eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
12.4هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 در محضر بزرگان... با نیت کار کن❗️ مثلا در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را از صفات رذیله و از هوی و هوس و آرزوهای دور و دراز می شویی ... سرت را با این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می کنی ... سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن ... خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که می شویی ، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده ... چند وقت که با نیت کار کردی ، آن وقت ببین که نور همه فضای زندگی ات را پر می کند و راه سیرت باز می شود ... 💫مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی 💫
45.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #فیلم ◼️ویژه برنامه به مناسبت شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی #شور ( به سبک منم باید برم ) نمیشه باورم ، خبرهایی که میشنوم چطور قبول کنم ، که بی علم شده حرم _ #کربلایی_سیدرضا_نریمانی _ ♦️هیئت فدائیان حسین(ع) 📆 شنبه ۱۴ دی ۹۸ 📍گلستان شهدای اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سرود حماسی حزب الله لبنان با عنوان «یا روح الحق سلیمانی» به مناسبت شهادت سردار سپهبد قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست ز عطر نام تو بوی بهشت می‎آید خمینی دگری، بر کسی که پنهان نیست شهید زنده‌ای و روح جاری اخلاص کسی چنان که تو، هم‌پایۀ شهیدان نیست سزاست این که چنین تشنۀ کلام توام که هیچ باغچه‌ای بی‌نیاز باران نیست ولایت تو همان عشق خاندان «علی»ست ز سعی از تو سرودن دلم پشیمان نیست!
🏴السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ🏴 از شعرِ تو شعله های غم می ریزد بر دفترِ دل خونِ قلم می ریزد تو می روی ای عشق ولی از غمِ تو عالم سرِ این غصه به هم می ریزد!
#سردار_قاسم_سلیمانی خونت سبب وحدت و آگاهی شد این خون جریان ساخت، جهان راهی شد کشتند تو را ولی نمی‌دانستند با لفظ شهید زنده‌تر خواهی شد
داستان شب👇👇👇👇👇👇👇
✅چشم برزخی شیخ رجبعلی خیاط! سر و گوشش زیاد میجنبید. دخترخاله‌ی رجبعلی را میگویم، عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود. عاشق پسرخاله‌ی جوان یک لا قبائی که کارگر ساده‌ی یک خیاطی بود و اندک درآمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم. بدجوری عاشقش شده بود. آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود. رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد، اما عاشق سینه‌چاکش هم نبود. دخترخاله‌ی عاشق مترصّد فرصتی بود تا به کامش برسد و رجبعلی را به گناه انداخته و نهایتاً به وصال او نائل شود. و این فرصت مهیا شد! آن هم در روزی که مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به رجبعلی داده بود تا برای خاله اش ببرد. رجبعلی رسید به خانه‌ی خاله، در زد؛ صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟» و گفت: «منم، رجبعلی» و صدای دخترخاله را شنید که میگوید: «بیا داخل رجبعلی، خاله‌ات هم هست». رجبعلی وارد شد و سلام و علیکی با دخترخاله‌اش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست! تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب خانه قفل شده و دخترخاله هم.... با خودش گفت: «رجبعلی! خدا می تواند تو را بارها و بارها امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن». پس تأملی کرد و به محضر خداوند عرضه داشت: «خدایا! من این گناه را به خاطر رضای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن» و توسط پنجره از آن خانه فرار کرد و برگشت به خانه‌ی خود تا استراحت کند. صبح از خواب بلند شد و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد و با کمال تعجب دید خیابان پر از حیوانات اهلی و وحشی شده است!! آری! چشم برزخی رجبعلی در اثر چشم‌پوشی از یک گناهِ حاضر و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود و این چشم‌پوشی، آغازی شد برای سیر و سلوک و صعود معنوی "شیخ رجبعلی خیاط" تا اینکه کسب کند مقامات عالیه معنوی را. چه اکسیر ارزنده ای است این قاعده!! برای عارف شدن، نیاز نیست به چهل-پنجاه سال چله گرفتن و