#نثارشهیدوالامقام
#حاج_قاسم_سلیمانی
سفره رنگین کن علی مهمان برایت آمده
مالک سیدعلی اندر سرایت آمده
کربلا آماده شو ، بهر ابالفضل و حسین
پاسبان زینب است و جان فدایت آمده
از حریم زینب آمد این ندا عباس من
بهر حفظ این حرم او پا به پایت آمده
کاظمین آغوش بگشا ، بهر مهمانی تو
خاکبوس موسی و ابن الرضایت آمده
سامرا آذین نما خود را که اندر این حرم
پاسدار عسکریین ولایت آمده
دعوتی صادر شده از محضرت سلطان طوس
خادم آن آستان با صفایت آمده
ای صد افسوس از بقیع و خانه ی پیغمبری
فاطمه ، سردار ما بهر لقایت آمده
دست بر پهلو مگیر ای رهبرم سیدعلی
حاج قاسمها فدایی از برایت آمده
babolharam Narimani.mp3
5.33M
|⇦• خبر چه سنگینه ، خبر پُر از درده ..|⇦• سینه زنی جانسوز تقدیم به روحِ ملکوتیِ سردارِ رشیدِ اسلام ، کابوسِ جبهۀ استکبار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی با نوایِ کربلایی سید رضا نریمانی •✾•
✅حتی فکر گناه هم نکنید!
✍️امام صادق علیه السلام می فرمایند:
روزی حضرت عیسی (علیه السلام) در جمع حواریون نشسته بودند. حواریون به عیسی علیه السلام عرض کردند: آموزگار راه هدایت! ما را از نصایح و پندهایت بهره مند ساز.
عیسی علیه السلام: پیامبر خدا موسی علیه السلام به اصحاب فرمود؛ سوگند دروغ نخورید، ولی من می گویم سوگند خواه دروغ و خواه راست نخورید. آنها عرض کردند: ما را بیشتر موعظه کن.
ایشان به حواریون فرمود : برادرم موسی میگفت : زنا نکنید ولی من به شما میگویم : حتی فکر زنا نکنید ؛ زیرا فکر گناه مثل این است که در اتاقی آتش روشن کنند که اگر خانه را هم به آتش نکشد، دیوارها را سیاه میکند.
📚سفینه البحار، ج ۳، ص ۵۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی که پرویز پرستویی از شهید سلیمانی در صفحه اینستاگرام منتشر کرد حتما ببینید
|⇦• خبر چه سنگینه ، خبر پُر از درده ..|⇦• سینه زنی جانسوز تقدیم به روحِ ملکوتیِ سردارِ رشیدِ اسلام ، کابوسِ جبهۀ استکبار شهید حاج قاسم سلیمانی با نوایِ کربلایی سید رضا نریمانی •✾•
خبر چه سنگینه ، خبر پُر از درده
غم رفیقامون ، بیچارهمون کرده
زمینی بودندُ ، به آسمون رفتن
دوباره جاموندیم ، رفیقامون رفتن
تا کی باید بمونیم و بسوزیم از غُصّه
کی آخه میرسه به ما مسیرِ این قصّه
تا کی با دستامون رویِ گلا بریزیم خاک
خدایا پاره پاره شد دلم دیگه بسّه
رفیق عینِ برادر شد ، رفاقت تا سر جونه
غم داغ رفیقُ پس ، برادر مرده میدونه
«رفیق نیمه راه من ، خداحافظ ..»
چه روز و شبهایی ، کنارِ هم بودیم
تو بیقراریها ، قرارِ هم بودیم
چه خاطراتی بود ، تو روضهها باتو
نمیره از یادم ، حسین حسیناتو
امید زندگیمونو تو ناامید کردی
با این خبر موهای مادرُ سفید کردی
آخرشم شهادتُ گرفتی از ارباب
بس که تو روضه التماسِ هر شهید کردی
نه این رسم رفاقت نیست رفیقِ نیمه راه من
هزار ننگ و هزار نفرین ، به این بختِ سیاه من
«رفیق نیمه راه من ، خداحافظ ..»
