#مسئولیت_طاقتفرسای_یکی_از_بچههای_سمج!
🌷تخریب در کردستان تجربه خاصی بود. یکی از آن تجربهها؛ تجربه زمین بود. خودی و دشمن دیگر دریافته بودند که در زمینهای سخت و سنگلاخ مین کار گذاشتن دشوار است و مطمئنترین محلها برای عبور؛ راه رفتن داخل شیار و پا روی سنگها گذاشتن بود. ولی یکی از بچه های سمج؛ محل تردد دشمن را با دشواری به هم ریخت.
🌷او مسئولیت طاقتفرسای مینگذاری در شیار را به عهده گرفت و تضمین کرد که دیگر دشمن از آن محل عبور نکند! یا اینکه آنقدر دلهره در دلش ایجاد شود که تا حد امکان از آن محل عبور نکند، وی بر خلاف تجربه به دست آمده، زیر تمام سنگهایی که به نوعی موقع عبور هر کسی ترجیح میداد روی آن قدم بگذارد و عبور کند مین کار گذاشت.
🌷بعضی را قطع کششی و بعضی را تله انفجاری کرد و در آخر همان شد که قولش را داده بود. دشمن بعد از چند بار عبور از آن مسیر و دادن تلفات به ناچار به راههای صعب العبورتر روی آورد.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💕💚💕💚
بهم گفت تا الان که این مسیرو اومدی و کلی سختی،مشکلات،شکست،اشتباه و تلخی تجربه کردی،اگه میتونستی برگردی عقب،حاضر بودی مسیرتو عوض کنی،نه؟
با قاطعیت تمام جواب دادم؛نه!
اگه هزار بارم برمیگشتم عقب،دوباره و دوباره انتخابم همین راه بود،
همین راهی که تهش مشکلات و سختی ها از من یه آدم قوی و قدرتمند ساختن،
همین راهی که آخرش این باور به وجودم حاکم شد موفقیتی که بدون شکست آدم بهش میرسه،موفقیت نیست و ارزش افتخار کردن نداره
و آدم باید واسه چیزی سرش بلند باشه که بخاطرش کلی از خوشیاش زده باشه،با هر بار شکست یه آدم جدید و پختهای ازش ساخته بشه و واسه رویاهاش که میخواد زندگیشون کنه تلاش کردهباشه.
همین مسیر که از تکتک کارای گذشته،چه اشتباه چه درست پشیمونی ندارم و خوشحالم اون لحظه کاریو کردم که حس خوب گرفتم ازش ...
همین مسیر که با سختیاش سخت بار اومدم
همین مسیر که منطق و عقل منو ساخت تا بخاطر راهی که پشت سر گذاشتم ذرهای ناراحت و ناراضی نباشم از خودم
#شقایق_انتظام
💕💜💕💜
📚ملاقات امام زمان عجل الله فرجه
یكى از علماء بزرگ (مرحوم آیة الله سید باقر مجتهد سیستانى پدر آیة الله سید على سیستانى ومرحوم سید محمود مجتهد سیستانى ) در مشهد مقدس براى آنكه به محضر امام زمان عجل اللّه شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدى از مساجد شهر آغاز می كند ایشان فرمودند:
در یكى از جمعه هاى آخرین ، ناگهان شعاع نورى را مشاهده كردم كه از خانه ى نزدیك آن مسجدى كه من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم مى تابید، حال عجیبى به من دست داد، از جاى برخاستم و بدنبال آن نور به در آن خانه رفتم ، خانه كوچك و فقیرانه اى بود، از درون خانه نور عجیبى مى تابید.
در زدم وقتى در را باز كردند، مشاهده كردم حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه فرجه در یكى از اتاق هاى آن خانه تشریف داشتند و در آن اتاق جنازه اى را مشاهده كردم كه پارچه اى سفید بروى آن كشیده بودند، وقتى من وارد شدم و اشك ریزان سلام كردم ، حضرت بمن فرمودند: چرا اینگونه دنبال من مى گردى و رنج ها را متحمّل مى شوى؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه كردند) تا من دنبال شما بیایم! بعد فرمودند: این بانوئى است كه در دوره بى حجابى (رضا خان پهلوى ) هفت سال از خانه بیرون نیامده مبادا نامحرم او را ببیند!
