eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
12.5هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 در خط مقدم ✏️: من اعتقاد دارم که شما، آقای شیخ احمد یاسین و این برادران و برادرانی که در دارند جهاد می‌کنند در خطّ مقدم جنگ اسلام با کفر و جنگ حق با باطل هستند....ما در آینده هیچ شکی نداریم... وعده‌ی خداوند راست است که فرمود: ولینصرن‌ الله‌ من‌ ینصره‌ ان‌الله‌ لقوی‌ عزیز. ۱۳۷۷/۲/۱۲ 🔍 مجموعه بیانات رهبر انقلاب درباره شهید شیخ احمد یاسین بنیانگذار حماس
هرروز بنشینید یک مقدار با امام‌زمان درددل‌ کنید. خوب‌ نیست‌ شیعه روزش‌ شب‌ شود و شبش‌ روز شود و اصلا به یاد او نباشد..🦋 💛
احسنت ذات حجاب هیچ سنخیتی با مدل شدن نداره . مسأله‌ای که مارو متعجب کرده اینه چرا هیچ رسیدگی به این امر نمیشه. مگر میشه اجازه داد فرهنگ حیا تحت تاثیر مد گرایی بلاگرها تحت عنوان حجاب استایل‌ها قرار بگیره، مگر میشه داشته‌های معنوی ملی ما تمسخر بشه و کسی اصلا توجه نکنه. چه کسی نیاز کاذب حجاب استایلی رو راه انداخته و هیچ کس هم بررسی نمیکنه که اصلا به این حجاب استایل نیازی هست یا نه . چرا نباید شخصی مثل اناشید حسینی پاسخگوی اسیبهایی که به حجاب و پوشش زد باشه؟ همینجور راحت اجازه میدیم هر کس خواست بیاد بشه ، بعد ودین بشه ،ما هم این فرایند رو تماشا کنیم ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫ببینید این خانم چگونه فرزندان خواهر شهیدش را شناسایی می‌کند😢 ناراحتی قلبی دارید نگاه نکنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️پوشیدن لباس یزید در لشکر امام حسین علیه‌السلام ❇️یک اصل تربیتی مهم که والدین باید بدانند ❇️حد و مرز پذیرش فرهنگ بیگانه تا کجاست؟ ❇️ تقلید از فرهنگ غرب؛ تعامل یا تقابل؟ ❇️ عاملی که سبب انحطاط و عقب‌ماندگی مسلمانان شد! 🔰برشی از سخنرانی حجت الاسلام راجی
🌷 شوهر چگونه باشد؟ 🌷حضرت خدیجه ع به رسول خدا ص گفت: من ازدواج باشما راقبول میکنم به دلیل این ۵ صفت که درشماهست 🌷۱.لقرابتک...فامیلیم 🌷۲.وشرافتک...باشرفید 🌷۳.وامانتک.. امین هستید 🌷۴.وحسن خلقک...اخلاقتان خوب است 🌷۵.وصدق حدیثک...راستگوهستید. 🌿🍁🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😋 زیتون شور نیم کیلو گردو ۱۰عدد سبزی شامل: جعفری یکدسته،گشنیزیکدسته،نعنا یکدسته،برگ سیرنصف دسته سیردوحبه رب انارترش نصف قاشق غذاخوری زيتون های من خونگی هست وخودم درست کردم وبرای پرورده هسته هاروجدامیکنیم گردوروداخل خردکن خردمیکنیم سبزی وسیرروهم اضافه میکنیم دوباره خردمیکنیم تاکاملاله بشه این موادروبه زیتون های هسته گرفته اضافه میکنیم بهش رب انارترش میزنیم وتمام موادروباهم مخلوط کرده وزیتون پرورده ماآمادس نکته:میتونیدازآب انارترش هم استفاده کنید این سبک زیتون پروده خیلی خوشمزس وطعمش باهمه ی زیتون پروردهایی که خوردین فرق داره من رب انارم خیلی ترش بوداگربرای شماترش نبودبیشتراستفاده کنید .
