eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️در آخرین روز بهمن آرزویم این ‌است که دلت خوش باشد💕 نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند 😊 نشود غصّه کمى نزدیکت☺️ لحظه هایت همه زیبا و قشنگ🥰 ❄️ ازخدا مى خواهم که تو را سالم وخوشبخت بدارد💞
🌷۳ چیز نجات دهنده درکلام نورانی امام سجاد ع: 🌷امام سجاد ع : 🌷ثلاث منجیات للمومن: کف لسانه عن‌الناس واغتیابهم وإشغاله نفسه بما ینفعه لاخرته و دنیاه و طول‌البکاء علی خطیئته 🌷۳‌چیز موجب نجات انسان مومن خواهد بود: 🌷۱. کنترل زبان وترک غیبت 🌷۲.انجام کارهای مفید 🌷۳.گریه طولانی برای گناهان منبع: تحف العقول/204 💦⛄️❄️
✍ امام علی علیه السلام: کینه و بدخواهی دیگران را از سینه خود درو کن تا بدخواهی برای تو از سینه دیگران ریشه کن شود. 📚 حکمت ۱۷۸ نهج البلاغه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💢 ‏دلگیر نباش 🔹 دلت که گیر باشه رها نمیشی... یادت باشه خدا بنده هاش رو با اون چیزی که بهش دل بستن آزمایش میکنه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹حقيقتا چهره های برجسته   همین حالا مثل✨✨دارند می‌درخشند 🌷🌷 ❤شادی ارواح مطهر شهدا صلوات ❤ شاد ویاد ونامشان گرامی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
259_32873876912888.mp3
10.22M
| «نبودی، کجا بودی؟» این سوال را امام آواره و طرد شده‌ی ما از ما خواهد پرسید! 🌹
👌 ⚠️جاده جوانی لغزنده است‼️ کمربند ایمان را محکم ببندیم و در برابر نگاه 👀 احتیاط کنیم 👈که نلغزیم 📸مراقب باشیم که دوربین خدا همیشه در حال عکس گرفتن است... ❄️💦⛄️💦❄️
✨﷽✨ 🔴گزینش دوست ✍در اين كه هزار كم است و يك بسيار، حرفى نيست. در اين هم كه انتخاب دوست، هنر است و هنر بزرگتر، نگهداشتن دوست است، سخنى نيست. مهمتر از همه، داشتن «معيار» در انتخاب دوست است. نيازى به توضيح نيست كه همنشينى، تا چه حد در افكار و رفتار انسان مؤثر است. گاهى صالحترين افراد، قربانى معاشرت با دوستان ناباب مى شوند. گاهى هم انسانهاى خطاكار و آلوده، در اثر همجوارى با افرادى خودساخته و پاك، از عطر دلاويز صداقت و پاكى و ديندارى آنان، معطر مى شوند و راهى نو در پيش مى گيرند. به تعبير مولايمان عليه السلام، گزينش دوست، مثل وصله زدن بر جامه اى است كه پاره شده است. عاقلانه آن است كه وصله را از جنس و نوع و رنگ پارچه اى انتخاب كنيم كه به هم بخورند و تركيب ناهماهنگى پديد نياورند طبق فرهنگ «كبوتر با كبوتر باز با باز»، زيبنده دوستى با يك مسلمان متعهّد، كسى است كه شايستگى اخلاقى و پاكى و عفاف داشته باشد. دوستانى انتخاب كنيد كه با فكر و فرهنگ و باورهاى دينى و سنتهاى ارزشمند مكتبى و ملى شما متناسب باشد، وگرنه چهره زندگى و اخلاق اجتماعى شما زشت و ناهماهنگ خواهد شد. 💢كسى كه به ايمان و اخلاق و تعهد شما آسيب برساند، «وصله ناجور» بر اندام شماست. 💦❄️⛄️❄️💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 حجت‌الاسلام فرحزاد 💢 با این ذکر میزان حسناتت رو زیاد کن! 🔸کوتاه و شنیدنی👌
