eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
روز سشنبه با چشمانی پف کرده از خواب بیدار شدم خستگی سفر بدجوری بی انرژی ام کرده بود. نگاهی به ساعت دیواری اتاق کردم حدود 10 صبح بود لیلی در رخت خواب غلطی زد و زیر لب حرفی زد بدون توجه به لیلی از اتاق خارج شدم در حالی که روسری ام را مرتب می کردم ،خمیازی عمیقی کشیدم و بعد از آن کمی چشمانم را مالیدم تا پف زیاد آن کمی بخوابد به طبقه پایین رفتم مهسا روی دو نفره ی کلاسیک تکیه زده بود و مشغول مطالعه کتاب بود، به سمت او رفتم صبح بخیر مهسا کتاب را بست ولی انگشت سبابه ی خودش را لای آن قرار داد تا صفحه را گم نکند صبح شما هم بخیر البته که دیگر ظهر هست چکاوک و بقیه کجا هستند ؟! مثل چند دقیقه پیش شما خواب هفت پادشاده هفت ده ویرانه می ببیند لبخندی زدم و به سمت آشپزخانه رفتم در یچخال که باز کردم همه چیز حاضر و آماده بود تعجب کردم دیشب که از راه رسیدیم خبری از این همه مواد غذایی نبود کره ، پنیر ، مربا ،حلوا شکری و شیر از یخچال بیرون آوردم و روی میز چیدم زیر اجاق را روشن کردم ، با جلو و عقب کشیدن کشو ها قوطی چایی و هل را پیدا کردم در حالی که کتری را روی اجاق می گذاشتم تا آب جوش بیاید به مهسا نگاهی کردم صبحانه خوردی نه تا این وقت گرسنه مانده ای ؟! مهسا لبخندی زد صبح کمی پنکیک با نوتلا خوردم نگاهی به ظرف های کثیف داخل سینک کردم حداقل ظرف ها را داخل ماشین ظرف شویی قرار می دادی یک ربع بعد آقا جمشید با صدای بلند از پله ها پایین آمد به به دختر خانم ها بیدار هستند با لبخندی که به عباس آقا هدیه می کردم بفرمایید صبحانه حاضر هست طولی نکشید چکاوک و لیلی از پله ها پایین آمدند چکاوک پوز خنده ای زد و به من گفت می ببینم خانم خانه شدی روشنک جان سکوت کردم ؛ دوست نداشتم در آغاز بیداری بحث کنم همه دور میز صبحانه جمع شدیم و مشغول خوردن بودیم ؛ لیلی هیجان زده به همه نگاهی کرد یک پیشنهاد عالی آقا جمشید در حالی که لقمه در دهانش می گذاشت مبهوت به لیلی زل زد ظهر برای ناهار به جنگل برویم ؟! با یک حرکت از سر میز بلند شدم گفتم حالا ناهار چی بخوریم خوب به نظرم .... لیلی صحبتش را کش داد که چکاوک وسط حرفش پرید سوییس با قارچ و پنیر ...😋 همه دوباره لبخند زدیم فکر بدی نیست نویسنده :تمنا😎😍🌹
28 🔹 متاسفانه در جامعۀ ما مصرف قرص اعصاب توسط خانم ها فوق العاده زیاد شده. 💢 این موضوع علت های زیادی میتونه داشته باشه. یکی از مهم ترین علت هاش اینه که «مردها نمیتونن به همسرشون آرامش بدن». 😒💢 ⭕️ با ورود شبکه های اجتماعی، امکان ارتباط با نامحرم خیلی راحت تر شده. 🔻 توی این وضعیت خانم ها خیلی نگران این هستن که یه موقع شوهرشون دچار ارتباطات خارج از چارچوب خانواده نشه. 🔶خب اینجا، آقایون خیلی باید مراقب هوای نفسشون باشن و علاوه بر اون مدام به همسرشون اطمینان خاطر بدن که اصلا فکر همچین گناهانی رو هم توی ذهن خودشون نمیکنن!☺️ 💖
🔻میبینه فلانی متاهله ها.... 🔻میبینه زندگیش خوبه ها... 👈ولی سعی میکنه بره تو زندگیش اسمشم میذاره داداش وآبجی تا به کارش مصونیت بده !! ❌❌😐 میگه؛ تو با همسرت باش منم داداش یا آبجی یکم باهم بحرفیم چیزی نمیشه که!!! اما !!!! ⛔️خیانت فقط زنا کردن نیست خیانت یعنی ❌👈احساست از غیر از همسرت تامین بشه 🔰حواست جمع نباشه زمانی میفهمی که دیره و.... 🔰 تمام تو رو گرفته 🔻🔺🔻🔺🔻
