🔰 7 توصیه انتخاباتی و کلیدی امروز #رهبر_معظم_انقلاب در دیدار مردم آذربایجان شرقی..
#انتخابات #مشارکت_حداکثری
مدح و متن اهل بیت
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹قسـمـت پنـجـاه و چهـارم "لیدا" از خوشحالی دیگه رو پام بند نبودم.بالاخره به آرزو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت پنـجـاه و پـنـجـم
شب زود خوابم برد چون صبح باید میرفتم آموزشگاه.
صبح سرساعت۸اونجا بودم.بچه های زیادی جمع شده بودن.با خوشحالی رفتم تو که بچه های زیادی دویدن سمتم و شروع کردن به سلام کردن.به پاهام چسبیده بودن و هی خاله جون خاله جون میگفتن.
یکهو محمدعلی رو دیدم و دلم براش پر کشید.
بچه ها رو آروم کنار زدم و رفتم سمتش
_سلام خاله جون.خوبی عزیزم؟
با اون چهره معصومش سلام کرد وگفت:خاله جلو نیومدم چون از بچه های دیگه کوچیک ترم.
دو زانو جلوش نشستم و بغلش کردم.
_قربونت بشم آقاکوچولو.فدای سرت.حالا به کسی نگی یه چیز خوب برات آوردم که موقع رفتن بهت میدم.
بعدم رو موهاشو بوسیدم و بهش چشمک زدم.
دستشو گرفتم و رفتیم سمت کلاس.
بچه ها که نشستن شروع کردم به تدریس زبان و محمدعلی رو هم نشوندم جای خودم و دفتر نقاشی و مداد رنگی دادم دستش نقاشی بکشه.
یک ساعت ونیم تدریس که تموم شد دلم گرفت.
بودن با بچه ها روحیمو شاد میکرد.
بچه ها رفتن و من موندم با محمدعلی.
دستشو گرفتم و گفتم:بریم خاله که سوپرایزت در انتظارته.
با ذوق محکم دستمو فشرد و با هم رفتیم جلو ماشین.
از صندلی عقب،کیف خوشگل و جعبه مداد رنگی۳۶رنگه و دفتر نقاشیش رو برداشتم و گفتم:چشاتو ببند.
دستای کوچیکشو گرفت جلو صورتش و منم آروم کیفو گرفتم روبروش.
_حالا باز کن.
چشماشو که باز کرد نگاهش افتاد به کیف از ذوق بالا پایین پرید و محکم بغلم کرد.منم یک بوسه گذاشتم رو لپش و گفتم:مبارکت باشه عزیزم.
_خاله جون شما خیلی خوبی.من دوستون دارم.
بازم بوسش کردم و گفتم:منم دوست دارم عزیزدلم.
بالاخره کیفشو گرفت و رفت.منم به تلفن کارن جواب دادم.
_سلام عزیزم.
_سلام خانم چطوری؟کجایی؟چه خبر؟
_خوبم شماخوبی؟اومدم آموزشگاه دارم میرم خونه.توچه میکنی؟
_منم سرکارم.شب میام میبینمت.
_باشه آقایی.
_خب من برم کاری باری؟
_عرضی نیست برو مزاحم کارت نمیشم.مواظب خودت باش.
_شما هم..فعلا
_خدافظ
با انرژی فراوون سوار ماشین شدم و رفتم سمت بازار تا برای عطا و زهرا چیزی بخرم.
برای عطا یک ماشین کنترلی بزرگ خریدم و برای زهرا مانتو بلند فیروزه ای خیلی قشنگ.
چشمم به یک کمربند چرم افتاد و برای کارن خریدمش.
تولدش نزدیک بود برای همین میخواستم با کمربند یک چیز دیگه هم بخرم و روز تولدش بدم بهش.
رسیدم خونه اما عطا و زهرا نبودن هر دو کلاس بودن.
با مامان،سر ناهار کلی گپ زدیم و درباره عروسی حرف زدیم.
بعد ناهار استراحتم کردم تا شب سرحال باشم.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت پنـجـاه و شـشــم
از خواب که بیدار شدم زهرا اومده بود.وقتی کادوشو دادم خیلی خوشحال شد و تشکر کرد ازم.
منم گفتم:یدونه آبجی که بیشتر ندارم قابل نداره.
لبخنداش همه مصنوعی بود و فقط من میفهمیدم.