(هشام و فرزدق) 🔸"هشام بن عبدالملک" با آنکه مقام ولایت عهدی داشت و آن روزگار - یعنی دهۀ اول قرن دوم هجری - از اوقاتی بود که حکومت اُموی به اوج قدرت خود رسیده بود، هرچه خواست بعد از طواف کعبه خود را به "حجر الاسود" برساند و با دست خود آن را لمس کند نشد. مردم همه یک نوع جامه ساده که جامه احرام بود پوشیده بودند، یک نوع سخن که ذکر خدا بود به زبان داشتند و یک نوع عمل میکردند و چنان در احساسات پاک خود غرق بودند که نمی توانستند درباره شخصیت دنیایی هشام و مقام اجتماعی او بیندیشند. 🔹افراد و اشخاصی هم که او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را حفظ کنند در مقابل ابهّت و عظمت معنوی عمل حج، ناچیز به نظر میرسیدند. هشام هرچه کرد تا خود را به "حجرالاسود" برساند و طبق آداب حج، آن را لمس کند، به علت کثرت و ازدحام مردم میسر نشد. ناچار برگشت و در جای بلندی برایش کرسی گذاشتند. او از بالای آن کرسی به تماشای جمعیت پرداخت. شامیانی که همراهش آمده بودند دورش را گرفتند. آنها نیز به تماشای منظره‌ی پر ازدحام جمعیت پرداختند. 🔸در این میان، مردی ظاهر شد در سیمای پرهیزکاران او نیز مانند همه یک جامه ساده بیشتر به تن نداشت، آثار عبادت و بندگی خدا بر چهره اش نمودار بود. اول رفت و به دور کعبه طواف کرد. بعد با قیافه ای آرام و قدمهایی مطمئن به طرف حجر الاسود آمد. جمعیت با همۀ ازدحامی که داشت، همینکه او را دیدند فوراً کوچه دادند و راه را باز کردند و او خود را به حجرالاسود نزدیک ساخت. شامیان که این منظره را دیدند و قبلا دیده بودند که مقام ولایت عهد با آن اهمیت و طمطراق موفق نشده بود که خود را به حجر الاسود نزدیک کند، چشمهاشان خیره شد و غرق در تعجب گشتند. یکی از آنها از خود هشام پرسید: "این شخص کیست؟" هشام با آنکه کاملا می شناخت که این شخص علی بن الحسین زین العابدین(علیهما السلام) است، خود را به ناشناسی زد و گفت: «نمی شناسم.» 🔹در این هنگام چه کسی بود که از ترس هشام که از شمشیرش خون می چکید، جرأت به خود داده و او را معرفی کند؟!! ولی در همین وقت، "همام بن غالب" معروف به فَرَزدق" شاعر زبردست و توانای عرب با آنکه به واسطهٔ کار و شغل و هنر مخصوصش بیش از هر کس دیگر میبایست حرمت و حشمت هشام را حفظ کند ،چنان وجدانش تحریک شد و احساساتش به جوش آمد که فورا گفت: "ولی من او را میشناسم و به معرفی ساده قناعت نکرد بر روی بلندی ایستاده قصیده‌ای غرّاء که از شاهکارهای ادبیات عرب است [و فقط در مواقع حساسِ پر از هیجان، که روح شاعر مثل دریا موج بزند امکان دارد چنان سخنانی ابداع شود] فی‌البداهه سرود و انشاء کرد. 