بزن باران سلیمانی ما رفت
رفیق و یاور بی ادعا رفت
بزن باران که سردار دلاور
به سوی ذات بی مِثل خدا رفت
بزن باران سلیمانی ترور شد
جهان در سوگ او از ناله پر شد
بزن باران که از خونش تمامِ
وطن با ارزش و مانند دُر شد
بزن باران که ایران شد سیه پوش
جوان و پیر این جا گشته مدهوش
بزن باران که سرداری دلاور
شده با خاکُ خون یارُ هم آغوش
بزن باران که یار با شهامت
که بوده عاشق و اهل عبادت
به لطف پاکی ذکر و سجودش
گوارایش شده شهد شهادت
بزن باران که دنیا بی مرام است
خوشی های زمانه بی دوام است
بزن باران که با لطف الهی
ترامپ بی پدر کارش تمام است
◾️ #انتقام_سخت
◾️ #حاج_قاسم_سلیمانی
◾️
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#ترکیب_بند
فرمانده چقدر ارباً اربا شده ای
فرمانده چقدر مثل مولا شده ای
ای جسم مقطعه در آغوش حسین
مانند علی اکبرِ لیلا شده ای
اصلاً تو چگونه با ترک های تنت
بر روی عبای سبز او جا شده ای؟
دستان قلم شده گواهی میداد
دلداده ی روضه های سقا شده ای
آتش به طواف پیکرت آمده است
حالا چه قَدَر شبیه زهرا شده ای
با خون شهید زنده تر میگردیم
مارا بکشید زنده تر میگردیم
چون آینه ای شکسته تکثیر شدی
کفر است بگویم تو زمینگیر شدی!
تو آیه ی مهربان باران بودی
اینگونه میان شعله تفسیر شدی
سردارِ علی ، بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
تو کشته ی زور و زر و تزویر شدی
آنقدر ز یاران شهیدت گفتی
تا در وسط خاطره ها پیر شدی
تو مظهر لا اله الا اللهی
در حنجر ما صدای تکبیر شدی
با خون شهید زنده تر میگردیم
مارا بکشید زنده تر میگردیم
جز قامت تو کند قیامت؟ هرگز
جان دادن تو به جز شهادت؟ هرگز
این خانه پُر است از سلیمانی ها
احساس خطر کند ولایت؟ هرگز
دستان تو روی خاک افتاد ، اما
انگشتر تو رفته به غارت؟ هرگز
ای روضه ی مکشوف بگو بعد از تو
ناموس تو میرود اسارت؟ هرگز
اصلا به همین جسم پُر از لاله ی تو
دارد احدی فکر جسارت؟ هرگز
با خون شهید زنده تر میگردیم
مارا بکشید زنده تر میگردیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره دختر شهید از انگشتر حاج قاسم
◾️ یادت نره حق انگشترم را ادا کنی
◾️ #انتقام_سخت
◾️ #حاج_قاسم_سلیمانی
🔴سروده دکتر سید وحید حقانیان در ماتم شهادت رفیق عزیزش ، سردار دلها ، سپهبد حاج قاسم سلیمانی.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
اي عراق! از تو سخت دلگيرم
كرده داغ دلاوران، پيرم
دم به دم مي كني سيه پوشم
با خبرها كه از تو مي گيرم
هر طرف اي عراق! با داغي
مي زني هر نفس به شمشيرم
هر طرف پاره ي تن زهراست
خسته از اين غم نفس گيرم
باز هم اتفاقي افتاده؟
كه بدين حد ز جان خود سيرم؟
حالم اين روزها دوباره بد است
مثل شيري اسير زنجيرم
گله، بسيار دارم از تو ولي
نيست ديگر توان تقريرم
چيزي از درد خود نمي گويم
هست شايد سكوت، تقديرم
گله ها را گذاشتم تا بعد
گرچه هر لحظه مي زني تيرم
با غم و گريه ها رهايم كن
اي عراق! از تو سخت دلگيرم...