😋🍜 ▪️سبزي اش ١ كيلو(تره ،جعفري،شويد،اسفناج،گشنيز) ▪️جو ١ ليوان ▪️گوشت گوسفندي ٤٠٠ گرم (بجاي گوشت ميتونين ازقلم گوساله استفاده كنين ) ▪️عدس ،لوبيا چيتي،نخود هركدوم ١/٢ ليوان ▪️برنج ١/٤ پيمانه ▪️پيازداغ ،نعناداغ،كشك،نمك وفلفل به مقدارلازم 🔸حبوبات روخيس كنين وحندبارابش روعوض كنين ،سپس گوشت وپياز روبذارين بپزه ،حبوبات رواضافه كنين وبذارين باحرارت ملايم بپزه ،سبزي رواضافه كنين ونمك وفلفل وادويه روهم بعدازپخت اضافه وبذارين جابيفته .اش رودرظرف سروبكشين وبعدازكمي خنك شدن روشوباكشك ونعناداغ تزيين كنين اگرازقلم استفاده كردين :قلم روروزقبل باپيازوچندحبه سيربذارين بپزه وابش رواستفاده كنين براي آش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لقمه مرغ 😍😋 مقادیری که من استفاده کردم، ۳ تا از این لقمه داد: روغن: ۳ قاشق غذا‌خوری پیاز: ۲ عدد فلفل دلمه: ۱ عدد فیله مرغ: ۶ تکه رب گوجه: ۱ قاشق غذا خوری نمک: ۱ قاشق جای‌خوری تخم‌گشنیز: ۱ قاشق چای‌خوری پاپریکا شیرین: ۱ قاشق چای‌خوری فلفل سیاه: نصف قاشق چای‌خوری فلفل قرمز (اختیاری، اگه تند دوست دارید): نصف قاشق چای‌خوری پودر سیر: نصف قاشق چای‌خوری پودر پیاز: نصف قاشق چای‌خوری قارچ: ۱۰ عدد (۴۰۰ گرم) پنیر پیتزا و گودا هم به اندازه دلخواه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😋😋😋 طرز تهیه: ابتدا پیازها رو خورد کنید و خیارشورها رو هم خورد کنید همراه شوید و جعفری و گوشت چرخ کرده مخلوط کنید و نمک و ادویه جا بزنید بزارید داخل نان تست ابتدا طرف‌گوشتیشو سپس نان رو سرخ کنید مجدد طرف گوشتی که‌خوب پخته بشه میتونید در اخر هم پنیر پیتزار بریزی روی گوشت چرخ کرده و در قابلمه رو ببندین تا پنیر اب بشه و نوش جان کنید😋😋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه یه مهمون عجله ای برات اومد این فینگرفود راحترین و خوشمزه ترین گزینه هستش🌺🥰 مواد لازم؛ ✅شیر :یه استکان کمرباریک ✅تخم مرغ :۱ عدد ✅نمک :به مقدار لازم ✅پنیر پیتزا :یه لیوان ✅جعفری :۳ق غ ✅پنیر صبحانه :به استکان کمر باریک ✅بکینگ پودر :۱ق م ✅آرد :حدود ۱/۵ تا ۲ لیوان 📌از بکینگ پودر مرغوب استفاده کنید 📌ارد رو کم کم اضافه کنید تا یه خمیر منسجم بدست بیاد 📌با شعله کم دو طرف فینگر فود رو سرخ کنید در اخر با انواع سس میل کنید
💌 بگیم: خدایا خیر بده! نگو اینو می‌خوام، خدایا این دختر نصیب پسر من بشه، این پسر نصیب دختر من بشه، این شغل، این ماشین و ... رو می‌خوام. به خدا نگید، چه و چه... بگید: «خیر» قرآن یک آیه داره، میگه: گاهی وقت‌ها یک چیزی رو خوب می‌دونی ولی به ضررته! خیال می‌کنی خیره اما به ضررته. خیر از خدا بخواید. ✍
✨﷽✨ ♨️صدقه، بلاها را دور می‌سازد... 🔸یکی از موارد جلوگیری نمودن و دور ساختن ناگواری‌ها از علیه السلام صدقه دادن از طرف ایشان است تا خداوند بلاها را از ایشان دفع نماید. 🔸البته اثر صدقه برای امام زمان علیه السلام به خود شخص هم می‌رسد و طوری نباشد که امام زمان علیه السلام را شریک در صدقه قرار دهیم مثلاً بگوییم: این صدقه را برای سلامتی خود و امام زمان علیه السلام می‌دهم بلکه باید برای حضرت احترام و ارزش خاصی قرار داد و آن جناب را در صدقه دادن مقدّم داشت. 