🔸در ضمنِ اشعارش چنین گفت: «این شخص کسی است که تمام سنگریزه های سرزمین بطحا او را میشناسند، این کعبه او را می‌شناسد، زمینِ حرم و زمین خارجِ حرم، او را می شناسند.» «این، فرزند بهترین بندگان خداست. این است آن پرهیزکارِ پاکِ پاکیزه‌ی مشهور.» «اینکه تو میگویی او را نمی شناسم، زیانی به او نمی رساند. اگر تو یک نفر، فرضاً نشناسی، عرب و عجم او را می شناسند.... 🔹هشام از شنیدن این قصیده و این منطق و این بیان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمری فرزدق را از بیت المال قطع کردند و خودش را در "عسفان" بین مکه و مدینه زندانی کردند! ولی فرزدق هیچ اهمیتی به این حوادث [ که در نتیجه شجاعت در اظهار عقیده برایش پیش آمده بود ] نداد نه به قطع حقوق و مستمری اهمیت داد و نه به زندانی شدن؛ و در همان زندان نیز، با انشاء اشعار آبدار، از هَجو و انتقاد از هشام خودداری نمیکرد. 🔸حضرت علی بن الحسين(عليهما السلام) مبلغی پول برای فرزدق - که راه درآمدش بسته شده بود ـ به زندان فرستادند. فرزدق از قبول آن امتناع کرد و گفت: "من آن قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان و برای خدا انشاء کردم و میل ندارم در مقابل آن پولی دریافت دارم." بار دوم، حضرت علی بن الحسین، امام سجاد (علیهما السلام) آن پول را برای فرزدق فرستادند و به او پیغام دادند که خداوند، خودش از نیت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نیت و قصدت پاداش نیک خواهد داد، تو اگر این کمک را بپذیری به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمیرساند و فرزدق را قسم داد که حتما آن کمک را بپذیرد. و آنگاه فرزدق هم پذیرفت... 🌱 بخشی از متن اصلی اشعار: هذا الذي تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأتَهُ وَ البَيتُ يَعرِفُهُ وَ الحِلُّ وَ الحَرَمُ هذا ابنُ خَيرِ عِبادِ اللهِ كُلِّهِم هذا التَّقِىُّ النَّقِيُّ الطّاهِرُ العَلَمُ وَ لَیسَ قَولُک "مَــن هـذا" بِضائِرِه العَرَبُ تَعرِفُ مَن انكَرتَ وَ العَجَمُ 🌸🌸🌸
✅ تفاوت دیسیپلین و نظم چیه؟! ⬅️ چرا باید دیسیپلین داشته باشیم؟ 👈 این احتمالا سوال خیلی از افرادی هست که کلمه دیسیپلین رو شنیدن؛ خب بیاین وقت کشی نکنیم و مستقیم بریم سراغ اینکه تفاوت نظم و دیسیپلین باهم چیه: 👈 نظم به معنای داشتن قائده و چارچوب و همون برنامه هست؛ به پروسه کمک می کنه تا قابل کنترل باشه. 👈 دیسیپلین یعنی حفظ یک سری رفتار در دراز مدت و تعهد نسبت به اون برنامه ای که داریم. 👈مثال بزنیم : شما سعی می کنین سحرخیز باشین تا وقت و انرژی بیشتری برای فعالیت هاتون داشته باشین و این یعنی داشتن یک برنامه و نظم؛ دیسیپلین یعنی حتی اون روزایی که اصلا حال ندارین از رخت خواب جدا بشین، خودتون رو متعهد به انجامش بکنین و در دراز مدت اون رفتار رو حفظ بکنید!