📚شيفتگان حضرت مهدى(عج)، ج 3، ص 158،
گوهر صدف، ص 48
💕🧡💕🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صــبــح آمــد و🌸
وقــت روشــنــائے آمــد🍃
شــبــخــیــزان را🌸
دم جــدائے آمــد🍃
آن چــشــم چــو پــاســبــانــ🌸
فــروبــســت بــخــوابــ🍃
وقــت هوســ🌸
شــڪــر ربــائے آمــد🍃
ســلــام صــبــح بــخــیــر دوســتــان عــزیــز...💗
امــروزتــونــ مــمــلــو از آرامــش و شــادے و مــهر🌸🍃
.🌸🍃
#نیایش_صبحگاهی🌸🍃
🌸خدايا
قدرتم را دو چندان کن
نه در بازوانم! قلبم را قدرتی بخش
تا ناملایمات زندگی را آسان تر تحمل کنم
تا بدانم عشق چیست و چگونه عشق بورزم ...
🌸خدایا
قدرتم را فزونی بخش
نه چشم هایم را و نه زبانم را
بلكه به فهم و شعورم
تا بدانم کیستم و چیستم
تا از دوش ناتوانی باری را بر گیرم
تا دست سردی را گرمی بخشم
تا دردمندی را آسوده سازم...
🌸خدایا
قدرتم را افزون کن
نه در گستاخی نه در گزافه گویی؛
بلکه روحم را تا بدانم
انسانیت چیست و کجاست؛
تا بدانم کوتاه ترین راه برای
انسان شدن و انسان ماندن چیست؛
🌸خدایا
کمکم کن كه تنها دادرس و كمك كنده تويي
آنجا كه يار و ياوري نيست .
🌸آميــن
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 برای هـر چیـزی
🎊جوازی لازم است
🌸و جواز گذشتن از
🎊صـراط
🌸محبت و عشق
🎊به علی بن ابی طالب است
🌸پیشاپیش
عیـد غـدیر خم مبـارک🌸🎊🌸
#عید_غدیر🌸🍃
#کوکی_شکلات_چیپسی
موادلازم
کره نرم 150 گرم
روغن مایع 50 گرم
شیر 125 گرم
آرد 450 گرم
پودر قند 240 گرم
تخم مرغ 3 عدد
نشاسه ذرت 50 گرم میتونید بجاش ارد بزنید
وانیل 1/4 قاشق چایخوری
شکلات چیپسی یا خرد شده 200 گرم
پودر کاکائو روشن 1 قاشق سوپخوری
بکینگ پودر 1 قاشق چایخوری
فر را رو دمای 180 درجه گرم کنید داخل سینی فر کاغذ انداخته و کنار بگذارید .کره را با دور متوسط همزن حدودا 1 دقیقه بزنید تا بافتش باز شود پودر قند الک شده را اضافه کرده و 3 دقیقه بزنید روغن مایع را اضافه کرده کمی که هم خورد تخم مرغها را دانه دانه اضافه کنید به همراه وانیل و به مدت 30 ثانیه با همزن بزنید تا مواد حجم گرفته و یکدست شود بعد شیر را اضافه کنید و کمی بزنید در آخر ارد و بیکینگ پودر را با هم الک کنید و اضافه کنید با و لیسک مخلوط کرده و شکلات رو هم با بقیه مواد مخلوط کنید از مواد به اندازه 1 قاشق غذاخوری برداشته و با فاصله در سینی قرار دهید مدت زمان پخت 15 دقیقه یا تا زمانی که فقط کمی زیر کوکی طلایی شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نظر مهم و شنیدنی رهبر انقلاب درباره گشت ارشاد ...
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لوبیا پلو عطری و گیاهی با ماست طعم دار و سالاد
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
مواد لازم:
۴۰۰ گرم لوبیا سبز رو مثل من بُرش بدید و ۵ دقیقه با حرارت زیاد و روغن(۵-۶ قاشق غذاخوری) تفت بدید.