خراسان می دهد بوی مدینه گرفته دُرّی از کوی مدینه خراسان کربلای دیگر ماست مزار زاده ی پیغمبر ماست خراسان راز دل ها با رضا داشت چه شب هایی که ذکر یا رضا داشت خراسان! کو امام مهربانت؟ چه شد با او ز مامون در میانت خراسان را سراسر غم گرفته در و دیوار آن ماتم گرفته خراسان داغ دل بر سینه دارد ز مامون، سینه ی او کینه دارد دریغا میهمان در خانه کشتند چه تنها و چه مظلومانه کشتند امامِ اِنس و جان را زهر دادند به تهدید و به ظلم و قهر دادند ز نارِ زهرِ دشمن، نور می‌سوخت سراپا همچو نخل طور می‌سوخت ز جا برخاست با رنگ پریده غریبانه، عبا بر سر کشیده گهی بی تاب و گه در تاب می‌شد شبیه شمع روشن آب می‌شد میان حجره ی در بسته می‌سوخت نمی زد دم ولی پیوسته می‌سوخت ز هفده خواهر والا تبارش دریغا کس نبودی در کنارش دلش دریای خون، چشمش به در بود امیدش دیدن روی پسر بود به خود پیچید و تنها دست و پا زد جوادش را، جوادش را صدا زد به توس آمد به آنی از مدینه جوادش در حضورش شد قرینه پسر حاضر به بالین پدر شد پدر از شوق او حالش دگر شد جوادش را گرفت آقا در آغوش درونش می گداخت از زهرِ پر جوش بزد بوسه به آرامی جبینش پسر اشکش به روی نازنینش پدر رو سوی آن خونین جگر کرد صدایش را کمی آهسته تر کرد جوادش رو به بابا مستمع شد ز اسرار امامت مطلع شد پدر چون شمع سوزان آب می‌شد پسر هم مثل او بی تاب می‌شد پدر می‌گشت قلبش پاره پاره پسر با گریه می‌کردش نظاره پدر آهسته چشمان خودش بست پسر گویی که جانش رفته از دست پسر از پرده‌ی دل ناله سر داد پدر هم جان در آغوش پسر داد 🏴 شهادت مظلومانه امام رضا(ع) را تسلیت عرض می‌کنیم
🌠☫﷽☫🌠 🔷 غلامحسین یا غلامِ شیطان! 🔸حضرت علی (ع) در مسجد کوفه و به دست به ظاهر خودی‌های منافق (خوارج) شهید شد. 🔸ماجرای حضرت مسلم بن عقیل (ع) هم اینگونه بود. 🔸شهید شیخ فضل الله نوری را هم که همه می شناسیم و ماجرای شهادتش را می دانیم! 🔸میرزا کوچک خان جنگلی هم که مقابل تجاوز روس ها ایستاده بود را نه یک سرباز که شاه مملکت یعنی رضاخان تار و مار کرد! 🔸بحرین به آن عظمت را هم پسرش دختری می‌دانست که باید شوهر می داد و داد آنچه نباید می داد! 🔸بهشتی، باهنر، رجایی، مطهری و همه صلحا را هم که منافقین بردند! 🔸حماسه ابراهیم هادی، کانال کمیل و دیگر شهدای مظلوم عملیات والفجر مقدماتی هم که با خیانت دو سرباز خودفروخته از لشکر... رقم خورد. 🔸 ی چهار و غواص هایش را هم که مجاهدین خلق به اروندرود سپردند. 🔸بنی صدر هم که رئیس جمهورمان بود، به قول خودش زمین داد تا زمان بخرد اما زمانش که رسید زمین کشور را با لباس زنانه ترک کرد! 🔸صیاد، فخری زاده، احمدی روشن، علی محمدی و طهرانی مقدم را هم نه در خط مقدم، که در خیابان‌های شهر به کاروان عاشورا رساندند. 🔸فتنه های ۷۸، ۸۸، ۹۸ و ۴۰۱ را هم که همه دیدند و با تعجب رهبرانِ خوشحالشان را نظاره کردند!! 🔸خواستم برسم به امروز و خون پاک شهید رئیسعلی دلواری! او را هم یک به ظاهر خودی منافق به نام غلامحسین به شهادت رساند، باز هم از پشت و با خیانت! 