eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
19.9هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
مواد لازم 👇 گوشت چرخ کرده ۵۰۰گرم خمیر یوفکا به میزان لازم پیاز ۱عدد جعفری ۱پیمانه ماست ۳ق غ کره ۱۰۰گرم گوجه فرنگی ۳ عدد رب گوجه ۱ ق غ نمک وفلفل وپودر پاپریکا به میزان لازم طرزتهیه 👇 گوشت چرخ کرده پیاز خیلی ریز شده و جعفری ریز خورد شده ونمک وفلفل سیاه رو باهم مخلوط وخوب ورز میدیم . از گوشت ورز داده بردلشته وبه شکل لوله میکنیم یک لایه خمیر یوفکا رو باز کرده واز کره آب شده روش می ریزیم وبا فرچه کره رو به همه جای خمیر یوفکامی رسونیم حالا خمیر کباب لوله ایی شکل رو در اول خمیرمیچینیم وخمیر یوفکا رو دورکباب می پیچیم و رول میکنیم حالا رول کباب روبا یک چاقو به برشهای مساوی برش می زنیم ودرسینی فر که چرب کردیم میچینیم ودرفر به مدت ۳۰دقیقه قرار میدیم حالا یااز کنسرو گوجه فرنگی استفاده میکنیم ویا از خود گوجه فرنگی به این ترتیب که پوست گوجه رو میگیریم ودرمیکسر میکس میکنیم در تابه ایی کره می ریزیم ورب روتفت میدیم وبهش نمک وفبفل وپاپریکا می زنیم و گوجه میکس شده رو به رب اضافه کرده ومیزاریم کمی بپزه وقتی کباب رو از فردرآوردیم درظرف مورد نظر میچینیم وماست زده شده رو کباب ها ریخته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه چهارم پیمانه آب سه چهارم پیمانه شکر سه چهارم پیمانه شربت مانجو (پودر شربت انبه) مقدار کمی رنگ زرد صد گرم کره یا نصف پیمانه کره چهار پیمانه شیر خشک و یک قاشق چایخوری بکینگ پودر پودر ژله انبه ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاستا فرمی یک بسته گوشت چرخ کرده فلفل دلمه نمک فلفل سیاه پاپریکا پنیر پیتزا پیاز پیازچه ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📚 در زمان قدیم مردی ازدواج کرد در روز اول ازدواج جمع شدن جهت خوردن نهار با خانواده شوهر. و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا،بدون هیچ احترامی ... در این لحظه عروس که شخصیتی اصیل و با حکمت داشت، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد. و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمیخواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم. متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند،فکر می کنند، بر مادر شوهر پیروز شدند. عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت. و با همسری که به مادر خودش احترام می‌گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند، در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت،و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد. مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند مادر همسر سابقش را شناخت، گفت: چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمیکند؟ آنها کی هستند؟ گفت: فرزندانم هستند، گفت: من رامی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست، همانگونه که میکاری درو خواهی کرد به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام میگذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن، چون تو به مادرت اهانت کردی، و این جزای کارهای خودت هست، و زن با تدبیر به فرزندانش گفت: کمکش کنید برای خدا. هر مرد و زنی خوب بیاد داشته باشد، فرزندان شما همانگونه با شما رفتار خواهند کرد، که شما با پدر و مادر خود رفتارمی کنید. 🌿🍁🍂🍁🌿
