لباسی که رنگ پس میدهد را یا دور بینداز، یا جدا بشوی، وگرنه تمام لباسها را خراب میکند.
حکایت خاطرات تلخ و ناخوشیست که اگر نادیدهشان نگیری و در ذهنت محو یا کمرنگشان نکنی، رنگ پس میدهند به همه چیز و زهر رخوتانگیزشان نشت میکند وسط تمام خاطرات شیرینی که داری و بافت صیقلی و یکدستشان را خراب میکند.
آدم بخاطر یک لباس بیکیفیت، کلی لباس با کیفیت و قشنگ را که نابود نمیکند!
پس رها کن عزیز من، وقتِ خوبیست برای آرام شدن، برگها دارند یکی یکی میریزند، غصهها و خاطرات ناجورت را آویزشان کن تا بریزند و حالت جور شود.
به این فکر کن که به زودی بارانهای دلبرانه میبارد و کوچهها و پیادهروها و خیابانها خیس میشوند، کسی را برای قدم زدن داری؟ یا تنهایی بیشتر میچسبد؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
🌷۸ بارسفارش کرده بر امربه معروف ونهی ازمنکر؛
🌷۱.يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر۱۰۴آل عمران
🌷۲.تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ.۱۱۰آل عمران
🌷۳.يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر.۱۱۴آل عمران
🌷۴. يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَر۱۵۷اعراف
🌷۵.يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر.۷۱توبه
🌷۶. الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَر..۱۱۲توبه
🌷۷.وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَر.۴۱حج
🌷۸.يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَآ أَصَابَكَ...۱۷لقمان
🍁🍂🍁🍂
امام باقر علیه اسلام :
بر مردم زمانی می آید که امامشان از منظر آنان غایب می شود. خوشا به حال آنان که در آن زمان در امر [ولایت] ما اهل بیت ثابت قدم و استوار بمانند! کمترین پاداشی که به آنان می رسد، این است که خدای متعال خطابشان می کند و می فرماید: بندگان من! شما به حجت پنهان من ایمان آوردید و غیب مرا تصدیق کردید. پس بر شما مژده باد که بهترین پاداش من در انتظارتان است.
📗 کمال الدین ج۱ ص۳۳۰
🍁🍂🍁🍂🍁
🔶عاقبت شوخی با نامحرم 😰
یکی از علمای مشهد می فرمود :
روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید .
گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت .
بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد .
بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم .
از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟
گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود.
.
حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :
یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که
برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند .
📚 کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383
#داستانهای_آموزنده
🍁🍂🍁🍂
✅ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
ريحُ الوَلَدِ مِن ريحِ الجَنَّةِ ، و لا يُحِبُّ البَناتِ إلاّ مُؤمِنٌ.
بوى فرزند، از بوى بهشت است و دختران را جز مؤمن، كسى دوست ندارد .
الفردوس : ج 2 ص 272 ح 3263
🍁🍂🍁🍂
#داستان_کوتاه_آموزنده
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت .
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟
کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.
فقط #ایمان و #اعتقاد من و توست که فرق دارد....
از #خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت #بخشنده و #مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات #ایمان داشته باش
🍁🍂🍁🍂
﷽
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
🔔 اثر استغفار
✅ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
هر کس زیاد استغفار کند خدا برایش از هر غمی، گشایشی قرار دهد و از هر تنگنایی راه فراری پیش پایش گذارد و او را از جایی که گمان ندارد روزی دهد.
