✍#حکایت
مردی مسلمان، همسایه ای کافر داشت.
هر روز و هر شب، همسایه ی کافر را لعن و نفرین می کرد. خدایا ... جان این همسایه ی کافر مرا بگیر و مرگش را نزدیک کن. طوری که مرد کافر می شنید.
زمان گذشت و آن فرد مسلمانی که نفرین میکرد، خودش بیمار شد.
دیگر نمی توانست غذا درست کند. ولی غذایش در کمال تعجب سر موقع در خانه اش حاضر می شد.
مسلمان سر نماز می گفت: خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی، غذای مرا در خانه ام حاضر و ظاهر میکنی و لعنت بر آن کافر خدانشناس که تو را نمی شناسد.
روزی از روزها که می خواست برود و غذا را بردارد، دید این همسایه ی کافر است که برایش غذا می آورد
از آن شب به بعد مرد مسلمان قصه ديگری سر نماز می گفت ...! خدایا ... ممنونم که این مرتیکه ی شیطان را وسیله کردی که برای من غذا بیاورد ...! من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی
جهل امری ذاتی است که با هیچ صراطی، راهش تغییر نمی کند.
#گلستان_سعدی
💕💕💕
📜 #حکایت
✍( اندر فواید خاموشی )
بازرگانى در يكى از تجارتهاى خود هزار دينار خسارت ديد. به پسرش گفت : مگذار کسی از این موضوع مطلع شود. پسر گفت: اى پدر! از فرمانت اطاعت مى كنم، اما مى خواهم بدانم راز اين پنهانكارى چيست؟ پدر گفت : تا مصيبتی که بر ما وارد شده دو برابر نشود
۱ - خسارت مال
۲ - شماتت همسايه و ديگران
🔸مگوى انده خويش با دشمنان
🔹كه لا حول گويند شادى كنان*
* يعنى: غم خود را با دشمن در ميان مگذار كه او در زبان به ظاهر از روى دلسوزى، (لاحول و لا قوه الا بالله) به زبان آورد (و عجبا گويد) ولى در دل شادى كند.
📔#گلستان_سعدی
❄️🌨☃🌨❄️
✍#حکایت
مردی مسلمان ، همسایه ای کافر داشت .
هر روز و هر شب ، همسایه ی کافر را لعن و نفرین می کرد . خدایا ... جان این همسایه ی کافر مرا بگیر و مرگش را نزدیک کن . طوری که مرد کافر می شنید .
زمان گذشت و آن فرد مسلمانی که نفرین میکرد ، خودش بیمار شد .
دیگر نمی توانست غذا درست کند . ولی غذایش در کمال تعجب سر موقع در خانه اش حاضر می شد .
مسلمان سر نماز می گفت : خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی ، غذای مرا در خانه ام حاضر و ظاهر میکنی و لعنت بر آن کافر خدانشناس که تو را نمی شناسد .
روزی از روزها که می خواست برود و غذا را بردارد ، دید این همسایه ی کافر است که برایش غذا می آورد
از آن شب به بعد مرد مسلمان قصه ديگری سر نماز می گفت ...! خدایا ... ممنونم که این مرتیکه ی شیطان را وسیله کردی که برای من غذا بیاورد ...! من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی
جهل امری ذاتی است که با هیچ صراطی ، راهش تغییر نمی کند .
#گلستان_سعدی
🌸🌸🌸