eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
12.6هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
در یک قابلمه شکر قهوه ای را می ریزیم. نشاسته ذرت و کمی نمک به آن اضافه می کنیم. در یک ظرف شیر و چهار عدد زرده تخم مرغ را اضافه کرده و کاملا مخلوط می کنیم. مخلوط شیر و تخم مرغ را به قابلمه اضافه کرده و روی حرارت می گذاریم. با حرارت متوسط تا زمانی پختن آن را ادامه می دهیم که پودینگ غلیظ شود. از روی اجاق برداشته و به آن کره را اضافه می کنیم، در ظرف های مورد نظر ریخته و با سلیقه خود آن را تزیین کنید
‌ مواد لازم:👇 شیر نصف پیمانه شکر یک چهارم پیمانه روغن جامد یا کره یک‌چهارم پیمانه تخم مرغ کوچک یک عدد آرد حدود سه پیمانه نمک یک پینچ پودر مخمر یک قاشق مرباخوری+یک پنجم پیمانه آب گرم+یک قاشق مرباخوری شکر زردچوبه یک قاشق چایخوری روغن سرخ کردنی برای سرخ کردن نان مقدار لازم 👈بهتره از ارد نان فانتزی استفاده کنید 👈من سری اول که اردک درست کردم برای سرخ کردنش روغن زیاد میریختم و باعث میشد نون زیادی چرب بشه که دوست نداشتم، ولی به تجربه متوجه شدم که باید روغن خیلی کم بریزیم، شما هم از این تجربه ی من استفاده کنید و نون اردک رو با بهترین کیفیت درست کنید حالا اگر فکر میکنید که من دیگه خیلی کم روغن ریختم شما میتونید کمی بیشتر بریزید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩‍🍳 خب برای این سوخاری به سر رون مرغ نیاز داریم، اول سر رون مرغ رو تو فیلم مشخصه، برش بزنید تا گوشتا جدا بشه، بعد یه برش از کنار بزنید و با دست گوشتارو به سمت پایین بکشید، بعد بچینیدش توی یه کاسه و مزدارش کنید، برای مزه دار کردنش هشت تا رون مرغ 3 حبه سیر خورد شده یک قاشق غذاخوری سس سویا یک قاشق غذاخوری روغن کنجد یک قاشق غذاخوری سس مگی یک قاشق ادویه مرغ یک قاشق چایخوری سس چیلی سیری نمک به اندازه دلخواه همه رو بریزید روی‌ گوشتا و کاملا مخلوطش کنید و بذارید کمی بمونه تا به خورد مرغا بره،بعد مرغارو دونه به دونه بزنید توی آرد و بعد توی تخمرغ هم زده و بعد توی آرد سوخاری تا همه جای گوشت رو بپوشونه، بعد توی روغن داغ سرخش کنید و بذارید توی صافی روغنش بره و با سس نوش جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍫🍬 بیسکوییت پتی بور ۱ بسته ( شکلاتی استفاده کردم ) شکلات صبحانه یا نوتلا ۴ تا ۵ ق غ مغزیجات ۱/۳ لیوان ( به دلخواه ) شکلات چیپسی ۱/۳ لیوان ( به دلخواه ) شکلات تخته ای ۱۰۰ تا ۱۵۰ گرم نون قیفی ۲۵ عدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکلات خرمایی 😍😋 خرماهای شسته شده رو از وسط باز کنید هسته هاشو دربیارید. مغز گردو بذارید با خلال دندون ببندید و فیکس کنید داخل شکلات سفید ذوب شده ببرید و اجازه بدید شکلات ببنده. با شکلات شیری ذوب شده هم تزیین کنید. این شکلات خرماییا عالیه واسه پذیرایی
📚بر سر دوراهی منفعت و اخلاق شخصی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می‌برد. کفاش نگاهی به کفش کرده می‌گوید: این کفش سه کوک می‌خواهد و اجرت هر کوک ده تومان می‌شود که در مجموع خرج کفش می‌شود سی تومان... مشتری قبول می‌کند پول را می‌دهد و می‌رود تا ساعتی دیگر برگردد و کفش تعمیر شده را تحویل بگیرد... کفاش دست به کار می‌شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام ... اما با یک نگاه عمیق در‌ می‌یابد اگر چه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می‌شود