موارد زیر رو پوره (یا رنده) کنید:
۱ عدد پیاز
۳ حبه سیر
۱ عدد فلفلدلمه (بهتر هست که قرمز باشه)
۴-۵ عدد گوجه
بعد از اینکه پوره کردید و لوبیا رو ۵ دقیقه سرخ کردید، پوره قرمز رنگ، زعفرون و ادویههای زیر رو به لوبیا اضافه کنید:
۲ قاشق چایخوری زیره سیاه
۲ قاشق چایخوری ادویه کاری
نمک و فلفلسیاه
خوب روی حرارت زیاد تفت بدی، یکم آب بریزید حرارت رو کم کنید و اجازه بدید تا ۲۰ دقیقه با در بسته بجوشه.
بعد از ۲۰ دقیقه، ۳ لیوان برنج شسته شده، ۱ لیوان آب و نمک بریزید و اجازه بدید تا بجوشه و آب تبخیر بشه. (چون پوره سبزیجات داریم آب کم میریزیم)
بعد از اینکه آب تبخیر شد، ۳۰ گرم کره، یکم روغن زیتون بریزید و اجازه بدید تا ۳۰-۳۵ دقیقه دم بکشه (با حرارت کم).
لوبیا پلو خوشمزه و عطری ما آماده هست.
برای ماست طعمدار:
ماست: ۱ لیوان
پیازچه: ۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کوکی_انرژی_زا
1 پیمانه جو دوسر یا 1 فنجان آرد بادام
1/2 فنجان کره بادام زمینی
1/4 فنجان شیره انگور
2 قاشق غذاخوری تخم کتان آسیاب شده
1/4 فنجان نارگیل تفت داده شده
1 قاشق چایخوری وانیل
1 قاشق چایخوری دارچین
1 قاشق غذاخوری شکلات چیپسی
2 قاشق چایخوری دانه چیا
شکلات تلخ آب شده
😍پلو رشته برنجي از Nil şahin😍
اولين كانال ترجمه غذاهاي تركيه
پلو رشته برنجی
1/2لیوان رشته برنجی(برابر با یک فنجان کمر باریک )
4 قاشق غذاخوری روغن زیتون
فلفل دلمه ای زرد وقرمز و سبز هر کدام یک عدد
1 و 1/2 لیوان آب
10 ساقه نعنا
نمک
رشته برنجی را همراه روغن زیتون در قابلمه کمی تفت دهید تا کمی تغییر رنگ دهد فلفل دلمه ای ها را که نگینی خرد کرده اید اضافه کرده وکمی تفت دهید وبعد آب ونمک را بیفزایید ودر حرارت ملایم اجازه دهید آبش کشیده شود والبته اگر دوست داشتید طبق روال ایران چند دقیقه دم بگذارید در غیر اینصورت نعنا را خرد کرده روی غذا ریخته ودر ظرف سرو بکشید
نكته: ميتوانيد به جاي ليوان از پيمانه هاي استاندارد قنادي استفاده كنيد
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
رهبر انقلاب: عید غدیر هم از همان قرون اوّل اسلامی یک عید رایج بوده. مواردی در تاریخ هست که مرحوم علّامهی امینی (رضوان الله علیه) در الغدیر ذکر میکنند که در فلان جا نوشته این حادثه اتّفاق افتاد «و کان ذلک یوم الغدیر» یا مثلاً «یوم ثامن عشر من ذیالحجّه»؛ یعنی موارد متعدّدی را در تاریخ اسلام، از همان صدر اوّل، در [دوران] خلفای فاطمی در مصر، در جاهای دیگر، به عنوان عید غدیر ذکر کردهاند.
و مرحوم علّامهی امینی این روایت غدیر را از ۱۱۰ نفر از صحابه نقل میکند؛ یعنی روایات متعدّدی با سندهای معتبر وجود دارد که به ۱۱۰ نفر از صحابه میرسد. این چیز مهمّی است که این عدّهی قابل توجّه از صحابه این حدیث را و این حادثه را نقل کرده اند.
عید غدیر #بزرگترین_عید
#قسمت_آخر رمان تمام زندگی من:
نام های مبارک
من بیشتر از هر چیز نگران آرتا بودم ... ولی لروی چنان محبت اون رو به دست آورده بود و باهاش برخورد کرده بود که در مدت این دو سال ... آرتا کاملا اون رو به عنوان یه دوست و یه پدر پذیرفته بود ... هر چند، احساس خودم هم نسبت به لروی همین طور بود ...