خبر پُر از داغه ، خبر پر از سوزه
خبر میگه بازم ، یه لاله میسوزه
با داغ اون آتیش ، که توش یه مادر سوخت
حالا تَنِ چندتا ، جَوونِ پرپر سوخت
شبیه بچههایِ شاه بیکفن سوختن
با شعلههایی که به خیمهها زدن سوختن
شنیدهها رو دیدن اینا که تویِ روضه
به یاد آتیشِ دل امام حسن سوختن
مصیبت رو ندیدم من ، شنیدم من ولی سوختم
دوباره تازه شد روضه ، که زهرا گفت علی سوختم
«رفیق نیمه راه من ، خداحافظ ..»
شاعر : #داوود_رحیمی
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
سردار آسمونی
سخته ندیدن تو
مونده زمین تو بُهتِ
این پر کشیدن تو
تو مُزدت و گرفتی
ما به غمت نشستیم
تا آخرین نفس با
عهدی که بستی هستیم
اُسطوره واسه مردم
هستی برا همیشه
سنگ از تو بود هراسون
بودی اگر چه شیشه
چشمات خروش خشم و
آئینه رو با هم داشت
حاج قاسم دلاور
لفظ شهید و کم داشت
آرامش از تو داره
تهران، دمشق و بغداد
رو هیچ ضریحی با تو
حتّی یه خط نیفتاد
یک روح سربلندی
توو سربه زیریهات بود
بعد فرج ، شهادت
بالاترین دعات بود
اسم تو رو می خونه
سو سوی هر ستاره
این خاکِ آریایی
مثل تو کم نداره
نزدیکه با صلابت
بر فتنه گر بتازیم
مِیدونی توی حیفا
با نام تو میسازیم
دشمن شبیه قطره س
اسم تو مثل دریاس
راهت ادامه داره
عکست تووقاب دلهاس
دست تو رو گرفتن
بردن به آسمونا
اون دستی که رو خاکا
اُفتاد شبیه سقا....
#بسم_ربّ_الشهدا
#یادبودسردارسلیمانی🌺
رگبار ستم زد و تگرگی بارید
در علقمهء دل کمری باز خمید
این دشمن بی مایه نمیداند که
بیچاره شهید زنده را کرد شهید
ایران بخدا مَهد توانایی هاست
پاکار خمینی و خراسانی هاست
ای دشمن قدّار تو مثل موری
ایران همه جا پُر از سلیمانی هاست
گفتند که بر شهادتش عالم بود
این رتبه برای او یقین لازم بود
شد پیکر او گسسته از هم او که
همنام شهید کربلا قاسم بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلیمانی رو تحویل دهید
در مجلس تصویب شد...
برای برآورده شدن
هر حاجتی این ذکر ها را بگویید
❤️ رفع بیکاری : 360 مرتبه یا الله
❤️ طلب فرزند شدن : 360 مرتبه توحید
❤️ ادای قرض : 360 مرتبه انا انزلنا
❤️ وسعت رزق : 360 مرتبه انا انزلنا
❤️ طلبکار : 360 مرتبه یا حی و یا قیوم
❤️ رفع تهمت : 360 مرتبه یا الله اعلم
❤️ بیرون آمدن از خانه : توکلت علی الله
❤️ خانه دار شدن : 360 مرتبه یا کریم و یا رب
❤️ پیدا شدن اشیاء گمشده : 360 مرتبه نورالله ناظر
❤️ رفع اضطراب : 360 مرتبه لا حول ولا قوه الا بالله
❤️ برکت غذا و پول : 360 مرتبه الذی احسن الحسنی
❤️ ازدواج جوانان : 360 مرتبه یا رئوف و یا رحیم
❤️ رفع فقر : 360 مرتبه انا انزلنا
❤️ شیرین شدن زندگی : 360 مرتبه یا عزیز زهرا
❤️ شفای مریض : 360 مرتبه یا من اسمه دواء و ذکره شفا
❤️ کارگشایی :7 مرتبه آیت الکرسی، توحید، مزمل ،صلوات
❤️ رفع وسوسه : 360 مرتبه اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
❤️ به راه راست آمدن جوانان : 360 مرتبه ایاک نعبد و ایاک نستعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 لحظه ای که به زائران حرم رضوی خبر شهادت سردار سلیمانی را میدهند ...
