❖
#سخنان_نیک
تو با شرافتی اگر...
آبروی دیگران را مانند آبروی خودت محترم بدانی.
تو آزادی اگر …
خودت را کنترل کنی، نه دیگران را
تو مهربانی اگر …
وقتی دیگران مرتکب اشتباهی میشوند، آنها را ببخشی.
تو شادی اگر …
گُلی را ببینی و به خاطر زیبایی و عطر خوشش نهایت لذت را ببری
تو ثروتمندی اگر …
بیش از آنچه نیاز داری نداشته باشی.
و دوست داشتنی هستی اگر …
دردهایت تو را از دیدن دردهای دیگران کور نکرده باشد …
اگر چنین است ،
به بزرگیات افتخار کن...
💕💚💕💚
وقتی با "خدا" حرف می زنی🍃💐
هیچ نفسی "هدر" نمی رود...
وقتی منتظر خدا باشی
هیچ لحظه ای "تلف" نمی شود...
وقتی به خدا اعتماد کنی
هرگز "شکست" را نخواهی دید...
با خدا هیچ چیز را از
دست "نخواهی داد".....🍃💐
💕💜💕💜
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت33_بخش_دوم
#هوالعشــــــق❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
کلافه دستت راداخل موهایت میبری.میدانم حوصله نداری دوباره برای کس دیگه توضیح اضافه بدهی، برای همین ب دادت میرسم
_ نه حاجی!...همسرم میخواد بره جنگ...دفاع حرم!میخواست قبل رفتن یه استخاره بگیره...
حاج اقاچهره دوست داشتنی خود را کج میکند
_ پسر تو اینکار که دیگه استخاره نمیخواد بابا!...باید رفت...
_ نه اخه...همسرم یه مشکلی داره...که دکترا گفتن ...دکترا گفتن جای کمک احتمال زیاد سربار میشه اونجا!
سرش را تکان میدهد، بسم الله میگوید و تسبیحش رااز کنار قران کوچک میز برمیدارد.
کمی میگذرد و بعد بالبخند میگوید
_ دیدی گفتم ؟... تواین کار که دیگه نباید استخاره کرد....باید رفت بابا..رفت!
با چفیه روی شانه ات زیر پلکت را از اشک پاک میکنی و ناباورانه میپرسی
_ یعنی...یعنی خوب اومد؟
حاج اقا چشمهایش را به نشانه تایید میبندد و باز میکند.
_ حاجی جدی جدی؟....میشه یبار دیگه بگیرید؟
او بی هیچ حرفی اینبار قران کوچکش را برمیدارد و بسم الله میگوید.بعداز چنددقیقه دوباره لبخند میزند و میگوید
_ ای بابا جوون! خدا هی داره میگ برو تو هی خودت سنگ میندازی؟
هردو خیره خیره نگاهش میکنیم
میپرسی
_ چی دراومد...یعنی بازم؟
_ بله! دراومد که بسیار خوب است.اقدام شود.کاری به نتیجه نداشته باشید....
چندلحظه بهت زده نگاهش میکنی و بعد بلند قهقهه میزنی...دودستت را بالا می آوری وصورتت را رو به آسمان میگیری
_ ای خدا قربونت برم من!...اجازمو گرفتم....چرا زودتر نگرفته بودم...
بعد به حاج اقا نگاه میکنی و میگویی
_ دستتون درد نکنه!...نمیدونم چی بگم....
_ من چیکار کردم اخه؟برو خداتوشکر کن...
_ نه! این استخاره رو شما گرفتی... ان شاءالله هرچی دوست دارید و به صلاحتونه خدا بهتون بده...
جلو میروی و تسبیح تربتت را از جیب درمی آوری و روی میز مقابل او میگذاری
_ این تسبیح برام خیلی عزیزه.....
ولی .... الان دوست دارم بدمش بشما...
خبر خوب رو شما بمن دادی..خداخیرتون بده!
او هم تسبیح رابرمیدارد و روی چشمهایش میمالد
_ خیر رو فعلا خدا به تو داده جوون! دعا کن!
خوشحال عقب عقب می آیے
_ این چه حرفیه ما محتاجیم
چادرم را میگیری و ادامه میدهی
_ حاجی امری نیس؟
بلند میشود و دست راستش را بالا می آورد
_ نه پسر! برو یاعلی
لبخند عمیقت را دوست دارم...