_زهرا؟
_جانم؟
لبمو گاز گرفتم و گفتم:تو...عاشق شدی؟
مانتو از دستش افتاد و یک لحظه انگار بهم ریخت.
_هان؟عاشق؟نه بابا اونم من.
فهمیدم یک خبرایی هست اما ظاهرسازی کردم و گفتم:باشه.خلاصه اگه مشکلی داشتی به من بگو
_ممنون.
فهمیدم زیر لب گفت:تو الان خودت گرفتار عروسیتی مشکل من پیش خودم بمونه بهتره.
باید هرجور شده میفهمیدم دردش چیه.خواهرم بود.برام عزیز بود.
نمیتونستم نابودیشو ببینم.
از اتاقش که بیرون رفتم صدای هق هق گریه اش که انگار سعی میکرد خفه اش کنه،بلندشد.
لبامو بهم فشردم و اعصابم داغون شد.کاش میتونستم برم تو و بغلش کنم بگم مگه آبجیت مرده باشه که گریه کنی اما..اما من مثل زهرا اینهمه مهربون نبودم و نمیتونستم باشم.
اشکای هجوم آورده به صورتم رو پس زدم و رفتم پیش مامان.
واسه شام میگو و ماهی درست کردیم.
مامان حسابی تدارک دیده بود واسه دامادش.
زهرا به بهونه سردرد قرصی خورد و با شب بخیر مختصری رفت تو اتاقش تا بخوابه.
چراغ اتاقش که خاموش شد من مطمئن شدم که خوابه اما بازم دلم براش نگران و مضطرب بود.
کارن ساعت۹شب اومد و دور هم شام مفصلی خوردیم.
چند باری میخواست حرفی بزنه اما انگار نمیتونست.
بعد شام نشستم کنارش رو مبل و گفتم:چیشده عزیزم؟چیزی میخوای بپرسی!؟از سرشب هی این پا و اون پا میکنی.
_آره میخواستم بپرسم زهرا کجاست!؟
ناگهان نمیدونم چیشد اما انگار آب سردی روم ریختن.وا رفتم از این سوال.شایدم منظور بدی نداشت اما ته دلم خالی شد.
یعنی کارن با زهرا چیکار داره که سراغشو میگیره؟
فکرای بد به سرم هجوم آورد اما جوابشو دادم:سردرد داره تو اتاقشه.
_آهان.
این" آهان"یعنی خیالش راحت نشد.
تا موقعی هم که رفت زیاد حرف نزد و فقط شنونده بود.
لحظه رفتنش باهاش تا دم در رفتم.
_کارن؟از چیزی ناراحتی؟
_نه.
_یعنی میگی من نمیشناسمت؟
_نه.
_پس بگو چیشده؟
_کمی خسته ام استراحت کنم خوب میشم.
_باشه اما اگه مشکلی هست به من بگو شاید کمکت کردم.
لبخند محوی زد و گفت:باشه.
_کارن؟
برگشت سمتم وگفت:بله؟
دستاشو گرفتم و با همه احساسم گفتم:خیلی دوست دارم.
بازم لبخند زد و گفت:ممنونم.
خداحافظی که کرد و درو بست با خودم گفتم:جواب دوست دارم من ممنون نبود کارن.
با ناامیدی سمت اتاقم قدم برداشتم
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت پنـجـاه و هـفـتــم
"کارن"
وقتی زهرا نبود انگار هیچکس نبود.سردرد داشت،حالش خوب نبود،نیومد بیرون...
فکرم کلی مشغولش بود برای همین نفهمیدم جواب لیدا رو چی دادم.
از خونه دایی ک بیرون اومدم باز چشمم خورد به پنجره زهرا.
همه جا تاریک بود فقط یک ثانیه پرده تکون خورد.حس کردم نگاهم میکنه.
اروم گفتم:کاش میفهمیدم این حس احمقانه چیه که دارم بهت؟
سریع سوار ماشین شدم و تا خونه با سرعت روندم.
کسی بیدار نبود،منم با احتیاط رفتم تو اتاقم و خوابیدم.
اما قبلش یکپیام دادم به زهرا چون دلم آروم نمیگرفت.
"سلام زهراخوبی؟لیدا گفت سردرد داری و حالت خوب نیست امیدوارم بهتر بشی.مراقب خودت باش"
پیام رو فرستادم و خوابیدم.
این یک ماه مثل برق و باد گذشت و روز عروسیمون رسید.