در «سفینه‌البحار» و «نفس‌المهموم» نقل شده است: روزى، میثم در مجلس «بنى‌اسد» دیداری با حبیب‌بن‌مظاهر داشت. مدتى گفت‌وگو کردند. در پایان حبیب گفت: «گویا پیرمرد خربزه‌‏فروشى را مى‌‏بینم که در راه دوستى خاندان پیامبر (ص)، او را به دار مى‌‏آویزند و بر چوبه دار، شکمش را مى‌‏درند.» میثم هم در پاسخ گفت: «من هم گویا مرد سرخ‌‏رویى را مى‏‌بینم و مى‏‌شناسم که براى یارى فرزند دختر پیامبرش قیام مى‏‌کند و کشته مى‌‏شود و سرش در کوفه گردانده مى‌‏شود.» سپس از هم جدا شدند و رفتند. اهل مجلس که آن دو را به دروغ متهم مى‏‌کردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید هجرى‏» (از یاران حضرت امیرالمؤمنین، علی صلوات الله علیه) فرا رسید و سراغ آن دو را گرفت. گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: «خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم بگوید که به آن کسی که سر بریده حبیب را به کوفه مى‏‌آورد، صد درهم بیشتر داده مى‏‌شود» و رفت. آنان گفتند: «این شخص از آن دو هم دروغ‌گوتر است.» روزهایى چند نگذشت که تمام ماجرا معلوم شد. 📚سفینه البحار، ج‏۱، ص‏۲۰۵؛ نفس المهموم، ص‏۶۰ 🌿🍁🍂🍁🌿
🌷به وسیله صبر ونماز ازخداکمک بگیرید: وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ... (٤٥)بقره 🌷به وسیله صبر ونماز ازخدا کمک بگیرید: ... اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ... (١٥٣)بقره 🌷ازخدا کمک بگیریدوصبورباشید: ...اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوٓا... (١٢٨)اعراف 🌷به خداپناه ببر: ... فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (٢٠٠)اعرااف 🌷به خدا پناه ببر: ...فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ (٩٨)نحل 🌷به خدا پناه ببر: ... فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (٥٦)غافر 🌷به خداپناه ببر: ... فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (٣٦)فصلت 🌷شما به کمک خدا نیازدارید: يَآ أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ...(١٥)فاطر 🌷شمابه کمک خدا نیازدارید: .. وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَآءُ... (٣٨)سوره محمد ص 🍁🍁🍂🍁🌿
🔴با صدقه روزی خود را فراهم کنید ✍حضرت صادق علیه السلام به فرزند خود محمد فرمود: «پسرجان! از مخارج چقدر زیاد آمده»؟ عرض کرد: «چهل دینار». او را امر کرد از منزل خارج شود و آن مبلغ را صدقه بدهد. گفت در این صورت دیگر چیزی نخواهد ماند موجودی همین چهل دینار است. فرمود: آن را صدقه بده! قطعا خداوند عوض خواهد داد. نمیدانی هر چیزی کلیدی دارد کلید روزی صدقه است. «ما عَمِلَتْ لِکُلِّ شَیْءٍ مِفتاحُ الرِّزقِ صَدَقَةٌ». پس اینک چهل دینار را به عنوان صدقه بده محمد امر امام علیه السلام را انجام داد. بیش از ده روز نگذشت که از محلی مبلغ چهار هزار دینار برای آن جناب رسید. پسر جان برای خدا چهل دینار دادیم خداوند چهار هزار دینار عوض آن را داد✨ 📚 کافی جزء4، ص10 🍁🌿🍂🍂🍁
✍امام علي عليه السلام داراييهايى خود را با [دادن ]زكات حفظ كنيد 📚 نهج البلاغه، حکمت 146
