eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
12.8هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امـــــام خمینــــے معتقد بود کہ در مذهب عشـــــق حکم روایے فقط شایستہ معشوق یگانہ است سخنـــــــــران: حسیــــــــــن رحمتـــــــــے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠مشخصات🌷🌷 🌱نام ونام خانوادگی:حسینعلی ترابی 🌱نام پدر:محمد 🌱محل تولد:استان اصفهان 🌱تاریخ تولد:۱۳۴۲/۱۲/۱۱ 🌱میزان تحصیلات: دوم راهنمایی 🌱وضعیت تاهل: متاهل 🌱ارگان اعزام کننده: بسیج سپاه 🌱نحوه ی شهادت: ترکش خمپاره به سر 🌱محل شهادت:ام الرصاص 🌱نام عملیات: کربلای ۴ 🌱تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۴ 🌱نشانی مزار شهید: اصفهان روستای پیله وران گلزار شهدا .
💠خصوصیات اخلاقی🌷🌷 🌱بارزترین خصوصیات عشق به ائمه اطهار وامام حسین(ع) وبا خلوص نیت کار کردن در راه اسلام وانقلاب ،کم توقع بودن از همه کس ،تواضع خاصی در مقابل دیگران خصوصا پدر ومادرداشت ،خوش اخلاق وصبور بود 🌹 💠فعالیت های مهم عبادی ومعنوی انجام فرائض واجبات ومستحبات را انجام میداد مثل نماز شب وخواندن دعا وزیارت عاشورا وذکر وصلوات در مجالس مذهبی وسوگواری شرکت فعالانه داشتند🌹 💠فعالیت های مهم علمی،فرهنگی،هنری شرکت در کلاس آموزش قرآن واحکام در سنگر مسجدمحل برای جوانان داشت وهمچنین به مردم درس نهضت سواد آموزی میداد ودر هر مجلسی که می رفت سخنرانی می کردند ومردم را بیدار می کردند🌹
🌷🌷 🍀حسین در سال ۱۳۴۲ در اصفهان به دنیا آمدند.پدر او محمدکشاورز بود.حسین تا کلاس دوم راهنمایی درس خواندن بعد ترک تحصیل کردند وچون علاقه زیادی به درس طلبگی داشتند برای همین در مسجد مداحی وسخنرانی میکردند.در دوران انقلاب بسیار فعال بود.ودر راهپیمایی ها شرکت فعالانه داشت.جوانان را آگاه میکردند.در نماز جماعت وجمعه شرکت میکردند وهمیشه خانواده را دعوت میکردند به خواندن نماز جماعت وجمعه،در کار کشاورزی نیز به پدر بسیار کمک میکردند تا اینکه به جبهه اعزام شد ودر سال ۱۳۶۵/۱۰/۴به آرزوی خودکه بود نائل شدند💔🥀😔😭 ✨❤🌹
🥀فراز هایی از 🌷🌷🌷🥀💔😔 🍂شما وظیفه داریدبه جای عزاداری واشک ریختن برای من راه مرا که تجلی بخش نهضت عاشورا واعتلاء وابقاء یافتن دین اسلام است ادامه دهید.🌷🌷 ✨❤🌹
435_27437998199063.mp3
9.76M
🏴 چادرش رو سر کشور حاج ابوذر 🍁🥀🍁
🔴فضایل فاطمه(س) در قیامت ✍سلمان فارسى به پيامبر(ص) عرض كرد: اى مولاى من! از تو مى خواهم از فضايل فاطمه(س) در قيامت، به من خبر بدهى! 💫پيامبر(ص) با چهره اى خندان به او نگريست و فرمود: سوگند به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست. فاطمه(س) همان بانويى است كه در عرصه محشر، سوار بر شتر عبور مى كند كه سرش(نمودى) از خشيت خدا، و چشمانش از نور خدا مى باشد، تا اين كه فرمود: جبرئيل در سمت راست آن شتر، و ميكائيل در سمت چپ آن، وعلى(ع) در پيشاپيش آن، و حسن وحسين(ع) در پشت سر آن حركت مى كنند، خداوند حافظ و نگهبان اوست، تا از صحنه محشر عبور كند در اين هنگام ناگهان از جانب خدا ندا مى رسد: 💥اى همه خلايق! چشمهاى خود را فرو خوابانيد، و سرهاى خود را پايين آوريد، اين فاطمه دختر پيامبر شما، همسر على (ع) امام شما، مادر حسن و حسين(ع) است.