چادرم را میکشی و به حیاط میرویم.همان لحظه مینشینی و پیشانی ات را روی زمین میگذاری.
چقدر حالت بوی خدا میدهد...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت33_بخش_سوم
#هوالعشــــــق❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
ماشین خیابان را دور میزند و به سمت راه آهن حرکت میکند.چادرم را
روی صورتم میکشم و پشت سرم را نگاه میکنم و از شیشه عقب به گنبد خیره میشوم...
چقدر زود گذشت!حقا که بهشت جای عجیبی نیست! همینجاست...
میدانی اقا؟ دلم برایت تنگ میشود...
خیلی زود!...نمیدانم چرا به دلم افتاده بار بعدی تنها می آیم...تنها!
کاش میشد نرفت...هنوز نرفته دلم برایت میتپد رضا ع
بغض چنگ به گلویم میندازد...
#خداحافظ_رفیق...
اشک از کنار چشمم روی چادرم میچکد...
نگاهت میکنم پیشانی ات را به شیشه چسبانده ای و به خیابان نگاه میکنی
میدانم هم خوشحالی هم ناراحت...
خوشحال بخاطر جواز رفتنت...
ناراحت بخاطر دوچیز..
اینکه مثل من هنوز نرفته دلت برای مشهد پر میزند
و دوم اینکه نمیدانی چطور به خانواده بگویی که میخواهی بروی ...میترسی نکند پدرت زیر قول و قرارش بزند
دستم را روی دستت میگذارم و فشار میدهم.میخواهم دلگرمی ات باشم...
_ علی؟..
_ جان؟...
_ بسپار بخدا
لبخند میزنی و دستم را میگیری
💞
زمان حرکت غروب بود وما دقیقا لحظه حرکت قطار رسیدیم.تو باعجله ساک را دنبال خود میکشیدی و من هم پشت سرت تقریبا میدویدم..
💞
بلیط هارا نشان میدهی و میخندی
_ بدو ریحانه جا میمونیما
💞
تا رسیدن به قطار و سوار شدن مدام مرا میترساندی که الان جا میمونیم...
واگن اتوبوسی بود و من مثل بچه ها گفتم حتمن باید کنار پنجره بشینم. توهم کنار آمدی و من روی صندلی ولو شدم.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت33_بخش_چهارم
#هوالعشــــــق❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
لبخند میزنی و کنارم مینشینی
_ خب بگو ببینم خانوم! سفر چطور بود؟
چشمهایت رارصد میکنم.نزدیک می ایم و در گوشت ارام میگویم
_ تو که باشی همه چیز خوبه...
چانه ام را میگیری و فقط نگاهم میکنی.اخ که همین نگاهت مرا رسوا کرد...
_ اره!....ریحانه ازوقتی اومدی تو زندگیم همه چیز خوب شد...همه چیز...
سرم راروی شانه ات میگذارم که خودت را یکدفعه جمع میکنی
_ خانوم حواسم نیست توام چیزی نمیگی ها!!...زشته عزیزم! اینکارارو نکن دوتا جوون میبینن دلشون میخوادا! اونوخ من بیچاره دوباره دم رفتن پام گیر میشه
میخندم وجواب میدهم
_ چشششششم...عاقا! شماامر کن! البته جای اون واسه جوونا دعا کن!
_ اونکه رو چشم!دعا کنم یه حوری خدا بده بهشون...
ذوق زده لبخند میزنم
که ادامه میدهی
_ البته بعد شهادت! وبعد بلند میخندی.لبم را کج میکنم و بحالت قهر میگویم
_ خعلی بدی! فک کردم منظورت از حوری منم!
_ خب منظور شمایی دیگه!...بعد شهادت شما میشی حوری ...عزیزم!
رویم راسمت شیشه برمیگردانم
_ نعخیر دیگه قبول نیست!قَرقَر تا روز قیامت!
_ قیامت که نوکرتم.ولی حالا الان بقول خودت قَر نکن...گناه دارما...
یروز دلت تنگ میشه خانوم نکن!
دوباره رو میکنم سمتت و نگاهت میکنم
دردلم میگذرد اره دلم برات تنگ میشه...برای امروز...برای این نگاه خاصت.یکدفعه بلند میشوم و از جایگاه کیف و ساکها،کیفم را برمیدارم و از داخلش دوربینم را بیرون می آورم.سرجایم مینشینم و دوربین را جلوی صورتم میگیرم
_ خب...میخوام یه یادگاری بگیرم...زود باش بگو سیب!