📙 بحار الانوار ج ۷۴ ص ۱۷۲
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
🍁🍁🍂🍁
#عبور_از_لذتهای_پست 39
" تنیس بازی کردن با خدا! "
✴️ خداوند متعال همیشه با بنده هاش کار میکنه
🔰مدام داره بهت " تمرین " میده
مثل یه مربی خیلی عالی تنیسِ روی میز
✅👨
➖داری بازی میکنی ، یه دفعه توپ رو میندازه سمت چپ👈⚪️
➖بعد میندازه سمت راستِ زندگیت⚪️👉
بعد یه موقع میبینی ده بار پشتِ سرِ هم میندازه سمت راست!☺️
🔴میفهمی که اون گوشه زندگیت ایراد داری
تلاش میکنی و خودت رو توی اون نقطه قوی میکنی😌💪
🔸🍃🌸🔹
🌠☫﷽☫🌠
🔻تعطیلی مدارس به جز در تعطیلات رسمی وجاهت قانونی ندارند
🔹وزیر آموزش و پرورش اعلام کرد که نسخه جدید شاد بهزودی در دسترس همه مدیران مدارس قرار میگیرد.
در این راستا بر مواردی نیز تاکید شد مانند:
🔹دوره آموزش ضمن خدمت آشنایی معلمان با کارکردها و ابزارهای شاد، حداکثر تا پایان آبان ماه برگزار شود.
🔹در صورتی که به دلایلی مانند شرایط آب و هوایی یا حوادث غیرمترقبه، حضور دانش آموزان در کلاس و مدرسه با محدودیت مواجه شود، مدیران و معلمان موظفاند نسبت به برگزار کردن کلاسها به صورت مجازی در شاد اقدام کنند.
🔹بر این اساس تعطیلی مدارس به دلایل مذکور به جز روزهای تعطیل فاقد وجاهت قانونی است.
⛔استفاده از پیام رسانهای خارجی برای انجام فعالیتهای اداری و آموزشی ممنوع است.
سلامتی رهبر عزیزمان صلوات 🥀 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🥀
✍🏻#لبیک_یا_خامنه_ای نائب برحق #امام_زمان رهبر عزیز #ایران✌🏻✌🏻✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فتنههایآخرالزمان
#استادپناهیان
ڪسانے ڪه ما اهل بیت رو دوست دارن فتنه اے درست میڪنند شدیدتر از فتنه دجال....‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 عشق راه تطهیر دل
👈🏼 عشق واقعی، آثار سوء حسادت، رقابت، خودخواهی، و همۀ بدیها را نابود میکند
#حجتالاسلام_پناهیان
#بهار_مهدوی
ـ
ـ
جوابِ سلام، واجب است!
پس بیایید
هر روز صبح ،
به او سلام کنیم!
•اَلسَّلامُعَلَیکَ یاخَلیفَةَاللهِ وَناصِرَحَقّه♥️•
#السلامعلیکیاصاحبالزمان🌱
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠وقتی بگو مگو با همسر تبدیل به اژدها در مرگ موقت شد
▪️این قسمت: نیش و نوش
▫️تجربهگر : خانم نفیسه مرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایت شنیدنی زنی که قبض روح را تجربه کرد
▪️این قسمت: نیش و نوش
▫️تجربهگر : خانم نفیسه مرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😋 #شامی_بادمجان😍
مواد لازم برای ۸ الی ۱۰ نفر :
گوشت چرخکرده ۱ کیلو گرم
بادمجان ۵۰۰ گرم
تخم مرغ ۲ عدد
سیر ۵ حبه
جعفری یا شوید ۳ ق غ
نمک و فلفل به میزان لازم
طرز تهیه :
در ابتدا به بادمجان ها کمی نمک میزنیم و نیم ساعت کنار می گذاریم . حالا گوشت را با نمک و فلفل و تخم مرغ و سیر و سبزیجات ( شوید یا جعفری) مخلوط کرده . آب بادمجان ها را با دست گرفته و بادمجان ها را به گوشت اضافه کرده و به مدت ۱۰ دقیقه با دست خوب ورز می دهیم تا مخلوط یک دست و همگنی داشته باشیم و در آخر به شکل شامی فرم داده و در روغن سرخ می کنیم . نوش جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
35.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
شناخت عناصر پشت پرده فتنه ترکیبی نیابتی ۱۴۰۱
حرفهای کمتر شنیده شده از جنایات منافقین،کومله،پهلوی ها،ال سعود، بهاییت و مصی علینژاد درباره زنان، کردها، آزادی و...