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🖼 | روز شمار 🍃🌹🍃 ✅ ۱۱ روز مانده تا شورای اسلامی و مجلس خبرگان |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳ روش سرخ کردن بادمجان🍆😍😋 1)بادمجانه رو شسته و پوست میگیریم بعد از وسط برش میدیم و روشون نمک میزنیم، یک ربع بعد مقداری اب ازشون خارج میشه که میشورید و خشک میکنید. 2)بادمجانهارو پوست بکنید و داخل یه ظرف بزرگ آب و چند قاشق نمک مخلوط کنید و بادمجانهارو بیست دقیقه داخل محلول آب ونمک قرار بدین ۳)بادمجان ها رو بشورید پوست بگیرید از وسط برش بدین نمک بزنید و نیم ساعت بمونه تا آب بندازه بعد خوب خشک کنید اینجوری تلخی بادمجان گرفته میشه بعد هم با سفیده تخم مرغ یا ماست دو طرف بادمجان رو آغشته کنید خیلی خیلی کم و در تابه نچسب با روغن سرخ کنید می تونید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ مجلسی خوشمزه 🍗😋😍 این مرغ 🍗و بدون روغن 🧈هم میتونید درست کنید من فقط یه قاشق روغن زیتون🫒زدم که جزو چربی های مفید هست و برای رژیم هیچ موردی نداره و البته طعم‌مرغ رو عالی میکنه شما اگر رژیم ندارین میتونید از کره 🧈هم استفاده کنید. نگران نباشید بدون آب 🥛بد نمیشه چون با آب پیاز 🧅پخته میشه بسیار لذیذتر هم میشه یکبار امتحانش کنید 😋😉 مواد لازم مرغ 🍗😋 مرغ دو تکه ران با سینه 🍗 پیاز ۲ عدد متوسط 🧅 هویج یک عدد کوچک🥕 فلفل دلمه یک چهارم یک عدد 🫑 رب گوجه ۲ ق غ خ🥫 ادویه ها: نمک یک ق چ ، فلفل یک ق چ خ ، زردچوبه یک ق چ ، زنجبیل نصف ق چ خ، پاپریکا یک ق چ‌ خ ، پودر پیاز کمی(قابل حذف) 🧂🌶️ برگ‌ بو ۲ تکه🍃 زعفران ۳ ق غ خ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😋 سیب زمینی:۲ عدد تخم مرغ:۲ عدد آرد:۲ قاشق غذاخوری سینه مرغ:۱ عدد پیاز:۱ عدد جعفری:مقداری رب:۱ قاشق غذاخوری پنیر پیتزا:۱۰۰ گرم ادویه ها:زردچوبه،پاپریکا،آویشن،فلفل سیاه،نمک اول سینه مرغو نواری برش برنید سیب زمینی هارو پوست بگیرین و رنده کنید و آبشو کامل بگیرین و بهش نمک و آرد و تخم مرغهارو اضافه کنید و هم بزنید برای مواد میانیش مرغو تو روغن سرخ کنید پیاز نگینی خرد شده رو هم تو تابه سرخ کنید و ادویه هارو اضافه کنید بعد جعفری خرد شده اضافه کنید و هم بزنید برای خوشرنگ تر شدنش بهش رب هم اضافه کنیداز مواد سیب زمینی یه لایه نازک بریزین تو تابه و صافش کنید یک طرفش که سرخ شد برگردونید تا طرف دیگشم سرخ بشه بعد از مواد بریزین رو سیب زمینی روشم پنیر پیتزا بریزین .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ای مردم خبرهایی در دنیا است به هوش باشید 🔺 وقتی گفته می شود دنیا در حال حرکت به سمت ظهور منجی موعود هست، یکی از علت های آن همین کلیپ هست که هر چقدر به اسلام هجوم می‌آورند گرایش به اسلام و در جهان بیشتر می شود.
🔰 7 توصیه انتخاباتی و کلیدی امروز در دیدار مردم آذربایجان شرقی..
مدح و متن اهل بیت
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹قسـمـت پنـجـاه و چهـارم "لیدا" از خوشحالی دیگه رو پام بند نبودم.بالاخره به آرزو