ریاضت کشیدن و نخوردن این غذا و ننوشیدن آن آشامیدنی. نه اینکه اینها بی اثر باشند، نه! اما "اصل" چیز دیگری است. بیهوده نبود که مرحوم بهجت تأکید میفرمودند بر این نکته که: راه واقعی عرفان «ترک گناه» است. کیمیای محبت محمدی ری شهری اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞شینا وقتی حال و روز مرا می دید، غصه می خورد. می گفت: «این همه شیر غم و غصه به این بچه نده. طفل معصوم را مریض می کنی ها.» دست خودم نبود. دلم آشوب بود. هر لحظه فکر می کردم الان است خبر بدی بیاورند. آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می دادم و فکرهای ناجور می کردم که یک دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق، تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم. فکر می کردم شاید دارم خواب می بینم. اما خودش بود. بچه ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش. صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد. همان طور که بچه ها را می بوسید، به من نگاه می کرد و تندتند احوالم را می پرسید. نمی دانستم باید چه کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم. توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را به او می زنم و این کار را می کنم. اما در آن لحظه آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم. زد زیر خنده و گفت: «باز قهری!» خودم هم خنده ام گرفته بود. همیشه همین طور بود. مرا غافلگیر می کرد. گفتم: «نه، چرا باید قهر باشم، پسرت به دنیا آمده. 💞خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته. شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته. بچه ها توی خانه خودمان، سر سفره خودمان، دارند بزرگ می شوند. اصلاً برای چی باید قهر باشم. مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم.» بچه ها را زمین گذاشت و گفت: «طعنه می زنی؟!» عصبانی بودم، گفتم: «از وقتی رفتی، دارم فکر می کنم یعنی این جنگ فقط برای من و تو و این بچه های طفل معصوم است. این همه مرد توی این روستاست. چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟!» ناراحت شد. اخم هایش توی هم رفت و گفت: «این همه مدت اشتباه فکر می کردی. جنگ فقط برای تو نیست. جنگ برای زن های دیگریهم هست. آن هایی که جنگ یک شبه شوهر و خانه و زندگی و بچه هایشان را گرفته. مادری که تنهاپسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری می کند. جنگ برای مردهایی هم هست که هفت هشت تا بچه را بی خرجی رها کرده اند و آمده اند جبهه؛ پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله، داماد یک شبه، نوجوان چهارده ساله. وقتی آن ها را می بینم، از خودم بدم می آید. برای این انقلاب و مردم چه کرده ام؛ هیچ! آن ها می جنگند و کشته می شوند که تو اینجا راحت و آسوده کنار بچه هایت بخوابی؛ وگرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یکسره کرده بود 💞اگر آن ها نباشند، تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟!» از صدای صمد مهدی که داشت خوابش می برد، بیدار شده بود و گریه می کرد. او را از بغلم گرفت، بوسید و گفت: «اگر دیر آمدم، ببخش بابا جان. عملیات داشتیم.» خواهرم آمد توی اتاق گفت: «آقا صمد! مژدگانی بده، این دفعه بچه پسر است.» صمد خندید و گفت: «مژدگانی می دهم؛ اما نه به خاطر اینکه بچه پسر است. به این خاطر که الحمدلله، هم قدم و هم بچه ها صحیح و سلامت اند.» بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آن ها را بغل گرفت و گفت: «به خدا یک تار موی این دو تا را نمی دهم به صد تا پسر. فقط از این خوشحالم که بعد از من سایة یک مرد روی سر قدم و دخترها هست.» لب گزیدم. خواهرم با ناراحتی گفت: «آقا صمد! دور از جان، چرا حرف خیر نمی زنید.» صمد خندید و گفت: «حالا اسم پسرم چی هست؟!» معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند او را بوسیدند و گفتند: «داداس مهدی.» چهار پنج روزی قایش ماندیم. روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم می رفتیم مهمانی. ناهار خانة این خواهر بودیم و شام خانة آن برادر. با اینکه قبل از آمدن صمد، موقع ولیمه مهدی، همة فامیل ها را دیده بودم؛ اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود . ✍ادامه دارد...
خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه ها رفتار می کردند. مهمانی ها رسمی تر برگزار می شد. این را می شد حتی از ظروف چینی و قاشق های استیل و نو فهمید. روز پنجم صمد گفت: «وسایلت را جمع کن برویم خانة خودمان.» آمدیم همدان. چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم. گرد و خاک همه جا را گرفته بود. تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم. شب صمد خوشحال و خندان آمد. کلیدی گذاشت توی دستم و گفت: «این هم کلید خانة خودمان.» از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم می کرد و می خندید. گفت: «خانه آماده است. فردا صبح می توانیم اسباب کشی کنیم.» فردا صبح رفتیم خانة خودمان. کمی اسباب و اثاثیه هم بردیم. خانة قشنگی بود. دو اتاق خواب داشت و یک هال کوچک و آشپزخانه. دستشویی بیرون بود سر راه پله ها؛ جلوی در ورودی. امّا حمام توی هال بود. از شادی روی پایم بند نبودم. موکت کوچکی انداختم توی حیاط و بچه ها را رویش نشاندم. جارو را برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن. خانه تازه از دست کارگر و بنا درآمده بود و کثیف بود. با کمک هم تا ظهر شیشه ها را تمیز کردیم و کف آشپزخانه و هال و اتاق ها را جارو کردیم. عصر آقا شمس الله و خانمش هم آمدند. صمد رفت و با کمک چند نفر از دوست هایش اسباب و اثاثیة مختصری را که داشتیم آوردند و ریختند وسط هال. تا نصف شب وسایل را چیدیم. 💞این خانه از خانه های قبلی بزرگ تر بود. مانده بودم تنها فرشمان را کجا بیندازیم. صمد گفت: «ناراحت نباش. فردا همة خانه را موکت می کنم.» فردا صبح زود، بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه. خانم آقا شمس الله هم کمکم بود. تا عصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود. عصر سماور را روشن کردم. چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط. صمد داشت حیاط را آب و جارو می کرد. موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه. بچه ها توی حیاط بازی می کردند. نشستیم به تعریف و چای خوردن. کمی که گذشت، صمد بلند شد رفت توی اتاق لباس پوشید و آمد و گفت: «من دیگر باید بروم.» پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «منطقه.» با ناراحتی گفتم: «به این زودی.» خندید و گفت: «خانم! خوش گذشته. یک هفته است آمده ام. من آمده بودم یکی، دو روزه برگردم. فقط به خاطر این خانه ماندم. الحمدلله خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر برنگشتم، سقفی بالای سرتان هست.» خواستم حرف را عوض کنم، گفتم: «کی برمی گردی؟!» سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: «کی اش را خدا می داند. اگر خدا خواست، برمی گردم. اگر هم برنگشتم، جان تو و جان بچه ها.» 💞داشت بند پوتین هایش را می بست. مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم. زن برادرش را صدا کرد و گفت: «خانم! شما هم حلال کنید. این چندروزه خیلی زحمت ما را کشیدید.» تا سر کوچه با او رفتم. شب شده بود. کوچه تاریک و سوت و کور بود. کمی که رفت، دیگر توی تاریکی ندیدمش. یک ماهی می شد رفته بود. من با خانة جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه ها ی جدیدتری پیدا می کردیم. آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند، برای منزل مبارکی، که خدیجه آمد سراغم و گفت: «مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد.» مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانة همسایة دیوار به دیوارمان. آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند. برادرشوهرم پشت تلفن بود. گفت: «من و صمد داریم عصر می آییم همدان. می خواستم خبر داده باشم.» خیلی عجیب بود. هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شورة بدی گرفته بودم. آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی رفت. یک لحظه خودم را دلداری می دادم و می گفتم: « اگر صمد طوری شده بود، ستار به من می گفت.» لحظة دیگر می گفتم: «نه، حتماً طوری شده. آقا ستار می خواسته مرا آماده کند.» تا عصر از دل شوره مردم و زنده شدم ✍ادامه دارد.....