اصلا ذوق و شوق نداشتم و فقط دلم میخواست زود بگذره.
چون به نظرم این مراسمهمش چرت بود.
تو این مدت عقدمون نه من شب پیش لیدا موندمنه اونپیش من.
نمیخواستموابستگی بیشتر بشه.
صبح رفتم دنبال لیدا و گذاشتمش ارایشگاه.خیلی خوشحال بود و ذوق داشت.
اما نمیدونم چرا تو دل من آشوب بود.
بعد از اینکه گذاشتمش رفتم ماشینی رو که خودم خریده بودم با وام شرکت،گذاشتم گل فروشی و خودمم رفتم خونه اول حمام کردم و بعد ناهار خوردم.
مامان و مادرجونم آرایشگاه بودن.
فقط خان سالار بود خونه.اومد پیشم و گفت:مبارکه پسرم خوشحالم داری سر و سامون میگیری.ببخش که بهت بدگذشت تو این مدت.من همه تلاشمو کردم که بهت خوش بگذره.
دست کشید به صورتش و گفت:اما انگار نشد.
دستشو گرفتم و گفتم:شما منو ببخشید که رفتار خوبی نداشتم.خودم میخواستم تو یک موقعیت خوب ازتون عذرخواهی کنم ولی نشد.شرمنده ام
خان سالار اومد جلو و پیشونیمو بوسید
_خوشبخت بشی باباجان.
یکم استراحت کردم و رفتم آرایشگاه و گفتم مدل موهامو خیلی خاص بزنه چون عروسیمه
خداییش هم عالی درست کرد موهامو.
کت شلوارمو خونه پوشیدم و ساعت۴رفتم دنبال لیدا.
بعدم رفتیم آتلیه و کلی عکس گرفتیم.
وقتی میخواستم دستشو بگیرم حس خوبی نداشتم اما از روی اجبار انجام دادم.
دیدنشم تو لباس عروس با آرایش اصلا برام جذاب نبود.چون قبلا با آرایش دیده بودمش و برام عادی شده بود.
فقط برای تظاهر لبخندی زدم و گفتم:خیلی خوشگل شدی.
رسیدیم تالار و برعکس خواسته من زنونه مردونه جدا کرده بودن.
میگفتن اینجا خارج نیست و این حرفا.
اما نمیدونستن من محتاج یک لحظه نگاه زهرام.کاش میتونستم ببینمش.
اون شبم با همه قر و فراش تموم شد و من زهرا رو ندیدم.
رفتیم خونه خودمون و زندگی متاهلی من از همون لحظه که پامو گذاشتم تو خونه آغاز شد.
خودمو برای خیلی از مشکلات آماده کرده بودم و میدونستم که باید چه رفتاری داشته باشم اما بازم دلشوره داشتم و این دست خودم نبود.
ادامه دارد...
مدح و متن اهل بیت
ضرورت هفدهم: جایگاه قانونگذاری در ارتقاء امنیت و سلامت جامعه امنیت در تمام ابعاد و موضوعات آن امری
ضرورت هجدهم: ارائه شعارهای انتخاباتی در حمایت از قشر آسیبپذیر جامعه
در نظام اسلامی، اصل حمایت از اقشار آسیبپذیر جامعه در حد امکان و یا در حد قول و عمل، اجرا شده است، اما شتاب تورم از یک سو و رکود اقتصادی از سوی دیگر، گروههای زیادی از جامعه را با سردرگمی روبرو ساخته، امروز خواسته همگانی در کشور، رونق اقتصادی، مهار تورم و نشاط داد و ستد در میان تولید کننده و مصرف کننده است، اما آنچه که تکلیف دینی و قانونی محسوب میشود، همت همگان برای رفع مشکلات دهکهای پائین جامعه است.
توقع مشارکت عمومی و حداکثری زمانی محقق و عملی میشود که این عزم با بیانی صادق و ارائه اجمالی طرحها از سوی کاندیداها اعلام شود تا اطمینانی نسبی به وعدهها در میان مردم بویژه قشر محروم جامعه ایجاد شود که البته باید در نظر داشت این امر دچار شعارزدگی و سخنان فریبنده جهت کسب رای بیشتر نشود.
