مدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: «حداکثر ارتفاع سه متر»
ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود، ولی چون راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود، اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف میکند.
پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیدهاند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و …. اما هیچ کدام چارهساز نبود تا اینکه پسربچهای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من میدانم!»
یکی از مسئولین اردو به پسر میگوید: «برو بالا پیش بچهها و از دوستانت جدا نشو!»
پسربچه با اطمینان کامل میگوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتان باشد که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی میآورد.»
مرد از حاضرجوابی کودک تعجب کرد و راه حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاه معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت میتوانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.»
مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»
پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.»
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است.
⚫️⚫️⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر نى درنینوا مى ماند
اگر زینب نبود
کربلا درکربلا مى ماند
اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد
از آن طوفانِ رنگ
پشت ابرى از ریامى ماند
اگر زینب نبود
▪️امان از دل زینب
🥀🍃
یادی کنیم از پدر آیتالله بهجت؛ مرحوم کربلایی محمود بهجت فومنی ؛ شاعر شعر معروف و قدیمی :
"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع"
رحمت خدا بر ایشان و فرزند صالح او ...
#محرم ۱۴۴۶ #امام_حسین #عاشورا 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴درس اصلی و بزرگ #عاشورا
🚩 «کُلُّیَومٍعاشوراوکُلُّأرضٍکَربَلا» یعنی...
🎙بهروایت امام خمینی(ره)
#محرم ۱۴۴۶ #امام_حسین
⭕️وقتی اسرا به شام میرسن، زنهایی نزدیک میشن از حضرت زینب(س) میپرسند چی میخواید؟
ایشون میگه برای ما جامه بیارید تا حجابمون کامل بشه،
گرسنه و تشنه بودند طعام نگرفتند که صدقه بر ما حرامه.
اما حجاب مهم بود حتی به صدقه.
اسلام واقعی اینه.
خیــــــــــــــلی غلط میکنید #حجاب رو بی اهمیت جلوه میدید!
#اللهمعجللولیکالفرج
#اینالطالببدممقتولبکࢪبلا
#محرم
#حجاب
29.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدح و متن اهل بیت
شاهزاده ای در خدمت #قسمت صد و چهل و ششم: چندین روز از آن قضیه گذشت و بار دیگر همانطور که جمعی دور خ
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد وچهل و هفتم:
فضه در خانه نشسته بود و مشغول آسیاب کردن گندم بود ، ناگاه متوجه همهمه ای از بیرون خانه شد ، ابتدا توجهی نکرد آخر در مدینه بعد از پیامبر هر دم همهمه ای برپا بود گاهی زنی مظلوم را پهلو میشکستند و گاهی دستان مردی را می بستند و حالا هم زمان تحریف دین بود و هر روز بدعتی تازه در دین رواج می دادند...
اما همهمه خاموش نمیشد ، فضه از جا برخواست آردهای دامنش را تکاند و عبا و روبنده به سر کرد.
لنگ درب چوبی خانه را باز کرد و سرش را از لای در بیرون برد.
متوجه شد عده ای لباس سیاه بر تن کردند و بر سر و سینه میزنند، او متعجب شد ، خود را به کوچه رساند به آن جمع که به طرف مسجد می رفتند ،حرکت کرد.
صدای بلندی به گوشش رسید: کشتند...کشتند...خلیفه مسلمین را کشتند...
فضه سرا پا گوش شده بود...یعنی واقعا درست میشنید؟ عمر مرده؟؟
فضه بر سرعت قدم هایش افزود و خود را به جمع پیش رویش رساند ،عده ای داخل مسجد شده بودند و عده ای هم جلوی در مسجد بودند صحبت ها همه در مورد مرگ عمربن خطاب بود ، فضه کنار زنی شد که در همان نزدیکی نشسته بود.