لطفا در انتشار این ویدیو و نشر این حقایق مارا یاری کنید.
سلامتی رهبر عزیزمان صلوات🥀 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🥀
✍🏻#لبیک_یا_خامنه_ای نائب برحق #امام_زمان رهبر عزیز #ایران✌🏻✌🏻✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🍳#کوکو_سیب_زمینی👩🍳
موادلازم:
سیب زمینی: ۵ تا ۶ عدد متوسط، تخم مرغ: ۳ عدد، گوشت چرخکرده: ۲۰۰ گرم، پیاز: ۱ عدد،آرد سوخاری: ۳ تا ۵ ق غ، جعفری خورد شده: ۳ تا ۴ ق غ، رب: ۱ ق غ، نمک، فلفل ، زردچوبه: به میزان لازم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_آشپزی
تاحالا ماکارونی پنیری پخت با مایکروفر خوردید ⁉️
اگه فرصت پخت پاستا با فر رو ندارید بهتون پیشنهاد میکنم این گیف رو ببینید 👍
پاستا تک نفره☺️
💓 💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آشپزی😍
برگر مرغ
مواد لازم ۶ عدد
سینه مرغ ۳ عدد
نان برگر ۶ عدد
مواد مزه دار کردن 👇
شیر ۱ و نیم پیمانه
نصف لیمو
سس تند ۲ قاشق غ خ
تخم مرغ ۱ عدد
نمک ۱ قاشق مربا خوری
فلفل سیاه ۱ قاشق مربا خوری
مواد روکش 👇
ارد گندم یا سفید ۴ پیمانه
نمک ۲ قاشق چ خ
فلفل سیاه ،فلفل قرمز ،پودر آویش ،پودر پاپریکا ،پودر سیر( از هر کدوم ۱ قاشق چ خ )
مواد سس برگر👇
سس مایونز ۲ قاشق غ خ
سس کچاب ۱ قاشق غ خ
سس خردل ۱ قاشق غ خ
نصف لیمو
خیار شور ۲ عدد رنده شده .
#یادمون_باشه
- نشسته بودم در دفتر کارم، و منتظر شخصی که نمیشناختم!
تماس گرفته بود و هماهنگ کرده بود و قرار بود برای جلسهای تشریف بیاورد.
مرد وزین و افتادهای بود، کمی بیشتر که صحبت کردیم حس کردم، روحی استخواندار و قوی دارد.
- بعد از حدود سی دقیقه، حس کردم هر چه بیشتر صحبت میکند، در درون من احساس انقباض و بهمریختگی ایجاد میشود. هر چه بیشتر باور میکردم او بیشتر از من میداند و به آنچه میگوید داراست، و در مورد موضوع جلسهمان چندین و چند گام، از من جلوتر است، حالت فشردگی درونم بیشتر میشد!
- ناگهان به خودم آمدم و دیدم حالتِ درونِ من علامت یک بیماری است!
درجاتی از بیماری "حسادت" که ریشه در خودخواهی من دارد! اینکه من باید همیشه بهترین باشم ...
⚡️ دیدم دارد دیر میشود و من باید بسرعت تغییر موضع داده و برخلاف میلم بنشینم و در برابرش زانو بزنم و برایش پنجرهی جانم را بگشایم و بگذارم که ببارد ...
- برخاستم و رفتم در کنارش نشستم.
دستانش را گرفتم و گفتم از اینکه کسی را یافتهام که از من بیشتر میداند، خوشحالم!
کمک میکنید تا این پروژه را بهتر به پایان ببرم؟
#یادمون_باشه :
☜ انقباضهای درونی ما، علامت بیماریهای درونی ما هستند!