مدح و متن اهل بیت
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #هشت سمانه ضربه ای ب
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت کلید در را باز کرد و وارد خانه شد ،با دیدن کفش های زنانه ،حدس می زد که خاله سمیه به خانه شان آمده،وارد خانه شد و با دیدن سمیه خانم لبخندی زد : ــ سلام خاله،خوش اومدی ــ سلام عزیز دلم،خسته نباشی سمانه مشکوکـ به چهره ی غمگین خاله اش نگاهی انداخت و پرسید: ــ چیزی شده خاله؟؟ ــ نه قربونت برم به سمت مادرش رفت و بوسه ای بر گونه اش کاشت: ــ من میرم بخوابم ،شمارو هم تنها میزارم قشنگ بشینید غیبتاتونو بکنید،مامان بیدارم نکن توروخدا ــ صبر کن سمانه ــ بله مامان ــ خانم حجتی رو که میشناسی؟ ــ آره ــ زنگ زد وقت خواست که بیاد برای خواستگاری ــ خب ــ خب و مرض،پسره هزارماشاا... خوشکله پولداره خونه ماشین همه چیز سمانه با اعتراض گفت: ــ مامان ،مگه همه چیز پول و قیافه است ؟؟ ــ باشه کشتیم،مگه ولایی و پاسدار نمی خواستی،پسره هم پاسداره هم ولایی با فعالیتات هم مشکلی نداره،پس میشینی بهش فکر میکنی ــ چشم ــ سمانه ،باتو شوخی ندارم میشینی جدی بهش فکر میکنی سمانه کلافه پوفی کردو گفت: ــ چشم میشینم جدی بهش فکر میکنم ،الان اجازه میدی برم بخوابم؟؟ ــ برو سمانه بوسه ای نمایشی برای هردو پرتاب کرد و به اتاق رفت ،خسته خودش را روی تخت انداخت و به فکر فرو رفت که چرا احساس می کرد خاله سمیه از اینکه این بحث کشیده شده ،ناراحت بود. و خستگی اجازه بیشتری به تحلیل رفتار سمیه خانم را به او نداد و کم کم چشمانش گرم خواب شدند ↩️ ... ○⭕️ ✍ : فاطمه امیری
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت صغری با صدای بلند و متعجب گفت: ــ چی؟سمانه می خواد ازدواج کنه؟ سمیه خانم نگاهی به پسرش می اندازد و می گوید: ــ فعلا که داره فکراشو میکنه،اگه دیر بجنبیم ازدواج هم میکنه کمیل که سنگینی نگاه مادر و خواهرش را دید،سرش را بالا آورد و گفت: ــ چرا اینجوری نگام میکنید؟ ــ یعنی خودت نمیدونی چرا؟ ــ خب مادرِ من ،میگی چیکار کنم؟ صغری عصبی به طرفش رفت و گفت: ــ یکم این غرور اضافه و مزخرف رو بزار کنار ،بریم خواستگاری سمانه ،کاری که باید بکنی اینه کمیل اخمی کرد و گفت: ــ با بزرگترت درست صحبت کن،سمانه راه خودشو انتخاب کرده،پس دیگه جایی برای بحث نمیمونه از جایش بلند می شود و به اتاقش می رود. سمیه خانم اخمی به صغری می کند؛ ــ نتونستی چند دقیقه جلوی این زبونتو بگیری؟ ــ مگه دروغ گفتم مامان،منو تو خوب میدونیم کمیل به سمانه علاقه داره،اما این غرور الکیش نمیزاره پا پیش بزاره ــ منم میدونم ولی نمیشه که اینجوری با داداشت صحبت کنی،بزرگتره،احترامش واجبه بلند شد و به طرف اتاق کمیل رفت،ضربه ای به در زد و وارد اتاق شد،با دیدن پسرش که روی تخت خوابیده بود و دستش را روی چشمانش گذاشته بود،لبخندی زد و کنارش روی تخت نشست. ــ کمیل ،از حرف صغری ناراحت نشو،اون الان ناراحته کمیل در همان حال زمزمه کرد: ــ ناراحت باشه،دلیل نمیشه که اینطوری صحبت کنه سمیه خانم دستی در موهای کمیل کشید؛ ــ من نیومدم اینجا که در مورد صغری صحبت کنم،اومدم در مورد سمانه صحبت کنم ــ مـــا مــــان ،نمیخواید این موضوعو تموم کنید ــ نه نمیخوام تمومش کنم،من مادرم فکر میکنی نمیتونم حس کنم که تو به سمانه علاقه داری کمیل تا خواست لب به اعتراض باز کند سمیه خانم ادامه داد؛ ــ چیزی نگو،به حرفام گوش بده بعد هر چی خواستی بگو کمیل دیگه کم کم داره ۳۰ سالت میشه ،نمیگم بزرگ شدی اما جوون هم نیستی،از وقتی کمی قد کشیدی و فهمیدی اطرافت چه خبره،شدی مرد این خونه،کار کردی،نون اوردی تو این خونه ،نزاشتی حتی یه لحظه منو صغری نبود پدرتو حس کنیم ،تو برای صغری هم پدری کردی هم برادری. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: ــ از درست زدی به خاطر درس صغری ،صبح و شب کار می کردی،آخرش اگه تهدید های اقا محمود و داییت محمد نبود که حتی درستو نمی خوندی،من سختی زیاد کشیدم ،اما تو بیشتر. مسئولیت یک خانواده روی دوشت بود و هست،تو برای اینکه چیزی کم نداشته باشیم ،از خودت گذشتی ،حتی کمک های آقا محمود و محمد را هم قبول نمی کردی. اشک هایی را که بر روی گونه هایش چکیده بودند را پاک کرد و با مهربانی ادامه داد: ــ بعد این همه سختی ،دلم میخواد پسرم آرامش پیدا کنه،از ته دل بخنده،ازدواج کنه ،بچه دار بشه،میدونم تو هم همینو میخوای،پس چرا خودتو از زندگی محروم میکنی؟؟چرا خودتو از کسی که دوست داری محروم میکنی؟ صدای نفس کشیدن های نامنظمـ پسرش را به خوبی می شنید که بلافاصله صدای بم کمیل در گوشش پیچید: ــ سمانه انتخاب خودشو کرده،عقایدمون هم باهم جور در نمیاد ،من نمیتونم با کسی که از من متنفر هستش ازدواج کنم ــ تنفر؟؟کمیل میفهمی داری چی میگی؟سمانه اصلا به تو همچین حسی نداره. الانم که میبینی داره به این خواستگار فکر میکنه به خاطره اصرار خالت فرحناز هستش.بیا بریم خواستگاری،به زندگیت سرو سامون بده، باور کن سمانه برای تو بهترین گزینه است ↩️ ... ○⭕️ ✍ : فاطمه امیری
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت ــ سلام خسته نباشید من دیروز سفارش ۹۰ تا cd دادم که... پسر جوان اجازه نداد که سمانه ادامه دهد و سریع پاکتی را به سمتش گرفت ــ بله،بله بفرمایید آماده هستند،اگر مایلید یکی رو امتحان کنید! ــ بله ،ممنون میشم تا پسرجوان خواست فایل صوتی را پخش کند ، صدای گوشی سمانه در فضا پیچید ،سمانه عذرخواهی کرد و دکمه اتصال را زد: ــ جانم مامان ــ کجایی ــ دانشگام ــ هوا تاریک شد کی میای ــ الان میام دیگه ــزود بیا خونه خاله سمیه خونمونه ــ چه خوب،چشم اومدم گوشی را در کیف گذاشت و سریع مبلغ را حساب کرد ــ خونه چک میکنم،الان عجله دارم پسر جوان سریع پاکت را طرف سمانه گرفت،سمانه تشکر کرد و از آنجا خارج شد که دوباره گوشیش زنگ خورد،سریع گوشی را از کیف دراوردکه با دیدن اسم کمیل تعجب کرد،دکمه اتصال را لمس کرد و گفت: ــ الو ــ سلام ــ سلام آقا کمیل ،چیزی شده؟ـ ــ باید چیزی شده باشه؟ ــ نه آخه زنگ زدید ،نگران شدم گفتم شاید چیزی شده ــ نخیر چیزی نشده،شما کجایید؟؟ سمانه ابروانش از تعجب بالا رفتن،و با خود گفت"از کی کمیل آمار منو میگرفت؟" ــ دانشگاه ــ امشب خونه شماییم،الانم نزدیک دانشگاتون هستم،بیاید دم در دانشگاه باهم برمیگردیم خونه ــ نه ممنون خودم میرم ــ این چه کاریه،من نزدیکم ،خداحافظ سمانه فقط توانست خداحافظی بگوید،کمیل هیچوقت به او زنگ نمی زد ،و تنها به دنبال او نیامده بود ، همیشه وقتی صغری بود به دنبال آن ها می آمد ولی امروز که صغری کلاس ندارد،یا شاید هم فکر می کرد که صغری کلاس دارد. بیخیال شانه ای بالا انداخت و به طرف دانشگاه رفت ،که ماشین مشکی کمیل را دید،آرام در را باز کرد و سوار شد،همیشه روی صندلی عقب می نشست ولی الان دیگر دور از ادب بود که بر صندلی عقب بشیند مگر کمیل راننده شخصی او بود؟؟ ــ سلام ،ممنون زحمت کشیدید ــ علیک السلام،نه چه زحمتی سمانه دیگر حرفی نزد ،و منتظر ماند تا سامان سراغ صغری را بگیرید اما کمیل بدون هیچ سوالی حرکت کرد،پس می دانست صغری کلاس ندارد، سمانه در دل گفت"این کمیل چند روزه خیلی مشکوک میزنه" با صدای کمیل به خودش آمد؛ ــ بله چیزی گفتید؟ ــ چیزی شده که رفتید تو فکر که حتی صدای منو نمیشنوید؟ ــ نه نه فقط کمی خستم ــ خب بهاتون حرفی داشتم الان که خسته اید میزارم یه روز دیگه ــ نه ،نه بگید،چیزی شده؟ کمیل کلافی دستی در موهایش کشید و گفت: ــ چرا همش به این فکر میکنید وقتی زنگ میزنم یا میخوام حرفی بزنم اتفاقی افتاده؟ سمانه شرمنده سرش را پایین انداخت و گفت: ــ معذرت میخوام دست خودم نیست،آخه چطور بگم ،تا الان زنگ نزدید برای همین گفتم شاید برای کسی اتفاقی افتاده ــ آره قراره اتفاقی بیفته و نگاهی به چهره نگران سمانه انداخت و ادامه داد : ــ اما نه برای آدمای اطرافمون سمانه با صدای لرزانی پرسید: ــ پس برای کی؟ ــ برای ما ــ ما؟؟ ــ من و شما ↩️ ... ○⭕️ ✍ : فاطمه امیری
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت ــ چه اتفاقی قراره برای من وشما بیفته؟؟ کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و ماشین را کنار جاده نگه داشت. نفس عمیقی کشید و گفت: ــ من میدونستم دانشگاه بودید،یعنی مادرم و خاله گفتن،و اینو هم گفتن که بیام دنبالتون تا با شما صحبت کنم. سمانه با تعجب به کمیل نگاهی انداخت: ــ الان همه تو خونه منتظر منو شما هستن تا بیایم و جواب شما رو به اونا بدیم. ــ آقا کمیل من الان واقعین گیج شدم،متوجه صحبتاتون نمیشم،برای چی منتظرن؟من باید چه جوابی بدم ؟ ــ جواب مثبت به خواستگاری بنده سمانه با تعجب سرش را به طرف کمیل سوق داد و شوکه به او خیره شد!! کمیل نگاهی به سمانه انداخت و با دیدن چهره ی متعجب او ،دستانش را دور فرمون مشت کرد. ــ میدونم تعجب کردید ولی حرفایی بود که باید گفته می شد،مادرم و صغری مدتی هستش که به من گیر دادن که بیام خواستگاری شما ، الان هم که خواستگاری پسر آقای محبی پیش کشیده شد اصرارشون بیشتر شده،و من از این فشاری که چند روز روی من هست اذیتم . کمیل نگاهی به سمانه که سربه زیر که مشغول بند کیفش بود انداخت،از اینکه نمی توانست عکس العملش به صحبت هایش را از چهره اش متوجه شود،کلافه شد و ادامه داد: ــ ولی من نمیتونم ، چطور بگم،شما چیزی کم ندارید اما اعتقاداتمون اصلا باهم جور درنمیاد و همین کافیه که یه خونه به میدون جنگ تبدیل بشه،منم واقعیتش نمیتونم از عقایدم دست بکشم . لبان خشکش را با زبان تر کرد و ادامه داد: ــ اما شما بتونید از این حجاب و عقایدتون بگذرید ،میشه در مورد ازدواج فکر کرد. تا برگشت به سمانه نگاهی بیندازد در باز شد و سمانه سریع پیاده شد،کمیل که از عکس العمل سمانه شوکه شده بود سریع پیاده شد و به دنبال سمانه دوید اما سمانه سریع دستی برای تاکسی تکان داد ،ماشینی