🔸بله، شعار «مرگ بر منافق» کهنه نمی شود! این شعار تنها شعاری است که از ابتدای خلقت تا انتهای آن با ما تازه خواهد ماند! ما اهل کوفه نیستم علی تنها بماند. ✍علی جهانبخش، قاضی دادگستری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 هرآنچه که باید از سردار شهید_مدحی مخوف‌ترین افسر اطلاعاتی ایران بدانید روایتی از مرموز ترین عملیات سپاه پاسداران در موساد / سردار محمدرضا مدحی در سیستم امنیتی غرب تا حدی بود که وی جواهرات و الماس ملکه انگلیس را نیز تهیه میکرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯آسمان هشتم امشب در غم است 🖤باز زهرا در غم و در ماتم است 🕯در عزا و ماتم و سوگ رضا 🖤دیده ها گرخون ببارد هم کم است 🕯شهادت 🖤آقا علی بن ‌موسی الرضا(ع) 🕯بمحضر 🖤 عجل‌الله‌تعالی‌فرجه 🕯و ‌شما محبان آن حضرت تسلیت عرض می کنیم🏴 🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤ما شیعه توایم و ▪️بر این ادعا خوشیم 🖤در روضه ها ▪️به گریه برای شما خوشیم 🖤گاهی به مشهدیم و ▪️زمانی به کربلا 🖤یکدم به یا حسین و ▪️دمی با رضا خوشیم 🖤شهادت امام رضا(ع) تسلیت باد🏴 🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫در آخرین شب ماه صفر ▪️پيامبر(ص) 💫مشکل گشای غمهاتون ▪️امام حسین(ع) 💫خريدار اشكهاتون ▪️امام حسن(ع) 💫گره گشای کارهاتون ▪️امام رضا(ع) 💫ضامن دعاهاتون ▪️ومهدی فاطمه(عج) 💫سايبان دلهاتون باشه شبتون رضوی💫 🥀🍃
❇️ صله‌ی امام رضا علیه السلام به یک شاعر با اخلاص ☑️ مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی از مداحان مخلص و مرثیه خوانان باسوز اهل بیت علیه السلام بود. او سال‌ها پیش از شروع درس مرحوم آیه الله حائری بنیانگذار حوزه‌ی علمیه‌ی قم، دقایقی چند روضه می‌خواند و آنگاه آیت الله حائری درس خویش را آغاز می‌کرد. 📃 او داستانی شنیدنی دارد که از حضرت رضا علیه السلام برای مدح خویش صله دریافت داشته است! خود نقل می کرد که: ▫️ یک بار مشهد مقدس مشرف شدم و مدتی در آنجا اقامت گزیدم. پولم تمام شد و کسی را هم برای رفع مشکل خویش نمی‌شناختم. از این رو قصیده‌ای در مدح حضرت رضا علیه السلام سرودم و فکر کردم که بروم و آن را برای تولیت آستان مقدس بخوانم و صله بگیرم با این نیت حرکت کردم، اما در میان راه به خود آمدم که چرا نزد خود حضرت رضا علیه السلام، نروم و آن را برای وی نخوانم؟! 🕌 به همین جهت کنار ضریح رفتم و پس از استغفار و راز و نیاز با خدا، قصیده‌ی خود را خطاب به روح بلند و ملکوتی آن حضرت خواندم و تقاضای صله کردم. ✨ ناگاه دیدم دستی با من مصافحه نمود و یک اسکناس ده تومانی در دستم نهاد. بی‌درنگ گفتم: 🔹 «سرورم! این کم است.» ▫️ ده تومانی دیگر داد. باز هم گفتم: 🔹 «کم است.» ▫️ تا به هفتاد تومان که رسید. دیگر خجالت کشیدم؛ تشکر کردم و از حرم بیرون آمدم. ▫️ کفش‌های خود را که می پوشیدم، دیدم آیه الله حاج شیخ حسنعلی تهرانی، جد آیت الله مروارید، با شتاب رسید و فرمود: 🔸 «شیخ ابراهیم!» ▫️ گفتم: 🔹 «بفرمایید آقا!» ▫️ گفت: 🔸 «خوب با آقا حضرت رضا علیه السلام روی هم ریخته‌ای، برایش مدح می‌گویی و صله می‌گیرید. صله را به من بده.» ✉️ بی‌معطلی پول‌ها را به او تقدیم کردم و او یک پاکت در ازای آن به من داد و رفت وقتی گشودم دیدم دو برابر پول صله است یعنی یکصد و چهل تومان. ⬅️ کرامات الصالحین، صفحه ۲۱۶ 🏷 علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای اخر ماه صفر بفرستین برای عزیزانتان تا از بلا دور باشن 🙏🤲🏻