🌹قسـمـت پنـجـاه و پـنـجـم شب زود خوابم برد چون صبح باید میرفتم آموزشگاه. صبح سرساعت۸اونجا بودم.بچه های زیادی جمع شده بودن.با خوشحالی رفتم تو که بچه های زیادی دویدن سمتم و شروع کردن به سلام کردن.به پاهام چسبیده بودن و هی خاله جون خاله جون میگفتن. یکهو محمدعلی رو دیدم و دلم براش پر کشید. بچه ها رو آروم کنار زدم و رفتم سمتش‌ _سلام خاله جون.خوبی عزیزم؟ با اون چهره معصومش سلام کرد وگفت:خاله جلو نیومدم چون از بچه های دیگه کوچیک ترم. دو زانو جلوش نشستم و بغلش کردم. _قربونت بشم آقاکوچولو.فدای سرت.حالا به کسی نگی یه چیز خوب برات آوردم که موقع رفتن بهت میدم. بعدم رو موهاشو بوسیدم و بهش چشمک زدم. دستشو گرفتم و رفتیم سمت کلاس. بچه ها که نشستن شروع کردم به تدریس زبان و محمدعلی رو هم نشوندم جای خودم و دفتر نقاشی و مداد رنگی دادم دستش نقاشی بکشه. یک ساعت ونیم تدریس که تموم شد دلم گرفت. بودن با بچه ها روحیمو شاد میکرد. بچه ها رفتن و من موندم با محمدعلی. دستشو گرفتم و گفتم:بریم خاله که سوپرایزت در انتظارته. با ذوق محکم دستمو فشرد و با هم رفتیم جلو ماشین. از صندلی عقب،کیف خوشگل و جعبه مداد رنگی۳۶رنگه و دفتر نقاشیش رو برداشتم و گفتم:چشاتو ببند. دستای کوچیکشو گرفت جلو صورتش و منم آروم کیفو گرفتم روبروش. _حالا باز کن. چشماشو که باز کرد نگاهش افتاد به کیف از ذوق بالا پایین پرید و محکم بغلم کرد.منم یک بوسه گذاشتم رو لپش و گفتم:مبارکت باشه عزیزم. _خاله جون شما خیلی خوبی.من دوستون دارم. بازم بوسش کردم و گفتم:منم دوست دارم عزیزدلم. بالاخره کیفشو گرفت و رفت.منم به تلفن کارن جواب دادم. _سلام عزیزم. _سلام خانم چطوری؟کجایی؟چه خبر؟ _خوبم شماخوبی؟اومدم آموزشگاه دارم میرم خونه.تو‌چه میکنی؟ _منم سرکارم.شب میام میبینمت. _باشه آقایی. _خب من برم کاری باری؟ _عرضی نیست برو مزاحم کارت نمیشم.مواظب خودت باش. _شما هم..فعلا _خدافظ با انرژی فراوون سوار ماشین شدم و رفتم سمت بازار تا برای عطا و زهرا چیزی بخرم. برای عطا یک ماشین کنترلی بزرگ خریدم و برای زهرا مانتو بلند فیروزه ای خیلی قشنگ. چشمم به یک کمربند چرم افتاد و برای کارن خریدمش. تولدش نزدیک بود برای همین میخواستم با کمربند یک چیز دیگه هم بخرم و روز تولدش بدم بهش. رسیدم خونه اما عطا و زهرا نبودن هر دو کلاس بودن. با مامان،سر ناهار کلی گپ زدیم و درباره عروسی حرف زدیم. بعد ناهار استراحتم کردم تا شب سرحال باشم. ادامه دارد...
🌹قسـمـت پنـجـاه و شـشــم از خواب که بیدار شدم زهرا اومده بود.وقتی کادوشو دادم خیلی خوشحال شد و تشکر کرد ازم. منم گفتم:یدونه آبجی که بیشتر ندارم قابل نداره. لبخنداش همه مصنوعی بود و فقط من میفهمیدم. _زهرا؟ _جانم؟ لبمو گاز گرفتم و گفتم:تو...عاشق شدی؟ مانتو از دستش افتاد و یک لحظه انگار بهم ریخت. _هان؟عاشق؟نه بابا اونم من. فهمیدم یک خبرایی هست اما ظاهرسازی کردم و گفتم:باشه.خلاصه اگه مشکلی داشتی به من بگو _ممنون. فهمیدم زیر لب گفت:تو الان خودت گرفتار عروسیتی مشکل من پیش خودم بمونه بهتره. باید هرجور شده میفهمیدم دردش چیه.خواهرم بود.