••🕊••
#منبر_بزرگان🍃
✍🏻اگر #نمازتان را مراقبت و محافظت نکنید میلیاردها قطره #اشک هم برای #سیدالشّهدا بریزید، درآخرت شما را نجات نمیدهد.
#آیت_الله_بهجت✅
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب🤲
💕💚💕
(✿ฺ´\🌷/`✿ฺ)
#سخن_بزرگان🪴
اگر چهار مرتبه بگویے
بیچارهام و عادت ڪنے،
اوضاع خیلے بیریخت میشود؛
همیشه بگویید :↯
#الحــمداللـه
#شڪـرخــدا
بلڪه بتوانے دلت را
هم با زبانت هم راه ڪنی
مرحوم حاج اسماعیل دولابی✨
💕❤️💕
توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش .....
همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه .....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشتهای اون جوون رو میکند میذاشت برای پیره زن .....
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره ..... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟
پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره .....
جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچههام میخام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟
جوون گفت: چرا
پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه .....
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.
💕💜💕
💫کاملترین و زیباترین دعای والدین
در حق فرزندان برگرفته از قرآن
🌸بار الها تو فرزندانم را بدون اینکه من قدرت و توانایی داشته باشم به من داده ای! پس آنها را در پناه خودت بدون قدرت و توان من حفظ بفرما که من قدرت محافظت از آنان را در تمامی لحظات ندارم
🌸بار الها آنها را از هر بدی و شر و چشم زخم و ضرری حفظ بفرما
🌸خداوندا آنها را از مریضیها محافظت بفرما و اگر بیمارند شفا بده
🌸خداوندا آزمایش و امتحان من را در آنها قرار مده که شانه هایم تحمل چنین باری را ندارد
🌸بار الها آنها را در آزمایشات پنهانی و آشکار مأجور بفرما
🌸خداوندا آنها را از بندگان صالح خودت و حافظان کتابت قرار بده و آنها را از نظر دین و عبادت و اخلاق و دانش سرآمد و بهترین مردم و از نظر زندگی خوشبخترین مردم و بهترین زندگی قرار بده
🌸بار خدایا فرزندانم را با حلالت از حرامت بی نیاز بگردان و با فضل و بخشش خود از احتیاج به غیر تو بی نیازشان بگردان
🌸خداوندا همانطور که کتابت را تا قیامت حفاظت می کنی، فرزندان من را هم از بدی و پلیدی محفوظ بدار
🌸بار الها دوستی با بهترین افراد و خصلتهای پاک و توکل بر خودت را نصیبشان بفرما یا قادر و یا جبار
🌸بار الها تمامی مرضهای قلبی و بدنی از آنها دور بفرما و با قدرت و توان خودت مرا به نهایت آرزویم درباره آنها نائل بگردان یا کریم یا منان
🌸بار الها مرا از احسان و نیکی آنها در حیاتم برخوردار بفرما و با دعایشان بعد از مرگم مرا خوشحال بگردان
🌸بار الها فرزندانم را، که همانا تکه ای از قلبم هستند، به تو سپرده ام. در مکانی که از دیدگان من پنهان هستند اما از دیدگان تو پنهان نیستند، پس آنها را با حفاظتی که لایق عظمتت می باشد حفظشان بفرما
🌸پروردگارا، همّ و غم آن کسی که این پیام را برای من فرستاده است را برطرف بفرما؛ فرزند و فرزندانش را از هر بدی محافظت کن و هر آنچه را که آرزو دارد نصیبش کن
💫الهی آمین🙏
─┅─═इई 🌸🧡🌸ईइ═─┅─
💕با سنگ هر گناه ،پرم را شکسته ام.
آه ای خدا ، خودم کمرم را شکسته ام.
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس،
پلهای امن پشت سرم را شکسته ام.
من دانه دانه اشک خودم را فروختم،
نرخ طلایی گهرم را شکسته ام.
💕💙💕
داستان کوتاه
سلطان به وزیر گفت 3 سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی.