کمی جلوتر ایستاد ، و بدون توجه به اینکه تاکسی نیست سریع به سمت ماشین رفت و توجه ای به صدا زدن های کمیل نکرد،ماشین سریع حرکت کرد کمیل چند قدمی به دنبالش دوید و سمانه را صدا زد، اما هر لحظه ماشین از او دور می شود. سریع سوار ماشین شد و حرکت کرد،در این ساعت از شب ترافیک سنگین بود،و ماشین کمیل در ترافیک گیر کرد،کمیل عصبی مشت محکمی بر روی فرمون زد و فریاد زد: ــ لعنتی،لعنتی بازم تند رفته بود،اما چاره ای نداشت باید این کار را می کرد. راه باز شد ،پایش را تا جایی که می توانست بر روی گاز فشرد ،ماشینی که سمانه سوار شده بود را گم کرده بود و همین موضوع نگرانش کرده بود. این وقت شب، یک دختر تنها‌ سوار ماشین شخصی شود که راننده اش جوان باشد خیلی خطرناک بود و،فکر کردن به اینکه الان سمانه دقیقا در این شرایط است ،خشم کل وجودش را فرا گرفت ↩️ ... ○⭕️ ✍ : فاطمه امیری
✨ ﷽ ✨ ‌ نماز_شب ♨️نمازشب در سیره شهدا 💠شهید مهدی زین‌الدین؛ 🔸شهید زین الدین اهمیت بسیار زیادی برای نماز شب قائل بود و در یکی از سخنرانیهایش در مقر انرژی اتمی اهواز می گفت: «بچه ها! من نیمه شبها می آیم از نزدیک نگاه می کنم، می بینم نماز شب خوانها بسیار اندکند!» 🔸 تاسف می خورد که چرا سرباز عجل الله فرجه نسبت به نماز شب باید این قدر بی تفاوت باشد. نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
🌻یکی از علما می فرمودند: 🔸️شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید که چه وقتی نمازشب بخواند؟ امام صادق علیه السلام در پاسخ فرمودند که: در پایان شب نماز را اقامه کند. آن شخص گفت که بیدار نمی‌شود. حضرت فرمودند: وقتی که بیدار می شوی نماز بگذار و هرگاه بیدار نشدی، قضای آن را بجای آور‌. زیرا وقتی برای بجا آوردن قضای نمازشب اهتمام داشته باشی، توفیق_بیداری_شب و سحر نصیبت خواهد شد. ✔️دو نکته از این مطلب برداشت می شود: 1️⃣ بهترین زمان خواندن نمازشب، پایان شب(سحر) است. (مثلا یک ساعت مانده به اذان صبح) 2️⃣ وقتی کسی موفق نمی‌شود که شب و سحر برای نمازشب بلند شود، در بجا آوردن قضای آن اهتمام داشته باشد. چون باعث می شود توفیق بیداری شب و سحر پیدا کند. «اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج
✨ 🔹بدن برزخی از مرحوم آقا جمال گلپایگانی که از مراجع باعظمت تقلید بود، نقل می‌کنند که پس از مرگِ میرزای نائینی، ایشان را در خواب دید و گفت چه خبر؟ مرحوم نائینی گفته بود: یک مرگ و عالم برزخی می‌گوییم، یک چیزی می‌شنویم. باید بیایی ببینی. اما اجمالاً پس از مرگ، زندگی در عالم برزخ با بدن برزخی شروع می‌شود که هزاران بار متکامل تر از این بدن دنیوی است. بدن برزخییا مثالی، صورتی شبیه همین بدن دارد، ولی جرم و جسم و سنگینی ندارد. شبیه بدن درخواب و البته بارها قوی تر از آن. امام صادق علیه السلام فرمودند: «فِی اَبْدَانٍ کاَبْدَانِهِمْ. » [۱] و در حدیثی دیگر آمده است: «فِی قَالَبٍ کقَالَبِهِ فِی الدُّنْیا» [۲] در عالم برزخ درک و فهم و خوردن و آشامیدن و لذت و عذاب هست و به مراتب هم قوی تر از درک و فهم و لذت‌ها و عذاب‌های دنیاست، با همان بدن مثالی. [۱]: الکافی، ج۳، ص۲۴۴؛ بحارالانوار، ج۶، ص۲۶۸. [۲]: الکافی، ج۳، ص۲۴۵، بحارالانوار، ج۵۸، ص۵۰. 📚از احتضار تا عالم قبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ خداوندا ... 🍁دریاب بنده ای را که ✨در میان شادی و خنده اش 🍁 گفت خدایا شکرت .. ✨و در اوج غم ها گفت 🍁خدا بزرگ است. ✨خدایا... 🍁 آرامش بده ✨به دلهایی که چشم امیدشون 🍁فقط خودتی و بس...آمین شبتون سرشار از آرامش الهی🌙✨ 🍁🍂