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ...
خدایا به حق این ناله ها امام زمان ما را برسان و نابودی آمریکا را با چشمهایمان ببینیم تا مرهمی شود بر قلبهایمان که به شدت خونین است.
😭
#غزلی_در_سوگ 🏴
#شهید_قاسم_سلیمانی
رفتند در این راه پدر ها و پسر ها
افتاد در این راهچه تن ها و چهسر ها!
رفتند و نماندند ، و ماییم که خوردیم
در ماتم این شیر دلان خون جگر ها
بسیار غریبانه و سخت است قبولِ
اینجور سفر کردن و اینگونه سفر ها
در راهِ ولایت چه غمی هست ز مردن
چونپر شدهاینراهاز ایندستخطر ها
ما ریشهی خود را به تنِخاک دواندیم
پسواهمهای نیست از اینزخمِ تبر ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ شعرخوانی حاج محمدرضا بذری بمناسبت شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی
خبر آمد که ماه را زدهاند
تیرهروزان پگاه را زدهاند
نور چشم سپاه را زدهاند
آتشی زد به قلب ایرانی
خبر قاسم سلیمانی
با شهادت دلش مراد گرفت
فیض را وقت بامداد گرفت
راه را از حسین یاد گرفت
تاج عزت مبارکت سردار
این شهادت مبارکت سردار
[@EThemes] Qasem Soleimani Cyan.attheme
94.2K
تم "قاسم سلیمانی (فیروزه ای)" تم سردار دلها حاج قاسم سلیمانی برای ایتا.
😞بفرست به عاشقان این بزرگوار...🖤
📌 #اختصاصی
#انتقام_سخت آماده باشید
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_چهل_وهفتم
💞گفتم: «حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.»
نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی داد. ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند. خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟»
نشستم روبه رویش و با لج گفتم: «اصلاً من غلط کردم. بچه های من لباس عید نمی خواهند.»
گفت: «ناراحت شدی؟!»
گفتم: «خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم.»
عصبانی شد. گفت: «این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم، وظیفه مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما هم درد خانواده شهداییم.»
بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: «من که گفتم قبول. معذرت می خواهم. اشتباه کردم.»
بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت.
تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم.
💞نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت.
هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد.
دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.»
توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!»
دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم.
خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!»
به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم
💞اما ته دلم قند آب می شد. گفت: «ببین چی برایتان خریده ام. خدا کند خوشت بیاید.» و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ پشتی.
رفتم توی آشپزخانه و خودم را با آشپزی مشغول کردم. اما تمام حواسم به او بود. برای بچه ها لباس خریده بود و داشت تنشان می کرد. یک دفعه دیدم بچه ها با لباس های نو آمدند توی آشپزخانه. نگران شدم لباس ها کثیف شود. بغلشان کردم و آوردمشان توی اتاق.
تا مرا دید، گفت: «یک استکان چای که به ما نمی دهی، اقلاً بیا ببین از لباس هایی که برایت خریده ام خوشت می آید؟!»
دید به این راحتی به حرف نمی آیم. خندید و گفت: «جان صمد بخند.»
خنده ام گرفت. گفت: «حالا که خندیدی، آن ساک مال تو. به جان قدم، اگر بخواهی اخم و تَخم کنی، همین الان بلند می شوم و می روم. چند نفری از بچه ها دارند امشب می روند منطقه.»
دیدم نه، انگار قضیه جدی است و نمی شود از این ادا اطوارها درآورد. ساک را برداشتم و بردم آن یکی اتاق و لباس ها را پوشیدم. سلیقه اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک دوزی خریده بود، که تازه مد شده بود. داشتم توی آینه خودم را نگاه می کردم که یک دفعه سر رسید و گفت: «بَه... بَه...، قدم! به جان خودم ماه شده ای. چقدر به تو می آید.»
✍ادامه دارد....
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_چهل_وهشتم
💞خجالت کشیدم و گفتم: «ممنون. می روی بیرون. می خواهم لباسم را عوض کنم.»