سوال اول: خدا چه میخورد؟
سوال دوم: خدا چه میپوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار میکند؟
وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.
غلامی دانا و زیرک داشت.
وزیر به غلام گفت سلطان 3 سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.
اینکه :خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ چه کار میکند؟
غلام گفت: هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...!
اما خدا چه میخورد؟ خداغم بنده هایش را میخورد.
اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.
فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.
وزیر به دو سوال جواب داد، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده ایست. جوابها را او داد.
گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.
بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.
قانون زندگی، قانون باورهاست
بزرگان زاده نمیشوند، ساخته میشوند
💕💙💕
🔹فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم محمد مهدی فریدونی خطاب به مردم ایران:
بدانيد كه دشمن در صدد زدن ولايت فقيه و امام خامنهای (مدظلهالعالی) است اگر سستی كنيد و تعلل ورزيد خدا اين نعمت را از شما میگيرد و آن را به شكل بدی جايگزين میكند، امنيت بالاترين نعمتی است كه خدا به مردم ايران داده (اين را سوريه و عراق رفتهها) بهتر درك میكنند، چرا كه در سوريه آزادی بود، ساحل مديترانه بود، حجابشان آزاد بود اما وقتی امنيت از بين رفت و ده هزار نفر از زنانشان در بين تكفيری و داعشی دست به دست شدند، فهميدند كه چه نعمت بزرگی را از دست دادهاند.
**✿❀ ❀✿** َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک الفرج
💕💚💕
بیشتر سوء تفاهم ها از حرف های خاله زنڪی آغاز میشود...
ریشه تمام این حرف ها حسادت پنهان است ..
این دوره زمونه باید ؛
حواست باشه با ڪی درد و دل میڪنی
آدمهای ڪمی هستند ڪه حرفاتو گوش میدن
و
مهم هستی براشون،
بقیه فقط میخوان یه چیزی برای یڪ ڪلاغ چهل ڪلاغ ڪردن داشته باشند.
استاد الهی قمشه ای
💕💙💕
داستان کوتاه خوبی و بدی
دو دوست برای تفریح به ییلاق های خارج از شهر رفتند. در بین راه بر سر زمان استراحت اختلاف نظر پیدا کردند و یکی از آن ها در اثر عصبانیت بر روی دیگری سیلی محکمی زد.
آن یکی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد، اما بدون آن که چیزی بگوید روی شن های کنار رودخانه نوشت:«امروز بهترین دوستم به من سیلی زد.»
سپس راه خود را ادامه دادند و به قسمت عمیق رودخانه رسیدند. آن دوستی که سیلی خورده بود پایش لغزید و نزدیک بود با جریان آب به سمت پرتگاهی خطرناک برود که دوستش او را نجات داد.
وقتی نفسش بالا آمد سنگ تیزی برداشت و به زحمت روی صخره ای نوشت:«امروز بهترین دوستم،جانم را نجات داد.»
دوستش با تعجب پرسید:«چرا آن دفعه روی شن ها نوشتی و این بار روی صخره؟» دیگری لبخند زد و گفت:«وقتی بدی می بینیم باید روی شن ها بنویسیم تا به راحتی با جریان آب شسته شود و وقتی محبتی در حق ما می شود باید روی سنگ سختی حک کنیم تا برای همیشه بماند.»
💕❤️💕
✨﷽✨
🏴چرا زینب (سلام الله علیها)، «عالمه غیر معلّمه» توصیف شده است؟
✍برخی مؤمنین «صابر»ند و برخی دیگر «صبور»؛ امّا خواص از مؤمنین اند که «صبّار»ند؛ یعنی در نهایت صبر. صبر در مصیبت ها و امتحانات الهی، صبر در عبودیت و اطاعت از دستورات الهی و صبر در ترک معصیت و گناه. همچنین برخی از مؤمنین «شاکر»ند و برخی دیگر «شکور».
