#تلنگر
خودمانیم
آدمشدنراوعدهدادهایم؛
ازرجببهشعبان،ازشعبانبهرمضان
ازرمضانبهمحرم،ازمحرمبهصفر
ازصفربهفاطمیه..🚶🏿♂💔!'
ولیآخرشهمونآدمیهستیمکهوعده
دادهبودیمشایدهمبدتر..!
بعدانتظارداریمتاظهورباشیم...!'
تا خودت رو نسازی جامعه درست نمیشه.!
بچههایهجوریتویِجامعهراهبرید ،
کههمهبگناینبویِامامزمانمیده..!
#تلنگر
#حاج_حسین_یکتا
#⃣ #شور
#⃣ #سبک_شهادت_امام_کاظم
#⃣ #موسی_بن_جعفر
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
✅ #بند_اول
هر کی میگه گرفتارم
گِره افتاده توو کارم
به کی توسلکنم؟ - میگن: باب الحوائج ۲
هر کی میگه مریض دارم
وَخیمه حال بیمارم
به کی توسل کنم؟ - میگن: باب الحوائج ۲
بابای امام رضا / حسابی دست و دل بازه
بابای امام رضا / روتو زمین نمیندازه ۲
(آقای کاظمین - (تو رو به جدّت حسین) ۳) ۲
✅ #بند_دوم
هر کی کم آورده دیگه
یه نوری توو دلش میگه
هنوز یه راهی مونده - بگو: باب الحوائج ۲
اگر زمین خورده هستی
چشاتو رو همه بستی
هنوز پناهی مونده - بگو: باب الحوائج ۲
بابای امام رضا / شروع سِیر پروازه
بابای امام رضا / روتو زمین نمیندازه ۲
(آقای کاظمین - (تو رو به جدّت حسین) ۳) ۲
✅ #بند_سوم
هر بار درش رو کوبیدم
خیلی چیزا ازش دیدم
گدای موسَی الْکاظمم - میگم: باب الحوائج ۲
من که پای علم هستم
هوایی حرم هستم
من که حرم لازمم - میگم: باب الحوائج ۲
بابای امام رضا / همیشه آغوشش بازه
بابای امام رضا / روتو زمین نمیندازه ۲
(آقای کاظمین - (تو رو به جدّت حسین) ۳) ۲
✍ #عبدالله_باقری
#⃣ #واحد
#⃣ #سبک_شهادت_امام_کاظم
#⃣ #موسی_بن_جعفر
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
✅ #بند_اول
آی عاشقا گریه کنید شاخه ز گل جدا شده
غریب شهر کاظمین از تو قفس رها شده
ببین دل شکسته ام اسیر بُغض و نالته
صاحب عزای تو آقا مادر هجده سالته
امام کاظم ،شد دیگه آزاد
آقام غریبه ، ای داد بیداد
آه و واویلا (۴)
✅ #بند_دوم
امشب اگه خدا بخواد کبوتر حرم می شم
سرمیزنم به کاظمین مهمون ذوالکرم می شم
کاشکی منم برا اَبد زندونیِ تو می شدم
پای ضریح باصفات قربونیِ تو می شدم
این دل زارم ، داره بهونه
از غربت تو ، داره می خونه
آه و واویلا
✅ #بند_سوم
دشمن بی حیای تو شد باعث آزار تو
سیلی و تازیانه ها بوده همش افطار تو
آروم آروم بارونِ خون می چکه ازستاره ها
آروم آروم داره می ره تنی رو تخته پاره ها
چه غریبونه ، جون می دی آقا
می رسه از دور ، ناله ی زهرا
آه و واویلا
✍ #مرتضی_شاهمندی
#⃣ #واحد
#⃣ #سبک_شهادت_امام_کاظم
#⃣ #موسی_بن_جعفر
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
ای به زندان کرده خلوت با خدا موسی بن جعفر
ای همه آزادگان را مقتدا موسی بن جعفر
ای که در حبس بلا بودی به فرمان الهی
هم قدر را هم قضا را رهنما موسی بن جعفر
با نگاه نافذت ای موسی آل محمد
شد عصا در دست موسی اژدها موسی بن جعفر
کاظمینت از برای شیعیان و دوستانت
هم مدینه، هم نجف، هم کربلا موسی بن جعفر
این عجب نبود که کوه و دشت و صحرا و بیابان
با تو گردد همنوا و همصدا موسی بن جعفر
تا بود جانم به تن دست از ولایت بر ندارم
کز ولادت با تو بودم آشنا موسی بن جعفر
ناز بر فیض مسیحا میکنم جایی که باشد
خاک درگاه تو بر دردم شفا موسی بن جعفر
عضو عضوم گر ز هم گردد جدا صد بار بهتر
کز تو یک لحظه دلم گردد جدا موسی بن جعفر
تربت و صحن و سرای توست در شهر دل من
هر دلی بر توست یک صحن و سرا موسی بن جعفر
شُهرت باب الحوائج در امامان را تو داری
انس و جان آرند در کویت رجا موسی بن جعفر
کل خلقت را دهی حاجت اگر آرند خلقت
بر درت پیوسته روی التجا موسی بن جعفر
✍ #غلامرضا_سازگار
#⃣ #متن_کامل_روضه
#⃣ #شهادت_امام_كاظم
#⃣ #موسی_بن_جعفر
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
یه مرتبه همه دیدن درِ زندان باز شد، غریبانه چهار تا غلام زیر یه تخته رو گرفتن دارن میارن. یهنفر اومد داد زد گفت این آقا اگه قریشیِ چرا چهارنفر حمال دارن میبرنش؟ اگه قریشی نیست چرا بین قریشیا دارن میبرنش؟
یهو منادی داد زد گفت این بدن،بدن آقا موسیبنجعفرِ...