دستم را گرفت و گفت: «چی! می خواهم لباسم را عوض کنم! نمی شود. باید همین لباس را توی خانه بپوشی. مگر نگفتم ما عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می خندی، عید است.»
گفتم: «آخر حیف است این لباس مهمانی است.»
خندید و گفت: «من هم مهمانت هستم. یعنی نمی شود برای من این لباس را بپوشی؟!»
تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: «بنشین.»
بچه ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نواَم تعجب کرده بودند. صمد همان طور که دستم را گرفته بود گفت: «به خاطر ظهر معذرت می خواهم. من تقصیرکارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم، دست خودم نبود. می دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشته ام. گاهی فکر می کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می کنم، می بینم من با عشق تو به خدا نزدیک تر می شوم. روزی صدهزار مرتبه خدا را شکر می کنم بالاخره نصیبم شدی. چه کنم که جنگ پیش آمد؛ وگرنه خیلی فکرها توی سرم بود. اگر بدانی توی منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن ها و کودکان ما می آورد.
💞اگر بودی و این همه رنج و درد و کُشت و کشتار را می دیدی، به من حق می دادی. قدم جان! از من ناراحت نشو. درکم کن. به خدا سخت است. این را قبول کن ما حالا حالاها عید نداریم. یک سری بلند شو برو خیابان کاشانی ببین این مردم جنگ زده با چه سختی زندگی می کنند. مگر آن ها خانه و زندگی نداشته اند؟! آن ها هم دلشان می خواهد برگردند شهرشان سر خانه و زندگی شان و درست و حسابی زندگی کنند.»
به خودم آمدم. گفتم: «تو راست می گویی. حق با توست. معذرت می خواهم.»
نفس راحتی کشید و گفت: «الهی شکر این مسئله برای هر دویمان روشن شد. اما مطلب دیگری که خیلی وقت است دلم می خواهد بگویم، درباره خودم است. حقیقتش این است که حالا دیگر جنگ جزء زندگی ما شده. هر بار که می آیم، می گویم این آخرین باری است که تو و بچه ها را می بینم. خدا خودش بهتر می داند شاید دفعه دیگری وجود نداشته باشد. به بچه ها سفارش کرده ام حقوقم را بدهند به تو. به شمس الله و تیمور و ستار هم سفارش های دیگری کرده ام تا تو خیلی به زحمت نیفتی.»
زدم زیر گریه، گفتم: «صمد بس کن. این حرف ها چیه می زنی؟ نمی خواهم بشنوم. بس کن دیگر.
💞با انگشت سبابه اش اشک هایم را پاک کرد و گفت: «گریه نکن. بچه ها ناراحت می شوند. این ها واقعیت است. باید از حالا تمرین کنی تا به موقعش بتوانی تحمل کنی.» مکثی کرد و دوباره گفت: «این بار هم که بروم، دل خوش نباش به این زودی برگردم. شاید سه چهار ماه طول بکشد. مواظب بچه ها باش و تحمل کن.»
و من تحمل کردم. صمد چند روز بعد رفت و سه چهار ماه دیگر آمد. یک هفته ای ماند و دوباره رفت. گاهی تلفن می زد، گاهی هم از دوستانش که به مرخصی می آمدند می خواست به سراغ ما بیایند و از وضعیتش ما را باخبر کنند. برادرهایش، آقا شمس الله، تیمور و ستار، گاه گاهی می آمدند و خبری از ما می گرفتند.
حاج آقایم همیشه بی تابم بود. گاهی تنهایی می آمد و گاهی هم با شینا می آمدند پیشمان. چند روزی می ماندند و می رفتند. بعضی وقت ها هم ما به قایش می رفتیم. اما آنجا که بودم، دلم برای خانه ام پر می زد. فکر می کردم الان است صمد به همدان بیاید. بهانه می گرفتم و مثل مرغ پرکنده ای از این طرف به آن طرف می رفتم. تا بالاخره خودم را به همدان می رساندم. خانه همیشه بوی صمد را می داد. لباس هایش، کفش ها و جانمازش دلگرمم می کرد.
به این زندگی عادت کرده بودم. تمام دلخوشی ام این بود که، هست و سالم است. این برایم کافی بود
✍ادامه دارد....