و کفش کفشتر خواهد شد... از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی‌شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد... او میان نفع و اخلاق و میان دل و قاعده توافق مانده است... یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست... اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده... اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون جلو رفته اما اگر بزند صدای عشق او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد... دنیا پر از فرصت کوک چهارم است و من و تو کفاش‌های دو دل... 🌸🌺🌸
📚آیا زمستان سختی در پیش است؟ سرخپوستان از رئيس جديد پرسیدند: آيا زمستان سختی در پيش است؟ رئيس جوان که نمی‌دانست چه جوابی بدهد گفت: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد. سپس با سازمان هواشناسی تماس گرفت: آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟ پاسخ شنید: اين‌طور به نظر می‌آید. پس رئيس دستور داد که بيشتر هيزم جمع کنند و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ زد: شما نظر قبلی‌تان را تأييد می کنيد؟ و پاسخ شنید: صد در صد. رئيس دستور داد که همه‌ی سرخپوستان، تمام توانشان را برای جمع‌آوری هيزم بيشتر به کار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟ پاسخ شنید: بگذار اين‌طور بگویم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر. رئيس پرسید: از کجا می‌دانيد؟ پاسخ شنید: چون سرخپوست‌ها دارند دیوانه‌وار هيزم جمع می‌کنند! برخی وقتها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم. 🌸🌸🌺🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تلاوت زیبای قرآن یک نوجوان در مترو 🔹️و هر كس از ياد من روى گرداند، پس همانا براى او زندگى تنگ و سختى خواهد بود و ما او را در قيامت نابينا محشور مى‌كنيم
31.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سخنان جنجالی دکتر عباسی پیش به سوی پورنوتوپیا با ژُوئی سانس اسرار پشت پرده انقلاب‌های !!!🔞 ⚠️چه شد که دختران و پسران ما به این حد از تمایل به بی حجابی و برهنگی رسیدند . دیدن این فیلم برای افراد زیر ۱۵ سال توصیه نمی شود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از بهترین موضوعاتی که در مطرح شد درباره‌ی "حق‌الناس آبرویی" بود، داشتم به این فکر میکردم چقدر توی فضای مجازی راحت تهمت میزنیم و آبرو میبریم... کاش بیشتر مراقب حرفامون توی این فضا باشیم اعظم سادات سیدمومنی🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تغییر روایتی شنیدنی از تغییر مسیر پس از تجربه نزدیک به مرگ 🔸 این قسمت : مهتاب شبی.... تجربه‌گر: خانم فاطمه سجادی اهل افغانستان
🌷 شیخ جعفر : بعضی وقت ها ما این قدر عقب هستیم که می‌آید و می‌گذرد اما ما متوجه نمی‌شویم. احیا می‌گیریم، می‌گیریم، افطار می‌کنیم، سحری می‌خوریم؛ اما فیض ماه رمضان را درک نمی‌کنیم. باید به ماه رمضان رسید.‌ ‌
🌷 آیت‌الله : رشته‌ی کارها در و به هم پیوسته است. اگر در طاعت گام اول برداشته شود، به دنبال آن توفیق برداشتنِ گام بعدی طاعت به انسان دست می‌دهد، و اگر در معصیت باشد گام دوم هم زمینه‌ی معصیت خواهد بود! 📚 در محضر بهجت، ج٣، ص١۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨روزه نمی‌گیری؟ نگیر اما ادب رو در مقابل خدا رعایت کن! ⛔️برای خدا گردنکشی نکن، روزه خواریتو علنی نکن! 🔥با خدا میخوای در بیفتی؟!