مهریه من، یه سفر کربلا شد ... و ما به همراه خانواده هامون برای عقد به آلمان رفتیم ... مرکز اسلامی امام علی "علیه السلام" ...
مراسم کوچک و ساده ای بود ... عکاس مون دختر نوجوان مسلمانی بود که با ذوق برای ما لوکیشین های عکاسی درست می کرد ... هر چند باز هم اخم های پدرم، حتی در برابر دوربین و توی تمام عکس های یادگاری هم باز نشد ...
ما پای عقدنامه رو با اسم های اسلامی مون امضا کردیم ... هر چند به حرمت نام هایی که خانواده روی ما گذاشته بود... اونها رو عوض نکردیم ... اما زندگی مشترک ما، با نام علی و فاطیما امضا شد ... با نام اونها و توسل به نام های مبارک اونها ...
ادامه دارد....
🕊. 🕊. 🕊.
نويسنده:سيد طاها ايماني
🕊. 🕊. 🕊.
✨✨
✨
رمان عاشقانہ مذهبی 😍
#ماثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشق_ترند👌
📝 #قسمت_اول_اینک_شوکران۱
هرچه یک دختر به سن و سال او دلش میخواست داشته باشد او داشت. هر جا میخواست میرفت و هر کار میخواست میکرد. می ماند یک آرزو: این که یک سینی بامیه متري بگذارد روي سرش و ببرد بفروشد. تنها کاري که پدرش مخالف بود فرشته انجام بدهد...
و او گاهی غرولند میکرد چه طور میتوانند او را از این لذت محروم کنند. آخر، یک شب پدر یک سینی بامیه خرید و به فرشته گفت توي خانه به خودمان بفروش. حالا دیگر آرزویی نداشت که بر آورده نشده باشد....
پدر همیشه هواي ما رو داشت لب تر میکرد همه چیز آماده بود ما چهارتا خواهر بودیم و دوتا برادر. فریبا که سال بعد از من با جمشید برادر منوچهر ازدواج کرد، فرانک، فهیمه و من، محسن و فریبرز.
توي خونه ما براي همه آزادي به یک اندازه بود. پدرم میگفت: هر کاری ميخواید، بکنید فقط سالم زندگی کنید ...
چهارده پانزده سالم بود که شروع کردم به کتاب خواندن. همان سالهاي پنجاه و شیش و پنجاه و هفت هزار و یک فرقه باب بود و میخواستم ببینم این چیزها که میبینم و میشنوم یعنی چی.
از کتابهاي توده اي خوشم نیومد. من با همه وجود خدا رو حس میکردم و دوستش داشتم نمیتونستم باور کنم که نیست. نمی تونستم با قلبم و با خودم بجنگم گذاشتمشون کنار دیگه کتابهاشون رو نخوندم. کتابهاي مجاهدین از شکنجه هایی که می شدند می نوشتند. از این کارشون بدم اومد. با خودم قرار گذاشتم اول اسلام رو بشناسم بعد برم دنبال فرقه ها. به هواي درس خوندن با دوستان مینشستیم کتابهاي دکتر شریعتی رو می خوندیم. کم کم دوست داشتم حجاب داشته باشم. مادرم از چادر خوشش نمیومد. گفته بودم براي وقتی که با دوستام میریم زیارت چادر بدوزه...
هر روز چادر رو تا می کردم می گذاشتم ته کیفم و کتابها رو میچیدم روش. از خونه که میومدم بیرون سرم میکردم تا وقتی بر میگشتم. اون سالها چادر یک موضع سیاسی بود. خونوادم از سیاسی شدن خوششون نمیومد. پدرم میگفت: من ته ماجرا رو میبینم شما شر و شورش رو...
اما من انقلابی شده بودم، میدونستم این رژیم باید بره..
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_هاعاشق_ترند🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_دوم_اینک_شوکران۱
در پشتی مدرسمون روبروی دبیرستان پسرانه باز می شد. از اون در با چند تا از پسرا اعلامیه و نوار امام رد و بدل میکردیم. سرایدار مدرسه هم کمکمون می کرد.
