با کرم پوشوندم
رفتمسمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم
از درد زیادش صورتم جمع شد
دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا
با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد
خواستم بیخیالش شم
ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم
چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم ....
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
یه نگا به ساعت انداختم
ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم
با عجله از رخت خواب بلند شدم واز اتاق زدم بیرون
بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم
ولی ازش جوابی نشنیدم
مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود
بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی.
از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم
بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم .
رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم
پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم
همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم
+ینی چی اخه ؟؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم
چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم
مامان یه نگاه معنی داری کرد و گف
_اولا که با دهن پر حرف نزن
دوما صدبار صدات زدم خانم
شما هوش نبودی
دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم
مامان با کنایه گف
_نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی
با چشای از کاسه بیرون زدم بش خیره شدم و گفتم
+خدایی من درس نمیخونم؟
ن خدایی نمیخونم؟
اخه چرا انقده نامردی؟؟؟
با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم
دیگه اینجوری نگو دلم میگیره
مامان با خنده گف
_خب حالا توعم
مواظب خودت باش
براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم
کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی اتفاقات دیروز مث یه خواب از جلو چشام گذشت ...
کفشمو پام کردم از راهروی حیاطمون گذشتم نگاه به بوته های گل رز صورتی و قرمز سمت راست باغچه افتاد
یدونشو چیدم و گذاشتم تو جیب مانتو مدرسم
از حیاط بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو توش نشستم
به راننده سلام کردم .کتاب زیستمو از تو کیفم در اوردم که یه نگاه بهش بندازم
این اواخر از بس که این کتابا رو خوندم حالم داش بهم میخورد از همه چی
هر کاری کردم که بتونم تمرکز کنم نشد
هر خطی که میخوندم از اتفاقای دیروز یادم میومد
از پرت شدن خودم رو آسفالت تا رسیدن امدادای غیبی خدا
از لحظاتی که ترس و دلهره همه ی وجودمو فرا گرفته بود زمانیکه دیگه فکر کردم همه چی تموم شده و دیگه بایدبا همه چی خداحافظی کنم
خیلی لحظات بدی بود
اگه اونایی که کمکم کردن نبودن قطعا الان من اینجا نبودم
تو اون کوچه ی تاریک که پرنده پر نمیزد احتمال زنده بودنم 0 درصد بود .
وای خدایا ممنونتم بابت همه ی لطفی که در حق من کردی
تا اینکه برسیم هزار بار خدارو شکر کردم و یادم افتاد
من تو اون شرایط حتی ازشون تشکرم نکردم
کل راه به همین منوال گذشت و همش تو فکر اونا بودم و حتی یک کلمه درس نخوندم
دریغ از یه خط ...
وقتی رسیدم مدرسه سوییشرتمو در آوردم و رو آویز آویزون کردم و نشستم رو صندلیم
کیفمم گذاشتم رو شوفآژ ، کنار دستم .
عادت نداشتم با کسی حرف بزنم
از ارتباط با بچه ها خوشم نمیومد مخصوصا که همشون از خانواده های جانباز و شهید و شیمیایی بودن یا خیلی لات و بی فرهنگ یا خیلی خشک و متحجر یا ازین ور بوم افتاده یا از اون ور بوم افتاده
ولی خب من معمولا خیلی متعادل بودم نه بدون تحقیق چیزیو میپذیرفتم و نه تعصب خاصی رو چیزی داشتم ترجیح هم میدادم راجع به چیزایی که نمیدونم بدون ادعا بخونم و اطلاعات بدست بیارم برا همینم اکثر معلما تو قانع کردن من مونده بودن .
