#داستان
#دختر_شینا
🌹 خاطرات شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر
#قسمت_سی_ام
به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت. حالا زود است.»
اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.»
درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را که شنیدم، گریه ام گرفت. صمد! چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنارم باشی؟!پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود.
💞 کسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟»خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون.
بالای کرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!»از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «کی به تو گفت؟! خدیجه؟!»
نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.»بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم.
💞حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت می شوم.»بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!»
گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.»
صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام آرام برایش لالایی خواند.
فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: «می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.»خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند.
هر چند، یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: «قدم! کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط.
✍ ادامه دارد....
#داستان
#دختر_شینا
🌹 خاطرات شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر
#قسمت_سی_ویکم
به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق. زیر کرسی نشست. دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرمِ تعریف شد. از کارش گفت، از دوستانش، از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم، و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: «خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی، یک آب خوش از گلویت پایین نرفته. اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم.»
اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: «چه حرف ها می زنی!» گفت: «اگر تو مرا نبخشی، فردای قیامت روسیاهِ روسیاهم.»
گفتم: «چرا نبخشم؟!»دستش را از زیر لحاف دراز کرد و دستم را گرفت. دست هایش هنوز سرد بود. گفت: «تو الان به کمک من احتیاج داری. اما می بینی نمی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده. اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم، دلم پیش تو می ماند.»
💞گفتم: «ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا، و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود، خیلی وقت پیش از پا درآمده بودم. تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن.»
دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت، دیدم چشم هایش سرخ شده. هر وقت خیلی ناراحت می شد، چشم هایش این طور می شد. هر چند این حالتش را دوست داشتم، اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: «دیگر خوب نیست. بلند شو برو. الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده.»خواهرم پشت پنجره ایستاده بود. به شیشه اتاق زد. صمد هول شد. زود دستم را رها کرد. خجالت کشید. سرخ شد. خواهرم هم خجالت کشید، سرش را پایین انداخت و گفت: «آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند. می آیید سر دیگ را بگیریم؟»بلند شد برود. جلوی در که رسید، برگشت و نگاهم کرد و گفت: «حرف هایت از صمیم دل بود؟»
خندیدم و گفتم: «آره، خیالت راحت.»
ظهر شده بود. اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت.
💞صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور که سعی می کرد استکان ها را از داخل هم دربیاورد، یکی از آن ها شکست و دستش را برید. شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست. توی این هیر و ویری شوهرخواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: «گرجی بدجوری خون دماغ شده. نیم ساعت است خونِ دماغش بند نمی آید.»
چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود. سوییچ را از روی طاقچه برداشت و گفت: «برو آماده اش کن، ببریمش دکتر.»
بعد رو به من کرد و گفت: «شما ناهارتان را بخورید.»سفره را که انداختند و ناهار را آوردند، یک دفعه بغضم ترکید. سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می کرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند.
وقتی ناهار را کشیدند و همه مشغول غذا خوردن شدند و صدای قاشق ها که به بشقاب های چینی می خورد، بلند شد، دختر خواهرم توی اتاق آمد و کنارم نشست و در گوشم گفت: «خاله! آقا صمد با مامان و بابایم رفتند رزن. گفت به شما بگویم نگران نشوید.»
✍ ادامه دارد....
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❔ انتظار واقعی فرج امام زمان علیه السلام چگونه است؟
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌صحبتهای طوفانی سید حمید روحانی به حسن روحانی که تاکنون نظیر نداشته است!
❌این صحبتها در حضور روحانیون و مردم دیگر، درباره وقایع آبان و گرانی بنزین و فوت شدگان است و نقشی که رییس جمهور در آن داشته اشت!
❌سید حمید روحانی حسابی از خجالت روحانی در آمد!
4_292623556464869459.mp3
زمان:
حجم:
8.73M
مناجات با امام زمان عج
سلام آقا فدای تو
🌍🌖تقویم و اعلانات نجومی🌔🌎
✴️ جمعه 👈 29 6 دی 1398
👈30 ربیع الثانی 1441👈27 دسامبر 2019
🏛مناسبت های اسلامی و دینی.
🔥مرگ خالد بن ولید
❇️روز تولد حضرت اسماعیل علیه السلام و بسیار خوب برای امور زیر است.
✅امور کشاورزی و زراعت .
✅درختکاری و نشاندن درخت.
✅تجارت و داد و ستد خرید و فروش.
✅و شروع به بنایی و خشت بنا گذاشتن.
✈️مسافرت. بعد از ظهر خوب است.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد ان مبارک بردبار راستگو وفادار و عالی شان و جلیل القدر باشد. ان شاءالله.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
✳️انجام فعالیت های سیاسی.
✳️اغاز معالجه و درمان.
✳️امور کشاورزی.
✳️صید و شکار.