خم شد و آرام پرسید: اینها چه میگویند خواهر؟آیا راست است عمربن خطاب هم طعم مرگ را چشید؟
زن روبنده اش را بالا داد و آرام گفت : آری این دنیا و آن کرسی خلافت به که وفا کرده که به عمر بکند؟ گویا ابولؤلؤ ایرانی به تقاص ظلمی که بر او شده بود عمر را با چند ضربه خنجر کشته...
فضه در کنار زن نشست و پشتش را به دیوار کاهگلی مسجد تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد : امشب شبی دیدنی خواهد بود در آن سرا ،وقتی که عمر را با بانویم زهرا و پدرش رسول الله روبه رو میکنند دیدن دارد و بعد اشک گوشهٔ چشمش را گرفت....
ادامه دارد...
📝 ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و چهل و نهم:
با مرگ عمربن خطاب هر کسی برای جانشینی او ، حدسی میزد ، عده ای از یاران امیرالمؤمنین علی علیه السلام دور هم جمع شدند تا راهی بیاندیشند که مولایشان بر کرسی خلافت که از آن خود او بود بنشیند اما غافل از این بودند که عمر قبل از مرگ شورایی تعیین کرده تاجانشین تعیین کنند و عثمان بن عفان را بر این مسند نشانده..
جمع اصحاب جمع بود و سلیم بن قیس شروع به صحبت کرد: یاران و برادران عزیزم ، همانطور که همهٔ شما میدانید تنها کسی که لیاقت تکیه دادن بر منبر رسول الله را دارد تا این دین و این ملت را راهبری کند ،کسی نیست جز مولایمان علی بن ابیطالب ، همان کسی که در حجة الوداع خدا بر پیامبرش امر کرد تا ولایت او را به گوش تمام مسلمین برسانند ،آن روز همهٔ اصحاب به به و چه چه گویان به محضر رسول خدا و مولا علی رسیدند و امیرالمؤمنین شدن علی را تبریک گفتند و درست چند ماه بعد گویا فراموشی بر اذهانشان افتاد و امر خدا وند و وصیت رسولش یادشان رفت و برای نشستن بر منبری که از آن آنها نبود بلواها به پا کردند.
یاران به خدا قسم که علی از ازل برگزیده شده بود برای این امر و نام علی با عناوینی چون ایلیا در کتاب های مقدس پیش از ما آمده ، بیایید و دست بجنبانیم و این خلافتی را که به یغما رفته به صاحب اصلی اش باز گردانیم ، مگر نمی بینید که بدعت ها پشت بدعت رواج یافته ، مگر نمی بینید که دین پر از نورمان دست خوش تحاریف بزرگ شده ، بیایید و دیگر نگذاریم به امر خدا پشت شود و بعد از گذشت اینهمه سال حیدر کرار را بر مسند ولایت بنشانیم..
سلیم مشغول صحبت بود که همهمه ای از بیرون بگوش رسید.
گوش ها همه تیز شد ، آخر این روزها میبایست به هوش باشند تا باز آتشی دیگر پا نگیرد که از قِبَل آن خوبیها بسوزد و بر آسمان رود و دینی به یغما رود و راه درست پنهان شود و راه به نا کجا آباد و خرابات پیش روی مردم قرار گیرد...
یکی از افراد حاضر از جای برخواست تا ببیند چه شده و برای دیگران خبر آورد.
لحظات به کندی می گذشت ، بالاخره آن مرد هراسان وارد شد ، رو به جمع نمود و بعد نگاهش روی سلیم قفل شد و آرام گفت : باز هم غصبی دیگر...مردم فراموشکار همان مردمند و بیعت شکنان نیز همان بیعت شکنان....و اینبار عثمان بن عفان است که کرسی خلافت را چسپیده..
ادامه دارد...
📝به قلم ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صدو پنجاه:
خلیفه دوم هم طعم مرگ را چشید و بازهم فراموش کاران ،فراموش کردند پیمانی را که پیامبر در حجة الوداع با آنان بسته بود و بیعتی را که از آنان گرفته بود، شکستند و همچنان هم بربیعت شکنی اصرار داشتند.
