eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دمی گوجه با ته انداز مرغ 🍚🍗 یه گزینه عالی برای افطار و سحر خانم های کدبانو 👌☺️ ❌برای اینکه برنجتون شفته نشه اگر ۴ پیمونه برنج دارید ۳ پیمانه آب مرغ کافی هستش،چون گوجه هم آب میندازه. 🔻موادی که لازم داری تا بتونی برای ۴ نفر درستش کنی: برنج ۴ پیمانه ،گوجه ۵ عدد متوسط، پیاز یک عدد متوسط ،سیب زمینی یک عدد متوسط ،ران مرغ ۲ عدد کامل.
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستور پخت یه آش جو خوشمزه 😄 درست کردی و خوشت اومد نظرتو برام بفرست پی وی
✨ ♨️خانم های خانه دار یه پیشنهاد عالی براتون دارم که علاوه بر کم هزینه بودن ،یه عالمه مزایا داره.🥰 کافی هست یه بسته جو پرک کارون بخرید و آسیاب کنید وبه همه غذاها اضافه کنید. حالا بگو چرا⁉️ 🔸اول از همه که آب خورشت غلیظ میشه. 🔸دوم اینکه اصلا و ابدا روی طعمش تاثیری نداره. 🔸سوم اینکه موهاتون پرپشت میشه و تمام ویتامین های گروه ب هر روز به بدنتون میرسه. 🔸چهارم اینکه جو پرک باعث کاهش اسید اوریک میشه و خطر ابتلا به بیماری قلبی رو کاهش میده.
12.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لگیمات یه شیرینی عربی هست که جنوبیا ماه رمضون که میشه پای ثابت‌ سفرهاشون هست. فقط صدای خرج خرج کردنش اونم با غوغا میکنه.😋 مواد لازم: آرد ۳ لیوان آب ۲ لیوان ماست ۲ ق غ خمیر مایع ۱ ق غ گلاب نصف لیوان نشاسته ۱ ق غ زعفران بستگی به خودتون داره شیره خرما 🌙
راحتترین،خوشمزه ترین ومقوی ترین دسر برای افطار که سه سوته حاضر میشه همین فرنی بستنیه😋بزن بریم آموزشش رو ببینیم
51.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸موادلازم: 🌱نشاسته ذرت۲ق غ 🌱آرد برنج۲ق غ 🌱شکر۴ق غ 🌱شیر۲لیوان 🌱بستنی وانیلی۱لیوان 🌱خامه صبحانه۴ق غ 🌱گلاب۱ق غ 🌱زعفران دم کرده به میزان دلخواه 🌸طرز تهیه: 🌼تمام مواد خشک رو با شیر مخلوط رو حرارت ملایم قرار داده مدام هم بزنید تا به غلظت فرنی برسه 🌼 بعد خامه ،گلاب وزعفران رو‌اضافه مجدد هم بزنید ودر پایان حرارت خاموش بستنی رو اضافه کنید نوش جان😘 🌸میتونید هم گرم هم سرد سرو کنید.
🌷۵ مطلب مهم درمورداستغفار 🌷۱.استغفارفوائدزیادی دارد مثل آمدن باران،مانع عذاب میشود.باعث تقویت مال واولاد و یاری خداوندمیشود. 🌷۲.استغفارکن اگرچه گناه نکرده باشی: 🌷فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ...۱۹محمد 🌷۳. برای مومنین استغفاربایدکرد: استغفرلذنبک وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ... (١٩)محمد ص 🌷۴.برای مشرکین نباید استغفارکرد: 🌷مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوٓا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوٓا أُولِي قُرْبَىٰ...(١١٣)توبه ف🌷۵.استغفارنکردن،گشایش راتاخیرمی اندازد. یونس ع اگراستغفارنکرده بودتاقیامت درشکم ماهی زندانی بود: 🌷فَلَوْلَآ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (١٤٣)صافات 🌷للَبِثَ فِي بَطْنِهِٓ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (١٤٤)صافات 🍃🌺🌸🌺🍃
🔹 سعی کنید خودتان را به نقطه اي از بلوغ برسانید که بدانید ، سکوت و ساکت ماندن، اکثر مواقع خیلی قدرت بیشتری از جواب دادن دارد! 🔹یکی از راهکارهایی که می‌تواند به شما کمک کند، که جلوی جر و بحث و مشاجره را بگیرید، این‌ست که، اگر از جواب یا حتی با سوژه ایی که می‌شنوید موافق نیستید، فقط نگاه کنید و سکوت کنید، 🔹اجازه بدهید سکوتتان جای شما صحبت کند، که این سکوت پر از کلی حرف‌ست! 🔹 همیشه سکوت به معنای رضایت نیست، و طرف مقابل شما خوب می‌داند، سکوت شما از كدام دسته است. 🔹ولی همین سکوت شما باعث میشود، پلها نشکنند، بی احترامی پیش نیاید، محیطی که درآن هستید دچار تنش نشود، 🔹و این را هميشه بدانید، كه وقت دیگری شما میتوانید حرف و نظرتان را بگویید، ولی به وقتش! مدل درستش، در اوج آرامش و خونسردی! 🍃🌸🌺🌸🍃