پس، از پل صراط عبور مى كند، در حالى كه دو چادر شفاف و سفيد بر سر دارد. ✨وقتى كه فاطمه(س) وارد بهشت مى شود و به نعمتها و مواهبى كه خداوند براى او آماده ساخته مى نگرد، مى گويد: ✨بسم الله الرحمن الرحيم الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ* اَلَّذِی أَحَلَّنا دارَ اَلْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ..لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ ✨ 📖 سوره فاطر، آيه۳۴و ۳۵ ⬅️به نام خداوند بخشنده مهربان حمد و سپاس خداوند را كه حزن و اندوه را از ما دور ساخت، البته خداى ما بخشنده و شكر پذير است، آن خدايى كه ما را در مقام عالى از عطاى خود قرار داد كه در آن هيچ گونه رنج و ناگوارى به ما نمى رسد. 💫رسول خدا(ص) فرمود: پس از آن كه خداوند به فاطمه(س) وحى مى كند: اى فاطمه! آنچه را كه مى خواهى از من مسئلت كن، كه به تو عطا مى كنم و تو را خشنود مى سازم ✨فاطمه (س) عرض مى كند: خدايا تو اميد منى، بلكه بالاتر از اميد منى، از درگاه تو مسئلت مى كنم كه دوستان من و دوستان دودمان مرا در آتش دوزخ، عذاب نكنى 💥خداوند به او وحى مى كند: اى فاطمه ! به عزت و جلالم سوگند، دو هزار سال قبل از خلقت آسمانها و زمين ، به خود سوگند ياد نموده ام كه دوستان تو،دو دوستان عترت تو را به آتش عذاب نكنم. 📚رنجها و فريادهاى فاطمه زهرا(س)، ص ۴۸.  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 او می‌آید… ⎬ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰاصٰالِح المَهدی‹عج› (عجل الله الشریف
✍حضرت علی (ع) در یکی از سخنرانی ها فرمودند: به زودی پس از من زمانی خواهد رسید که در آن زمان چیزی پوشیده تر و آشکارتر از و رایج تر از بر خدا وپیامبرش نباشد. نزد مردم آن زمان کالایی کم بهاتر از نیست،وقتی که بخواهد به درستی خوانده شود. و کالایی رایج تر و فراوانتر از آن نیست،آنگاه که بخواهند به صورت وارونه و به دنیا طلبان معنایش کنند. در آن ایام، در شهرها، چیزی ناشناخته تر از امر و شناخته شده تر از و نیست. آن مردم در با یکدیگر و پراکندگی واز و رویگردانند. گویا آنان خود را قرآن میدانند نه قرآن را راهنمای خود،از قرآن در میان آنان جزء نامی باقی نمانده و جزء خط و نوشته ای چیزی از آن نمیدانند... 📚نهج البلاغه، قسمتی از خطبه ی 147 🌿🍁🍂🍁🌿
✍آیت‌الله بهجت (ره) : خوردن غذای شبهه‌ناک و نیز خوردن غذای کسی که از حرام پرهیز ندارد، هر چند جایز است، ولی انسان را مریض [۱] و از عبادات محروم می‌کند و یا سبب سلب توفیق می‌شود. [۱]. ظاهرا مراد بیماری روحی و معنوی است. هر چند ممکن است مقصود اعم از بیماری روحی و جسمی باشد. 📚 در محضر بهجت ، ج ٢ ، ص ۲۴۶ .