عثمان بن عفان همان کسی که چندین بار پیامبر اسلام او را لعن کرده بود، به اشاره عمر که قبل از مرگش وصیت کرده بود و شورا تعیین نموده بود ، بر مسند خلافت مسلیمن تکیه داد، مسندی که از آن او نبود از آن ابوبکر و عمر هم نبود ، مسندی غصبی که از ازل تا به ابد، برای علی بن ابیطالب و اولاش برپا شده بود و اینک هر بار کسی بر آن می نشست و دست به دست میشد.
هر کدام از خلفا راه و روشی در پیش گرفتند یکی مانند عمر در بحث تحریف دین اسبی تندرو سوار بود و یکی هم مانند عثمان ، محافظه کارانه تر عمل می نمود. اما راه ، همان بیراهه بود که امت را بدان می کشانیدند.
جمع مجلس جمع بود و مسلمانان دور خلیفه سومشان را گرفته بودند .
فضه در گوشه ای نشسته بود و این صحنه را می نگریست و با خود فکر می کرد ، براستی اگر این مردم دور ولیّ بر حق خداوند ،حیدر کرار را می گرفتند ، اینک نام اسلام واقعی، اسلام ناب محمدی از کران تا کران عالم پیچیده بود ، اما حالا فقط کشور گشایی عمر بود که همه به آن افتخار میکردند، کشورگشایی که با شمشیر و خون و خونریزی برخلاف تعالیم اسلام انجام شد و چه غافل بودند اینان و چه صبری دارد خدا و چه صبری دارد ولیّ بلا فصل پیامبرصلی الله علیه واله، علی مرتضی علیه السلام....
فضه آهی از دل برکشید و متوجه شد دو زن وارد مجلس شدند و به طرف خلیفه خودخوانده سوم رفتند ، وقتی به سخن درآمدند ،فضه فهمید که آنها کسی به جز دو زن پیامبر نمی توانند باشند ، یکی از آنان عایشه دختر ابوبکر و دیگری حفصه دختر عمر بود...
فضه برایش جالب بود و می خواست بداند این دو برای چه به اینجا آمده اند، پس کمی خود را جلوتر کشید و گوش تیز کرد تا بداند ،قرار است چه بشود...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و پنجاه و یکم:
عایشه و حفصه جلو رفتند و یکی پس از دیگری گفتند: یا خلیفه ، ما از شما طلبی داریم
عثمان نگاهش را از مردم گرفت و به آنها دوخت و گفت : ما که حسابمان پاک است و به شما بدهکار نیستیم ، طلب شما از ما چیست ؟!
عایشه گلویی صاف کرد و گفت : ما میراث همسرمان ، رسول الله را از ملک و دارایی او که اکنون در دست شماست ، از شما خواهانیم...
فضه با شنیدن این حرف یاد آن معرکه ای افتاد که پدران این دو زن ، ابوبکر و عمر برپا کرده بودند و بانویش ، اولین مظلومهٔ عالم در اینجا حاضر شد و حق خودش ،سرزمین فدک را که خود پیامبر به ایشان بخشیده بود از آن دو طلب کرد و همین دو زن عایشه و حفصه نزد پدرانشان شهادت دادند که از پیامبر شنیده اند که انببا الهی از خود ارثی به جا نمی گذارند و عجیب اینکه ، بعد از گذشت سالها حرف خودشان را فراموش کردند و در پی میراثی افتادند که از رسول الله به آنها میرسد...
فضه اشک چشمانش را گرفت و گوش تیز کرد تا ببیند عثمان به آنها چه میگوید...
فضه دلش حال و هوای بانویش را کرده بود او به یاد حضرت زهرا سلام الله افتاده بود و اشک بی امان صورتش را میشست ،یاد قصه غصه فدک ،یاد آن پهلویی که شکست ، آن سرزمینی که غصب شد ، آن حقی که به یغما رفت و آن بانویی که آسمانی شد..