دكتر وحيد حقانيان
◾️ #انتقام_سخت
◾️ #حاج_قاسم_سلیمانی
به مناسبت #شهادت مالک اشتر انقلاب #حاج_قاسم_سلیمانی
هر کس که تمامِ هَمّ و غمَّش دین است
در هر دو جهان سعادتش تضمین است
ای شیر پر افتخار ایرانی ها
از رفتنت آسمان دل غمگین است
هر چند که پر زدی سبکبال شدی
داغت به دل اهل وطن سنگین است
زهری که به ما چشانده داغت تلخ و...
شهدی که تو نوش کرده ای شیرین است
بی خواب شدی شمع شدی آب شدی
تا خواب کند سری که بر بالین است
ای سینهء تو آینهء دینداری
آئینهء تو تجلّیِ آئین است
دستت طرفی و پیکرت هم طرفی
هر کس که حسینی است جزایش این است
در دیدهء اهل دل تنِ خونینت
حُسن است تمام و قابل تحسین است
پیغام تنِ سوخته ات را خواندم:
این مرگ بِه از زندگیّ ننگین است
اذن ملکوت رفتنت با مهدی است
در پشت دعای تو همان آمین است
صد شکر که صاحب الزمان را داریم
امنیت ما به یُمن او تآمین است
هر چند دلی سوخته از غم داریم
ما را نفحات حضرتش تسکین است
بیدار شوید آخر ای مسئولین!
این خانه به خون شهدا رنگین است
آن میز که با غرور در دست شماست
مدیونِ هزارها تنِ خونین است
مردی نه به غرب تکیه کردن باشد
نه تکیه زدن به لشگر پوتین است
نه تکیه زدن به سازش و تسلیم و
نه اسلحه نه لشگر و تانک و مین است
مرد است کسی که یا علی می گوید
مرد است کسی که به علی خوشبین است
ما سجده به آستان حیدر داریم
تا هست امیرمان علی پُر باریم
🌷تقدیم به سردار شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
ای خوشا در راه اقیانوس طوفانی شویم
در طواف روی جانان غرق حیرانی شویم
کربلا غیر از اطاعت نیست، یاران العجل!
در مسیر جمکران باید جمارانی شویم
پای درس فاطمه آموختیم این عشق را
در غدیر معرفت با شوق قربانی شویم
صبح نزدیک است این شام پریشانحال را
باید اکنون عازم پیکار پایانی شویم
من ز لبخند شهیدان اینچنین فهمیدهام
دشمنان مورند... ما باید «سلیمانی» شویم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دختر حاجقاسم سلیمانی:
پدرم، منتقم خون همه شهدا بود/ ... عمویم سید حسن و همه گروههای مقاومت انتقام خون پدرم را میگیرند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واکنش سردار شهید سلیمانی به شعار "مالک اشتر علی..." مردم در بیت رهبری
🔹اگر از من تعریف کردند و گفتند "مالک اشتر" و من باورم شد؛ سقوط میکنم، اما اگر در درون خودم ذلیل شدم خداوند مرا بزرگ میگرداند.سردار سلیمانی ۹۶/۱۰/۲۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزان مشتاق ،تا، کسی شهید نبود؛شهید نمی شود.
شرط شهید شدن_شهید بودن است.
◼◼◼◼◼
یاران همه رفتند ،افسوس که جامانده منم
حسرتا این گل خارا همه جا رونده منم
پیر ره آمد و طریق رفتن آموخت
آنکه نارفته و جامونده منم
#سخنان_سردار_سلیمانی
🏴 به مناسبت شهادت سرلشگر #حاج_قاسم_سلیمانی
دیدند در او غیرت ایرانی هست!