❤️ کسی که فراری است اگر بتواند دار و ندارش را نقد و تبدیل به ارز می‌کند تا بعد از فرار دستش پر باشد. مؤمن، شب و روز در تدارک آخرت است. برای همین، نقد فانی دنیا را به ارز باقی آخرت تبدیل می‌کند تا هر وقت پایش به آن طرف رسید، در راحتی و آسایش باشد. 📚ذاریات، آیه ۵۰
✨﷽✨ ✨ تلنگر ✨ 🔴 بشر چه نیازی به کتاب آسمانی دارد؟ ✍تمام کارخانجات دنیا برای تولیدات خود دفترچه راهنما تهیه و در کنار محصولات به مشتریان ارئه می‏دهند. این دفترچه ‏ها مشتریان را راهنمایی می‏کند که چگونه از آن کالا بهره ‏مند شوند. نویسنده این دفترچه‏ ها کیست؟ آیا جز طراح و سازنده، فرد دیگری صلاحیت نوشتن آن را دارد؟ هرگز! ما نیز سازنده و آفریدگار داریم که برای راهنمایی ما، دفترچه ‏های به نام قرآن نازل کرده است و دیگری حق قانون گذاری بر خلاف آنرا ندارد، زیرا فقط سازنده می‏داند چه ساخته و تنها اوست که به تمام زوایا و ابعاد محصول خود آگاه است و راه بهره‏ گیری صحیح و آفات و موانع رشد آن را می‏داند: 💥أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ💥 📖ملک/14 ⬅️آیا آن خدایی که خلق را آفریده عالم به اسرار آنها نیست؟ و حال آنکه او بر باطن و ظاهر همه امور عالم آگاه است. کسانی که به جای قانون خداوند به سراغ قوانین بشری می‏روند مانند کسانی هستند که دفترچه راهنمای سازنده را کنار گذاشته و از دیگران نحوه استفاده از آن را مطالبه می‏کنند. 🎙حاج آقا قرائتی 🌿🍁🍂🍁🌿
🌷۹ صفت انسان: ِ 🌷۱.وَكَانَ الْإِنْسَانُ قَتُورًا (١٠٠)اسراء انسان،تنگ نظر وبخیل است 🌷۲.وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا (٥٤)کهف انسان،زیاد جدل میکند 🌷۳.إِنَّ الْإِنْسَانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ (١٥)زخرف انسان،ناسپاس است 🌷۴.انَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (١٩)معارج انسان،حریص وکم طاقت است 🌷۵.ٓ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰٓ (٦)علق انسان ،طغیانگراست 🌷۶.انَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ (٦)عادیات انسان،ناسپاس وبخیل است 🌷۷.انَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ (٢)عصر انسان، ضرر میکند 🌷۸.وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا (٢٨)نساء انسان،ضعیف آفریده شده 🌷۹.ان الانسان لظلوم کفار.۳۴ابراهیم انسان،ستمگر وناسپاس است این انسان،باتربیت اسلامی میشوداشرف مخلوقات 🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با صدا ببینید🔉 مواد👇🏻 گوشت چرخکرده پیاز نمک و فلفل و زعفران سیب زمینی رب فلفل سبز برای سس 👇🏻 کمی رب و اب و ادویه جات توی کلیپ توضیحات داده شده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لوبیا پلو بدون گوشت😍😋 مواد لازم: برنج 🍙۴ پیمانه پیاز 🧅۱ عدد لوبیا سبز 🫘۴۰۰ الی ۵۰۰ گرم نمک و فلفل قرمز🌶🧂 کره 🧈۵۰ گرم زعفران حل شده💛 نصف لیوان گوجه🍅 ۵،۶ عدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آلو خشک فوق العاده خونگی😍😋 من ی شوک اب جوش میدم به