خب دیگه تکدختر قاضی بودن این مشکلاتم داره کتابمو گرفتم دستم و مشغول مطالعه شدم که ریحانه رسید بغل دستی خوش ذوق و خوش اخلاقم بود با اینکه چادری واز خانواده مذهبی بود ولی خیلی شیطون بود یه جورایی ازش خوشم میومد میشه گفت تو بچه های کلاس بیشتر با اون راحت بودم همینکه وارد کلاس شد و سلام علیک کردیممتوجه زخم روی صورتم شد زخمی که حتی مامانمم اول صبح متوجهش نشده بودچشاش و گرد کرد و گفت
_وایییی وایییی وایییی دختر این چیههه رو صورتت ؟ خندیدم و سعی کردم بپیچونمش
دستشو زد زیر چونش و با شوخی گف
+ای کلک!!!شیطون نگام کرد و گفت
شوهرت زدت ؟دسش بشکنه الهی ذلیل شده
با این حرفش باهم زدیم
🏴 خدیجَه دختر خُوَیلِد، مشهور به خدیجه کبری(سلامالله علیها) و ام المؤمنین، نخستین همسر پیامبر اکرم(صلّىاللهعليهوآله) و مادر حضرت زهرا(س). خدیجه( سلامالله علیها) قبل از بعثت با حضرت محمد(صلّىاللهعليهوآله) ازدواج کرد و اولین زنی است که به وی ایمان آورد.
خدیجه همه ثروت خود را در راه نشر اسلام به کار گرفت. پیامبر(صلّىاللهعليهوآله) به احترام خدیجه، در طول حیات او همسری دیگر برنگزید و پس از درگذشت وی همواره از او با نیکی یاد میکرد.
◾️پیامبر از خدیجه دو پسر به نامهای قاسم و عبدالله و چهار دختر به نامهای زینب، رقیه، ام کلثوم و فاطمه (سلامالله علیها) داشت. بنابراین همه فرزندان پیامبر اسلام(صلّىاللهعليهوآله) به جز ابراهیم، از خدیجه(سلامالله علیها) بودند.
◾️خدیجه(سلامالله علیها) سه سال قبل از هجرت، در ۶۵ سالگی در مکه درگذشت. پیامبر او را در قبرستان معلاة به خاک سپرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 استوری وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها
بهترین اوقات در طی سال ،ایام و ساعات
#ماه_مبارک_رمضان است. وبهترین ساعات
ماه مبارک رمضان اوقات سحر است.
مراقب سحرهای ماه رمضان باشید و تمام آنرا به سحری خوردن نگذرانید.
#نماز_شب در سحرهای ماه رمضان را حتما بخوانید که بهترین عمل در سحرهای ماه رمضان است.
سیدعلی قاضی(ره)
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
🔴📿نماز هرشب اینماه
💌هرشب این نماز خونده میشه تا آخر ماه،که فقط دو رکعته👇🏼
📣💐دو² رکعت نماز در هر رکعت یک حمد و توحید سه³ مرتبه و چون سلام دادی بگـــــو:👇🏼
سُبْحانَ مَنْ هُوَ حَفیظٌ لا یغْفُلُ، سُبحانَ مَنْ هُوَ رَحیمٌ لا یعْجَلُ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ قآئِمٌ لا یسْهُو، سُبْحانَ مَنْ هُوَ دائِمٌ لا یلْهُو
یــــــــــعنی👇🏼
منزه است آن خداى نگهبانى که غفلت نکند منزه است آن خداى مهربانى که شتاب نکند، منزه است آن خداى پابرجایى که کسى را از یاد نبرد منزه است آن خداى جاویدانى که به چیزى سرگرم نشود.
👈🏼بعد بگو هفت⁷ مرتبه 👈🏼سُبحان اللهِ وَالْحمدللهِ وَلا اِله الا الله والله اکبر
بعدبگــــــــــو👇🏼
سُبْحانَکَ سُبْحانَکَ سُبْحانَکَ، یا عَظیمُ اغْفِرْ لِىَ الذَّنْبَ الْعَظیم
یعنی👈🏼منزّهى تو منزّهى منزّهى اى
خداى بزرگ بیامرز گناهان بزرگم را
👈🏼📣و ده¹⁰ مرتبه صلوات بفرست بر پیغمبر و آل او علیهمالسلام.
کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد⁷⁰ هزار گناه.
