eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
13.7هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از منتظران ظهور
👈 با هزاران وسیله خدا روزی می رساند مى نويسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و آن مرغ بريان كرده كه جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند. دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند، يك مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت، سلطان با وزراء و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى كند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى كه سير شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت. سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پايش را گشودند و از حالت او پرسيدند؟ گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند، اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مى آيد، چيزى براى من مى آورد و مرا سير مى كند و مى رود. سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرده گفت در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در همچنین موقعیتی می رساند. پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟ ترك سلطنت كرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، تا از دنيا رفت. 📗 ✍ قاسم ميرخلف زاده 👈 معلم انوشیروان انوشیروان در دوران طفولیت خود معلمی کاردان و دور اندیش داشت. روزی معلم، انوشیروان را بی جهت مورد سرزنش قرار داد و محکم او را زد به طوری که فریادش بلند شد. انوشیروان کینه معلم را به دل گرفت، هنگامی که بر مسند پادشاهی نشست، دستور داد معلم را نزد وی حاضر کنند. به او گفت: چه چیز باعث شد که در آن روز بی جهت مرا کتک زدی؟ معلم گفت: دیدم به تحصیل و دانش علاقه وافری نشان میدهی و امیدوار شدم که بعد از پدرت (قباد) صاحب سلطنت شده و بر مسند پادشاهی تکیه زنی، خوشم آمد که مزه ظلم و ستم را به تو بچشانم تا به کسی ظلم نکنی. انوشیروان، از گفته معلم خوشحال شد و تبسم کرد. 📗 ، ص 192 ✍ محمدمحمدی اشتهاردی 👈 شیوه عاشقی خدا   شیخ رجبعلی خیاط برای احسان به خلق نقش ویژه‌ای در ایجاد انس به خدا و محبت به او قائل بود. وی معتقد بود که راه محبت خدا، محبت به خلق خداوند و خدمت به مردم، بخصوص انسان‌های مستضعف و گرفتار است. یکی از شاگردان شیخ می‌گوید: با معرفی جناب شیخ، مدت‌ها به خدمت آیت‌الله کوهستانی به نکا می‌رفتم. تا اینکه یک روز صبح که برای رفتن به نکا به گاراژ رفتم جناب شیخ را دیدم فرمودند: کجا می روی؟ عرض کردم به نکا نزد آیت‌الله کوهستانی. فرمودند: شیوه ایشان زاهدی است بیا برویم تا من روش عاشقی خدا را یادت دهم. بعد دست مرا گرفت و به خیابانی برد. در جنوب خیابان در کوچه‌ای، در منزلی را زد، دخمه‌ای نمایان شد که تعدادی بچه و بزرگ و فقیر و بیچاره در آن جا بودند. جناب شیخ به آنها اشاره کرد و فرمود: رسیدگی به این بیچاره‌ها انسان را عاشق خدا می‌کند. درس تو این است. نزد آیت‌الله کوهستانی درس زاهدی بود و حالا این درس عاشقی است. 📗 ✍ محمد محمدی ری شهری 👈 بنده نوازی خداوند   علّامه محمدتقی جعفری (ره) حافظه ای قوی داشت، به طوری که صد هزار بیت فارسی و عربی در حفظ داشت. روزی در تاکسی گفت: خدای من! راننده تاکسی اعتراض کرد و گفت: مگر خدا فقط متعلق به شما است که می گویی ای خدای من. ایشان فوراً این شعر سعدی را خواند: 🍂چنان لطف او شامل هر تن است 🍂که هر بنده گوید خدای من است راننده از این حاضر جوابی علامه خوشش آمد. 📗 ✍ محمود اکبری 👈 ناله مظلوم سلطان محمود غزنوی شبی برای استراحت در بستر رفت، هر چه کرد خوابش نبرد، در دلش گذشت شاید مظلومی دادخواهی می کند و کسی بدادش نمی رسد، به غلامی دستور داد جستجو کند اگر ستمدیده ای را مشاهده کرد به حضور آورد غلام پس از تجسس مختصری برگشته گفت کسی نبود. سلطان باز هر چه کرد خوابش نبرد دانست که غلام در تکاپو کوتاهی نموده. خودش برخاسته از قصر سلطنتی بیرون شد. در کنار حرمسرای او مسجدی بود، زمزمه ناله ای از میان مسجد شنید جلو رفته دید مردی سر بر زمین نهاده می گوید خدایا محمود در به روی مظلومان بسته و با ندیمان خود در حرمسرا نشسته است. سلطان گفت چه می گوئی من در پی تو آمدم بگو چه شده؟ آن مرد گفت یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم پیوسته به خانه من می آید و با زنم هم بستر می شود دامن ناموس مرا به بدترین وجهی آلوده می کند سلطان گفت اکنون کجا است؟ جواب داد شاید رفته باشد. شاه گفت هر وقت آمد مرا خبر ده. به پاسبانان قصر سلطنتی او را معرفی کرده دستور داد هر زمان این مرد مرا خواست او را به من برسانید. شب بعد باز هم