یادم هست اولین بار که نوار امام روگوش دادم بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش. امام مثل خودمون بود. لهجه امام کلمات عامیانه و حرفهاي خودمانیش. میفهمیدم حرف هاش رو... به خیال خودم همه ی این کارا رو پنهان میکردم. مواظب بودم توي خونه لو نرم...
《پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی میکند. فرشته با خواهرش فریبا هم مدرسه اي بود. فریبا میدید صبح که می آید مدرسه چند ساعت بعد جیم می شود و با دوستانش می زند بیرون. به پدر گفته بود اما ، پدر به روي خود نمی آورد. فقط میخواست از تهران دورش کند. بفرستدش اهواز یا اراك پیش فامیل ها.
فرشته می گفت: چه بهتر آدم برود اراك نه که شهر کوچکی است راحت تر به کارهایش می رسد. اهواز هم همینطور.
هرجا میفرستادنش بدتر بود! هرجا خبري بود او حاضر بود...! هیچ تظاهراتی را از دست نمیداد. با دوستانش انتظامات میشدند. حتی نمیدانست که در تظاهرات 16 آبان دنبالش کرده بودند و چیزی نمانده بود گیر بیوفتد... 》
16آبان گاردي ها جلوی تظاهرات رو گرفتن ما فرار کردیم چند نفر دنبالمون کردن. چادر وروسري رو از سر من کشیدن و با باتوم می زدن به کمرم...
یک لحظه موتور سواري که از اونجا رد میشد دستم رو از آرنج گرفت و من رو کشید روی موتورش...
پاهام رو میکشید روی زمین کفشم داشت در می اومد...
چندتا کوچه اونطرفتر نگه داشت لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون...
پرسید : اعلامیه داري ؟
کلاه سرش بود صورتش رو نمیدیدم.
گفتم:آره
گفت :عضو کدوم گروهی
گفتم: گروه چیه؟ اینها اعلامیه امامه
کلاهش رو زد بالا..
-تو اعلامیه امام پخش میکنی؟
بهم برخورد...مگه من چم بود؟ چرا نمیتونستم این کار رو بکنم؟!
گفت :وقتی حرف امام رو خودت اثر نداشته، چرا این کار رو میکنی این وضعه اومدي تظاهرات؟
و روش رو برگردوند...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_هاعاشق_ترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_سوم_اینک_شوکران۱
من به خودم نگاه کردم روسری سرم نبود خب اون موقع خیلی بد نبود تازه عرف بود ...
لباسام نامرتب بود دستش رو دراز کرد و اعلامیه ها رو خواست بهش ندادم اونم گاز موتورش رو گرفت و گفت:
- الان میبرم تحویلت میدم...
از ترس اعلامیه ها رو دادم دستش .
یکیش رو داد به خودم و گفت:
-برو بخون هر وقت فهمیدی توی اینا چی نوشته بیا دنبال این کارا...
نتونستم ساکت بمونم تا هرچی دلش میخواد بگه ...
گفتم: شما که پیروخط امامید، امام نگفته زود قضاوت نکنید؟ اول ببینید موضوع چیه بعد این حرفها رو بزنید من هم چادر داشتم هم روسري اونا رو از سرم کشیدن
گفت: راست میگی؟
گفتم: دروغم چیه؟ اصلا شما کی هستید که من بخوام به شما دروغ بگم؟
اعلامیه ها رو داد دستم و گفت بمونم تا برگرده...
ولی دنبال موتورش رفتم ببینم کجا میره و چه کار میخواد بکنه...
با دو سه تا موتورسوار دیگه رفتن همون جا که من درگیر شده بودم حساب دو سه تا از مامورها رو رسیدن وشیشه ي ماشینشون رو خرد کردن بعد چادر و روسریم روکه همون جا افتاده بود برداشت و برگشت... نمیخواستم بدونه که دنبالش اومدم. دوییدم برم همونجایی که قرار بود منتظر بمونم... اما زودتر رسید چادر و روسري رو داد وگفت:
- باید میفهمیدن چادر زن مسلمان رو نباید از سرش بکشن...
اعلامیه ها رو گرفت و گفت:
- این راهی که میای خطرناكه مواظب خودت باش خانوم کوچولو....
و رفت ...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
داستان کوتاه
“طعم هدیه”
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.
اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.
ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟
استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.
این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─