↬ ↫ ════‌‌‌‌༻‌♥️༺‌‌‌════ 🌺دعای خروج از ماه فراموش نشه؛همه را دعا کنید💐 بسم الله الرحمن الرحیم یا سَیّدُ یا سَیّدُ یا صَمَدُ یا مَنْ لَهُ الْمُسْتَنَدُ اِجْعَلْ لی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً مَمّا اَنا فیهِ وَاکْفِنی فِیهِ وَ اَعُوذُ بِکَ بِسْمِ اللهِ التّامّاتِ یا اَللهُ یا اَللهُ یا اَللهُ یا رَحْمنُ یا رَحْمنُ یا رَحیمُ یا خالِقُ یا رازِقُ یا بارِیُ یا اَوَّلُ یا آخِرُ یا ظاهِرُ یا باطِنُ یا مالِکُ یا قادِرُ یا واهِبُ یا وَهّابُ یا تَوّابُ یا حَکیمُ یا سَمیعُ یا بَصیرُ یا غَفورُ یا رَحیمُ یا غافِرُ یا شَکُورُ یا عالِمُ یا عادِلُ یا کَریمُ یا رَحیمُ یا وَدودُ یا غَفورُ یا رَؤفُ یا وِتْرُ یا مُغیثُ یا مُجیبُ یا حَبیبُ یا مُنیبُ یا رَقیبُ یا مَعیدُ یا حافِظُ یا قابِضُ یا حَیُّ یا مُعینُ یا مُبینُ یا جَلیلُ یا جَمیلُ یا کَفیلُ یا وَکیلُ یا دَلیلُ یا حَیُّ یا قَیّومُ یا جَبّارُ یا غَفّارُ یا حَنّانُ یا مَنّانُ یا دَیّانُ یا غُفْرانُ یا بُرْهانُ یا سُبْحانُ یا مُسْتَعانُ یا سُلْطانُ یا اَمینُ یا مُؤمِنُ یا مُتَکَبّ‍ِرُ یا شَکُورُ یا عَزیزُ یا عَلیُّ یا ‍وَفِیُّ یا قَویُّ یا غَنیُّ یا مُحِقُّ یا اَمینُ. آمین یا رب العالمين 🔷دعای آخر ماه صفر: ((سُبحانَ اللّه یا فارِجَ الهَمِّ وَ یا کاشِفَ الغَمِّ فَرِّجْ هَمِّی وَ یَسِّرْ أمرِی وَ أرحَمْ ضَعفِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی وَ أُرزُقنِی مِنْ حَیْثُ لا أَحْتَسِب یا رَبَّ العَالَمِینَ)) 🔷پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم می فرمایند: هر کس مردم را از این دعا با خبر کند در پیدا می کند
بعد از تمیز کردن میز صبحانه به سمت اتاق رفتم ، ذهنم درگیر بود فکر می کردم سفر می تواند تغییری در روحیه ی من بدهد ولی بی فایده بود بخصوص میهمان ناخوانده ای که لیلی دعوتتش کرده بود آشوی دورنم در بدتر می کرد لباس های دیروز را عوض کردم و چمدانم را مرتب کردم این روز ها در انتخاب لباس بیشتر دقت می کردم ؛ به پوشیدن لباس های آزاد و جلو باز علاقه ای نداشتم نمی خواستم انسان هایی با افکار سمی مرا در ذهنشان جای بدهند. به سمت لیلی رفتم نگاهی به رنگ شال اش کردم رنگ خیلی جلب توجه می کرد می خواهی شالت را عوض کنی لیلی در حالی که اخمی می کرد با لحنی جدی پرسید چطور؟! خوب به نظرم خیلی برای محیط جنگل مناسب نیست و ممکن هست افراد زیادی به تو نگاه کنند لیلی در حالی که شالش را مرتب می کرد با صدای محکم محتشم این رنگ را دوست دارد مبهوت به لیلی نگاه کردم حالا چند وقت هست این شاهزاده را می شناسید ؟! لیلی حرفی نزد و از اتاق خارج شد دستانم را بهم فشردم باید بیشتر با او صحبت کنم یک ربع بعد همه در ون جمع شدیم نگاهی به اطراف کردم پس آقا جمشید کجاست ؟ نگاهی به اطراف کردم که چشمم به آن سوی ویلا افتاد ، آقا جمشید در حالی که فلاکس به دست به سمت ما می آمد نگاهی به جمع کرد پس چرا فلاکس را نیاورده اید ؟! در طول مسیر کسی با کسی صحبت نکرد فقط آقا جمشید و محتشم چند کلمه ای صحبت کردند با صدای آقا جمشید سرم را از روی شیشه برداشتم حالا کدام جنگل می خواهید بروید ؟ سفید تمشک آقا جمشید فکری کرد ؛ کمی راهش دور هست و خوب .... ببیند دختران الان در این فصل از سال نمی توان در داخل جنگل غدا خورد ممکن هست حیوانات وحشی یا حتی افرادی برای ما مزاحمت ایجاد کنند به نظرم همین حاشیه جاده زیر درختان مکان مناسبی برای تفریح هست چکاوک زیر لب غر زد و مهسا با صدای بلند اعتراض خودش را اعلام کرد آخر این چه وضعیتی هست کل دیروز در ماشین بودیم و .... محتشم سعی می کرد همهمه ی ایجاد شده را کاهش دهد که در همین حین ماشین گوشه جاده توقف کرد با صدای آقا جمشید صدای های پراکنده کاهش پیدا کرد اما طولی نکشید دوباره صدا ها بلند تر از قبل ایجاد شد من دیگر از این جا جلوتر نمی روم بنرین ماشین تمام شده و این جا هم فضای مناسبی برای استراحت هست سرم را از شیشه بیرون آوردم یک مرکز خدماتی رفاهی که داخل آن جا جایگاه سوخت ،سرویس بهداشتی و همچنین چند رستوران و فروشگاه قرار داشت از ماشین پیاده شدم حوصله غر زدن های دختران را نداشتم نفس عمیقی کشیدم تا از اکسیژن درختان با برگ های نارنجی و قرمز استشمام کنم نویسنده :تمنا😃🍂🍂