میخندی و دستت را روی لنز میگذاری
_ ار قیافه کج و کوله من؟....
_ نعخیر!..به سید توهین نکنا!!!..
_ اوه اوه چه غیرتی...
و نیشت را به طرز مسخره ای باز میکنی بقدری که تمام دندانهایت پیدا میشود
_ اینجوری خوبه؟؟؟
میخندم ودستم را روی صورتت میگذارم
_ عههه نکن دیگه!....تروخدا یه لبخند خوشگل بزن
لبخند میزنی و دلم را میبری
_ بفرما خانوم
_ بگو سیب
_ نه....نمیگم سیب
_ باز اذیت کردی
_ میگم...میگم..
دوربین را تنظیم میکنم
_ یک ....دو..... سه....بگو
_ شهیییید...
قلبم با ایده ات کنده و یادگاریمان ثبت میشود...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
❣❤️❣❤️❣️❤️❣️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت34_بخش_اول
#این_قسمت_روخیلی_دوست_دارم
#هوالعشـــق❤
❣❤️❣❤️❣❤️❣
حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش میزند و روی مبل مقابلت مینشیند.سرش را تکان میدهدو درحالیکه پای چپش از استرس میلرزد نگاهش را به من میدوزد
_ بابا؟...تو قبول کردی؟
سکوت میکنم ،لب میگزم و سرم راپایین میندازم
_ دخترم؟...ازت سوال کردم! تو جدن قبول کردی؟
تو گلویت را صاف میکنی ودرادامه سوال پدرت ازمن میپرسی
_ ریحان؟..بگو که مشکلی نداری!
دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش میدهم و اهسته جواب میدهم
_ بله!...
حسین اقا دستش را درهوا تکان میدهد
_ بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر!
سرم را بالا میگیرم و درحالیکه نگاهم را از نگاه پرنفوذ پدرت میدزدم جواب میدهم
_ یعنی...بله! قبول کردم که علی بره!
این حرف من اتشی بود به جان زهراخانوم تایکدفعه از جا بپرد ، ازلبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید.
_ میبینی اقاحسین؟...میبینی!!عروسمون قبول کرده!
رو میکند به سمت قبله و دستهایش را باحالی رنجیده بالا می آورد
_ ای خدا من چه گناهی کردم اخه! ... ببین بچه دسته گلم حرف از چی میزنه...
علےاصغر که تاالان فقط محو بحث مابود درحالیکه تمام وجودش سوال شده میپرسد
_ ماما داداچ علی کوجا میره؟
پدرت باصدای تقریبا بلند میگوید
_ اا ... بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟؟...هنوز که این وسط صاف صاف واساده...
و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد
_ هیچ جا بابا جون هیچ جا...
مادرت هم مابقی حرفش را میخورد و فقط به اشکهایش اجازه میدهد تا صورت گرد و سفیدش را تر کنند
احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی ها هستم
گرچه دل خودم هنوز به رفتنت راه نمیدهد...ولی زبانم مدام و پیاپی تورا تشویق میکند که برو!
تو روی زمین روبروی مبلی که پدرت روی ان نشسته مینشینی
_ پدرمن! یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره
من فقط خواستم اطلاع بدم که میخوام برم.همه کارامم کردم و زنمم رضایت کامل داره...
حسین اقا اخم میکند و بین حرفت میپرد
_ چی چی میبری و میدوزی شازده؟ کجا میرم میرم؟..مگه دخترمردم کشکه؟...اون هیچی مگه جنگ بچه بازیه!...من چه میدونستم بعداز ازدواج زنت ازتو مشتاق تر میشه...
توحق نداری بری
تامنم رضایت ندم پاتو از دراین خونه بیرون نمیزاری
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
❤️❣️❤️❣️❤️❣️❤️❣️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
جوانی مادرش را پیش دندانپزشک برد ؛ دندانپزشک از او خواست تا رنگ مناسب دندان انتخاب کند
پسر گفت : هررنگی میخواهی بگذار چون این پیرزن /است و بزودی می میرد.
بعد از یک هفته جوان مرد .