بذار از قبلش برات بگم
آدم ،سالهای سال یه گوشهای شکنجه بشه، تو زندان باشه، جای درستی نداشته باشه بدنش اذیت میشه. اون نانجیبا اینقدر آقامونُ شکنجه دادن که هیچ، اونی که آدمو بیچاره میکنه اینه:
زن بدکاره رو آوردن تو زندان موسیبنجعفر. میگه دیدم آقا سر به سجده گذاشته، هی داره میگه:
خدا من عبدِ ضعیف توأم، خدا من عبد فقیر توأم، منو نجاتم بده؛
(زنه عوض شد، آوردنش آقا رو اذیت کنه خودش تغییر پیدا کرد.)
یهو همه دیدن زنه به سجده افتاد گفت آقا ببخشید، غلط کردم.
بچهها، امشب بیاید ماهم به پاهای آقامون بیفیتم بگیم آقا غلط کردیم ...*
آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذیت نکند پیراهنش را
اصلا بگذارید روی خاک بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را
این ساقِ بههمریخته کتمان شدنی نیست
دیدند روی تختۀ در تا شدنش را
این مرد الهی مگر اولاد ندارد
بردند چرا مثل غریبان بدنش را
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد...
*یکی اومد صدا زد: "هذا امام رفضَة"*
(ببینم دلت کجا میره.)
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد
بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را
*تو شهر شام همچین که این خانواده رو آوردن، همه شروع کردن هلهله کردن؛
یکی داره بد میگه، یکی داره ناسزا میگه، یکی داره فحش میده٬ یکی داره سنگ میزنه....
(ناله بزن)
حسین....
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد
ایکاش بگیرد جلوی آن دهنش را
یکی میگفت خارجیان
به ما سنگ زدن سنگ زدن سنگ زدن
گفت بچههای علیان
به ما سنگ زدن سنگ زدن سنگ زدن
تنگ شده دلم ای داداش
قربون صدات ای داداش
زینب گفتنات ای داداش
خواهرت فدات ای داداش
*تا فهمیدن این آقا موسیبنجعفرِ اون مردِ رفت همه رو جمع کرد (گفت زشته٬ بدن امام ماست. ما شیعۀ این آقاییم)
مگه شیعهها مردن، بدن آقاشونو غلاما بخوان ببرن...
اومدن اینقدر گل آوردن، تا حدی گل رو این بدن ریختن که وقتی میخواستن این بدنو بردارن گلا رو کنار زدن تا بدنش مشخص بشه...
یه آقایی رو هم من سراغ دارم، همچین که میخواستن بدنُ بردارن دیدن بدن تکون نمیخوره. این تیرا از تابوت زده بیرون، به بدن اثابت کرده....
یهجای دیگه رو هم من سراغ دارم، گلا رو زینب کنار زد، اما چه گلی؟!؟!
گل شمشیر، گل نیزه، گل سنگ، گل چوب...؛
همه دیدن خم شد، صورتشو گذاشت رو رگهای بریده....
حسین....
1_1652750971.mp3
17.55M
🔷روایتی ناب از شهید غلامرضا لنگری زاده
🔹راوی: علی زین العابدین پور
جمعه ۳۱ تیرماه ۱۴۰۱
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده
#گلزار_شهدای_کرمان
#علی_زین_العابدین_پور
[دعا برای ظهور،
دعوتِ امام زمان(عج) است.
و گناه، در بستن به روی امام!
اول باید در را باز کرد
و سپس مهمان دعوت کرد.]
_آیتاللهبهجت
دسته جمعی بریم حرم حضرت موسی بن جعفر علیها السلام سرت را به نشانه احترام پایین بیانداز و دستت را خالصانه بر سینه بفشار و بگو 'بسم الله و بالله و فی سبیل الله ...' تردیدی به خود راه مده كه آقا سلام تو را بی پاسخ نخواهد گذاشت.
و اینك كه دل به دل یار گره زده ای با او به درددل بپرداز كه همواره شنونده خوبی برای زائرانش است
امشب کدام شب است که صدای شیون از آهن ها می آید، صدای سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها نُدبه می خوانند و سلول ها، «وَ إِنْ یَکادْ» می گیرند.
تقویم، روی سیاه ترین برگه های خود ورق می خورد و به هزار و چهار صد سال پیش بر می گردد به شبی که غم، به شب نشینی کوچه های تاریک کاظمین آمده است.
شب، خجالت زده از لابلای انگشتان سیاهی، در خاکها فرو میچکید. خورشید، خودش را پشت غروب ها و کوه ها پنهان کرده است گویی این که در خیابان ها مرگ پاشیده باشند!
ای کاش طاق های آسمان میشکست و باران بلا بر زمین نازل میشد و این اتفاق ناگوار نمی افتاد!
عجیبه، حضرت موسی بن جعفر اولین زندانی که رفتند تو بصره بود، آقا وقتی وارد زندان شد، دستاش رو بلند کرد، گفت:خدا رو صد هزار مرتبه شکر، من و یه جایی انداختی من و تو باشیم، خلوت کنیم با تو حرف بزنم، مگه غیر از اینه عاشق دنبال یه خلوت می گرده با معشوق خودش خلوت کنه، اما همین آقا توی این زندان آخریه، توی زندان سندی بن شاهک ملعون، دعا می کرد می گفت:خلصنی یا رب، زندان نبوده، سیاه چال بوده، آقا نه روز رو متوجه میشد نه شب رو متوجه میشد