در نزدیکی استراحتگاه چند مغازه قرار داشت به سمت سوپر مارکت رفتم ، چند بستنی خریدم. بعد از برگشت توجه شدم که بچه‌ها از ماشین پیاده شدند . محتشم زیرانداز را از داخل ون بیرون آورد به سمت او رفتم ، زیرانداز را با هم پهن کردیم بدون آنکه صحبتی کنم . بقیه وسایل را از من پیاده کردم ،روی زمین چیدم چکاوک که بیشتر مواقع غر می‌زد با صدایی هیجان زده گفت بچه‌ها نظرتون چیه بازی کنیم؟! همه موافقت کردیم، محتشم و آقا جمشید هم رفتند برای درست کردن آتش زغال بخرند. حدود دو ساعتی مشغول بازی شدیم بعد از ناهار ظرف‌های کثیف را جمع کردیم ن در سبد مخصوصی که قبلاً ظرف‌ها🧼 را قرار داده بودیم گذاشتم دور هم نشستیم و کمی صحبت کردیم از برنامه‌های بعد از سفر گفتیم چکاوک گفت باید خودش را برای امتحان‌های میان ترم آماده کند من که ذهنم خیلی درگیر بود و با این سفر آرام نشده بود صحبتی نکردم و تنها جمله‌ای که بیان کردم این بود که احتمالاً چند وقتی با پدر و مادرم یک سفر خانوادگی بریم کمی از آب و هوای اصفهان فاصله بگیریم پدرم به خاطر سکته‌ای که حدود دو هفته پیش کرده بود نیاز دارد از شهر خارج شود🥺 ناگهان لیلی از جایش بلند شد و به سمت محتشم رفت نگاه من معطوف آن دو شد، مدتی بعد لیلی با صورت سرخ از کنار محتشم برگشت ، از کنار ما گذشت. مهسا که از رفتار لیلی جا خورده بود با لحنی تمسخرآمیز گفت: این چرا اینطوری کرد بلند شدم و به سمت لیلی رفتم. لیلی چی شده لیلی سری تکان داد چیزی نیست . هر دو در سکوتی مرگبار به روبرو خیره شدیم😐 نویسنده :تمنا 🥰☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکاشفه عالم بحرینی در مورد امان نامه هایی که امام رضا (ع) به زائرینشان اهدا می‌کردند. 🏷 علیه السلام
29 🔶 طبیعتا یه خانم هر چقدر که از سنش بگذره، این ترس رو پیدا میکنه که یه موقع از چشم آقاش نیفتاده باشه! 😢 ✅ اینجا آقا باید به خانومش آرامش بده و بگه: خانوم گلم، من همیشه دوستت دارم. 😊 اگه تمام حورالعین های بهشتی هم بیان روی زمین، تو یه چیز دیگه ای... 😍💖💞 آخ که چقدر لذت میبرم نگاهت میکنم... 😊 چقدر صورتت رو دوست دارم... جووونم! 😇😍 فدای چشای قشنگت بشم... تو ماه منی... از نظر من تو زیباترین زن دنیایی...😘🎁💖 هر از گاهی آقایون از همسرشون تعریف کنن و بهش آرامش بدن. چقدر قشنگ میشه این زندگی؟!😊 ⭕️ البته اینم عرض کنیم که به فرض اگه یه آقایی هم بلد نبود به خانمش آرامش بده این دلیل نمیشه که خانم بره قرص اعصاب مصرف کنه! 💖
اصل موضوع را فراموش نکن مرد قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند . روز اول 18 درخت برید . رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد . روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید . روز سوم بیشتر کار کرد ، اما فقط 10 درخت برید . به نظرش آمد که ضعیف شده است . نزدیکش رفت و... عذر خواست و گفت : نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم رئیس پرسید : آخرین بار کی تبرت را تیز کردی ؟ او گفت : برای این کار وقت نداشتم . تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم. ⚫️⚫️⚫️⚫️