🔸روزی در محضر زعیم و مرجع گران قدر شیعه مرحوم آیت اللَّه العظمی بروجردی قدس سره شخصی گفت: برای سلامتی آقا امام زمان علیه السلام و حضرت آیت اللَّه بروجردی صلوات! فوری آیت اللَّه العظمی بروجردی به آن شخص اعتراض نمودند و با صدای بلند فرمودند: من کی هستم که مرا در کنار امام زمان علیه السلام نام می‌بری؟! 👈پس اوّل به نام امام زمان علیه السلام و نیز به نیابت از آن حضرت صدقه بدهد. 📚مکیال المکارم، ج 2، ص 253. 📚برگرفته از کتاب "چگونه امام زمان را یاری کنیم؟" 🌿🍁🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره استاد ازغدی از مرد فمنیستی که زنشو کتک میزد! 😂
👈 معروف است که یوزپلنگ از هر ده بار تلاش برای شکار تنها در یکی از آنها موفق می شود! 👈 وقتی یوزپلنگ نُه بار تلاش می کند و نتیجه نمی گیرد با خود نمی گوید که من برای این کار ساخته نشده ام، من شکارچی نیستم بهتر است بروم علف بخورم. 👈 او برای دهمین بار نیز تلاش می کند. 👈 او آنقدر تلاش می کند تا به نتیجه دلخواه خود برسد. 👈 اگر ناملایمات مسیر تو را خسته کردند، از تلاش دست برندار زیرا تو هیچ وقت نمیدانی تا چه اندازه به موفقیت نزدیک شده ای ...
رمان جدید 👇👇👇👇👇
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت ــ سمانه بدو دیگه سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت: ــ صغرا یکم صبر کن ،میبینی دارم وسایلمو جمع میکنم ــ بخدا گشنمه بریم دیگه تا برسیم خونه عزیز طول میکشه سمانه کیفش را برداشت و چادرش را روی سرش مرتب کرد و به سمت در رفت: ــ بیا بریم هر دو از دانشگاه خارج شدند،امروز همه خونه ی عزیز برای شام دعوت شده بودند دستی برای تاکسی تکان داد که با ایستادن ماشین سوار شدند، سمانه نگاهی به دخترخاله اش انداخت که به بیرون نگاه می کرد انداخت او را به اندازه ی خواهر نداشته اش دوست داشت همیشه و در هر شرایطی کنارش بود و به خاطر داشتنش خدا را شکر می کرد. ــ میگم سمانه به نظرت شام چی درست کرده عزیز؟ سمانه ارام خندید و گفت: ــ خجالت بکش صغرا تو که شکمو نبودی!! ــ برو بابا تا رسیدن حرفی دیگری نزدند سمانه کرایه را حساب کرد و همراه صغرا به طرف خانه ی عزیز رفتند. زنگ در را زدند که صدای دعوای طاها و زینب برای اینکه چه کسی در را باز کند به گوشِ سمانه رسید بلاخره طاها بیخیال شد و زینب در را باز کرد با دیدن سمانه جیغ بلندی زد و در اغوش سمانه پرید: ــ سلام عمه جووونم صغرا چشم غره ای به زینب رفت و گفت : ــ منم اینجا بوقم وبه سمت طاها پسر برادرش رفت سمانه کنار زینب زانو زد و اورا در آغوش گرفت و با خنده روبه صغرا گفت: ــ حسود بعد از کلی حرف زدن و گله از طاها زینب از سمانه جدا شد، که اینبار طاها به سمتش آمد و ناراحت سلام کرد: ــ سلام خاله ــ سلام عزیزم چرا ناراحتی؟؟ ــ زینب اذیت میکنه سمانه خندید و کنارش زانو زد ؛ ــ من برم سلام کنم با بقیه بعد شام قول میدم مشکلتونو حل کنم!! ــ قول ؟؟ ــ قول از جایش بلند می شود وبه طرف بقیه می رود ↩️ ... ○⭕️ ✍ : فاطمه امیری