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
💠💠نکات کلیدی جزء10💠💠
1- با هم نزاع و جرّوبحث نکنید که باعث سستی شما می شود و نیرویتان را تضعیف می کند. (انفال: 46)
2- خداوند نعمت هیچ ملتی را به بلا تغییر نمی دهد، مگر آنکه خودشان با رفتارشان شرایط را تغییردهند. (انفال: 53)
3- هرچه در توان دارید برای مهیا کردن تجهیزات نظامی بکار بگیرید تا دشمنان را به وحشت بیندازید. (انفال: 60)
4- متولیان مساجد باید افرادی درستکار، اهل کمک به محرومین و شجاع باشندو فقط از خدا حساب ببرند. (توبه: 18)
5- ازفقرناشی از قطع رابطه باکفار وفشارهای اقتصادی نترسید، چون خدا ازلطف خودش بی نیازتان می کند.(توبه: 28)
6- کافران همواره می خواهند دین و هدایت الهی را از بین ببرند، ولی خدا به شدت جلوگیری می کند.(توبه: 32)
7- مردان و زنان با ایمان، دوستان همدیگرند و به کار خوب سفارش می کنند و از کار ناپسند باز می دارند. (توبه: 71)
8- با کسالت، نماز نخوانید و با کراهت انفاق نکنید که پذیرفته نمی شود. (توبه: 54)
9- مات و مبهوت اموال و اولاد بی دین ها نشوید که خدا با همین ها در دنیا عذابشان خواهدکرد. (توبه: 85)
Joze 10.mp3
3.65M
📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖
#تحدیر (تندخوانی) #جزء0⃣1⃣ توسط #استاد_معتز_آقایی
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
امروز: شنبہ
جزء دهم 0⃣1⃣ هدیه به پیشگاه مقدس
🏴 حضرت محمد(صلّىاللهعليهوآله)
و
🏴 ام المومنین حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها)
💠وبه نیت:
ظهور وسلامتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) طول عمر مقام معظم رهبری شفای بیماران اسلام وشادی ارواح طيبه شهداء ودر گذشتگان مؤمنین و مؤمنات
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
#جزء10
4_5773711363348103415.mp3
10.53M
📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖
#ترتیل #جزء0⃣1⃣ توسط #استاد_مشاری_العفاسی
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
امروز: شنبہ
جزء دهم 0⃣1⃣ هدیہ بہ پیشگاه مقدس
🏴حضرت محمد(صلّىاللهعليهوآله)
و
🏴ام المومنین حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها)
💠وبه نیت:
ظهور وسلامتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) طول عمر مقام معظم رهبری شفای بیماران اسلام وشادی ارواح طيبه شهداء ودر گذشتگان مؤمنین و مؤمنات
📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
#جزء10
4_691174505531315008.mp3
5.55M
📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖
#ترتیل #جزء 0⃣1⃣ توسط
#استاد_سعدبن_سعد_الغامدی
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
امروز: شنبہ
جزء دهم0⃣1⃣ هدیه به پیشگاه مقدس
🏴حضرت محمد(صلّىاللهعليهوآله)
و
🏴ام المومنین حضرت خدیجه کبری(سلامالله عليها)
💐وبه نیت:
ظهور وسلامتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) طول عمر مقام معظم رهبری شفای بیماران اسلام وشادی ارواح طيبه شهداء ودر گذشتگان مؤمنین و مؤمنات
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
#جزء10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘دعای روز دهم ماه مبارک رمضان..