✳️امور تعلیم و تعلم .
✳️و دیدار بزرگان و صاحب منصبان نیک است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز خوب و باعث ایمنی از بلاها است.
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت، زالو انداختن حکمی ندارد.
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب. (شبِ شنبه)دیده شود تعبیرش در ایه 1 سوره. مبارکه حمد است.
بسم الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین......
و از مفهوم و معنای ان استفاده میشود که نامه یا حکمی از طرف بزرگی به خواب بیننده برسد و باعث خوشحالی وی گردد.
یا نعمتی به او برسد که قبل ان نبوده و او قدردان ان باشد. ان شاءالله. چیزی همانند ان قیاس گردد...
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
🔴 استاد_فاطمی_نیا
🔴 گاهی تحمل همسر_بداخلاق، خودش نوعی سلوك است.
💠 یكي از اولياء خدا كه بسيار مرد بزرگي بود و گفته اند امام زمان (علیه السلام) در تشييع جنازه او حاضر بودند، همسر بسيار بداخلاقی داشت كه سی و پنج سال او را شكنجه میداد ولی او تحمل میكرد!
💠 بله، تحمل كنيد، اصلا خيلی از اينها با تحمل و گذشت حل میشود.
💠 گاهی هم اگر تحمل شود، مثل نماز شب، برای انسان سلوك الی الله است.
💕💕💕
#راه_خوشبختے 😍😍
هر ڪس سوره ی یاسین بخواند و ثوابش را بہ حضرت فاطمہ هدیه ڪند و همچین دعای عهد و ثوابش را بہ مادر امام زمان هدیه ڪند و سوره ی واقعہ هم خوانده و ثوابش را بہ امیرالمومنین هدیہ ڪند
چہ بخواهد چہ نخواهد عاقبت بخیر میشود نخواهد هم بزور میشود!
🔸آیت الله بهجت✨
💕💕💕
animation.gif
حجم:
1.73M
سلام
جمعه مبارک🌷
برایتان آدینه را پر از
شادی و خوشبختی
آرزو میکنم🌷
امیدوارم
این روز تعطیل رو
بادل خوش و لبخند
در کنار خانواده🌷
و عزیزانتان سپری کنید
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به لذت بندگی 💖
🔶🔷🔺
قسمت یازدهم
#امتحانات_الهی 7
✔️ استاد پناهیان میفرمودن:
بنده توی این سی سال اگه سه تا مثال عالی داشته باشم، یکیش اینه:
🔷 رفتار خداوند متعال مثل یه "مربی بدنساز" میمونه.
مربی بدنساز دلسوز چیکار میکنه؟🏋
مثلا میبینه ورزشکارش دستاش ضعیفه. میاد و تمرینات دمبل زدن رو بیشتر میکنه تا طرف "دستاش قوی بشه".
👆🏻✅👆🏻
عمدتا "نقاط ضعفش" رو مهربانانه دقت میکنه و "تمریناتی رو برای اصلاحشون میده"
🌺👆🏻
🔷خداوند هم رفتاراش شبیه مربی بدنساز هست.
🔹مثلا میبینه بنده اش توی "نگاه به نامحرم" ضعیف عمل میکنه.
🔞⁉️
اتفاقا شرایطی رو پیش میاره تا عبدش توی یه موقعیت "امکان نگاه به نامحرم" براش پیش بیاد...
میفرماید: حالا ببینم نگاه میکنه یا نه؟!
اگه تونست موفق بشه بهش یه جایزه بدم!✅
و از اون طرف هم خداوند مهربان کلی "کمک و نشونه" براش میفرسته تا اون بنده اش به خودش بیاد
و با مبارزه با نفس، "بی خیال اون نگاه به نامحرم بشه" و رشد کنه.✔️
🔴اما متاسفانه اکثر وقتا بندش زمین میخوره...
🌱🔸🌿▫️🔹🌳
#امام_زمان_ارواحنا_فداه
#فاطمیه
#غزل_مرثیه
#جمعه_انتظار
گر چه بی منت همیشه نان رسانی می کنی
جور دیگر فاطمیه مهربانی می کنی
نیستی در ظاهر اما باطنا لطف تو هست
ظاهری و باطنی صاحب زمانی می کنی
روضه زهرا کجا ، پَستی شبیه من کجا
آبرو دار جهان ! پا در میانی می کنی؟
باز آقا جمع کردی نوکران را دور هم
باز داری نام زهرا را جهانی می کنی
باز هم شرمنده از ، مهمان نوازیت شدیم
باز هم مثل محرم ، میزبانی می کنی
باز هم داری به عشق مادرت ، این روز ها
ما شکسته بال ها را آسمانی می کنی
نیستم لایق مرا راهم دهی ، یادم نما
هر کجا این روز و شب ها روضه خوانی می کنی
عرش می ریزد بهم ، آقا تو وقتی گریه بر
یاس هجده ساله قامت کمانی می کنی