سبحانک ربی ما اعظمک
💌💌💌💌💌
ابراهیم تنها پسرش را برای قربانی آماده می کرد
چاقویش را تیز کرد و آماده قربانی شد واسماعیل میگفت : به آنچه فرمان داده شدی عمل کن
و هردوی آنها نمیدانستند که قوچی در بهشت 500 سال قبل برای این لحظه مهیا است.
* پس به پروردگارت اعتماد کن *
💌💌💌💌💌
هنگامی که نوح دعا کرد:
" انی مغلوب فانتصر "
گمان نمیکرد الله متعال بشریت را بخاطرش غرق کند و همه اهل زمین غرق میشوند الا او و کسانی که همراهش در کشتی بودند.
* پس به پروردگارت اعتماد کن *
💌💌💌💌💌
موسی گرسنه شد و صدای فریادش تمام قصر را پر کرده بود و سینه هیچ زنی را نمیگرفت ؛ همه این گریه ها بخاطر زنی بود که پشت رودخانه مشتاق دیدار پسرش بود و لطف و رحمتی از رب العالمین به او و پسرش
* پس به پروردگارت اعتماد کن *
💌💌💌💌💌
ظلمت و تاریکی بر یونس چیره شد وقتی عذر خواهی کرد و صدا زد:
* لا اله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین*
الله تعالی فرمود : او را استجابت کردیم واز غم و اندوه نجاتش دادیم
* پس به پروردگارت اعتماد کن*
💌💌💌💌💌
پیامبر اسلام صل الله و علیه والسلام روی فرش غمگین و ناراحت به پشت خوابیده بود
پروردگارش به جبرئیل دستور داد
تا او را به آسمان بالا ببرد تا پیامبران او را آرامش دهند
* پس به پروردگارت اعتماد کن*
💌💌💌💌💌
زمانی که خداوند یوسف را از زندان بیرون آورد
صاعقه ای نفرستاد تا دروازه زندان را از جا بکند و به دیوار های زندان امر نفرمود تا راه را بسوی یوسف باز کند
بلکه خوابی را در آرامش شب به ذهن پادشاه خوابیده فرستاد
* پس به پروردگارت اعتماد کن*
💌💌💌💌💌
به پروردگارت اعتماد کن و دستانت را عاجزانه بالا ببر و بدان بالای هفت آسمان پروردگار حکیم و کریم است
💌💌💌💌💌
ماگروهی هستیم که اگر دنیا برایمان سخت و تنگ شد درهای آسمان برایمان گشوده می شود
پس ؛
* چگونه ناامید می شویم ...؟ *
💌💌💌💌💌
وقتي كه به پروردگارت اعتماد كردي و با تمام اميد او را بر حق خود قرار دادي ؛ هيچ ترس و هراس و نگراني بر خود راه مده كه او برترین و بهترين كارساز بندگانش هست.
#حسبنا_الله_و_نعم_الوكيل
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
#نماز_شب
🔸محدّث قمى رحمه الله عليه، در شرح حال محدّث گرانمايه، حاج شيخ عباس قمی آورده اند:
👈🏻وى در تمام دوره سال، در چهار فصل، حدّاقل يك ساعت قبل از طلوع فجر بيدار و مشغول نماز و تهجّد بود.
✨به عبادت آخر شب و قبل از سپيده دم اهميّت زياد مى داد و معتقد بود كه بهترين اعمال مستحبّى، عبادت و تهجّد است.
🔹فرزند بزرگش میگويد:
تا آن جا كه من به خاطر دارم بيدارى آخر شب از او فوت نشد. حتّى در سفرها، اين شيوه عملى مى شد.
💕🧡💕🧡💕
#خودمانی سحرگاهی
شبیهِ اشکی که ناگهانی، راهش باز میشود و... دلت میخواهد، تمام نشود،
شبیهِ آغوشی که در آن حل میشوی و دلت میخواهد تمام نشود،
شبیه صدایی که ناگاه همهی قلبت را میلرزاند و دلت میخواهد تمام نشود،
شبیه دستی که حرارتش، از سرانگشتانت به تمام وجودت سرایت میکند و دلت میخواهد تمام نشود،
سحرهای رمضان هم ....همینطوری اَند ... نه؟
هر سحر که خلوتش، تمام جانت را در خویش میکِشد و حل میکند؛
نگرانِ سحرِ آخری ...
و دلت نمیخواهد که تمام شـــود ...
➖ سالهاست شریک سفرهی سحرهایمان شدهاید،
خوب و بدمان را بخشیدهاید و همراهمان بودهاید....