‍ 📌آیا حزب‌الله نبرد تمام عیار را آغاز خواهد کرد؟ 🔹همان طور که سید حسن نصرالله در سخنرانی خودشان در چند روز گذشته اعلام کردند حزب الله لبنان از همان ابتدای شروع نبرد الاقصی، وارد جنگ شده و تا اینجای کار نیز ضربات مهلکی را به رژیم صهیونیستی وارد کرده است؛ اما شاید انتظار افکار عمومی در کشورهای عضو مقاومت این بود که حزب الله به صورت تمام عیار وارد جنگ شده و برای مثال اسرائیل و شهرک های صهیونیست‌نشین را با هزاران موشک هدف قرار دهد. 🔹کلیپ‌هایی که از سوی حزب الله در روزهای منتهی به سخنرانی رهبر مقاومت لبنان بیرون می‌آمد در شکل گیری این تفکر بی تاثیر نبود. در واقع خود حزب الله انتظارات را به شدت افزایش داد و به نظر می‌رسید که با شروع حمله زمینی رژیم صهونیستی به غزه، نبرد تمام عیار آغاز شود. 🔹آن چیزی که اکنون شاهد آن هستیم یک ترفند فوق هوشمندانه از سوی گروه‌های مقاومت است. گروه‌های مقاومت در عراق، سوریه، لبنان و یمن به تدریج وارد معرکه نبرد طوفان الاقصی شدند. از سوی دیگر شدت ضربات آن‌ها به رژیم صهیونیستی نیز به تدریج افزایش پیدا کرد. 🔹تحلیلگران حوزه نظامی بر این باور هستند که در حال حاضر حزب الله لبنان ضرباتی بسیار مهلک‌تر از جنگ 33 روزه را به رژیم صهونیستی وارد کرده و تلفات سنگین‌تری را نیز از آن‎ها گرفته است؛ اما هدف نیروهای مقاومت از این اقدام در افزایش پلکانی تنش چه بود؟ 🔹در واقع مقاومت سعی دارد استراتژی قورباغه آب پز را در خصوص اسرائیل به کار گیرد و کم‌کم سطح تنش را در تمامی جبهه‌ها علیه رژیم اشغالگر افزایش دهد. هدف اصلی استفاده از چنین استراتژی این است که قدرت واکنش بزرگ را از اسرائیل و آمریکا سلب می‌کند. برای درک بهتر این موضوع لازم است خسارت‌های لبنان در جنگ 33 روزه را مرور کنید. جایی که چند شهر لبنان به زمین سوخته تبدیل شد و کسب پیروزی برای مقاومت با هزینه‌های سنگینی همراه بود؛ اما استراتژی افزایش تنش پلکانی که از سوی مقاومت اعمال شد باعث شده است تا امروز اسرائیل تنها در نوار مرزی با لبنان درگیر باشد و جرئت پاسخگویی در عمق خاک لبنان را نداشته باشد. 🔹اسرائیل به خوبی می‌داند که با واکنش قوی به حزب الله نوعی از جنگ تمام عیار را آغاز خواهد کرد. در واقع حزب الله از طریق سید حسن نصرالله این پیغام را به اسرائیل مخابره کرده است که اگر واکنش وحشیانه‌ای از سوی این رژیم اتفاق بیفتد، لبنان وارد نبردی همه جانبه علیه اسرائیل خواهد شد. اسرائیل تمایل به نبرد با حزب الله ندارد و واکنش‌های او نیز برای ایجاد بازدارندگی و فرار از انفعال است. 🔹تمام تلاش مقاومت بر این است که نبرد طوفان الاقصی به نبردی منطقه‌ای تبدیل نشود. این احتمال وجود دارد که اسرائیل نتواند به دستاوردهای خود در نبرد زمینی علیه حماس برسد و به نوعی مقاومت فلسطین پیروز جنگ شود؛ اما به هر حال این احتمال نیز موجود است که حماس در معرض نابودی قرار بگیرد. در چنین شرایطی به طور قطع حزب الله و سایر گروه‌های مقاومت نبرد همه جانبه و البته زمینی را علیه اسرائیل آغاز می‌کنند. 