46 ✅ آدمی که باشه وقتی به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میرسه میگه: آقا شما چقدر خوبید! 😌😍 من تا حالا شما رو نمیشناختم. برای همین بی دین بودم..... 😢😓 من حاضرم جونمم براتون بدم...😇❤️ من فکر میکردم دینداری سخته... وقتی شما اومدید کارم راحت تر شد...😊 🌹 " امام تسهیل کنندۀ عبودیّت هست" 💖 " تسهیل کنندۀ مبارزه با هوای نفسه" ⭕️ برای همین از این نقطه به بعد دشمنی با دشمنان خدا شروع میشه..... 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیانات روشنگرانه استاد عالی در حسینیه امام خمینی(ره) و روشنگری در مورد پروژه برداشتن حجاب و عاقبتی که برای بشریت پس از آن طرح ریزی کرده اند
انقدر حرف زد و سوال پرسید که دیگه نتونستم دربرابر زبونش مقاومت کنم برا همین از سیر تا پیاز ماجرای دیروزو براش تعریف کردم اونم هر دقیقه سرشو میبرد سمت سقف و خدا رو شکر میکرد ازینکه الان زندم . مشغول صحبت بودیم که معلم زیست با ورقه های خوشگل امتحانی وارد شد خیلی سریع صندلیامونو جابه جا کردیم و برا امتحان آماده شدیم با اینکه چیزی نخونده بودم ولی یه چیزایی از قبل یادم می اومد به همونقدر اکتفا کردم.... ___ معلم زیست با اخم اومد سمتم و رو به من کرد و گفت _نگاه کن تو همیشه آخری... همیشه هم من باید به خاطر تو بشینم ازش عذرخواهی کردمو ورقه رو تحویل دادم در همین حین مدیر وارد کلاس شد و گف _چون امروز جلسه داریم شما زودتر تعطیل میشین اونایی که پیاده میرن برن اونایی هم که میخان با خانوادشون تماس بگیرن دفتر بیان‌ با ذوق وسایلمو از روی میزم جمع کردم و بزور چپوندم تو کیفم از ریحانه و بچه ها خداحافظی کردمو از مدرسه زدم بیرون یه دربست گرفتم تا دم خونه خودمم مشغول تماشای بیرون از زاویه پنجره نشسته و کثیف ماشین شدم یه مانتو تو یکی از مغازه ها نظرمو جلب کرد همون طور که داشتم بهش نگاه میکردم متوجه صدای تیک تیکِ قطره های بارون شدم یه خمیازه کشیدم و محکم زدم تو سرم با این کارم راننده از تو اینه با حالت تاسف انگیزی نگام کرد خجالت کشیدم و رومو کردم سمت پنجره اخه الان وقت بارون باریدنه؟ منم ک ماشالله به بارون حساس مث چی خوابم میبره اخمام رفت تو هم یه دست به صورتم کشیدم و مشغول تماشای بیرون شدم ماشین ایستاد یه نگاه به جلو انداختم تا دلیلشو بفهمم که چشام به چراغ قرمز خورد پوفی کشیدم و دوباره به یه جهت خیابون خیره شدم همینطور که نگاهم و بی هدف رو همچی میچرخوندم یهو حس کردم قیافه ی آشنایی به چشم خورد برای اینکه بهتر ببینم شیشه ماشین رو کشیدم پایین وقتی فهمیدم همون پسریه که دیروز یهو از آسمون برای نجاتم فرستاده شد . دوسشم کنارش بود خیره شدم بهشون و اصلا به قطره های بارون ک تو صورتم میخورد توجه نداشم دوستش خم شدو یه بنری گرفت تو دستش، اون یکی هم بالای داربست مشغول بستن بنر بود دقت که کردم دیدم بنر اعلام برنامه یه هیئته... تا چراغ سبز شه خیلی مونده بود سعی کردم بفهمم چی دارن میگن با خنده داد میزد و میگفت _از بنر نصب کردن بدم میاد از بالا داربست رفتن بدم میاد محمد میدونه من چقدر، از بلندی بدم میاد اینا رو میگفت و با دوستش میخندیدن وا یعنی چی؟ الان این سه تا جمله انقدر خنده داره؟ خو لابد واسه خودشون بودکه اینطوری میخندن ! چند متر پایین ترم دو نفر دیگه داشتن همین بنرو وصل میکردن به نوشته روش دقت کردم تا ببینم چیه (ویژه برنامه ی شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) زیرشم اسم یه مداح نوشته شده بود قسمت پایین تر بنر ادرس و زمان مراسم هم نوشته بود یه لحظه به سرم زد از آدرسش عکس بگیرم) سریع گوشیمو در اوردم زوم کردم و عکس گرفتم یهو ماشین حرکت کرد و هم زمان صدای راننده هم بلند شد ک با اخم گفت : خانوم شیشه رو بکشید بالا سرده .