سلام علیکم همراهان بزرگوار وقتتون بخیر طاعات قبول ان شاالله
یکی از مادران بزرگوار کانال گل پسرشون بیمارهستن و از سروران درخواست قرائت حمدشفا دارن ان شاالله بانفسای حقوگرمتون به این مادر بزرگوار کمک کنیدوبا قرائت حمدبه نیت شفا ان شاالله نفسای گرمتون باعث شفای عاجل و کامل این بیمارعزیزبشه
الهی بحق حضرت زهرا سلام الله علیها هیچ کدومتون بیمارنشید وبحق بیمارکربلا هرعزیزی بیمار داره هرچه سریعتر شفای عاجل و کامل حاصل بشه براشون
امین یا رب العالمین
🌷یکی از اثرات نماز شب در چهره و صورت فرد ظاهر می شود. اهل سحر و نماز شب نوری در چهره خود دارند.
امام صادق عليه السلام می فرمایند:
صلاة اللیل تحسن الوجه
نمازشب، صورت انسان را زیبا می کند.
📚تهذیب الاحکام، ج۲، ص۱۲۱
در این #ماه_شعبان نمازشب را به نیت ظهور آقا #امام_زمان (عج) بخوانیم
خواهرم #حجاب باعث خوشنودی قلب امام زمان (عج) می شود...
•┈┈••••✾•✨🌕✨•✾•••┈┈•
#نمازشب_دعوتنامهایازخـدا
عجایبایننماز زیبا
🌘موذنِنـمازواجب؛ انساناست
اما موذنِنـمازشب″ پروردگار ″توست!
صدایِموذننماز واجبرا همهیانسانها
میشنوند،اماصدایاذاننمازشبرا
فقطبعضیاز انسانها میشنوند!❕
🌘 ندایانسانها بهطرفنمازِ واجب
حیعلیالصلاةو.. است..
اما ندایربالعالمینبهسوینمازشب :
هلمنسائلفأعطیه؟!..
آیا نیازمندیهستتا بهاو عطاکنم؟!
🌘 نمازواجبرا بیشترانسانها
ادا میکنند اما نمازشبرا فقط
انسانهایبرگزیدهو خاصخدا بهجایمیآورند
🌘نمازواجبرا بعضیانسان ها
برایریا میخوانند؛اما نمازشبرا
هیچکسبـهجا نمیآوردمگرپنهانیوخالصانه!
🌒 در نمازهایواجب″احتمال″قبولشدن
وجود دارد،اما درنمازشب″وعده″یقبولشدن
دادهشده..
🌘هیچفردیقادر بهخواندناین
نماز ماورایینمیشود..
مگر آنکـهخاصو مورداهمیتخدا باشد
تا خدا درآنلحظاتناب..
اورا صدا کندوبا او خلوتکنـد
و مشکلاتاورا بشنود و وعدهبدهـد کـه
ادایشمیکنـد!
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
❤️🌱
🌸 آثار دنیوی نماز شب 🌸
🔸️آثار دنیوی نماز شب در الویت نیست ولی فردی که نماز شب می خواند ناخودآگاه به این آثار دنیوی می رسد:
1- نیکو شدن اخلاق ( یکی از آثار نماز شب تعدیل در خلق و خو فرد می باشد)
2- رفع افسردگی و اندوه از انسان ( یکی از مشکلات اصلی جوامع بشری افسردگی و تنهایی است که مردم اول ترجیح می دهند به مشاور مراجعه کرده و با او درد و دل کنند ، آیا بهتر نیست آدمی با خدا درد و دل کند)
3- رفع بدهکاری مالی از فرد (یکی دیگر از آثار نماز شب فراهم شدن اثباب الهی برای حل شدن مشکلات مالی است)
4- افزایش نور و قوت چشم هم در ظاهر و هم در باطن
5- خوش بو شدن بدن
6- محفوظ ماندن از بلایای طبیعی مثل سیل و زلزله
7- ضمانت سلامت بدن ( امروزه از نظر علم پزشکی ثابت شده که بعضی از هورمون های لازم برای بدن فقط در حالت بیداری در سحرگاه ترشح می شود)
8- پر نور شدن و برکت در قبر
9- در آخر یکی از عوامل مهم در عاقبت به خیری بیداری در سحر و نماز شب است.
در این #ماه_شعبان نمازشب را به نیت ظهور آقا #امام_زمان (عج) بخوانیم
خواهرم #حجاب باعث خوشنودی قلب امام زمان (عج) می شود...
•┈┈••••✾•✨🌕✨•✾•••┈┈•