یادبودشهادت مالک اشتر انقلاب چه حسن مقطع نابی چه روسفید شدی خدا نخواست بمیری که تو شهید شدی به قفل بسته تدبیر مملکت‌داران رسیدی از سفر کربلا، کلید شدی به حکم "لا تهنوا" حکم "انتم الاعلون" برای روز رهایی ما نوید شدی نبود روح تو در بند مرزهای زمین نجات هر دل غمگینِ ناامید شدی بگو به رستم دستان خودش نگاه کند برای ما همه اسطوره‌ای جدید شدی تو را گرفت در آغوش خود امام حسین شبی که شعله ور از آتش یزید شدی
شاعر: از فتنه پاييز در اين باغ ،پيام است اين حادثه سرخ سرآغاز قيام است سبز است قيامى كه در اين چله عزت در معركه ها سرخ ولى گام به گام است هرچند كه تلخ است به دل،داغ شهيدان در فصل شهادت فقط ايام به كام است اين نهضت امّيد چهل ساله شد امروز در سايه خورشيد، پر از شور مدام است سرخيم در اين باغ پر از خون سپيدار هستيم بر آن عهد كه در جان كلام است بى شبهه عدو نقشه كشيده ست چهل سال دوران بزن در رواِشان نيز تمام است خونخواه شهيدان سفر كرده مى آيد مى آيد از آن دور ،يقين حسن ختام است ◾️ ◾️ ◾️
مرا یاد است سطری بی بدیل از شعر خاقانی: "که سلطانی است درویشی و درویشی است سلطانی" الا روح صداقت ، معنی ایثار و آگاهی جهان غرق است در خودبینی و تزویر و نادانی تویی از عاشقان سر به زیر و سربلند ماه تویی از اهل بیت عشق ای خورشید پیشانی دمی که با شهیدان خدایی راز می گویی تو حتی می توانی قدسیان را هم بگریانی چه رازی خفته در جان تو ای آیینه ایمان که روحانیت تو آبرو داده به روحانی نوشتی دیو نفست را ببر اول به قربانگاه به روی خاتم انگشترت با خط دیوانی خلیل خود شکن کم دیده‌ام چونان تو در میدان که اسماعیل جان را می‌کند هر روز قربانی به بازار قلندرها قلندروار پا بگذار سرت را صرف کن در کوی صرافان ربانی برآ از این شب سنگین چو مولانا و شمس‌الدین بخوان آی ای مسلمانان مسلمانی مسلمانی الا پیر خراسانی مریدی این چنین داری سبق برده ست از رستم مگر این گرد کرمانی سلام ما به این ظلمت شکن ماه بلند اختر درود ما به آن خورشید، آن پیر خراسانی صدای پارسایان از عراق و شام می‌آید مگر ایران برون آرد جهان را از پریشانی یهودایند این از گرگ بدتر این برادرها! نیفتی در درون چاه کنعان، یوسف ثانی الا ای قاسم فتح درخشان فتح دیگر کن که خصلت‌های قاسم داری و خوی سلیمانی در این میدان فراوان مدعی دیدم مگر آخر نگین قدس را از دست اهریمن تو بستانی ◾️ ◾️ ◾️
🌍🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎 ✴️ سه شنبه 👈17 دی 98 👈11 جمادی الاول 1441👈7 ژانویه 2019 🕌مناسبت های دینی و اسلامی. 🌷ولادت خواجه نصیرالدین طوسی(597 هجری). ❇️روز تولد حضرت شیث هبه الله وصی ادم علیهماالسلام و برای شروع کارهایی مثل: ✅خواستگاری عقد و عروسی. ✅و تجارت و داد و ستد خوب است... 👶نوزاد امروز زندگی خوبی خواهد داشت. ان شاءالله. 🤕بیمار امروز خوب شود ان شاءالله ✈️ مسافرت بسیار خوب است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. ✳️جابجایی و نقل و انتقالات. ✳️بردن جهاز عروس و حجله ارایی. ✳️و اغاز تحصیل و تدریس نیک است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) خوب نیست 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. 🔴 یا در این روز خوب نیست موجب خبط دماغ است. ✂️ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست 👕👚دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه 12 سوره مبارکه یوسف علیه السلام است... ارسله معنا یرتع و یلعب و انا له لحافظون...... و مفهوم ان این است که چیز عزیزی از خواب بیننده دور افتد ولی عاقبت ان دور افتاده خیر باشد.ان شاءالله. و شما مطلب خود را قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون مهدوی🌸
. برای دونالد ترامپ: قماربازِ دغل‌پیشه! وحشیِ سگ پیر! ببین تلاطم ما را، از این هراس بمیر به عکس‌های دوشنبه درست خیره شدی؟ تمام جمعیت البتّه نیست در تصویر نگاه کن به خروش و به خشم پیر و جوان اگرچه هیچ نمی‌فهمی از صغیر و کبیر ببین! هزار سلیمانی از زمین برخاست که خونِ ریخته‌اش را کنند عالمگیر خیال خام خودت را به گور خواهی برد که دوستدار علی از جهاد باشد سیر به گریه‌های پر از سوزمان نگاه نکن که اشک شیعه به هنگامه می‌شود شمشیر بیا مذاکره داریم! نوبه نوبه‌ی ماست گذشت نوبت جولان دولت تدبیر که بخت کاخ سفیدت سیاه خواهد شد به گوشه‌چشم علمدار ما، چه زود چه دیر شروع قصه به دست تو بود و آخر آن به دست و پنجه‌ی شیران ما شود تقریر چه ناسزایی؟! از این بیشتر سزای تو بود! قماربازِ دغل‌پیشه! وحشیِ سگ پیر!