ماشینم خیس بارون شد فکرم مشغول شده بود نفهمیدم کی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و داشتم میرفتم که دوباره صدای راننده و شنیدم : خانوم کرایه رو ندادین!!! دوباره برگشتم و کرایه رو دادم بش که اروم گفت معلوم نیست ملت حواسشون کجاست بی توجه به طعنه اش قدمام و تند کردم و رفتم درو باز کنم تا بخوام کلید و تو قفل بچرخونم موش ابکشیده شدم :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: با باز شدن در خونه از بوی قرمه سبزی سرم گیج رفت .خلاصه همچی و یادم رفت و بدون اینکه توجه ای ب لباسام ک ازش آب میچکید داشته باشم مستقیم رفتم آشپزخونه مثه قحطی زده ها شیرجه زدم سمت گاز و در قابلمه رو برداشتم و ی نفس عمیق کشیدم تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید فاااااااااااطمهههههههههههههههههههههه با این وضع اومدییی آشپزخونه ؟؟ مگه نمیدونیییی بدممم میادد؟ بدووو برو بیروووون به نشونه تسلیم دستام و بالا گرفتم قیافم و مظلوم کردم و گفتم : چشمم مامان جان چرا داد میزنی زَهرم ترکید مامان :بلااا و مامان جان بدوو برو لباسات و عوض کن چشمممم ولی خانوم اجازه هست چیزی بگم ؟؟؟ یجوری نگام کرد و اماده بود چرت و پرت بگم و یچیزی برام پرت کنه که گفتم :سلامممم مامان:علیییککک،برووو فهمیدم اگه بیشتر از این بمونم دخلم در اومده داشتمم میرفتم سمت اتاقم ک دوباره داد زد +فاااااااطمههههههههه _جانمممممممم +وایستا ببینم با تعجب نگاش میکردم اومد نزدیکم دستش و گرفت زیر چونه ام و سرم و به چپ و راست چرخوند یهو محکم زد تو صورتش چند لحظه ک گذشت تازه یه هولی افتاد تو دلم و حدس زدم ک چیشده +صورتت چیشدهه؟؟ به مِن مِن افتادم و گفتم _ها ؟ صورتم ؟ صورتم چیشد ؟ چپ چپ نگام کرد جوری که انگاری داره میگه خر خودتی دیدم اینجوری فایده نداره اگه تعریف نکنم چیشده دست از سرم بر نمیداره گلوم و صاف کردم و گفتم : چیزی نشده فقط اون شب که خودم مجبور شدم برم کلاس یهو یکی پرید وسط حرفم و گفت : خب ؟؟؟ نفسم حبس شد و برگشتم عقب با چشمای جدی پدرم روبه رو شدم تو چشاش همیشه یه نیرویی بود که اجازه نمیداد دروغ بگم بهش. نگاهش نافذ بود.حس میکردم میتونه ذهنم و بخونه اگه به چشمام نگاه کنه . واسه همین سرم و گرفتم پایین و بعد چند لحظه مکث گفتم :سلام‌ وقتی جوابم و داد یخورده امیدوار تر شدم و ادامه دادم : هیچی دیگه داشتم میگفتم تو راه بودم که یهو پام ب یه سنگ گنده گیر کرد و خوردم زمین منو هم ک میشناسید چقدر دست و پا چلفتیم ؟ اینارو که گفتم بدون حتی لحظه ای مکث رفتم سمت اتاقم و گفتم : میرم لباسم و عوض کنم اگه میموندم مطمئنا بابای زیرک من به این سادگیا نمیگذشت و همچی و میفهمید لباسامو عوض کردم دوباره یخورده کرم زدم به صورتم تودلم به بارونم بد و بیراه گفتم که باعث شد صورتم مشخص بشه دوباره رفتم آشپزخونه قبل اینکه برم داخل ی نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ریلکس باشم نشسته بودن سر میز یه صندلی و کشیدم بیرون و نشستم روش برای اینکه جو و یخورده عوض کنم و بار سنگین نگاهشون برام سبک تر شه گفتم _بح بح مامان خانوم چ کردهه دلارو دیونه کردهه مادرم به یه لبخند ساده اکتفا کرد ولی پدرم همون قدر جدی و پر جذبه غذاشو میخورد و واکنشی نشون نداد فقط گاه و بیگاه زیر چشمی ب صورتم نگاه میکرد سعی کردم ب چیزی جز قرمه سبزی ک دارم میخورم فکر نکنم تازه همچی و یادم رفته بود که بابام گفت : حالا مجبور نبودی انقدر اذیت کنی خودتو نفهمیدم منظورشو منتظر موندم ادامه بده که گفت :صورتت و میگم. لازم نبود انقدر رنگ آمیزی کنی روشو حالا که دیده شد چیو پنهون میکنی ؟ چیزی نگفتم مامانم بابام و نگاه کرد و گفت : میشه بعدا راجبش صحبت کنید ؟ بابام دوباره روشو کرد سمت من وانگار ن انگار ک صدای مادرم و شنیده ادامه داد :خب منتظرم کامل کنی حرفتو سعی کردم دستپاچه نشم که فکر کنه دروغ میگم :گفتم دیگه خیره نگام کرد ک ادامه دادم _خب یه دزد دنبالم کرد منم فرار کردم خوردم زمین. بعدشم ی چند نفر اومدن و اونم ترسید در رفت بابام پیروزمندانه به مادرم نگاه کرد و پوزخند زد و گفت +خب دیدی که حق با من بود ؟ چیزایی ک من میگم محدودیت نیست اونارو میگم ک از این مشکلا پیش نیاد همیشه نیستن ادمایی ک اینجور مواقع سر برسن و آقا دزده فرار کنه روش و کرد سمت من و گفت +شماهم بدون مادرت دیگه جایی نمیری تا وقتی که ی سری چیزا و بفهمی بعدم بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم یا اعتراضی کنم رفت کلافه دستم و به سرم گرفتم و برای هزارمین بار تکرار کردم : کاش تک فرزند نبودم. رو به مادرم گفتم : یعنی چی مگه من بچم؟؟شیش ماه دیگه کنکور دارم دارم میرم دانشگاه اخه این با عقل کی جور میاد ک با مامانم برم اینو اونور یه نگا ب بشقاب انداختم کوفتم شد نتونستم دیگه بخورم از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم و درو محکم پشتم بستم ... :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
نشستم کف اتاق و شروع کردم به نق زدن اخه ینی چی مگه حکومت نظامیه !! این چه وضعشه ... من به جرم تک فرزند بودن همیشه محکوم بودم ب اطاعت کردن ولی خدایی صبرم حدی داره فک میکنه اینجاهم دادگاهه حکم میده و من باید اطاعت کنم خسته شدم از این همه سختگیری ...اه غر زدنام که تموم شد رفتم سراغ کیفم زیرشو گرفتمو برعکسش کردم تا کتابام تِلِپی بیوفته زمین ازین کار لذت میبردم همه محتویات کیفم خالی شد با دیدن گوشیم یاد اون دوتا پسره افتادم خودمو پرت کردم رو تختو قفل گوشیمو باز کردم و یه سره رفتم تو گالری عکسو باز کردم تا ببینم قضیه از چه قراره زوم کردم رو بنر یه نگاه به ادرس کردم خب از خونمون تا این ادرس خیلی راه نبود فوقِ فوقش ۲۵ دقیقه ساعتشم ۷:۳۰ غروب بود همینجور که در حال آنالیز بنر بودم چشمم افتاد به اونی که با اون مردک دست به یقه شد . یه چهره کاملا عادی با قد متوسط . ولی چهارشونه و خیلی اندامی با صورت گندم گون . قیافش نشون میداد تقریبا ۲۳ یا ۲۴ سالش باشه دستش درد نکنه به خاطر من خودشو تو خطر انداخت ممکن بود خودشم آسیب ببینه. ولی اینجور آدما خیلی کمن . به قول بابا نیستن همیشه کسایی که تو رو نجات بدن از دست آقا دزده . همینجور که داشتم به فداکاریش فکر میکردم و عکس و این ور اون ور میکردم متوجه شدم که دوستشم تو عکس افتاده با اینکه خیلی واضح نبود، عکسو زوم کردم رو صورتش ‌ تا عکسشو زوم کردم لرزش دستاش یادم افتاد برام خیلی عجیب بود. با دقت بهش نگاه کردم پسر قد بلند و تقریبا لاغری بود پوست صورتش برخلاف دوستش سفید بود ابروهای پیوسته ای داشت و محاسن رو صورتش جذبشو بیشتر میکرد چیز دیگه ای تو اون عکس بی کیفیت دیده نمیشد . موبایلمو زیر بالشم قایم کردم و کف