💢↶ شـرح دعـای #روزدهــم
✍آیت اللہ مجتهـدی تهـرانی ره
【اَللّهُمَّ اجْعَلْنی فیهِ مِنَ الْمُتَوَڪِّلینَ عَلَیڪَ】
خدایا من را در ماہ رمضان از کسانی قرار بدہ
ڪہ متوکل باشم و بر تو توکل کنم
و چشمم بہ دست دیگری نباشد
شخص عربی بدهکاری زیادی داشت
نزد امام حسین علیهالسلام رفت
و عرض کرد ڪہ بدهکاری دارم
خواستم بہ کریمی مراجعہ کنم
و بہ همین دلیل خدمت شما آمدم
حضرت فرمود:
سہ مسألہ میپرسم اگر یکی را
جواب دادی، ثلث قرضت را میپردازم
اگر دو تا را جواب دهی دو ثلث آن را میدهم
و اگر تمام آنها را پاسخ دهی، تمام قرضت را میپردازم
❗️مرد عرب گفت ڪہ آخر من
پاسخ کسی چون تو را بدهم؟
ڪہ امام فرمود: «جدم میفرمود:
«الاحسان بہ قدر معرفة»
اگر بفهمم چیزی بلدی قرضت را میدهم
و بعد سؤال کرد:
↫◄ بهترین چیزها در عالم چیست؟
عرب گفت:
◽️بهترین چیزها ایمـان بہ خـداست
◽️و ایمـان بہ رسـول خـدا
◽️و ایمـان بہ شما خانـدان اهـل بیـت
↫◄ سوال دوم را اینگونہ پرسید ڪہ
زینت انسـان بہ چیست؟
عرب گفت:
◽️زینـت عالـم بہ حلـم
◽️زینـت ثروتمنـد بہ بخشـش
◽️و زینـت فقـرا بہ صبـر است
💠🔹حضرت فرمود ڪہ اگر اینها نباشند؟
عرب گفتند: باید آتشی از آسمان بیاید
و اینها را از بین ببرد
◾️عالمـی ڪہ حلـم ندارد
◾️ثروتمنـدی ڪہ بخشـش ندارد
◾️و فقیـری ڪہ صبـر ندارد
باید از بیـن بروند
💠🔹حضرت امام حسین علیهالسلام فرمود:
نجات از مهالک بہ چیست؟
عرب گفت: توکل بہ خـدا
◽️امام حسین علیه السلام تمام قرضهای
آن شخص عرب را پرداخت کرد
و یک انگشتر نیز از دستشان خارج کردہ
و دست مرد عرب کرد
این حدیث را گفتم تا بہ این نڪتہ اشارہ کنم
ڪہ ماہ رمضان و روزہ ما را موفق کند
تا بہ خدا توکل ڪنیم
من از صفر شروع کردم
و با توکل بہ این مرحلہ رسیدم
طلاب جوان هم باید با توکل بہ درس
و تحصیل خودشان ادامہ دهند
【وَاجْعَلْنی فیهِ مِنَ الْفاَّئِزینَ لَدَیڪَ】
خدایا من رستگار باشم و نہ شقی
اگر رستگار باشم در روز قیامت
اهل بهشت میشوم
【وَاجْعَلْنی فیهِ مِنَ الْمُقَرَّبینَ اِلَیڪَ】
خدایا من را از مقربان درگاهت قرار بدہ
اینڪہ آدم مقرب درگاہ الهی باشد خوب است
نہ اینڪہ خدا عقب بزند او را
گاهی خدا غضب میکند و بندگان
باید حواسشان را جمع کنند
【بِاِحْسانِڪَ یا غایَةَ الطّالِبینَ】
بہ حق احسانت ای کسی ڪہ نهایت طالبین تویی
یعنی از هر جا ڪہ آدم ناامید میشود
پیش خدا میرود.
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - دعای سحر.mp3
1.74M
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🌿🌟🌿
🌥دعای سحر با صدای
شادروان موسوی قهار
🖤🖤پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله:
🖤أَیْنَ مِثْلُ خَدِیجَةَ، صَدَّقَتْنِی حِینَ کَذَّبَنِی النَّاسُ
🖤وَ وَازَرَتْنِی عَلَی دِینِ اللَّهِ وَ أَعَانَتْنِی عَلَیْهِ بِمَالِهَا
🖤إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِی أَنْ أُبَشِّرَ خَدِیجَةَ بِبَیْتٍ فِی الْجَنَّةِ مِنْ قَصَبِ الزُّمُرُّدِ لَا صَخَبَ فِیهِ وَ لَا نَصَب.
🖤مثل خدیجه پیدا نخواهد شد.
خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود،
🖤و مرا با ثروت خود برای پیشرفت دین خدا یاری نمود.
🖤خدا به من دستور داد خدیجه را به قصر زمرّدی که در بهشت دارد
🖤و هیچ رنج و زحمتی در آن نیست، بشارت دهم.🖤
بحار الأنوار: ج ۴۳، ص ۱۳۱
وفات ام المومنین و ام الائمه حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها تسلیت باد
🖤🖤🖤🖤🖤