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت به بقیه که دورهم نشسته بودند نزدیک شد، صدای بحثشان بالا گرفته بود،مثل همیشه بحث سیاسی بود و آقایون دو جبهه شده بودند، سید محمود،پدرش و آقا محمد و محسن و یاسین یک جبهه و کمیل وآرش جبهه ی مقابل .. سلامی کرد وکنار مادرش و خاله سمیه و عزیز نشست و گوش به بحث های سیاسی آقایون سپرد. نگاهی گذرایی به کمیل و آرش که سعی در کوبیدن نظام و حکومت را داشتند انداخت،همیشه از این موضوع تعجب می کرد، که چگونه پسردایی اش آرش با اینکه پدرش نظامی و سرهنگ است، اینقدر مخالف نظام باشد و بیشتر از پسرخاله اش که فرزند شهید است و برادر بزرگترش یاسین که پاسدار است، به شدت مخالف نظام بود و همیشه در بحث های سیاسی در جبهه مقابل بقیه می ایستاد . صدای سمیه خانم سمانه را از فکر خارج کرد و نگاهش را از آقایون به خاله اش سوق داد: ــ نمیدونم دیگه با کمیل چیکار کنم؟چی دیده که این همه مخالفه نظامه.خیره سرش پسره شهیده .برادرش پاسداره دایی اش سرهنگه شوهر خاله اش سرهنگه پسر خاله اش سرگرده ،یعنی بین کلی نظامی بزرگ شده ولی چرا عقایدش اینجوریه نمیدونم!! فرحناز دست خواهرش را می گیرد وآرام دستش را نوازش می کند؛ ــ غصه نخور عزیزم.نمیشه ڪه همه مثل هم باشن،درست میگی کمیل تو یک خانواده مذهبی و نظامی بزرگ شده و همه مردا و پسرای اطرافش نظامین اما دلیل نمیشه خودش و آرش هم نظامی باشن ــ من نمیگم نظامی باشن ،میگم این مخالفتشون چه دلیلی داره؟؟الان آرش می گیم هنوز بچه است تازه دانشگاه رفته جوگیر شده.اما کمیل دیگه چرا بیست و نه سالش داره تموم میشه.نمیدونم شاید به خاطر این باشگاهی که باز ڪرده،باشه ،معلوم نیست ڪی میره ڪی میاد! ــ حرص نخور سمیه.خداروشکر پسرت خیلےباحیاست،چشم پاڪه،نمازو روزه اشو میگیره‌،خداتو شڪر ڪن. سمیه خانم آهی میکشد و خدایا شکرت را زیر لب زمزمه می ڪند. سمانه با دیدن سینے مرغ های به سیخ ڪشیده در دست زهره زندایی اش از جایش بلند مے شود و به ڪمڪش مے رود . کمیل مثل همیشہ کباب کردن مرغ ها را به عهده می گیرد و مشغول آماده کردن منقل مےشود سمانه سینی مرغ ها را کنارش می گذارد: ــ خیلے ممنون سمانه !خواهش میڪنم" آرامی زیر لب مے گوید و به داخل ساختمان، به اتاق مخصوص خودش و صغرا که عزیز آن را برای آن ها معین ڪرده بود رفت. چادر رنگی را از ڪمد بیرون آورد و به جای چادر مشڪی سرش کرد، روبه روی آینه ایستاد و چادر را روی سرش مرتب کرد. با پیچدن بوی کباب نفس عمیقے کشید و در دل خود اعتراف کرد که کباب هایی که کمیل کباب مے کرد خیلےخوشمزه هستند،با آمدن اسم کمیل ذهنش به سمت پسرخاله اش ڪشیده شد ↩️ ... ○⭕️ ✍ : فاطمه امیری
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت ڪمیلی که خیلے به رفتارش مشڪوڪ بود،حیا و مذهبی بودنش با مخالف نظام و ولایت اصلا جور در نمےآمد. با اینڪه در ایڹ ۲۵ سال اصلا رفتار بدی از او ندیده بود،اما اصلا نمیتوانست با عقاید او ڪنار بیاید و در بعضی از مواقع بحثی بین آن ها پیش مےآمد. به حیاط برگشت و مشغول کمک به بقیه شد،فضای صمیمی خانواده ی نسبتا بزرگش را دوست داشت ،با صدای ڪمیل که خبر از اماده شدن کباب ها مے داد ،همه دور سفره ای که خانم ها چیده بودند ،نشستند. سر سفره کم کم داشت بحث سیاسی پیش می آمد ،که با تشر سید محمود،پدر سمانه همه در سکوت شام را خوردند . بعد صرف شام،ثریا