ناگاه با صدای عثمان به خود آمد ، عثمان فریاد زد: شما دو نفرچه می گویید ؟ کدام حق ؟ کدام میراث ؟
زود با دلیل و مدرک ثابت کنید که من حقتان را غصب کردم ....
ادامه دارد
📝به قلم :ط_حسینی
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و پنجاه و دوم:
عایشه کمی جلوتر آمد و گفت : همانطور که می دانید و من و این زن همراهم از زنان پیامبر صلی الله علیه واله بودیم و حال در پی میراثی که از همسرمان به ما می رسد و میدانیم اینک در دست شماست آمده ایم و شما موظفید که حق ما را به ما باز پس دهید.
عثمان در جای خود جابه جا شد و گفت : به خدا قسم به شما میراث نمی دهم چونکه شهادت شما بر علیه خودتان را به یاد دارم ، شما دو تن نزد پدران خود(ابوبکر و عمر ) شهادت دادید که از پیامبر شنیده اید که فرمود : پیامبر ارثی به جا نمی گذارد و هر چه از او باقی می ماند صدقه است.
شما دو تن حتی به این شهادت بسنده نکردید و و این گفته را به یک عرب بیابانی دورافتاده که به پایش بول می نمود و با بولش خودش را تطهیر میکرد یعنی مالک بن حرث بن الحدثان یاد دادید و او همراه شما شهادت داد و یک نفر از اصحاب پیامبر و از انصار جز این عرب بیابانی شهادت نداد.
عثمان نگاهی به جمع پیش رویش انداخت و ادامه داد: قسم به خدا! شکی ندارم که آن عرب بیابانی و شما دو نفر به پیامبر نسبت دروغ دادید.
فضه با شنیدن این سخنان ، اندکی دلش آرام گرفت و با خود گفت : درست است که او هم بر کرسی خلافت به ناحق تکیه داده اما حرفی زد که عین حق و حقیقت است.
در این هنگام عایشه و حفصه در حالیکه زیر لب به عثمان ناسزا می گفتند از مجلس خارج شدند
در میانه راه خروج بودند که عثمان صدایش را بالاتر برد وگفت :برگردید، آیا شما نبودید که نزد پدرانتان به این مطلب شهادت دادید؟
هر دو روی برگرداندند وگفتند: آری..
عثمان گفت : اگر براستی شهادت دادید پس طبق گفته خودتان حقی در اموال رسول الله ندارید اما اگر شهادت دروغ دادید لعنت خدا و فرشتگان و لعنت همه مردم برشما و برکسی که شهادت شما را علیه اهل بیت پیامبر(حضرت زهرا) قبول کرد....
فضه با شنیدن این سخن اشک چشمش دوباره روان شد و با خود گفت : این جماعت خود می دانستند که چه ظلم عظیمی به دختر رسولشان می کنند ، دانسته و آگاهانه ظلم کردند و بی شک عاقبت بدی در پیش خواهند داشت...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و پنجاه سوم:
دوران، دوران قدرت نمایی عثمان بن عفان بود و عجیب اینکه ، خلیفه سوم ، دنیایش با دو خلیفه دیگر فرق داشت .
اگر آن دو بین مردم بر کرسی ساده می نشستند و در خانه ای مانند دیگر مردم ساکن بودند ، اما این خلیفه طبع شاهانه اش ،بسی بیش از همه بود و در همان اول راه خانه ای محکم با درهای زیبا و بزرگ ساخت که در نظر مردم قصری باشکوه بود و تا به حال مانند آن را ندیده بودند..
دیگر زمین خانه با حصیر یا گلیمی ساده پوشیده نبود بلکه فرش های زیبا و چشم نواز سراسر ،قصر خلیفه را در بر گرفته بود و تزیینات زیبا ،چشم هر بیننده ای را خیره می کرد.