در عشق علی خلوص سلمانی هست
با دیدن انگشتریاش فهمیدند
اونیست و «خاتم سلیمانی» هست
یک عمر شهید بود و دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
از پیکر سوخته، نبودش باکی
او سوختهای بود که «خودساخته» بود
#بسیار_خواندنی
۱۰ درنگ در ماجرای شهادت بزرگترین ژنرال قرن اخیر
1⃣ میتوانیم با هم اختلافنظر داشته باشیم، در مورد سیاستها با هم موافق نباشیم، از گلهها و زخمها و داغها بگوییم اما یادمان نرود کجای دنیا ایستادهایم: وسط خاورمیانه. جایی که صبحانه را با ترور در عراق میخوریم، ناهار را با عملیات انتحاری در پاکستان سرو میکنیم و شام را با انفجار در افغانستان...
ما دوستان زیادی در دنیا نداریم، تمامِ دارایی هم هستیم. شهادت سردار قاسم سلیمانی یک #زخم_ملی است، آن را حکومتی و جناحی نکنیم.
2⃣ کسانی که دلشان از جای دیگر پُر است میپرسند اصلاً چرا باید سردار سلیمانی در عراق باشد؟ این را میپرسند اما نمیگویند هلیکوپتر و پهپهاد آمریکایی در آسمان بغداد چکار میکند و چرا باید به ماشین سردار ایرانی و فرمانده عراقی موشک شلیک کند؟
ما با عراق مرز مشترک داریم اما فاصله آمریکا تا عراق نزدیک به ۱۱ هزار کیلومتر است! ایرادی ندارد آنها اینجا تشریف دارند؟!
3⃣ باورش سخت است اما در شبکههای اجتماعی کسانی خوشحال شدهاند! فکر میکنید ترامپ با این ترور دلش برای شما سوخته؟ خیال میکنید اگر فردا موشک به سمت ایران شلیک کند دستور میدهد فقط به خانه آنها بخورد که از او خوششان نمیآید؟! نکند این روزها که میروید دارو بخرید، داروخانهچی میگوید این دارو تحریم است اما چون شما ترامپ را دوست دارید براتون نگه داشتیم؟! ..
4⃣ از اتفاقات آبانماه دلخون هستیم باشیم، از کشورداری و فقر و فساد و بیکاری گله داریم، داشته باشیم اما ربطش ندهیم به مسئله امنیت یک کشور مقابل دشمن بیرونی. نشویم وکیل مدافع رایگان جنایتهای آمریکا.
خبر دارید که آمریکا در ترکیه، افغانستان، پاکستان، گرجستان، آذربایجان، بحرین، امارات عربی متحده، عربستان، عراق، عمان، کویت و قطر پایگاه نظامی دارد؟ یعنی دور تا دور ایران؟! نکند فکر میکنید آمریکاییها اینجا هستند که صلح و آرامش هدیه بیاورند؟!
5⃣ وقتی ۱۷ خرداد ۹۶، پنج مهاجم داعشی به #مجلس حمله کردند، وحشت را میشد در شهر دید. صدای آژیر، نگرانی از بمبگذاری و ... فقط ۵ مهاجم! امنیت نه ارزان به دست میآید، نه آسان حفظ میشود.
گاهی مثل کشورهای دیگر لازم است مرزهای دفاعی را حتی دورتر بُرد. افرادی مثل قاسم سلیمانی، سرباز وطن بودند، چه در جنگ با عراق، چه در جنگ با دشمنان مستقیم و غیرمستقیم ایران. بعدها بیشتر میفهمیم تا چه اندازه مدیون آنها بودیم و خبر نداشتیم.
6⃣ قاسم سلیمانی میتوانست مثل برخی از دوستانش برود شرکت تاسیس کند، برود سراغ اقتصاد و خوب پول در بیاورد. بچههایش را بفرستد خارج از کشور یا دست نوههایش را بگیرد ببرد پارک. اما لباس نظامی را از تنش در نیاورد.
امثال او نه معمولی هستند نه پرتعداد. برای عافیت به دنیا نیامدهاند و لذتی بیشتر از آنکه با همین لباس به شهادت برسند برایشان وجود ندارد. روحش در آرامش.
7⃣ «ترامپ اهل معامله است». این جمله را تحلیلگران وطنی هزاران بار گفتند. اما او دست به کاری زد که اوباما، کلینتون، بوش و ... جراتش را نداشتند. از حماقت اوست یا یک ابزار فشار، فرقی نمیکند.