خواجة بخشنده و غلام وفادار ✍درويشي كه بسيار فقير بودو در زمستان لباس و غذا نداشت. هرروز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را مي‌ديد كه جامه‌های زيبا و گرانقيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر مي‌بندند. روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! بنده نوازي را از رئيس بخشندة شهر ما ياد بگير. ما هم بندة تو هستيم. زمان گذشت و روزي شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. مي‌خواست بيند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان مي‌پرسيد آن ها چيزي نمي‌گفتند. يك ماه غلامان را شكنجه كرد و مي‌گفت بگوييد خزانة طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد گلويتان را مي‌برم و زبانتان را از گلويتان بيرون مي‌كشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل مي‌كردند و هيچ نمي‌گفتند. شاه انها را پاره پاره كرد ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند. شبي درويش در خواب صدايي شنيد كه مي‌گفت: ای مرد! بندگي و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير. 🍃🌺🌸🌺🍃
❗️ ببین یه سوال عقلی میخوام ازت بپرسم حتما بخون ارزشش رو داره 💬 اگه یه نفر (اصلا دیوانه) بیاد بگه تو این لباسی که درآوردی یه مار رفته! تو به حرفش توجه میکنی یا نه؟! 🤔 قبل از پوشیدن لباس رو چک میکنی یا نه؟! اصلا من که از خیرش می‌گذرم! 🌀 حالا یه عده پیغمبر که همه اطرافیانشون و حتی دشمناشون میگفتن عاقل ترین و بهترین آدمای روی زمین بودن، اومدن گفتن این کارا گناهه و عذاب خیلی سختی داره ...😰 نماز و روزه و ....واجبه باید انجام داد و یسری احکامِ دیگر حالا به نظرت ما نباید حداقل احتمال بدیم راست میگن؟!🤔 اگه راست گفته باشن چی؟! 🌀 پس واسه چند ثانیه لذت دنیا و آخرتت رو خراب نکن... 😉 مراقب چشمات باش که بیچارت نکنه... 🤕 🌀 یه نکته : اونایی که فقط دنیا رو میخوان معلوم نیست به هر چی دوست دارن برسن 😏 ولی اونایی که آخرت رو میخوان هم به آخرت میرسن هم از دنیا تا حد زیادی استفاده میبرن 😍 رفیق یکم فکر کن خواهش میکنم 🙃 🍃🌺🌸🌺🍃
55 🔷 یه شخصی اومد خدمت امام صادق علیه السلام و عرض کرد: آقا جان ما صدهزار تا شیعه توی خراسان داریم. اگه دستور بدید همه قیام میکنن. 🗡⚔🛡🗡⚔️ 🌹حضرت بهش فرمود: برو توی آتش این تنور!🔥 ⭕️گفت: آقا جان حالا ما یه چیزی گفتیما!😅😰شما زیاد جدی نگیرید! ‼️😒 🌷 یکی از یاران خاص حضرت به نام هارون مکی وارد شد. حضرت بهش فرمود برو توی آتش!🔥🔥 ایشون بدون معطلی رفت توی آتش👌👏👏 💢 این بنده خدا مدام دلشوره داشت و حواسش به تنور بود. 🙄😒😢 🌺 بعد امام بهش فرمود: برو ببین حالش چطوره؟ اون مرد رفت و دید که هارون مکی وسط آتش به آرومی نشسته....😊💖 🌼
, رمان ناحله +من دارم میرم ،کاری نداری؟ _نه مامان خدانگهدار +مراقب خودت باش عزیزم!خداحافظ به ساعت نگاه کردم ۲ بود زمان از دستم در رفته بود. محکم شیمیو بستم و رفتم سراغِ زیست که تلفنم زنگ خورد!!! با خوشالی جواب دادم _بح بح سلام عروس خانوم +سلام عزیزم خوبی؟ _هعی بدک نیسم تو خوبی؟ آقات خوبه؟ +مام خوبیم خدا رو شکر!!! چه خبرا؟ _ سلامتی +یه چیزی بگم؟ _دوچیز بگو! +قراره فردا شهید بیارن اونم گمنام! هیئتِ داداشم اینا مراسم دارن تووووپ!! گفتم اگه دوس داری با خانواده یا بی خانواده تشریف بیاری ! _بازم شهید میارن؟ دم عیدی اخه؟ چرا؟ +وا!!! مگه چندتا شهید آوردن؟ تازه!دم عید که بهتره . حالا اصراری نمیکنم . داداشم گفت به دوستام اطلاع بدم که هیئت شلوغ شه مراسمِ شهداس زشته ! _اها قبول باشه ان شالله ولی من که مشغول درسم فعلا! +اها باشه . هر طور مایلی عزیز. ببخشید مزاحمت شدم به خانواده سلام برسون . کاری نداری ؟ _نه مرسی بابت تلفنت ! +خواهش میکنم. خداحافظ _خدانگهدار تلفنو قطع کردم . نمیدونم چرا از حرفی که زدم تنم لرزید! دلم یجوری شد. نمیدونم چرا احساس پشیمونی می کردم. چه حسِ غریبی! من تا حالا مراسم هیچ شهیدی نرفته بودم .نمیدونم چرا ایندفعه دلم شکست! سرم گیج رف! رو تخت دراز کشیدم ‌ صفحه اینستاگراممو بازکردمو مشغول چک کردن پُستا شدم‌. چشمم به پست محمد خورد . عکس چندتا تابوت بود روشم نوشته بود ۱۸!!! چقدر آشنا بود برام.دلم لرزید ... پست وبا دقت نگاه کردم زیرش نوشته بود "هر که شد گمنام تر زهرا خریدارش شود " نمیدونم چم شده بود . فوری تلفن ریحانه رو گرفتم . بعد سه تا بوق جواب داد. +جانم عزیز چیشده؟ _سلام گفتی مراسم کیه؟ +فردا چطور _ساعت چند؟ +هفت غروب شروع میشه. _اها باشه مرسی +چیشد نظرت عوض شد؟ _نه همینجوری. +اها باشه _کاری نداری؟ +نه عزیز خداحافظ فوری تلفنو قطع کردمو شیرجه زدم پایین . _مامان مامان +جانم _میخان شهید بیارن فردا میشه بریم؟ +بله بله؟ شهید؟اونوقت کی میخواد بره؟ شما؟ فاطمه خانم؟ _اذیت نکن دیگه اره . خواهش میکنم +سرت به سنگ خورده یا آسمون به زمین اومده؟ _هیچکدوم . یه خواب عجیبی دیدم. +که اینطور .عجب.‌ حالا کِی ؟ _نمیدونم ریحانه گفت ساعت هفت مراسمشون تو هیئت شروع میشه! +اها خوبه پس. اگه بابا بیاد میریم قیافمو کج و کوله کردمو _اههه بابا که صدساله دیگه نمیاددد +خب اول اجازشو بگیر بعد! کِنِف شدم با ی لحن خاص گفتم _باوشه راهمو کشیدم رفتم تو اتاق حس خوبی داشتم . یجورایی دلم شاد شد . تایم زیادی نداشتم .میخواستم درسایِ فردامم جبران کنم به همین خاطر خیلی تند و فشرده درس خوندم . حتی واسه شامم پایین نرفتم . دیگه پلکم از خواب میپرید ‌ به نگاه به ساعت کردم . ساعت دو و چهل و پنج دقیقه . بعله ! چراغای اتاق و خاموش کردم و رو تختم دراز کشیدم ‌. یه قل هوالله خوندم که دیگه خستگی امونِ ادامو نداد و سر سه سوت خوابم برد. با صدای آلارمِ گوشیم از خواب پریدم . منگِ خواب بودم . به زور پاشدم وضو گرفتمو نمازمو خوندم . خواستم مامان اینارم بیدار کنم که دیدم از خواب اصلا نمیتونم رو پام بایستم. رفتم رو تخت و دیگه چیزی نفهمیدم . به سرو صورتم آب زدم که صدای قارو قورِ شکمم اجازه ی هر کار دیگه ای و ازم گرفت . رفتم تو آشپزخونه که دلم ضعف رفت . مامان سوسیس تخم مرغ درست کرده بود . نشستم رو میز و مشغول شدم . بعد اینکه حسابی سیر شدم از جام پاشدم ویه لیوان چایی ریختم برا خودم و نوش جان کردم . با اینکه هنوز خوابم میومد ولی دلم نمیخواست درسام باعث شه امشب نَرَم. پله ها رو دوتا یکی رفتم بالا ساعت ۷ و نیم صبح بود . کتابامو برداشتم و ولو کردمشون رو زمین .به ترتیبی که میخواستم بخونم چیدم و شروع کردم . هم مامان امروز نبود هم بابا برا همین راحت بودم . ___ دم دمای ساعت ۵ غروب بود که بابا اومد خونه . با شنیدن صداها رفتم پایین و با یه لحن مهربون گفتم _سلام بر پدر عزیزم خیلی جدی گفت +سلام خوبی؟ _شما خوب باشین عالی . همینطور که داشت کمربند شلوارشو باز میکرد یه نگاه عجیب بهم انداخت و +چیزی شده؟ _نه اصلا نهار میخورین؟ +نه با دوستان خوردیم امروز! _عجب! مظلوم نگاش کردم و _بابا جون؟ امشب جایی تشریف میبرین؟ + اره جایی کار دارم چطور؟ _اخه چیزه! میخان شهید بیارن این جا +خب به سلامتی من چیکار کنم؟ _گفتم اگه میشه باهم منو شما و مامان بریم ببینیمشون. لبشو کج کرد +شهید؟بریم ببینیم؟سینماس مگه؟ _عه باباجون اذیت نکنین دیگه خواهش میکنم. +ما میخوایم بریم خونه ی آدمِ زنده تو نمیای!!! اونوخ میخوای بری مرده ها رو ببینی؟ _اینجوری نگین تو رو خدا.