و کاش این اسراف بیت المال به همینجا خاتمه می یافت ، خلیفه خود خوانده سوم دوست داشت نه تنها خود شاهانه زندگی کند بلکه نزدیکانش را نیز در این مورد شریک می کرد و از بیت المال مسلمین بذل و بخشش های فراوان به اقوام و امویان می نمود و هرکس نسبش به بنی امیه نزدیک تر بود ، بهره اش از بیت المال بیشتر می شد...
این اعمال وحرکات آنقدر ادامه داشت که کم کم صدای همه را حتی طلحه و زبیر را در آورد..
عایشه وحفصه هم که این بذل و بخشش ها را دیدند طمع کردند و برای طلب میراث پیامبر به او مراجعه کردند که تیرشان به سنگ خورد...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و پنجاه چهار:
روزگار بر وفق مراد خلیفه خود خوانده سوم می گشت و عثمان بن عفان مانند انسانی دست و دل باز ، بیت المال مسلمین را در اختیار نزدیکان و اقربا که عموما امویان بودند می گذاشت.
عایشه و حفصه که دیدند نصیبی از این بذل و بخشش ها ندارند ، در گوش زنان مدینه از ظلم های خلیفه سوم سخنها می گفتند و مردان مدینه هم که چیزهایی با چشم خود میدیدند که سابقه نداشت ، کم کم صدایشان در آمد و در صدر آنها طلحه و زبیر ،قد علم کردند.
خلیفه سوم بی خبر از همه جا ، در قصر بزرگ و سنگی خود آسوده نشسته بود که به او خبر رسید ،مردم طغیان کرده اند ، به کارهایش اعتراض دارند و دیگر نمی خواهند که او زمامدار مسلمین باشد و بر مسند خلافت تکیه زند...آری براستی وقتی که انتخاب، الهی نباشد باید انتظار هر چیزی را داشت ، اینان نمی دانستند که عامل بدبختی و سیه روزی امروزشان ، بیعت شکنی سی و پنج سال پیششان است ، همان زمان که پیامبر دست حیدر کرار را بالا برد و فرمودند:«من کنت مولاه ،فهذا علی مولاه...»
آری کسی که به حکم خدا پشت پا بزند و بر مدار هوس های دنیا بگردد ، سرانجام خوبیهای دنیا به آنها پشت پا میزنند...
خبر به عثمان بن عفان رسید و ایشان هراسان از جای برخواست و دستور داد ،سریع لشکر را به قصر بخوانید...
قاصد سرش را پایین انداخت و گفت : کدام لشکر؟! مردم علم قیام به دست گرفته اند و دور تا دور قصر را محاصره کرده اند ...
عثمان رو به قاصد کرد و گفت : از جانب شام خبری نشد؟ معاویه چه میکند؟
در این هنگام یکی از مقربان خلیفه جلو آمد و گفت : معاویه دست دست می کند ، بر خلاف قول حمایتی که داده است ، گویی منتظر است که مردم کار شما را یکسره کنند و این بین نصیبی از خلافت ببرد....
عثمان نمی دانست چه کند ...مانند مرغی سرکنده طول و عرض سالن قصر را میپیمود...
ادامه دارد..
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
حدود ساعت ۱۷؛
بعد از شهادت امام حسین(ع) عدهای لباسهای آن حضرت را غارت میکنند. تمام این افراد بعداً به مرضهای لاعلاج دچار شدند.
غارت عمومی اموال امام حسین (ع) و همراهانش آغاز میشود. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبانی برای خیمهها گذاشت.
یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بن مطاع بعد از شهادت امام به کربلا میرسد. برای دفاع از حرم امام میجنگد و کشته میشود.
ابتدا سر را به خولی میدهند تا همان شبانه برای ابن زیاد ببرد. بعد به دستور عمر سعد بر بدن مطهر امام و یارانش اسب میدوانند تا استخوانهایشان هم خرد شود.