ما باید در تعریفها و تحلیلهایمان دست به یک بازتعریف بزنیم. لازم است جهان و تصمیمگیرانش را ورای سخنرانیهای پرشور و شعارهایی که مصرف داخلی دارند بشناسیم.
8⃣ #حاکمیت هنوز نتوانسته است بخشی از افکار عمومی را قانع کند که وقتی این همه در داخل کشور مشکل داریم، چرا در خارج از کشور باید فعال باشیم؟ اما انگار آمریکاییها توانستهاند!
یرواند آبراهامیان نویسنده کتاب مشهور «ایران میان دو انقلاب» گفت: بعد از ترور قاسم سلیمانی، ابوبکر بغدادی سرکرده سابق داعش در قبرش میخندد!
9⃣ اگر فکر میکنید میشود با گل و بوسه و شعر، کشور را وسط آشوب و باروت و خون خاورمیانه حفظ کرد، لازم است کمی اخبار را دنبال کنید. اینجا میان پشمینهپوشهای تندخوی #طالبان و #داعش نمیشود فقط از گُل گفت. #زامبیها بو کردن گُل را نمیفهمند، آن را میخورند!
این را وقتی دقیقتر متوجه میشوید که صدای شلیک موشک، گلوله و آژیر آمبولانس ها زانویتان را سست کند. قصههای خاورمیانه برای نخوابیدن است!
🔟 خدا این سرزمین را از #دروغ، #خشکسالی، #جنگ و به ویژه #بلاهت در امان بدار ، آمین.
#حاج_قاسم_شخصیتی_ملی
#نماد_عزت_یک_ملت
#شخصیتی_فراجناحی
#قاسم_سلیمانی_یک_مکتب
🔴 *فردا مدرسه تعطیل نیست!*
فردا را دولت تعطیل کرده. تعطیل کرده تا حضور، پرشکوهتر گردد.
اما حقیقت چیز دیگریست!
فردا مدرسه تعطیل نیست!
آری! کلاسهای حقیقی درس ما، فردا در خیابانهای تهران تشکیل میشود. در دانشگاه تهران و در خیابان انقلاب و آزادی
👌موضوع درس فردا، ایستادگی درمقابل ظلم؛شجاعت و آزادگیست، ایثار و دلدادگیست، اخلاص و ولایتپذیریست؛
و معلّممان ...
👌حاج قاسم! فردا میآییم تا آنچه در حیات دنیویات از تو نیاموختیم، با حیات جاودانهات بیاموزیم. میآییم تا فراموش نکنیم برای سرباز حسین علیهالسلام، سرداریِ قلبها نوشتهاند. میآییم تا ...
و چه زیبا و امیدبخش سرودهاند که:
رفته سردار نفس تازه کند برگردد/که ظهور گل نرگس به خدا نزدیک است
*آری! فردا مدرسه تعطیل نیست، بر خلاف همهی روزها که تعطیل است*
🏴⚫️◼️
💠 عنایت روح آیتالله حاج آقا رحیم ارباب
🔻 نزد پيرمردی بودم که خدمت حاج آقا رحيم رسیده بود. می گفت: روزی رسيدم به خانه حاج آقا رحيم، ديدم فوت کردهاند. اول هيچ کس نبود تا اين که جمعيت جمع شدند و غسل و کفن و تشییع انجام شد.
🔸 ميگفت: من يک ده تومني در جيبم بود، نميدانم چطور شد که در شلوغی تشييع جنازه اين ده تومني را از جيبم زدند. تعریف می کرد: من یک دوچرخه داشتم هر وقت به زیارت قبرشان ميرفتم، وقتی ميرسيدم ميگفتم: آقا! من هماني هستم که ده تومنيام را در تشييع جنازه شما زدند.
🔹 گفت: از قضا کار ما گرفت و بعد از فوت ايشان باغی خريديم و... بالاخره وضع مالیم خوب شد. ولي هر وقتي به زیارت ایشان می رفتم همين جمله را ميگفتم که آقا! من هماني هستم که ده تومنيام را از جيبم زدند.