زن برادر سمانه همراه صغری شستن ظرف ها را به عهده گرفتند و سمانه همراه زینب و طاها در حیاط فوتبال بازی می کردند ،سمانه بیشتر به جای بازی، آن ها را تشویق می کرد،با صدای فریاد طاها به سمت او چرخید: ــ خاله توپو شوت کن سمانه ضربه ای به توپ زد،که محکم به ماشین مدل بالای کمیل که در حیاط پارڪ شده بود اصابت کرد،سمانه با شرمندگی به طرف کمیل چرخید و گفت: ــ شرمنده حواسم نبود اصلا ــ این چه حرفیه،اشکال نداره سمانه برگشت و چشم غره ای به دوتا وروجک رفت! با صدای فرحناز خانم،مادر سمانه که همه را برای نوشیدن چای دعوت می کرد،به طرف آن رفت و سینی را از او گرفت و به همه تعارف کرد،و کنار صغری نشست،که با لحنی بانمک زیر گوش سمانه زمزمه کرد: ــ ان شاء الله چایی خواستگاریت ننه سمانه خندید و مشتی به بازویش زد ،سرش را بلند کرد و متوجه خندیدن کمیل شد،با تعجب به سمت صغری برگشت و گفت: ــ کمیل داره میخنده،یعنی شنید؟؟ صغری استکان چایی اش را برداشت و بیخیال گفت: ــ شاید، کلا کمیل گوشای تیزی داره عزیز با لبخند به دخترا خیره شد و گفت: ــ نظرتون چیه امشب پیشم بمونید؟ دخترا نگاهی به هم انداختند ،از خدایشان بود امشب را کنار هم سپری کنند،کلی حرف ناگفته بود،که باید به هم میگفتند. با لبخند به طرف عزیز برگشتند و سرشان را به علامت تایید تکان دادند. ــ ولی راهتون دور میشه دخترا با صحبت سمیه خانم ،لبخند دخترا محو شد،کمیل جدی برگشت وگفت: ــ مشکلی نیست ،فردا من میرسونمشون ــ خب مادر جان،تو هم با آرش امشب بمون ــ نه عزیز جان من نمیتونم بمونم سید محمود لبخندی زد و روبه کمیل گفت: ــزحمتت میشه پسرم ــ نه این چه حرفیه دخترها ذوق زده به هم نگاهی کردند و آرام خندیدند ↩️ ... ○⭕️ ✍ : فاطمه امیری
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت با رفتن همه،صغری و سمانه حیاط را جمع و جور کردند،و بعد از شستن ظرف ها ،شب بخیری به عزیز گفتن و به اتاقشان رفتند،روی تخت نشستند و شروع به تحلیل و تجزیه همه ی اتفاقات اخیر که در خانواده و دانشگاه اتفاق افتاد،کردند. بعد از کلی صحبت بلاخره بعد از نماز صبح اجازه خواب را به خودشان دادند. **** سمانه با شنیدن سروصدایی چشمانش را باز کرد،با دستانش دنبال گوشیش می گشت،که موفق به پیدا کردنش شد،نگاهی به ساعت گوشی انداخت با دیدن ساعت ،سریع نشست و بلند صغری را صدا کرد: ــ بلند شو صغری،دیوونه بلند شو دیرمون شد ــ جان عزیزت سمانه بزار بخوابم ــ صغری بلند شو ،کلاس اولمون با رستگاریه اون همینجوری از ما خوشش نمیاد،تاخیر بخوریم باور کن مجبورمون میکنه حذف کنیم درسشو ــ باشه بیدار شدم غر نزن سمانه سریع به سرویس بهداشتی می رود و دست و صورتش را می شورد و در عرض ده دقیقه آماده می شود،به اتاق برمیگردد که صغری را خوابالود روی تخت می بیند. ــ اصلا به من ربطی نداره میرم پایین تو نیا چادرش را سر می کند و کیف به دست از اتاق خارج می شود تا می خواست از پله ها پایین بیاید با کمیل روبه رو شد ــ سلام.کجایید شما؟دیرتون شد ــ سلام.دیشب دیر خوابیدیم ــ صغری کجاست ؟ ــ خوابیده نتونستم بیدارش کنم ــ من بیدارش میکنم سمانه از پله ها پایین می رود ،اول بوسه ای بر گونه ی عزیز زد و بعد روی صندلی می نشیند و برای خودش چایی میریزد. ــ هرچقدر صداتون کردم بیدار نشدید مادر،منم پام چند روز درد می کرد،دیگه کمیل اومد فرستادمش بیدارتون کنه ــ شرمنده عزیز ،دیشب بعد نماز خوابیدیم،راستی پاتون چشه؟ ــ هیچی مادر ،پیری و هزارتا درد ــ این چه حرفیه،هنوز اول جوونیته ــ الان به جایی رسیده منه پیرو دست میندازی سمانه خندید و گفت: ــ واه عزیز من غلط بکنم ــ صبحونتو بخور دیرت شد سمانه مشغول صبحانه شد که بعد از چند دقیقه صغری آماده همرا کمیل سر میز نشستند،سمانه برای هردو چایی می ریزد. ــ خانما زودتر،دیر شد دخترا با صدای کمیل سریع از عزیز خداحافظی کردند، و سوار ماشین شدند. صغری به محض سوار شدن ،چشمانش را بست و ترجیح داد تا دانشگاه چند دقیقه ای بخوابد ،اما سمانه با وجود سوزش چشمانش از بی خوابی و صندلی نرم و راحت سعی کرد که خوابش نبرد،چون می دانست اگر بخوابد تا آخر کلاس چیزی متوجه نمی شود. نگاهی به صغری انداخت که متوجه نگاه کمیل شد که هر چند ثانیه ماشین های پشت سرش را با آینه جلو و کناری چک می کرد،دوباره نگاهی به کمیل انداخت که متوجه عصبی بودنش شد اما حرفی نزد. سمانه از آینه کناری کمیل متوجه ماشینی مشکی رنگ شده بود ،که از خیلی وقت آن ها را دنبال می کرد،با صدای "لعنتی "کمیل از ماشین چشم گرفت،مطمئن بود که کمیل چون به او دید نداشت فکر می کرد او خوابیده است والا ،کمیل همیشه خونسرد و آرام بود و عکس العملی نشان نمی داد. نزدیک دانشگاه بودند اما آن ماشین همچنان،آن ها را تعقیب می کرد،سمانه در کنار ترسی که بر دلش افتاده بود ،کنجکاوی عجیبی ذهنش را مشغول کرده بود. کمیل جلوی در دانشگاه ایستاد وصغری که کنارش خوابیده بود ،بیدار کرد،همراه دخترا پیاده شد ،سمانه با تعجب به کمیل نگاه کرد،او همیشه ان ها را می رساند اما تا دم در دانشگاه همراهی نمی کرد،با این کار وآشفتگی اش،سمانه مطمئن شد که اتفاقی رخ داده. ــ دخترا قبل اینکه کلاستون تموم شد،خبرم کنید میام دنبالتون تا صغری خواست اعتراضی کند با اخم کمیل روبه رو شد: ــ میام دنبالتون،الانم برید تا دیر نشده سمانه تشکری کرد و همراه صغری با ذهنی مشغول وارد دانشگاه شدند ↩️ ... ○⭕️ ✍ : فاطمه امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپی بسیار زیبا و تاثیرگذار درباره فضیلت_خواندن_نمازشب و نگاه خاص خدا به بنده 🌙 نماز_شب ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅🖤❅ೋ═┅─ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏زائر خدا هستی ؟ ❤️زائرخدا در دل شب وقتی که می شنویم یکی زائر امام رضا ست؛ یکی امام حسین (ع) هست می گوییم خوش بحالش رفته زیارت... یعنی در واقع خودش باپای خودش باذوق وشوق خودش بدون هیچ گونه عذاب وعقابی رفته زیارت انسان هم وقتی نماز شب می خواند در واقع ««زائر خداست»» 💟 چون نمازشب امر واجبی نیست که از ترس عقاب وعذاب بخواند بلکه با ذوق وشوق وعلاقه خودش ميرود به زيارت اكرم الاكرمين! آيا مرتبه ای از اين بالاتر هست كه خداوند به بنده اش كه ازروی عشق ومحبت او در دل شب بيدار شده است ، بگويد:خوش آمدی! مرحبا! تو زائر منی! زائرین خدا التماس دعا🙏 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺🌻🌼💐☘🌺🌼🌻💐