#بسیار_خواندنی
۱۰ درنگ در ماجرای شهادت بزرگترین ژنرال قرن اخیر
1⃣ میتوانیم با هم اختلافنظر داشته باشیم، در مورد سیاستها با هم موافق نباشیم، از گلهها و زخمها و داغها بگوییم اما یادمان نرود کجای دنیا ایستادهایم: وسط خاورمیانه. جایی که صبحانه را با ترور در عراق میخوریم، ناهار را با عملیات انتحاری در پاکستان سرو میکنیم و شام را با انفجار در افغانستان...
ما دوستان زیادی در دنیا نداریم، تمامِ دارایی هم هستیم. شهادت سردار قاسم سلیمانی یک #زخم_ملی است، آن را حکومتی و جناحی نکنیم.
2⃣ کسانی که دلشان از جای دیگر پُر است میپرسند اصلاً چرا باید سردار سلیمانی در عراق باشد؟ این را میپرسند اما نمیگویند هلیکوپتر و پهپهاد آمریکایی در آسمان بغداد چکار میکند و چرا باید به ماشین سردار ایرانی و فرمانده عراقی موشک شلیک کند؟
ما با عراق مرز مشترک داریم اما فاصله آمریکا تا عراق نزدیک به ۱۱ هزار کیلومتر است! ایرادی ندارد آنها اینجا تشریف دارند؟!
3⃣ باورش سخت است اما در شبکههای اجتماعی کسانی خوشحال شدهاند! فکر میکنید ترامپ با این ترور دلش برای شما سوخته؟ خیال میکنید اگر فردا موشک به سمت ایران شلیک کند دستور میدهد فقط به خانه آنها بخورد که از او خوششان نمیآید؟! نکند این روزها که میروید دارو بخرید، داروخانهچی میگوید این دارو تحریم است اما چون شما ترامپ را دوست دارید براتون نگه داشتیم؟! ..
4⃣ از اتفاقات آبانماه دلخون هستیم باشیم، از کشورداری و فقر و فساد و بیکاری گله داریم، داشته باشیم اما ربطش ندهیم به مسئله امنیت یک کشور مقابل دشمن بیرونی. نشویم وکیل مدافع رایگان جنایتهای آمریکا.
خبر دارید که آمریکا در ترکیه، افغانستان، پاکستان، گرجستان، آذربایجان، بحرین، امارات عربی متحده، عربستان، عراق، عمان، کویت و قطر پایگاه نظامی دارد؟ یعنی دور تا دور ایران؟! نکند فکر میکنید آمریکاییها اینجا هستند که صلح و آرامش هدیه بیاورند؟!
5⃣ وقتی ۱۷ خرداد ۹۶، پنج مهاجم داعشی به #مجلس حمله کردند، وحشت را میشد در شهر دید. صدای آژیر، نگرانی از بمبگذاری و ... فقط ۵ مهاجم! امنیت نه ارزان به دست میآید، نه آسان حفظ میشود.
گاهی مثل کشورهای دیگر لازم است مرزهای دفاعی را حتی دورتر بُرد. افرادی مثل قاسم سلیمانی، سرباز وطن بودند، چه در جنگ با عراق، چه در جنگ با دشمنان مستقیم و غیرمستقیم ایران. بعدها بیشتر میفهمیم تا چه اندازه مدیون آنها بودیم و خبر نداشتیم.
6⃣ قاسم سلیمانی میتوانست مثل برخی از دوستانش برود شرکت تاسیس کند، برود سراغ اقتصاد و خوب پول در بیاورد. بچههایش را بفرستد خارج از کشور یا دست نوههایش را بگیرد ببرد پارک. اما لباس نظامی را از تنش در نیاورد.
امثال او نه معمولی هستند نه پرتعداد. برای عافیت به دنیا نیامدهاند و لذتی بیشتر از آنکه با همین لباس به شهادت برسند برایشان وجود ندارد. روحش در آرامش.
7⃣ «ترامپ اهل معامله است». این جمله را تحلیلگران وطنی هزاران بار گفتند. اما او دست به کاری زد که اوباما، کلینتون، بوش و ... جراتش را نداشتند. از حماقت اوست یا یک ابزار فشار، فرقی نمیکند.