انسان مؤمنی که در تحمل مصیبت و انجام طاعت و ترک معصیت، صبّار باشد و صبرش نیز فقط برای کسب رضای خدا باشد و از همه بالاتر اینکه، نه تنها از دچار شدن به انواع سختی ها حتی اندکی هم در دلش احساس نارضایتی نمی کند، بلکه از خداوند بسیار هم شاکر باشد، آنگاه چشم دلش باز و فهمش از دین و منابع دینی، فهمش از زندگی، فهمش از موضوعات مختلف اجتماعی - سیاسی و فهمش از بسیاری مسائل دیگر، فهمی حکیمانه می شود. خداوند بندگان خاص خود را پس از طی کردن سختی هایی طاقت فرسا در زندگی، به فهمی حکیمانه نائل می سازد. و هرچه «صبر» و «شکر» انسان بیشتر باشد، فهمش نیز حکیمانه تر خواهد بود.
و این همان معنای این کریمه قرآن است که می فرماید تنها کسانی به فهم عمیق و حکیمانه از آیات الهی دست می یابند که هم «صبّار» باشند و هم «شکور»: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ» (ابراهیم: 5، لقمان: 31، سبأ: 19، شوری: 33)
زینب (سلام الله علیها) یکی از بارزترین مصادیق عینی این آیه شریفه است. زن مؤمنی که پس از تحمّل سختی ها و مصائب فوق العاده سنگین، همه آنان را زیبا می بیند، یعنی هم «صبّار» است و هم «شکور». و در نتیجه طبق فرمایش این آیه کریمه، علم و فهم او نیز علم و فهمی خدادای خواهد بود؛ همانگونه که امام سجاد(ع) خطاب به ایشان فرمودند: «وَ أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَة»
📚احتجاج طبرسی، ج2، ص305
💕❤️💕
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هفتاد و سوم
ساعت از نیمه شب گذشته بود، ولی خواب از چشمان آشفته و اشکبار من سراغی نمیگرفت. مجید همانطور که روی زمین نشسته و سرش را به تشک تکیه داده بود، خوابش برده و دستش به نشانه دلگرمی، همچنان روی دست سرد من مانده بود. خوب می دانستم که در پالایشگاه چه کار سخت و سنگینی دارد و از اینکه با این حالم اینهمه عذابش داده و حتی شامی هم تدارک ندیده بودم، دلم به درد آمد.
دستم را از زیر انگشتان گرمش به آرامی بیرون کشیدم و آهسته از روی تخت پایین آمدم. نگاهی به صورت خستهاش انداختم که هنوز در خوابی سبک بود و با گامهایی کوتاه از اتاق بیرون رفتم. خانه در سکوتی تلخ و سنگین فرو رفته و انگار در و دیوار هم بوی غم میداد. به امید اینکه خنکای آب وضو دلم را آرام کند، وضو گرفتم و سجادهام را گشودم. چادر نمازم را سر کردم و به نیت آرامش قلبم دو رکعت نماز خواندم.
حق با مجید بود، باید خودم را آماده میکردم تا پا به پای مادر این راه سخت و طولانی را طی کنم و در این مسیر طاقت فرسا، بایستی مایه امید و آرامش مادر میشدم، نه مثل امشب که همه توانم را درآغاز راه باختم و بدون اینکه به یاری دل بیقرار و دست تنهای عبدالله بروم، فقط خون دلم را به کام همسر مهربانم ریختم، هرچند این وظیفهای بود که آوردنش به زبان ساده بود و حتی خیال روزهای عملی کردنش، پردههای نازک دلم را میلرزاند. نمازم را با گریه بیصدایم تمام کردم، دستانم را به دعا به سمت آسمان گشودم و با چشمانی که به امید اجابت زیر پرده اشک به چله نشسته بود، خدا را خواندم که شفای مادرم را هر چه زودتر مرحمت کرده و به دل من که این همه بیتابی میکند، آرامشی ماندگار عنایت فرماید.
🌹
8.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درس اخلاق امام خامنهای :
❇️ راهنمایی به انجام کار خیر!
#درس_اخلاق