اتاق دراز کشیدم عادتم بود با اینکه میز تحریر داشتم ولی اکثر اوقات رو زمین درس میخوندم . کتاب تست فیزیکمو باز کردمو بعد حل کردن دوتا سوال دوباره ذهنم رفت پیش اونا . چقدر زجرآور بود که نمیتونستم ذهنمو متمرکز کنم اعصابم خورد بود خواستم تست سومو شروع کنم که یاد مراسمشون افتادم که از فردا شب شروع میشد ‌. به سرم زد برای تشکر ازشون یه زمانی برم هیئتشون ولی با این اوضاعی که پیش اومد و حکمی که پدر دادن یه کار غیر معقول بود. البته برا خودمم سخت بود با کسایی که نمیشناسم حرف بزنم. بیخیال شدمو سعی کردم ذهنمو متمرکز کنم تایم‌گرفتمو سعی کردم به هیچی جز خودم و درسامو پزشکیِ دانشگاه تهران فک نکنم. با همین قوت پیش رفتم و تو نیم ساعت ۱۲ تا سوال حل کردم که ۵ تاش غلط بود از غلط زدنام اعصابم خورد میشد خو اگه بلد نیستی نزن چرا چرت وپرت میگی!! همینجوری حرص میخوردم و بلند بلند غر میزدم که مامان با یه ظرف میوه وارد اتاقم شدو گف + بس کن با این وضع میخوای دانشگاهم قبول شی؟ تو اگه بخوای اینجوری پیش بری بهت افتخار شستن دسشویی های بیمارستانم‌نمیدن چ برسه به پزشکی. با این حرفش پکر شدم و بهش نگاه کردم و گفتم +اخه تو نمیدونی کهههه غلط زدنام احمقانسسس! قیافمو کج و کوله کردمو ادامه دادم +مامااان اگه یه وقت خدایی نکرده قبول نشدم میزاری برم آزاد بخونم مامان اخماشو تو هم کردو خیلی جدی گفت _اصلا فکرشم نکن .باباتو که میشناسی تو سعیتو کن قبول شی وگرنه باید دور دانشگاه و خط بکشی . با این حرفش دوباره بدبختیام یادم افتاد. خودمو کنترل کردم و گفتم +بله خودم میشناسمشون ظرف میوه رو گذاش رو زمین و خودش رفت بیرون ازش تشکر کردمو گفتم _مرسی یه لبخندی گوشه لبش نشست و از اتاق رفت بیرون ذهنم‌بیش تر از قبل مشغول شد علاوه بر اون انگار یه نفر با کفش پاشنه بلند رو اعصابم رژه میرفت! واقعا دلیل این همه سختگیری و نمیفهمیدم خواستم بیخیال همه ی اتفاقای که افتاده بود شم و خیلی بهتر از قبل به درسم بچسبم ولی نمیشد لپ تاپمو روشن کردمو رفتم دوباره اهدافیو که نوشتم با خودم مرور کردم. بعد اینکه کارم تموم شد از تو کتابخونه کتاب شیمیو برداشتم و جوری تو بهرش غرق شدم که گذر زمانو متوجه نشدم ________ با صدای در ب خودم اومدم _بفرمایید بابا بود در و آروم باز کرد و اومد تو با دیدنش حالتمو از دراز کشیده به نشسته تغییر دادم خیلی خشک گفت +نمیای برا شام؟ نگاش کردمو گفتم _نیام؟ روشو برگردوندو گف +میل خودته مظلومانه بش نگاه کردم و گفتم _هنوز از دستم ناراحتین در اتاق و باز کرد و رفت بیرون +زودتر بیا غذا سرد میشه با عجله پاشدم و رفتم دستشو گرفتم _تا نگین ازم ناراحت نیسین نمیام دستمو از رو دستش برداشت و گف +باشه بخشیدمت زودتر بیا شام سرد شد انقدم درس نخون یه وقت دیدی قبول شدی منم نمیتونم نه بیارم بعدشم یه لبخند بی روح نشست کنار لبش چشمی گفتم بعدش باهم رفتیم پایین.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 باز نشر | با توجه به فرمایشات رهبر معظم انقلاب،کشف حجاب در ملأ عام، در جامعه و حکومت اسلامی، حرام شرعیست که باید با آن قاطعانه برخورد شود 🔴 جمع کردن امضاء خبرگزاری فارس برای مبارزه با کشف حجاب و جرم‌انگاری این موضوع به عنوان یک جرم امنیتی: https://www.farsnews.ir/my/c/183917 اینو برای هرچی مخاطب توی گوشیتون دارید که حدس میزنید، حتی ذره‌ای احتمال داره امضاء کنه (در ایتا یا پیامکی) بفرستید. برسه به 50 هزار نفر، در صحن مجلس پیگیری میشه. یا علی.