فرمانده چقدر ارباً اربا شده ای فرمانده چقدر مثل مولا شده ای ای جسم مقطعه در آغوش حسین مانند علی اکبرِ لیلا شده ای اصلاً تو چگونه با ترک های تنت بر روی عبای سبز او جا شده ای؟ دستان قلم شده گواهی میداد دلداده ی روضه های سقا شده ای آتش به طواف پیکرت آمده است حالا چه قَدَر شبیه زهرا شده ای با خون شهید زنده تر میگردیم مارا بکشید زنده تر میگردیم چون آینه ای شکسته تکثیر شدی کفر است بگویم تو زمینگیر شدی! تو آیه ی مهربان باران بودی اینگونه میان شعله تفسیر شدی سردارِ علی ، بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! تو کشته ی زور و زر و تزویر شدی آنقدر ز یاران شهیدت گفتی تا در وسط خاطره ها پیر شدی تو مظهر لا اله الا اللهی در حنجر ما صدای تکبیر شدی با خون شهید زنده تر میگردیم مارا بکشید زنده تر میگردیم جز قامت تو کند قیامت؟ هرگز جان دادن تو به جز شهادت؟ هرگز این خانه پُر است از سلیمانی ها احساس خطر کند ولایت؟ هرگز دستان تو روی خاک افتاد ، اما انگشتر تو رفته به غارت؟ هرگز ای روضه ی مکشوف بگو بعد از تو ناموس تو میرود اسارت؟ هرگز اصلا به همین جسم پُر از لاله ی تو دارد احدی فکر جسارت؟ هرگز با خون شهید زنده تر میگردیم مارا بکشید زنده تر میگردیم 👉
شعر نوشته شده در خانه ابدی #حاج_قاسم_سلیمانی در این دنیا مادر مرا که زاد به پیشانی‌ام نوشت قــربــانـی‌اش کنید .... که این نذر زینبـ(س)ــ است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ ترامپ به مرگ طبیعی نخواهد مرد بسم الله الرحمن الرحیم... ترامپ کثیف دیگر روی آرامش را نخواهد دید تا ان شاءالله به درک واصل بشه #انتقام_سخت
کمپین میلیونی نماز لیله الدفن شهید بزرگوار اسلام @@ حاج قاسم سلیمانی @@ نماز دو رکعتی رکعت اول -- حمد و آیت الکرسی رکعت دوم -- حمد و ده بار سوره قدر بعد از سلام نماز را هدیه کنید به روح مطهر شهید والامقام حاج قاسم فرزند حسن لطفا در گروهها به اشتراک بگذارید تا به تمام ایران ارسال شود. امشب سه‌شنبه ۹۸/۱۰/۱۷ اجرتان با خدا
لطفا برای دیگرشهدای عزیز این حادثه دلخراش هم نماز لیله الدفن بخوانید و اگراسم پدر این شهدای عزیز رانمیدانید فرزند ادم هم بگوئید کافیست روحشان شاد 😭😭
تکمیلی نماز لیله الدفن 👇👇👇👇👇
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌷نماز شهیدحاج قاسم سلیمانی 🌴امشب سه شنبه ۱۷ دی 🔹نماز لَیلَةُ الدّفن یا نماز شب اول قبر را برای میت در شب اول قبر (از اول شب تا صبح) می‌خوانند و بهترین وقت آن بعد از نماز عشا است. 💎نماز لیله الدفن دو رکعت است: در رکعت اول سوره «حمد» و «آیت‌الکرسی» (آیات 257 -255 سوره بقره) 🔸در رکعت دوم سوره «حمد» و ده مرتبه سوره «قدر» بخواند چون سلام داد بگوید: اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَابْعَثْ ثَوابَها إِلىٰ قَبْرِ قاسم ابن حسن سلیمانی 🖤 🖤