باید هوشیار باشیم و بهمحض بروز علائم؛
۱ـ با توجه به موقعیتی که دچار انقباض شدیم، ریشه را در درون خودمان کشف کنیم و بیماریمان را بپذیریم. (ممکن است خودشناسی بلد باشیم و زود کشف کنیم، و ممکن است چند وقتی طول بکشد یا به کمک دیگران نیاز داشته باشیم.)
۲ـ اگر ما دچار انقباضیم، دیگران مقصر نیستند، ریشه را در درون خودمان جستجو کنیم.
۳ـ بهسرعت برخلاف میل درونیمان عمل نموده و به اژدهایِ نفس، اجازهی فربه شدن، ندهیم.
۴ـ هر چه بیشتر با خودمان مدارا کنیم، این اژدها خطرناکتر شده و قبل از همه "منِ انسانیِ" خودمان را میبلعد.
در مواقع بروز علائم بیماریهای درونی، مدارا کردن با خودمان، و امتناع از شناخت و درمان، نوعی خودکشی است!
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٣٨
- براي اين كه من او را به خانه مادرش روانه كرده ام. كار نمي كرد و حتي به جمع آوري شيره درخت هم كه از سبك ترين كارهاست تمايل نشان نمي داد. نه قادر بود درختي را اره كنه، نه ميتونست چوب ببره و نه بلد بود برنج بپزه، من هم بيرونش كردم. موقع آن رسيده كه مردها هم خودشان گليمشان را از آب بيرون بكشند. زمانه عوض شده است. دروغ ميگم؟
راحله چند لحظه صبر كرد. احتمالاً ميخواست واكنش بچهها را ببيند. ميخواست مطمئن شود كه توجه بچهها را به اندازه كافي جلب كرده است. عاطفه راست نشسته بود و با لبخندي روي لب، هاج و واج مانده بود. فهيمه ديگر به جلد كتاب نگاه نمي كرد، حواسش به خود راحله بود. سميه پيشاني اش را در هم كشيده بود. فاطمه هم خونسرد و بي تفاوت بود. احتمالاً راحله همه اينها را ديد. اما فكر ميكنم نديد كه قلب آويزان به زنجير طلايي ثريا ديگر تكان نمي خورد و نديد كه ثريا با نگاهي برنده و خشن به آن قلب خيره شده است. نگاهي كه دل مرا لرزاند. شايد اگر راحله آن نگاه را ديده بود، ديگر نمي خواند. ولي آن نگاه چند لحظه بيشتر دوام نياورد. راحله هم نديد و گفت:
- اوريانا فالاچي بعد از اين كه توضيح ميده هيچ مردي توي اون جنگل زندگي نمي كرده و هر مردي حق داشته فقط وقتي زنش بهش اجازه بده، براي چند روز بياد و برگرده، اين طوري ادامه ميده:
مُسن ترين زنها كه به گفته جميله نود و دو سال از عمرش ميگذشت و نبيره هم داشت، در وسط نشسته و بقيه در اطرافش حلقه زده بودند. اولين سوال را چنين مطرح كردم:
- ميخوام بدونم در اين منطقه زنها چگونه حكومت ميكنن؟
« حوا » يكي از زنان به من خيره شد و گفت:
- چه طور؟ مگه توي اروپا زنان حكومت نمي كنن؟
- خير، در اروپا مردان حكومت ميكنن.
- نمي فهمم!
چنين توضيح دادم:
- منظورم اينه كه در اروپا خانواده توسط مرد رهبري ميشه و مرد نام خانوادگي خود رو به زن و فرزندش ميده.
- يعني به جاي اين كه زن نام خانوادگي خود را به مرد بده، مرد چنين كاري ميكنه و زن هنگام تولد فرزند از نام خانوادگي مادر استفاده نمي كنه؟
- البته.