#شهادٺ_سالار_شهیدان💔
#امامحسین_ع_تسلیٺ_باد🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
کجا میخوای بری ...💔
چرا منو نمی بری ؟!!
حسین این دم آخری
چقدر شبیه مادری 😭
#امام_حسین علیه السلام
#عاشورا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️آتش اندر خیمهها افکنده اند ...
▪️کربلا در التهاب ؛
▪️کودکان در اضطراب...
▪️خیمهی خورشید سوخت...
▪️آجرک الله یا صاحب الزمان عج
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلب سخاوتمند♥️
و خدمت و مهربانی
در زندگی
چیزهایی هستند که
انسانیت را احیا میکنند♥️
در این عصر حسینی🖤
این خوبیها را از خدا
براتون خواهانم🙏
اجرتون با سید الشهدا 🙏
عصـرتون حسینیﷺ🖤
عشقتون حسینیﷺ ♥️
🏴شهادت مظلومانه سالار شهيدان
حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
تسلیت باد 🏴
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪امان از دل زینب (س)
▪ﺍﻱ ﺍﻫﻞِ ﻋﺰﺍ
▪ﺷﺎﻡ ﻏﺮﻳﺒﺎﻥِ حسین اﺳﺖ
▪ﺯﻫﺮﺍ(س)ﺑﻪﺟﻨﺎﻥ
▪ﻭﺍﻟﻪ ﻭﺣﻴﺮﺍﻥِ ﺣﺴﻴﻦ است
▪ﺩﺭﻣﻘﺘﻞِ ﺧﻮﻥ
▪ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺭﮒﻫﺎﻱ ﺑﺮﻳﺪﻩ
▪ﺯﺩ ﺯﻳﻨﺐ (س)
▪ﻭ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺳﺮِﭘﻴﻤﺎﻥِ ﺣﺴﻴﻦ اﺳﺖ
▪شام غریبان
▪حضرت اباعبدالله تسلیت باد
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️زينب جان
▪️شرمنده ايم كه
▪️بهای حسينی شدن ما
▪️بی حسين شدن تو بود
▪️و شرمنده تر آن كه
▪️تو بی حسين شدی
▪️و ما حسينی نشديم
▪️صلی الله علیک
▪️یا زینب کبری(س)
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شب شام غریبان است
حسین جانم 😭🕯
✨دلم پیش تو
سرگردان است💔😭
✨شب بخیر ای حرمت
شرح پریشانی من 🙏
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀امان از دل زینب_س
🖤ﺍﻱ ﺍﻫﻞِ ﻋﺰﺍ
🥀ﺷﺎﻡ ﻏﺮﻳﺒﺎﻥِ حسین اﺳﺖ
🖤ﺯﻫﺮﺍ(س)ﺑﻪﺟﻨﺎﻥ
🥀ﻭﺍﻟﻪ ﻭﺣﻴﺮﺍﻥِ ﺣﺴﻴﻦ است
🖤ﺩﺭﻣﻘﺘﻞِ ﺧﻮﻥ
🥀ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺭﮒﻫﺎﻱ ﺑﺮﻳﺪﻩ
🥀ﺯﺩ ﺯﻳﻨﺐ (س)
🖤ﻭ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺳﺮِﭘﻴﻤﺎﻥِ ﺣﺴﻴﻦ اﺳﺖ
🥀شام غریبان
🖤حضرت اباعبدالله تسلیت باد
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯خـدایـا
▪️به حرمت
🕯شام غریبـان حسین (ع)
▪️دواے درد همـــه
🕯دردمنـدان باش
▪️پنـاه همـه بےکسان باش
🕯گـره از مشکلات
▪️همـه باز کن
🕯ای مهـربان
▪️دستی که به سوی تو
🕯بلنــد شد خـالے برنگردان
▪️آمیــن
🕯شبتـون حسینی
▪️در پنـاه خداوند باشید
🥀🍃