ما باید در تعریفها و تحلیلهایمان دست به یک بازتعریف بزنیم. لازم است جهان و تصمیمگیرانش را ورای سخنرانیهای پرشور و شعارهایی که مصرف داخلی دارند بشناسیم.
8⃣ #حاکمیت هنوز نتوانسته است بخشی از افکار عمومی را قانع کند که وقتی این همه در داخل کشور مشکل داریم، چرا در خارج از کشور باید فعال باشیم؟ اما انگار آمریکاییها توانستهاند!
یرواند آبراهامیان نویسنده کتاب مشهور «ایران میان دو انقلاب» گفت: بعد از ترور قاسم سلیمانی، ابوبکر بغدادی سرکرده سابق داعش در قبرش میخندد!
9⃣ اگر فکر میکنید میشود با گل و بوسه و شعر، کشور را وسط آشوب و باروت و خون خاورمیانه حفظ کرد، لازم است کمی اخبار را دنبال کنید. اینجا میان پشمینهپوشهای تندخوی #طالبان و #داعش نمیشود فقط از گُل گفت. #زامبیها بو کردن گُل را نمیفهمند، آن را میخورند!
این را وقتی دقیقتر متوجه میشوید که صدای شلیک موشک، گلوله و آژیر آمبولانس ها زانویتان را سست کند. قصههای خاورمیانه برای نخوابیدن است!
🔟 خدا این سرزمین را از #دروغ، #خشکسالی، #جنگ و به ویژه #بلاهت در امان بدار ، آمین.
#حاج_قاسم_شخصیتی_ملی
#نماد_عزت_یک_ملت
#شخصیتی_فراجناحی
#قاسم_سلیمانی_یک_مکتب
🌍🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎
✴️ یکشنبه 👈 15 دی 98
👈 9 جمادی الاول 1441👈5 ژانویه 2020
🏛 مناسبت های اسلامی و دینی.
🌙🌟 احکام اسلامی و دینی.
❇️روز سبکی است و برای همه امور شایسته است.
✅ شروع امور کشاورزی .
✅درختکاری .
✅و در پی کارها و نیازها رفتن خوب است.
👼نوزاد امروز شایسته و در همه چیز موفق و روزیش گشاده خ اهد بود.ان شاءالله.
✈️ مسافرت بسیار خوب به سلامت می روید و برمی گردید و مال و خیر زیادی نیز در پی دارد.ان شاءالله.
🔭احکام نجوم.
امروز برای امور زیر خوب است.
✳️شروع به ساخت و ساز.
✳️خرید جواهرات.
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری،خوب نیست...
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری خوب نیست
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب دوشنبه دیده شود طبق ایه 10 سوره مبارکه یونس علیه السلام است
دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام....
و چنین استفاده می شود که از خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود اید که در دنیا و اخرت به او نفع رساند. ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید......
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست...
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست ....
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ب بامیدپرورش نسلی مهدوی
ان شاءالله🌸
✍🏻 ✍🏻 ✍🏻
جنگ شروع شده......
اما
نه میان ایران و آمریکا که میان
*برادر و خواهر*،
*پدر و پسر*،
*همکار و مدیر* ،
*رفیق و رفیق*........
توهین میکنیم به هم....... پرخاش ....
ناسزا میپرانیم و
آش آنقدر شور شده که صبح دیدم دختر نوجوانی زیر پستی نوشته:
*«این پیرمرد سبیلزرده هم معلومه جیرهخور نظامه»*!
منظورش
*محمود دولتآبادی* است. یکی از ستونهای داستاننویسی در ایران که در همین کشور به بعضی کتابهایش مجوز نمیدهند،.. بارها احضار و بازخواست شده و در رسانههای رسمی ،
نیمی از عزت و احترامی که یک استندآپ کمدین میبیند ، را ندیده......