الوهام این کار باعث میشه زودتر پوستش ترک بخوره تقریبا ۳۰ ثانیه بیشتر نذارید داخل اب جوش که یکی دو قاشق نمک اضافه کردید چون تایم بیشتر الوها پخته میشه و شکلش بهم میرزه وقتی الوها پوستش ترک خرد از صافی رد میکنم از حرارت که افتاد پوستشو میکنم من زیر نور افتاب روی الک میزارم خشک بشه تقریبا ۳ الی ۵ روز زمان میبره و تیره تر میشه توی خونه ممکنه زمان بیشتری ببره و احتمال داره کپک بزنه ولی رنگش روشن‌میشه و ی نکته اگر مبخواید الو شما براق تر بشه بعد اینکه الو ها خشک شد ی اب بشورید دوباره روی الک ها بچینید داخل خونه جلو باد کولر تا تمیز تر و خوشرنگ تر بشه بعضیا اصلا نمک نمیرنن یا پوست نمیگیرن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•شیرینی ترد عربی🍰• یه قرابیه ترد تقریبا مثل بامیه خودمون.خیلی تردوخوشمزه😋🥨 موادلازم: - 3 لیوان آرد سمولینا - یک لیوان آردگندم - شیر خشک 3 قاشق غذاخوری - شکر 3 قاشق غذاخوری - مخمر1ق.غ - 2 و1/2 لیوان آب گرم(کنترل شده) 🍡همه ی موادرومخلوط کرده تاخمیری مانند ویدیوبدست بیاد بعد یک دستمال تمیزروی خمیرمیکشیم وحدود1_1/5ساعت استراحت میدیم تاخمیرعمل بیاد 🍡وقتی عمل اومد کمی باقاشق هم میزنیم سپی داخل قیف میریزیم و داخل روغن داغ به شکل دلخواه پایپ میکنیم و پشت و رو میکنیم تاهردوطرف خوب طلایی بشن سپس داخل شربت ولرم میغلتونیم و توی سبدمیچینیم تاشربت اضافی خارج بشه. 🍡برای شربت هم‌ یکونیم لیوان شکر و یک ونیم لیون آب همرا دوعددهل می جوشونیم تاشکر حل بشه و میزاریم کنار تاسرد بشه.
مدح و متن اهل بیت
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #صد_نه ــ بچه ها ب
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت همه دور هم جمع شده بودند و در هوا خنک چایی می نوشیدند،کمیل مشغول صحبت با محمد و محسن بود،سمانه با بچه ها کنار حوض نشسته بود،و به حرف هایشان گوش می داد،کمیل که نگاه خیره آرش را بر روی سمانه دید،رد نگاهش را گرفت با دیدن سمانه که با لبخند مشغول بچه ها بود،لبخند بر لبانش رنگ گرفت،اما صدای بلند تیراندازی لبخند را از لبان همه پاڪ کرد. صدای جیغ طاها و زینب و همهمه بلند شد،سمانه ناخوداگاه نگاهش به دنبال کمیل بود، صدای محمود آقا بلند شد: ــ همتون برید تو ،صدا نزدیکه حتما سرکوچه تیراندازی شده عزیز زیر لب ذکر میگفت وهمراه بقیه به طرف ساختمان می رفت،محسن و یاسین بعد از اینکه بچه ها را داخل بردند همراه محمدو آقا محمود به خیابان رفتند،کمیل کفش هایش را پوشید و سریع به طرف در حیاط رفت که سمانه سریع دستانش را گرفت،کمیل از سردی دستان سمانه شوکه شد. برگشت و دستانش سمانه را محکم در دست گرفت. ــ کمیل کجا داری میری ? ــ آروم باش سمانه،میرم ببینم چی شده برمیگردم سمانه به بازویش چنگ زد و گفت: ــ نه توروخدا،کمیل نرو جان من نرو با صدای دوباره ی تیراندازی،کمیل سریع مادرش را صدا کرد و روبه سمانه گفت: ــ سمانه صدا تیراندازی نزدیکه ،زود برو داخل،تا برنگشتم از اونجابیرون نمیای فهمیدی؟ سمیه خانم سریع به سمتشان آمد و نگران به هردو نگاه کرد: ــ جانم مادر ــ مامان سمانه رو ببر داخل سمیه خانم بازوی سمانه را گرفت و گفت: ــ بیا بریم عزیزم،رنگ صورتت پریده بیا بریم تو ــ نه خاله نمیام،کمیل نرو بخدا دلم شور میزنه حس میکنم یه اتفاق بدی قرار بیفته توروخدا نرو کمیل بوسه ای بر سرش نشاند و گفت: ــ صلوات بفرست،چیزی نیست خانمی و بدون اینکه فرصت اعتراضی به سمانه بدهد سریع به طرف در حیاط رفت. سمیه خانم با چشمان اشکی ونگران عروسش را در بغل گرفت و زمزمه کرد : ــ آروم بگیر عزیزم،برمیگرده چیزی نیست یه چندتا تیر هوایی بوده حتما ،الان همشون برمیگردن. *** همه ی خانم ها در پذیرایی نشسته بودند،نگران بودند اما لبخند میزدند و با هم حرف میزدند تا نگرانیشان را فراموش کنند، اما مگر می شد؟ صدای زنگ خانه پشت سرهم به صدا درآمد،همه وحشت زده نگاهشان به سمت در چرخید. ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت زهره خانم بلند آرش را صدا زد: ــ آرش بیا درو باز کن مادر صدای آرش از طبقه بالا به گوش رسید: ــ مامان نمیتونم بچه هارو تنها بزار تازه آروم شدن،آجی سمانه درو باز کن سمانه باشه ای گفت و با پاهای لرزان از جایش بلند شد ،ناخوداگاه سمیه خانم و زهره همراهش بلند شدند،نگاهی به آن ها انداخت و گفت: ــ شما براچی بلند شدید؟؟ همه به هم نگاه کردند،زهره آرام گفت: ــ نمیدونم چرا یه حس بدی به جونم افتاده سمیه خانم هم تایید کرد. عزیز بلند صلوات فرستاد و از جایش بلند شد و گفت: ــ مادر به دل منم بد افتاده،بیاید باهم بریم همه ترسیده بودند،خودشان هم دلیلش را نمی دانستند،به حیاط رفتند،تا سمانه میخواست به طرف در بروند،سمیه خانم دستش را گرفت: ــ مادر بزار من درو باز کنم ــ لازم نیست خودم باز میکنم ،شاید برگشتن به سمت در رفت،زنگ پشت سرهم نواخته می شد،فضای ترسناک و وحشت زده ای بر خانه حاکم شده بود،همه به سمانه و در خیره شده بودند،نبود مردی در خانه همه را به اندازه کافی ترسانده بود و لرز بر بدنشان نشانده بود. سمانه چادرش را مرتب کرد و در را آرام باز کرد،اما با دیدن قامت درشت مرد مشکی پوشی که صورتش را پوشانده بود،وحشت زده قدمی به عقب برگشت،اما مرد مشکی پوش سریع شیشه ای را باز کرد و مایعی را بر روی صورت سمانه ریخت و اورا هل داد،با صدای فریاد آرش که میگفت: ـــ اسید ریخت روش بدبخت شدیم صدای جیغ ها بلند شد،سمانه که به عقب پرت شده بود و سرش به زمین خورده بود و از شدت ضربه گیج شده بود،همه ی خانم ها بالای سرش نشسته بودند و ضجه میزدند،اما او فقط سایه محو و صدای مبهمی را می شنید. صدای اسید ارش در گوشش میپچید،احساس سوزشی را بر صورتش احساس می کرد،اما جرات نداشت که دستش را بلند کند و صورتش را لمس کند. آرش بیخیال بچه ها شد و سریع از خانه خارج شد و به طرف خیابان اصلی دوید ،همه ی راه را نفس نفس می زد،زیر لب میگفت: ــ غلط کردم غلط کردم کمیل و بقیه را از دور دید،با تمام توانش فریاد زد: ــ کمیل کمیل کمیل با شنیدن فریاد کسی که او را صدا می زند،برگشت بقیه هم کنجکاو به آرش نگاه کردند،کمیل چند قدم به سمتش رفت،آرش روبه رویش ایستاد و با گریه گفت: ــ سمانه،سمانه نفس نفس می زد و نمیتوانست درست صحبت کند،با شنیدن اسم سمانه همه نگران به او نزدیک شدند،کمیل بازوانش را گرفت و شدید تکان داد و فریاد زد: ـــ سمانه چی؟