🔸 گفت: يک بار که از زیارت قبر ايشان به خانه باز گشتم، خوابيدم، خواب ديدم که خدمت ايشان رسيدهام و با همان ملاحت و مهرباني و لطف! سلام کردم و گفتم: آقا! من هماني هستم که در تشييع جنازه شما ده تومنيام را از جيبم زدند.
🔹 حاج آقا رحیم فرمودند: مؤمن! چند بار اين را گفتهای و ما برايت به انواع مختلف و چندين برابر، جبران کرديم شما هنوز ميگويي: من همانم... گفتم: آقا! من چيز ديگر بلد نيستم، قصدی نداشتم.
امروزهم به پایان رسید
الهی
اگربدبودیم یاریمان کن،
تافردایی بهترداشته باشیم
خدایابه حق مهربانیت
نگذارکسی باناامیدی وناراحتی،
شب خودرابه صبح برساند.
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
ثانیه های مهدوی 5.mp3
3.64M
نجواهای شبانه با امام زمان (عج)
شبها قبل از خواب، با گوش دادن به این فایل ها، با امام خود درد دل کنیم و با انتشار آن، دیگران را هم تشویق به صحبت با حضرت کنیم.
زیاد وقتت رو نمی گیره...
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_چهل_نهم
💞حالا جنگ به شهرها کشیده شده بود. گاهی در یک روز چند بار وضعیت قرمز می شد. هواپیماهای عراقی توی آسمان شهر پیدایشان می شد و مناطق مسکونی را بمباران می کردند. با این همه، زندگی ما ادامه داشت و همین طور دو سال از جنگ گذشته بود.
سال 1361 برای بار سوم حامله شدم. نگران بودم. فکر می کردم با این شرایط چطور می توانم بچه دیگری به دنیا بیاورم و بزرگش کنم. من ناراحت بودم و صمد خوشحال. از هر فرصت کوچکی استفاده می کرد تا به همدان بیاید و به ما سر بزند. خیلی پی دلم بالا می رفت. سفارشم را به همه فامیل کرده بود. می گفت: «وقتی نیستم، هوای قدم را داشته باشید.»
وقتی برمی گشت، می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای. لحظه ای از فکرم بیرون نمی آیی. هر لحظه با منی.»
اما با این همه، هم خودش می دانست و هم من که جنگ را به من ترجیح می داد. وقتی همحالا جنگ به شهرها کشیده شده بود. گاهی در یک روز چند بار وضعیت قرمز می شد. هواپیماهای عراقی توی آسمان شهر پیدایشان می شد و مناطق مسکونی را بمباران می کردند. با این همه، زندگی ما ادامه داشت و همین طور دو سال از جنگ گذشته بود.
💞یک روز دیدم شاد و خوشحال آمد و گفت: «دیگر خیالم از طرف تو و بچه ها راحت شد. برایتان خانه خریدم. دیگر از مستأجری راحت می شوید. تابستان می رویم خانه خودمان.»
نُه ماهه بودم. صمد ده روزی آمد و پیشم ماند. اما انگار بچه نمی خواست به دنیا بیاید. پیش دکتر رفتیم و دکتر گفت حداقل تا یک هفته دیگر بچه به دنیا نمی آید. صمد ما را به قایش برد. گفت: «می روم سری به منطقه می زنم و سه چهارروزه برمی گردم.»
همین که صمد از ما خداحافظی کرد و سوار ماشین شد و رفت، درد به سراغم آمد.
نمی خواستم باور کنم. صمد قول داده بود این بار، موقع به دنیا آمدن بچه کنارم باشد. پس باید تحمل می کردم. باید صبر می کردم تا برگردد. اما بچه این حرف ها سرش نمی شد. عجله داشت زودتر به دنیا بیاید. از درد به خودم می پیچیدم؛ ولی چیزی نمی گفتم. شینا زود فهمید، گفت: «الان می فرستم دنبال قابله.»