نماز لیلة الدفن امشب فراموش نکنید نام پدرانشان👇👇 شهدای والا مقام : قاسم سلیمانی ابن حسن حسین پور جعفری ابن محمد شهرود مظفری ابن حسین وحیدزمانی نیا ابن فریدون جمال ابن جعفر(ابو مهدی) 💕💕💕
|⇦• چه فاطمیه ای شد امسال...|⇦• سینه زنی جانسوز تقدیم به روحِ ملکوتیِ سردارِ رشیدِ اسلام ، کابوسِ جبهۀ استکبار شهید حاج قاسم سلیمانی با نوای حاج محمود کریمی در شب اول فاطمیه98 •✾• وای...فرشته بی پَر اومد وای...اُمیدِ رهبر اومد وای تنش شبیه جسمِ علی اکبر اومد چه فاطمیه ای شد امسال اُمید و دلبرم برگشته شبیه فاطمه از آتیش مُدافعِ حرم برگشته ________ تو...به آرزوت رسیدی تو...امام حسینُ دیدی تو...به سِیِّدِ شَهیدا تو اَشبَهُ شَّهیدی تو روضه ی مُجَسَّم هستی یه مملکت شده بی تابت داری میری سلامِ مارو بِبَر به مَحضرِ اربابت چه فاطمیه ای شد امسال اُمید و دلبرم برگشته شبیه فاطمه از آتیش مُدافعِ حرم برگشته ________ وای...غمت غمِ وطن شد وای...تنت شبیه جسمِ امامِ بی کفن شد یه قطره از غَمِ اَربابُ تو دیدی حالِ ما این حالِ هزار و نهصدُ پنجاه زخم رو پیکرش تویِ گودالِ به سمتِ گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتر بود،دیر رسیدم من سَرِ تو دعوا بود،ناله کشیدم من سَرِ تو رو بُردن،دیر رسیدم من شَبِ اولِ که از من دوری،از من دوری من کربلایم و تو،کُنجِ تنوری سَرِ تو رو بُردن،دیر رسیدم من...
|⇦• علمدارِحضرتِ وَلی...|⇦• سینه زنی تقدیم به روحِ ملکوتیِ سردارِ رشیدِ اسلام ، کابوسِ جبهۀ استکبار شهید حاج قاسم سلیمانی با نوای حاج محمود کریمی در شب اول فاطمیه98 •✾• علمدارِحضرتِ وَلی،قاسم سلیمانی سراپایت نورِ مُنجَلی،قاسم سلیمانی نگاهت شمشیرِ صِیقَلی،قاسم سلیمانی ای اُلگویِ شیعه یِ علی،قاسم سلیمانی رمز انتقام،قاسم سلیمانی ذکرِ یا علی،قاسم سلیمانی ناصرِ الحُسین،قاسم سلیمانی ____ تو تصویرِ دین و غیرتی، قاسم سلیمانی تو مجموعِ عشق و عزتی، قاسم سلیمانی تو شاگردِ خوبِ نهضتی، قاسم سلیمانی تو با خونَت رمزِ وحدتی، قاسم سلیمانی جانِ ملت و روحِ اُمتی، قاسم سلیمانی فدایی هایِ تو هم قسم، قاسم سلیمانی دستِ ظُلم می شود قَلَم، قاسم سلیمانی نمی اُفتد بر زمین عَلَم، قاسم سلیمانی سپاه قدس می رَسَد حَرَم، قاسم سلیمانی خواب ظالمان می زند به هم، قاسم سلیمانی ناصرِ الحُسین،قاسم سلیمانی ____ جهانِ محوِ اقتدارِ تو، قاسم سلیمانی همه یاران در مدارِ تو، قاسم سلیمانی همه خوبان هم قطارِ تو، قاسم سلیمانی شهیدانِ در جوارِ تو، قاسم سلیمانی اعتبارِ ما، قاسم سلیمانی افتخارِ ما، قاسم سلیمانی به نامِ خشمِ تمامِ ما؛ قاسم سلیمانی به شمشیرِ بی نیامِ ما، قاسم سلیمانی به دشمن گفته امامِ ما، قاسم سلیمانی بترسد از انتقامِ ما، قاسم سلیمانی انتقامِ سخت،شد پیامِ ما، قاسم سلیمانی ناصرِ الحُسین،قاسم سلیمانی ____ سفیرِ عرش می زند صِدا،قاسم سلیمانی اَلا یا عالم نوحوا عَلی، قاسم سلیمانی که نوشیده از خُمِ بلا، قاسم سلیمانی در آغوشِ شاهِ کربلا، قاسم سلیمانی عُشّاقُ الحُسین، یا اَهلَ الوِلا