🔹نیروهای مقاومت و ایران خوب می‌دانند که اگر حماس نابود شود، حزب الله هدف بعدی رژیم صهیونیستی خواهد بود و در نهایت پس از نابودی مقاومت سوریه و عراق، نوبت به خود ایران خواهد رسید. از این رو، مقاومت تحت هیچ شرایطی اجازه نخواهد داد که حماس شکست بخورد. اگر تا به امروز حزب الله به صورت همه جانبه و تمام عیار وارد نبرد موشکی و زمینی علیه اسرائیل نشده به دلیل این است که خیال مقاومت از پیروزی حماس راحت است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥به نظر من این رسما کودک آزاری محسوب میشه! بعد پدر مادرها با افتخار اینو تو شبکه‌های اجتماعی واسه چند تا لایک پست می‌کنند! بچه اسباب‌بازی و عروسک شما نیست
✴️ چهارشنبه 👈 24 ابان/ عقرب 1402 👈1جمادی الاولی 1445 👈15نوامبر 2023 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🔘 بزرگداشت علامه سید محمد حسین طباطبایی " متوفای1360 ش". 📚 روز کتاب و کتابخوانی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است : ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅و امور آموزشی و تعلیم و تعلم خوب است. 👶 زایمان خوب و نوزاد محبوب و دوست داشتنی خواهد بود. 🚘مسافرت: مسافرت مکروه است و همراه صدقه باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️شروع به کسب و کار. ✳️ شروع تعلیم و تدریس. ✳️داد و ستد و تجارت. ✳️رفتن به خانه نو. ✳️و بردن جهاز عروس نیک است. 🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب. ( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله. 💉حجامت. خون دادن و فصد برای رگ ها ضرر دارد. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث کوتاهی عمر می شود. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن  وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸                 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی                                                                                                             با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨ 
@nightstory57(2).mp3
13.47M
༺◍⃟჻🍯ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: داستانی برای بچه های بدغذا😍👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂دل خود را 🦚از رنگ‌ها سرشار كن؛ 🍂درخشان و رنگارنگ 🦚مثل یك طاووس 🍂و برای این 🦚دلشادی و آواز و شور 🍂به دنبال دلیلی نباش 🦚كسی كه برای 🍂شادی دلیلی می‌جوید، 🦚شاد نخواهد بود 🍂امروزتون سرشاراز زیبایی 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خدایا 🌸دوست بدار 🌹آنهایی که دوستمان دارند 🌸و نمی دانیم 🌹و سلامت بدار 🌸آنهایی را که دوستشان داریم 🌹و نمیدانند 🌸تقدیم به شما عزیزان دوست داشتنی 🌸🍃
چهارشنبه 24آبان ماه تون زیبا 🌷ان شاءالله امروز 🍃برای تک تک دوستانم 🌷همون روزی بشه که ❤️آرزوشودارند 🌷پرازخیروبرکت پرازدلخوشی 🌷پراز موفقیت و پراز محبت خدا در زندگی 🌸🍃
در زندگی آموختم که با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه ی خود باقی بماند 🦚🦚🦚 عشق زمان را از یاد میبرد و زمان هم بعضی از عشق های الکی را از یاد میبرد 🌺❤️🌺