حرف بزن آرش ــ روی صورت سمانه اسید ریختند و بدون خجالت بلند گریه کرد،صدای یا حسین همه بلند شد و در کمتر از چند ثانیه همه با شتاب به سمت خانه دویدند. ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت کمیل با شتاب در را باز کرد و به طرف سمانه که بر روی زمین افتاده بود رفت،صغری را کنار زد و سر سمانه را در آغوش کشید،با صدای بلند صدایش کرد و روی صورتش می زد. ــ سمانه خانمی،سمانه صدامو میشنوی جوابمو بده سمانه رد خون بر روی پیشانی اش را که دید دیوانه شد ،نمی دانست چه کاری بکند تا قلبش آرام بگیرد،پشت سرهم با صدای بلند سمانه را صدا می زد و خدا را قسم می داد که اتفاقی برای او میفتد. صدای زمزمه آرام سمانه را که شنید به او نزدیک شد و گفت: ــ جانم ،بگو سمانه ، سمانه با درد و مقطع گفت: ــ درد دارم کمیل ــ کجا قربونت برم کجات درد میکنه ــ سرم،صورتم داره میسوزه کمیل کمیل دستی به صورت سمانه کشید به شدت داغ بود و سرخ بود می دانست اسید نیست اما همین هم او را نگران کرده بود،صدای لرزان سمانه او را نابود کرد دوست داشت از دردی که در سینه اش نشسته فریاد بزند. ــ کمیل صورتم میسوزه، آرام از درد گریه کرد ،کمیل سرش را در آغوش فشرد و بدون اهمیت به اطراف پیشانی اش را بر سرش گذاشت و اجازه داد اشک هایش پایین بیایند،همسرت با این حال ،ترسیده و پر درد در بین بازوانت گریه کند،بدتر از این درد مگر برای یک مرد وجود دارد؟؟؟ **** دکتر لبخندی زد و گفت: ــ نگران نباشید حالش خوبه،فقط ترسیده ــ این ماده ای که روی صورتش ریختن چیه؟میدونم اسید نیست اما اثراتی داشته ــ اسید نیست چون اگه اسید بود کاملا صورتشون از بین میرفت،ماده ی شیمیای هست که سوزش و التهاب روی صورت ایجاد میکنه،و چون از نزدیک روی صورتشون ریختن ،سوزش و التهابش بیشتر شده،نمیگم خطرناک نیست اتفاقا اگه چشماشونو به موقع نمیبستن ممکن بود بینایی خانمتون مشکل پیدا کنه ولی خداروشکر به خیر گذشت ــ سرش چی؟ ــ زخم شده ،پانسمانش کردم، الان سرم بهشون وصله،به خاطر امنیتش الان از خانه خارج نشه بهتره،مشکلی پیش اومد بگید خودم میام کمیل با او دست داد وبعد از تشکر به اتاق رفت،سمانه با دیدنش دستش را به سمتش دراز کرد،کمیل دستش را گرفت و آرام بوسید،کنارش روی تخت نشست و موهایش را که بر روی چشمانش افتاد را کنار زد. ــ گریه کردی کمیل؟ ــ نه مگه مرد هم گریه میکنه ــ چشمای سرخت چی میگن پس؟ کمیل نگاهی به صورت سرخ سمانه و موژه های خیسش کرد و گفت: ــ گریه کمترین چیز بود،اون لحظه از درد قلبم نزدیک بود سکته کنم ــ خدانکنه ــ لعنت به من که تورو به این حال انداختم ــ کمیل چه ربطی به تو داره آخه؟ ــ ربط داره خانمی،الان ذهنتو درگیر نکن بخواب ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