برام عزیز بود. نمیتونستم نابودیشو ببینم. از اتاقش که بیرون رفتم صدای هق هق گریه اش که انگار سعی میکرد خفه اش کنه،بلندشد. لبامو بهم فشردم و اعصابم داغون شد.کاش میتونستم برم تو و بغلش کنم بگم مگه آبجیت مرده باشه که گریه کنی اما..اما من مثل زهرا اینهمه مهربون نبودم و نمیتونستم باشم. اشکای هجوم آورده به صورتم رو پس زدم و رفتم پیش مامان. واسه شام میگو و ماهی درست کردیم. مامان حسابی تدارک دیده بود واسه دامادش. زهرا به بهونه سردرد قرصی خورد و با شب بخیر مختصری رفت تو اتاقش تا بخوابه. چراغ اتاقش که خاموش شد من مطمئن شدم که خوابه اما بازم دلم براش نگران و مضطرب بود. کارن ساعت۹شب اومد و دور هم شام مفصلی خوردیم. چند باری میخواست حرفی بزنه اما انگار نمیتونست. بعد شام نشستم کنارش رو مبل و گفتم:چیشده عزیزم؟چیزی میخوای بپرسی!؟از سرشب هی این پا و اون پا میکنی. _آره میخواستم بپرسم زهرا کجاست!؟ ناگهان نمیدونم چیشد اما انگار آب سردی روم ریختن.وا رفتم از این سوال.شایدم منظور بدی نداشت اما ته دلم خالی شد. یعنی کارن با زهرا چیکار داره که سراغشو میگیره؟ فکرای بد به سرم هجوم آورد اما جوابشو دادم:سردرد داره تو اتاقشه. _آهان. این" آهان"یعنی خیالش راحت نشد. تا موقعی هم که رفت زیاد حرف نزد و فقط شنونده بود. لحظه رفتنش باهاش تا دم در رفتم. _کارن؟از چیزی ناراحتی؟ _نه. _یعنی میگی من نمیشناسمت؟ _نه. _پس بگو چیشده؟ _کمی خسته ام استراحت کنم خوب میشم. _باشه اما اگه مشکلی هست به من بگو شاید کمکت کردم. لبخند محوی زد و گفت:باشه. _کارن؟ برگشت سمتم وگفت:بله؟ دستاشو گرفتم و با همه احساسم گفتم:خیلی دوست دارم. بازم لبخند زد و گفت:ممنونم. خداحافظی که کرد و درو بست با خودم گفتم:جواب دوست دارم من ممنون نبود کارن. با ناامیدی سمت اتاقم قدم برداشتم ادامه دارد...
🌹قسـمـت پنـجـاه و هـفـتــم "کارن" وقتی زهرا نبود انگار هیچکس نبود.سردرد داشت،حالش خوب نبود،نیومد بیرون... فکرم کلی مشغولش بود برای همین نفهمیدم جواب لیدا رو چی دادم. از خونه دایی ک بیرون اومدم باز چشمم خورد به پنجره زهرا. همه جا تاریک بود فقط یک ثانیه پرده تکون خورد.حس کردم نگاهم میکنه. اروم گفتم:کاش میفهمیدم این حس احمقانه چیه که دارم بهت؟ سریع سوار ماشین شدم و تا خونه با سرعت روندم. کسی بیدار نبود،منم با احتیاط رفتم تو اتاقم و خوابیدم. اما قبلش یک‌پیام دادم به زهرا چون دلم آروم نمیگرفت. "سلام زهراخوبی؟لیدا گفت سردرد داری و حالت خوب نیست امیدوارم بهتر بشی.مراقب خودت باش" پیام رو فرستادم و خوابیدم. این یک ماه مثل برق و باد گذشت و روز عروسیمون رسید. اصلا ذوق و شوق نداشتم و فقط دلم میخواست زود بگذره. چون به نظرم این مراسم‌همش چرت بود. تو این مدت عقدمون نه من شب پیش لیدا موندم‌نه اون‌پیش من. نمیخواستم‌وابستگی بیشتر بشه. صبح رفتم دنبال لیدا و گذاشتمش ارایشگاه.خیلی خوشحال بود و ذوق داشت. اما نمیدونم چرا تو دل من آشوب بود. بعد از اینکه گذاشتمش رفتم ماشینی رو که خودم خریده بودم با وام شرکت،گذاشتم گل فروشی و خودمم رفتم خونه اول حمام کردم و بعد ناهار خوردم. مامان و مادرجونم آرایشگاه بودن. فقط خان سالار بود خونه.