امسال سحرهایمان کمی فرق کرده ؛
➖ داریم تمرین میکنیم در #حرفهای_من_و_خدا ، أسمائش را همین دور و برها پیدا کنیم،
➖ در #اوست ها، بگردیم در سینهی خودمان و آیاتِ قرآن را بیرون بکشیم،
➖ با سیر در عوالِم هستی، کمی از طعم "هستیشناسی" های کارگاه فکر و ذکر را مرور کنیم ،
➖ با موزیک ویدئوهای توحیدی، رقّت و لطافت عاشقی را مزمزه کنیم،
➖ و با هفتهای یکبار مجموعه مستند #حالا با آنچه رهیافتگان این مسیر، تجربه کردهاند، از حجم ترسهایمان بکاهیم ....
شاید این تغییر، اولِ کار، کمی بابِ میلِتان نیفتد، اما مطمئنیم ... چند روز دیگر که بگذرد، گوشهی قلب شما نیز، به این تفاوتِ نگاه، گیر خواهد کرد... إنشاءالله
سحر پنجم، مبارک و گوارا ....
5.mp3
4.01M
4_293413254921716310.mp3
7.14M
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
4_6019222667628906767.mp3
24.37M
ترجمه جزء پنجم قرآن مجید
🎙 ترجمه: #محمد_مهدی_فولادوند
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
4_6019222667628906812.mp3
15.85M
✴️ پنجشنبه 👈18فروردین /حمل 1401
👈 5رمضان 1443 👈 7 آوریل 2022
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی.
🎇 امور دینی و اسلامی.
📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست :
📛 قسم خوردن .
📛 و دیدار روسا خوب نیست.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود .
👶 زایمان خوب و نوزاد حالش خوب است.
🚘 مسافرت : خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه و ایه الکرسی و با احتیاط کامل باشد.
❎نماز نافله در شب های ماه مبارک رمضان.
🔵نماز مستحبی شب ششم.
(چهار رکعت) در قالب دو نماز دو رکعتی و در هر رکعت بعد از سوره حمد سوره تبارک الملک خوانده میشود.
♥️ثواب: امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: کسی که این نماز را بخواند مثل آن است که شب قدر را درک کرده باشد.
🔭احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ شروع به تحصیل و کارهای اموزشی.
✳️ و نگارش کتاب و خط نوشتن خوب است.
💑 امشب : امشب (شبِ جمعه) ، مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء ، امید می رود فرزند از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام گردد.ان شاء الله
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث سرور و شادی است.
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث زردی رنگ می شود.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد .
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
با این دعا روز خود را شروع کنید👇👇
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
1_5118883847487881337.pdf
488.8K
💚🕊💙🌜🧡🌛💙🕊💚
🗂فایل متنی( پی دی اف)
💐دعای ابوحمزه ثمالی
دعایابوحمزه۩استادمیرباقری.mp3
13.57M
🌸🍃✨👆🏻👆🏻✨🍃🌸
🤲😭 دعای ابوحمزه ثمالی
«إِلَهِي لا تُؤَدِّبنِي بِعُقُوبَتِكَ، وَ لا تَمكُر بِي فِي حِيلَتِكَ...»
🎙 با نوای استاد میرباقری
AUD-20220406-WA0178.
1.77M
🌸↶ دعــای روز پـنـجــم ↷🌸
🍃🍁مــ🌙ــاه مـبــارک رمضـــان🍁🍃
〖 *اَلّلهُمَّ اجْعَلْنی فیهِ مِنَ المُسْتَغْفرینَ وَاجْعَلْنی فیهِ مِن عِبادَكَ الصّالِحینَ القانِتینَ وَاجْعَلْنی فیهِ مِن اوْلیائِكَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِكَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین* 〗
【خدایا مرا در این روز از آمرزش جویان و از بندگان شایسته و فرمانبردارت و از دوستان نزدیكت قرار بده، به مهربانى خودت اى مهربانترین مهربانان】
حضرت یعقوب علیهالسّلام در فراق حضرت یوسف علیهالسّلام آن قدر گریه کرد تا نابینا شد!!
امّا ...
پس از سالها، وقتی چشمش دوباره به حضرت یوسف علیهالسّلام افتاد، بینا شد!
یا صاحبالزّمان!
مدتهاست کوردلیم!
آیا شود که گوشهی چشمی به ما کنید؟