- آه ولي قطعاً مَرده كه از زن اطاعت ميكنه، اين طور نيست؟
- خير، معمولاً چنين نيست. اين زنه كه از مرد اطاعت ميكنه.
كاظم خان مشغول ترجمه بود و به اين جا كه رسيد شليك خنده مادر سالارها فضا را پر كرد. انگار خنده دارترين لطيفه سال را برايشان تعريف كرده باشم. يكي شكمش را گرفته بود، ديگري محكم بر زانوان خود ميكوفت و مُسن ترين زن نيز به شدت ميخنديد و دندانهاي كرم خورده اش را كاملاً نمايان ميساخت. دست آخر بازوانش را رو به بالا برد و به نظر ميرسيد كه ميخواد بگويد:
«ساكت. مثل اين كه در اين جا سوء تفاهمي وجود دارد!»
مُسن ترين مادر سالارها سرش را به
طرف من خم كرد و پرسيد:
- نزد شما چه كسي به خواستگاري مرد ميرود؟
عاطفه خواندن راحله را قطع كرد:
- چي؟! چي شد؟! بار ديگه اين سوال رو بخون!
راحله گفت:
- هيچي ظاهراً اون جاها رسمه كه زن ميره به خواستگاري مرد!
عاطفه با تعجب كوبيد روي شانههاي سميه و خنديد:
- ميبيني آبجي؟ ميبيني عجب ماهيه؟
سميه و فاطمه به لبخند اكتفا كردند.
عاطفه گفت:
- من كه رفتم تو نخ يه سفر مالزي. بايد داداشم رو ببرم اون جا تحويل يكي از اين زنها بدم.
ديگر از آن نگاه برنده ثريا خبري نبود. جايش را به پوزخندي عصبي داده بود كه مرا بيشتر نگران ميكرد. عاطفه كه ساكت شد، راحله ادامه داد:
از كاظم خواستم برايش شرح دهد در اروپا معمولاً مرد است كه زن را خواستگاري ميكند و اگر عكس اين موضوع روي بده، مردم عقيده دارن كه زمانه عوض شده و فساد دنيا را فراگرفته است. « حوا » پرسيد:
- پس زن نمي تونه مردش رو انتخاب كنه؟
- معمولاً خير.
- و اگه زني مردي رو در جنگل تصاحب كنه؟
- معمولاً در اروپا مردان زنان رو در جنگل تصاحب ميكنن.
زنان يكي پس از ديگري به يكديگر خيره شدند و آن وقت همه با هم نگاه پرسشگرشان را متوجه من ساختند. احساس كردم مرا ديوانه پنداشته اند. يكي از زنان پرسيد:
- پس اين زنه كه پس از ازدواج بايد در خانه مرد زندگي كنه؟
- البته!
باز هم زنان يكي پس از ديگري به يكديگر نگاه كردند و بعد متوجه من شدند. يكي از آنها پرسيد...
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٣٩
يكي از آنها پرسيد:
- اگر زني خرج مردش رو تقبل نكنه، مرد ميتونه درخواست طلاق بده؟
باز هم صداي عاطفه، مجال خواندن را از راحله گرفت:
- به افتخار تمام زنهاي مادر سالار دنيا يه كف مرتب بزنين!
و بعد خودش به تنهايي كف زد. نگاه نگران من به دنبال ثريا ميگشت كه يكهو ثريا بلند شد. همان موقع يادم افتاد كه چرا از آن نگاه خشن ترسيده بودم. اگر چه كه ديگر خبري از آن نگاه نبود. نگاه آرام تر شده بود. فقط همان پوزخند عصبي بود!
- بس كنين اين مسخره بازيها رو! نكنه شماها هم واقعاً ميخواين مث اون آشغالها بشين؟
نگاهي به همه كرد و بعد زير لب گفت:
- من كه اصلاً حالو حوصله اش رو ندارم.