اومد پیشم و گفت:مبارکه پسرم خوشحالم داری سر و سامون میگیری.ببخش که بهت بدگذشت تو این مدت.من همه تلاشمو کردم که بهت خوش بگذره. دست کشید به صورتش و گفت:اما انگار نشد. دستشو گرفتم و گفتم:شما منو ببخشید که رفتار خوبی نداشتم.خودم میخواستم تو یک موقعیت خوب ازتون عذرخواهی کنم ولی نشد.شرمنده ام خان سالار اومد جلو و پیشونیمو بوسید _خوشبخت بشی باباجان. یکم استراحت کردم و رفتم آرایشگاه و گفتم مدل موهامو خیلی خاص بزنه چون عروسیمه خداییش هم عالی درست کرد موهامو. کت شلوارمو خونه پوشیدم و ساعت۴رفتم دنبال لیدا. بعدم رفتیم آتلیه و کلی عکس گرفتیم. وقتی میخواستم دستشو بگیرم حس خوبی نداشتم اما از روی اجبار انجام دادم. دیدنشم تو لباس عروس با آرایش اصلا برام جذاب نبود.چون قبلا با آرایش دیده بودمش و برام عادی شده بود. فقط برای تظاهر لبخندی زدم و گفتم:خیلی خوشگل شدی. رسیدیم تالار و برعکس خواسته من زنونه مردونه جدا کرده بودن. میگفتن اینجا خارج نیست و این حرفا. اما نمیدونستن من محتاج یک لحظه نگاه زهرام.کاش میتونستم ببینمش‌. اون شبم با همه قر و فراش تموم شد و من زهرا رو ندیدم. رفتیم خونه خودمون و زندگی متاهلی من از همون لحظه که پامو گذاشتم تو خونه آغاز شد. خودمو برای خیلی از مشکلات آماده کرده بودم و میدونستم که باید چه رفتاری داشته باشم اما بازم دلشوره داشتم و این دست خودم نبود. ادامه دارد...
مدح و متن اهل بیت
ضرورت هفدهم: جایگاه قانونگذاری در ارتقاء امنیت و سلامت جامعه امنیت در تمام ابعاد و موضوعات آن امری
ضرورت هجدهم: ارائه شعارهای انتخاباتی در حمایت از قشر آسیب‌پذیر جامعه در نظام اسلامی، اصل حمایت از اقشار آسیب‌پذیر جامعه در حد امکان و یا در حد قول و عمل، اجرا شده است، اما شتاب تورم از یک سو و رکود اقتصادی از سوی دیگر، گروه‌های زیادی از جامعه را با سردرگمی روبرو ساخته، امروز خواسته همگانی در کشور، رونق اقتصادی، مهار تورم و نشاط داد و ستد در میان تولید کننده و مصرف کننده است، اما آنچه که تکلیف دینی و قانونی محسوب می‌شود، همت همگان برای رفع مشکلات دهک‌های پائین جامعه است. توقع مشارکت عمومی و حداکثری زمانی محقق و عملی می‌شود که این عزم با بیانی صادق و ارائه اجمالی طرح‌ها از سوی کاندیداها اعلام شود تا اطمینانی نسبی به وعده‌ها در میان مردم بویژه قشر محروم جامعه ایجاد شود که البته باید در نظر داشت این امر دچار شعارزدگی و سخنان فریبنده جهت کسب رای بیشتر نشود.
سلام علیکم همراهان بزرگوار وقتتون بخیر طاعات قبول ان شاالله یکی از مادران بزرگوار کانال گل پسرشون بیمارهستن و از سروران درخواست قرائت حمدشفا دارن ان شاالله بانفسای حقوگرمتون به این مادر بزرگوار کمک کنیدوبا قرائت حمدبه نیت شفا ان شاالله نفسای گرمتون باعث شفای عاجل و کامل این بیمارعزیزبشه الهی بحق حضرت زهرا سلام الله علیها هیچ کدومتون بیمارنشید وبحق بیمارکربلا هرعزیزی بیمار داره هرچه سریعتر شفای عاجل و کامل حاصل بشه براشون امین یا رب العالمین