گفتم: «نه، حالا زود است.» اخمی کرد و گفت: «اگر من ندانم کِی وقتش است، به چه دردی می خورم؟!»
رفت و رختخوابی برایم انداخت. دیگی پر از آب کرد و روی پریموس گوشه حیاط گذاشت. بعد آمد و نشست وسط اتاق و شروع کرد به بریدن تکه پارچه های سفید. تعریف می کرد و زیر چشمی به من نگاه می کرد، خدیجه و معصومه گوشه اتاق بازی می کردند.
💞قربان صدقه من و بچه هایم می رفت. دقیقه به دقیقه بلند می شد، می آمد دست روی پیشانی ام می گذاشت. سرم را می بوسید. جوشانده های جورواجور به خوردم می داد.
یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم. شینا تکه پارچه های بریده شده را گذاشت روی زمین و دوید دنبال خواهرها و زن برادرهایم. کمی بعد، خانه پر شد از کسانی که برای کمک آمده بودند. قابله دیر آمد. شینا دورم می چرخید. جوشانده توی گلویم می ریخت و می گفت: «نترس اگر قابله نیاید، خودم بچه ات را می گیرم. بعدازظهر بود که قابله آمد و نیم ساعت بعد هم بچه به دنیا آمد.»
شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت: «قدم جان! پسر است. مبارکت باشد. ببین چه پسر تپل مپل و سفیدی است. چقدر ناز است.» بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادرشوهرم تا مژدگانی بگیرد. صدای گریه بچه که بلند شد، نفس راحتی کشیدم. خانه شلوغ بود اما بی حسی و خواب آلودگی خوشی سراغم آمده بود که هیچ سر و صدایی را نمی شنیدم.
فردا صبح، حاج آقایم رفت تا هر طور شده صمد را پیدا کند. عصر بود که برگشت؛ بدون صمد. یکی از هم رزم هایش را دیده بود و سفارش کرده بود هر طور شده صمد را پیدا کنند و خبر را به او بدهند. از همان لحظه چشم انتظار آمدنش شدم. فکر می کردم هر طور شده تا فردا خودش را می رساند
✍ ادامه دارد....
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_پنجاه
💞وقتی فردا و پس فردا آمد و صمد نیامد، طعنه و کنایه ها هم شروع شد: «طفلک قدم! مثلاً پسر آورده!»
ـ عجب شوهر بی خیالی.
ـ بیچاره قدم، حالا با سه تا بچه چطور برگردد سر خانه و زندگی اش.
ـ آخر به این هم می گویند شوهر!
این حرف ها را شینا هم می شنید و بیشتر به من محبت می کرد. شاید به همین خاطر بود که گفت: «اگر آقا صمد خودش آمد که چه بهتر؛ وگرنه خودم برای نوه ام هفتم می گیرم و مهمانی می دهم.»
از بس به در نگاه کرده و انتظار کشیده بودم، کم طاقت شده بودم. تا کسی حرفی می زد، زود می رنجیدم و می زدم زیر گریه. هفتم هم گذشت و صمد نیامد. روز نهم بود. مادرم گفت: «من دیگر صبر نمی کنم. می روم و مهمان ها را دعوت می کنم. اگر شوهرت آمد، خوش آمد!»
صبح روز دهم، شینا بلند شد و با خواهرها و زن داداش هایم مشغول پخت و پز و تدارک ناهار شد. نزدیک ظهر بود. یکی از بچه ها از توی کوچه فریاد زد: «آقا صمد آمد.» داشتم بچه را شیر می دادم.
💞گذاشتمش زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پلّه های بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود. خواهرم جلو آمد و گفت: «دختر چرا این طوری آمدی بیرون. مثلاً تو زائویی.»