به سرعت بيرون رفت. خواستم بلند شوم و دنبالش بروم فاطمه به من اشاره كرد كه بمانم و خودش رفت. راحله كله اش را تكان داد؛ يعني « چي شده؟ »، عاطفه شانه اش را بالا انداخت ؛ يعني « نمي دانم، ولش كن! ». فهيمه انگار هنوز حواسش توي كتاب بود كه گفت:
- عجب داستاني بود ها!
بعد از آن عاطفه گفت:
- حالا قضيه مادر سالارها چي چي هست؟!
راحله نفس عميقي كشيد. پشت چشمي نازك كرد و گفت:
- بعضي دانشمندها يا مردم شناسهايي مثل « لويس مورگان» معتقدند كه ريشه مادر سالاري به ماقبل تاريخ ميرسه. اون موقعهايي كه مردها و زنها زندگي آزادي داشتن و خويشاوندي رو از طريق مادر مشخص ميكردن. « هرودوت» هم ميگه كه ملل آسياي صغير به شيوه مادرسالاري زندگي ميكردن؛ يعني اين طوري كه وقتي مردها به دنبال شكار يا جنگ ميرفتن، زنها قدرت رو در دست ميگرفتن و تو مزارع به عنوان ارباب محسوب ميشدن. چون فاصله بين قدرت اقتصادي و قدرت اجتماعي كوتاهه، راحت ميشه از يكي به اون يكي ديگه رسيد.
فهيمه پرسيد:
- و هنوز هستن؟
- هستن، ولي تعدادشون خيلي كم شده؛ مثل كولي ها. هستن ولي كم. الان مادرسالارها تو بعضي نقاط مثل ژاپن، استراليا، ساحل طلايي، ساحل عاج، شمال رودزيا و برخي جاهاي هندوستان زندگي ميكنن. ديدين كه روش زندگيشون هم يكي از قديمي ترين روشهاي زندگيه! اونها مالك زمين خودشونن. زمين رو هم فقط براي دخترشون ارث ميگذارن. با مرد ازدواج مي كنن، ولي از نام خانوادگي اون مرد استفاده نمي كنن. روي بچه هاشون هم فاميل خودشون رو ميگذارن. حتي بعد از ازدواج هم شوهرشون رو ميفرستن خونه مادرهاشون. در نتيجه بچهها هم فقط از مادرشون حرف شنوي دارن.
با آمدن فاطمه و ثريا، راحله ساكت شد. نگاهش روي تك تك صورت بچهها دور زد. معلوم بود واكنش بچهها خيلي برايش اهميت دارد. من كمي كنار كشيدم تا جا براي فاطمه باز شود. ثريا هم رفت كنار ساكش و خودش را با آن مشغول كرد. عاطفه همان طور كه آرنجش را گذاشته بود روي زانويش و سرش را كجكي تكيه داده بود كف دست چپش، گفت:
- حالا بعد از همه اين حرف ها، كه چي؟
سوال كوتاه بود و ساده. ولي راحله خيلي تعجب كرد:
- يعني چي؟ چه طور نمي فهمين. اين چيزي كه من براتون خوندم قصه نبود! يه تجربه بود كه حتي توي همين زمان ما هم زنهايي هستن كه زير دست مردها نيستن. فقط كافيه خودشون رو از زير سلطه مردها بكشن بيرون.
فاطمه گفت:
- و در عوض خودشون روي سر مردها مسلّط بشن؛ يعني، يه تبعيض جنسي ديگه. منتها اين دفعه به نفع زن ها.
با خودم فكر كردم كه شايد مادرم هم ميخواست همين كار را بكند. يعني خودش را از زير سلطه بابا بيرون بكشد. پس چرا هيچ وقت من يكي بايد از اين كار او خوشم بيايد! من گفتم:
- ولي خندهها و واكنشهاي بچهها نشون داد كه اين تجربه مسخره اي بوده، حتي براي زن ها! راحله با عجله گفت:
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