📹 پشت هر زن بی حجاب، یک مرد بی‌غیرت است. 🔺 باید دید چه شده که این همه بی غیرتی در جامعه ما زیاد شده است!؟. 🔺دشمن در قضیه بی حجابی اول غیرت مردان ما را نشانه گرفت. قبل از اینکه بگوئیم: خانم حجاب را رعایت کن، باید بگوئیم : آقا غیرت داشته باش!!
✴️ یکشنبه👈 ‌ 13فروردین /حمل 1402 👈11 رمضان 1444👈 2 آوریل 2023 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌳🌲روز طبیعت. ⭐️احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوب و مبارکی برای امور زیر است: ✅مسافرت. ✅قرض و وام دادن و گرفتن. ✅شکار و صید و دام گذاری. ✅خرید و فروش. ✅مناظره و گفتگو. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅و شروع به شغل و دام گذاری خوب است. 👼مناسب زایمان و نوزاد مبارک و عمری طولانی دارد. 🚘سفر: مسافرت خوب است. 🔭 احکام نجوم. 🌓امروز تا عصر : قمر در برج اسد است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️خرید احشام و حیوانات. ✳️عهدنامه نوشتن. ✳️خواستگاری عقد ازدواج. ✳️جراحی. ✳️جابجایی و نقل و انتقال. ✳️رفتن به خانه نو. ✳️شروع به کار و شغل. ✳️و خرید خانه و ملک نیک است.. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث غم و اندوه است. 💉🌡حجامت. خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب خبط دماغ و اختلال مغزی است. 💑مباشرت: مباشرت امشب خوب و فرزند به سرنوشت و قسمت خود قانع باشد.ان شاءالله. 💅 ناخن گرفتن: یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز: یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ استخاره: وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گرد
💠نکات کلیدی جزء يازدهم1⃣1⃣💠 1- با راستگویان و کسانی که ظاهر و باطنشان یکی است رفاقت و همراهی کنید. (توبه: 119) 2- در انفاق، کمیّت و مقدار مهم نیست، چه کم باشد چه زیاد، در نزد خدا اَجر دارد. (توبه: 121) 3- عده ای از مسلمانان باید دنبال جهاد علمی و فرهنگی باشند و معارف دین را یاد بگیرند. (توبه: 122) 4- از حدس و گمان و خیال پیروی نکنید که خیالبافی اصلاً به درد شناخت حقیقت نمی خورد.(یونس: 36) 5- هیچ فردی در مقابل اعمال دیگری مسئولیتی ندارد و هر کس پاسخگوی اعمال خودش است. (یونس: 41) 6- خدا به هیچ کس ظلم نمی کند و این مردم اند که به خودشان ستم می کنند. (یونس: 44) 7- قرآن، درمانی برای دردهای روحی تان و کتاب راهنما و رحمت ویژه خداست. (یونس: 57) 8- خداوند در مورد مردم لطف و بخشش دارد، ولی بیشتر آنها سپاسگزار نیستند. (یونس: 60) 9- بر دوستان خدا «در مواجهه با حوادث سخت» نه ترسی غلبه می کند و نه غُصّه می خورند. (یونس: 62)
4_691174505531314979.mp3
4.07M
📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖 (تندخوانی) ⃣1⃣ توسط ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ امروز: یکشنبہ جزء یازدهم 1⃣1⃣ هدیه به پیشگاه مقدس 🌹حضرت علي(عليه‌السلام) و 🌹 حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) 💠وبه نیت: ظهور وسلامتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) طول عمر مقام معظم رهبری شفای بیماران اسلام وشادی ارواح طيبه شهداء ودر گذشتگان مؤمنین و مؤمنات ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