بعد هم چادرش را درآورد و سرم کرد. خوب نمی توانستم راه بروم. آرام آرام خودم را رساندم توی کوچه. مردی داشت از سر کوچه می آمد. لباس سپاه پوشیده بود و کوله ای سر دوشش بود؛ ریشو و خاک آلوده؛ اما صمد نبود. با این حال، تا وسط کوچه رفتم. از دوستان صمد بود. با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم. گفت: «خوب است. فکر نکنم به این زودی ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده ام سری به ننه ام بزنم. پیغام داده اند حالش خیلی بد است. فردا برمی گردم.»
انگار آب سردی سرم ریختند، تنم شروع کرد به لرزیدن. دست ها و پاهایم بی حس شد. به دیوار تکیه دادم و آن قدر ایستادم تا مرد از کوچه عبور کرد و رفت. شینا و خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند، زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق.
توی رختخواب دراز کشیدم. تمام تنم می لرزید. شینا آب قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم. بغض راه گلویم را بسته بود. خودم را به خواب زدم.
💞می دانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریزریز برایم اشک می ریزد. نمی خواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود. نباید مهمانی اش را به هم می زدم.
سر ظهر مهمان ها یکی یکی از راه رسیدند. زن ها توی اتاق مهمان خانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاق ها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا، پدربزرگ صمد، گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت. بعدازظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند. مرداد ماه بود و فصل کشت و کار. اما زن ها تا عصر ماندند. زن برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف ها را شستند و میوه ها را توی دیس های بزرگ چیدند. مهدی کنارم خوابیده بود. سر تعریف زن ها باز شده بود، من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظة آخر مهمانی پسرم، صمد از راه برسد.
مهدی شده بود یک بچة تپل مپل چهل روزه. تازه یاد گرفته بود بخندد. خدیجه و معصومه ساعت ها کنارش می نشستند. با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می کردند. اما همة ما نگران صمد بودیم. برای هر کسی که حدس می زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم. می گفتند صمد درگیر عملیات است. همین
✍ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️گریه های آیت الله جوادی آملی دامت برکاته در فراق سردار سلیمانی
#هو_الشاهد
🌸احکام🌸
📥 سوال:
شخصی از وطن به مقصد شهری مسافرت می کند که تا اول آن شهر مسافت شرعی نیست لکن تا نقطهای که مقصود اوست مسافت شرعی می باشد، آیا برای محاسبه مسافت شرعی اول شهر ملاک است یا نقطهای که مقصود فرد می باشد؟
📤 پاسخ:
✍ آیت الله خامنهای:
اگر برای نقطه خاصی سفر نکرده بلکه مقصود او خود شهر است، اول شهر ملاک است اما اگر نقطه خاصی مد نظر است، مثلاً دوستی او را به منزل یا باغی که در داخل همان شهر است دعوت کرده، در محاسبه مسافت، همان نقطه باید در نظر گرفته شود.
✍ آیت الله مکارم:
ملاک در مسافت شرعی، آخرین خانه های شهر مبدأ تا اولین خانه های شهر مقصد می باشد.
✍ آیت الله سیستانی:
ملاک مقصد نهایی در سفر است.
✍ آیت الله شبیری زنجانی:
در فرض سوال که مقصد خود شهر نیست، باید مسافت تا منزل محاسبه شود نه خود شهر.
✍ آیت الله فاضل:
معیار و ملاک در مسافت شرعی فاصله بین دو شهر است یعنی اگر از آخرین خانه های شهر مبداء تا اولین خانه های شهر مقصد به مقدار مسافت شرعی نشود هرچند در داخل شهر مقصد تا نقطه ای که مقصود او است به مقدار مسافت شرعی برود حکم مسافر را ندارد و نمازش تمام است.
MardShojae.pdf
1.71M
🔹داستان کودکانه #مرد_شجاع
🔹همراه با تصاویری جهت رنگ آمیزی
🖤تقدیم به روح بلند شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #سردار_دلها
1_165607222.mp3
1.06M
🔖منبر کوتاه 🔖
#استاد_عالی
🔸خواب عجیب #رهبر_معظم_انقلاب
یا امام زمان علیه السلام
#امام_زمان علیه السلام