هر روز فقط یک قدم بالا بیایید ❗️❗️❗️ روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد . حیوان بیچاره ساعت ها به طور ترحم انگیزی ناله می کرد. بالاخره کشاورز فکری به ذهنش رسید . او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه هم در هر صورت باید پر شود . او همسایه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد . آن ها با بیل در چاه سنگ و گل ریختند.اسب ابتدا کمی ناله کرد ، اما پس از مدتی ساکت شد و این سکوت او به شدت همه را متعجب کرد . آنها باز هم روی او گل ریختند . کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه ای دید که او را به شدت متحیر کرد.با هر تکه گل که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خود می داد ، گل را پا یین می ریخت و یک قدم بالا می آمد همین طور که روی او گل می ریختند ناگهان اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد . زندگی در حال ریختن گل و لای برروی شماست . تنها راه رها یی این است که آنها را کنار بزنید و یک قدم بالا بیایید. هریک از مشکلات ما به منزله سنگی است که می توانیم از آن به عنوان پله ای برای بالا آمدن استفاده کنیم با این روش می توانیم از درون عمیقترین چاه ها بیرون بیاییم . ⚫️⚫️⚫️⚫️
شهید مهدی باکری، ●بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلی‌بن موسی‌الرضا(علیه السّلام) خواسته بود كه خداوند توفیق شهدت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست كرد كه برای شهادتش دعا كنند. ●این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ ۶۳/۱۲/۲۵، به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناكترین صحنه‌های كارزار وارد شد و در حالی كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزدیك هدایت می كرد، تلاش می‌نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهای دشمن تثبیت نماید، كه در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیك گفت و به لقای معشوق نایل گردید. ●هنگامی كه پیكر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال می‌دادند، قایق حامل پیكر وی، مورد هدف آرپی‌جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست. ●او با حبی عمیق به اهل عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) و عشقی آتشین به اباعبدالله‌الحسین(علیه السّلام) و كوله‌باری از تقوی و یك عمر مجاهدت فی سبیل‌الله، از همرزمانش سبقت گرفت و به دیار دوست شتافت و در جنات عدن الهی به نعمات بیكران و غیرقابل احصاء دست یافت ⚫️⚫️⚫️⚫️
🏴▫️اعمال چهارشنبه آخر ۱۴۴۶
🌷 ماه ربیع الاول، بهار زندگی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸اول ماه ربیع الاول است 🌸عشق امشب باز مهمان دل است 🌸ماه میلاد پیمبر می رسد 🌸مژده ده بر هر دلی که غافل است 🌸هلال ماه چون ابروی یار است 🌸چه زیباو چه خوش نقش و نگار است 🌸 حلول ماه میلاد نبی اکرم 🌸خاتم نبوت و رحمه للعالمین 🌸مبارک و فرخنـده باد🍃🌷 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙دراولین شب ✨ماه ربیع الاول از 🌸خـدا میخواهم هرآنچه 🌙از خوبیهاست نصیبتان گردد ✨و تقدیرتان جز خوشبختی 🌸چیـز دیگری نباشـد 💫شبتـون زیبـا و در پنـاه خـدا ✨🌸 🌸🍃