حالا چرا این «پیرمرد سبیلزرد» متهم شده به جیرهخواری؟؟ چون در یادداشتی نوشته
عمیقاً سوگوار است در فقدان «شخصیتی که سدی سترگ در برابر خونآشامان داعش برآورد و مرزهای کشور ما را از نکبت حضور آنان ایمن داشت» و آورده: «چه سازم به خاری که در دل نشیند؟
و
حالا
از خود میپرسم
آیا این است سرنوشت و احترام به همهی فرزندان شایستهی این آب و خاک،
با هر اندیشه و هر گرایشی؟ *انهدام؟*»
چون مرد دنیادیده مفهوم *وطن* را عمیقتر از دلچرکینیهای جناحی و حزبی و تندیها و تلخیها و غمهاو مشکلات ، میبیند.
چون به تجربهی عمر ۷۹ ساله میداند که دنیا میان *ایران* و *جمهوری اسلامی ایران*
تفاوتی قائل نیست و باید از این خاک مقابل هر متجاوزی دفاع کرد.
چون میبیند آن طرف مرز، دمکراتهای مخالف ترامپ هم ترور رسمی به هر شکل و به هر شخص را «محکوم» کردهاند اما اینجا کسانی لبخند میزنند از زخمی که خوردهایم.....!
از ساعت یکوبیست دقیقه نیمهشب که سرباز آمریکایی در ناکجاآباد وقتی قهوهاش کنار دستش بود، دکمهای را فشار داد و موشکها به سمت خودروی حامل سردار قاسم سلیمانی شلیک شد،
جنگ اینجا شروع شده... *ما در حال کُشتن همدیگریم*!....
به جای گلوله،
کامنت به سوی هم شلیک میکنیم، مرز میکشیم، سنگر میگیریم،
به صورت هم چنگ میزنیم و بعد همدیگر را بلاک می کنیم !......
و دور شدن از هم و انباشتن خشم در خورجینی که دارد منفجر میشود.
هنوز باورمان نشده ....
*اما ما در این سرزمین، تمام دار و ندار همیم*. نگاه کنیم و ببینیم که چقدر تنهاییم در این دنیا.... فصل بدی ، را برای دور شدن از هم انتخاب کردهایم.....
*بیشتر از این دشمن این سرزمین را شاد نکنیم*!
تقدیم
با احترام به تمام
دوستان و هموطنان با هر نظر و
عقیده ای 🤝🏻 🤝🏻 🤝🏻
|⇦• تو...به آرزوت رسیدی...|⇦• سینه زنی جانسوز تقدیم به روحِ ملکوتیِ سردارِ رشیدِ اسلام ، کابوسِ جبهۀ استکبار شهید حاج قاسم سلیمانی با نوایِ کربلایی حاج محمود کریمی •✾•
وای...شهیدِ بی سر اومد
وای...لاله ی پر پر اومد
وای تنش شبیهِ جسمِ علیِ اکبر اومد
عجب مُحرمی شد امسال
شهیدِ بی سَرَم برگشته
بیایید بریم به استقبالش
مُدافعِ حرم برگشته
مثلِ علی اکبرِ رو خاک صحرا
فَقَطَعُوهُ بسُیوف، اِرباً اِربا
________
عجب مُحرمی شد امسال
شهیدِ بی سَرَم برگشته
بیایید بریم به استقبالش
مُدافعِ حرم برگشته
تو...به آرزوت رسیدی
تو...امام حسینُ رو دیدی
وای...به سِیِّدِ شَهیدا
تو اَشبَهُ شَّهیدی
تو روضه ی مُجَسَّم هستی
یه مملکت شده بی تابت
داری میری سلامِ مارو
ببر به مَحضرِ اربابت
________
چقدر به حالِ تو همه حسرت خوردیم
تویی که زنده هستی و ماها مُردیم
عجب مُحرمی شد امسال
شهیدِ بی سَرَم برگشته
بیایید بریم به استقبالش
مُدافعِ حرم برگشته
وای...غمت غمِ وطن شد
وای...سَرِ تو بی بدن شد
وای...خدارو شکر عزیزم
که پیکرت کفن شد
یه قطره از غَمِ اَربابُ
تو دیدی حالِ ما این حالِ
هزار و نهصدُ پنجاه زخم
رو پیکرش تویِ گودالِ
همین یه جمله کافیِ، ای داد، ای داد
که زینتِ دوشِ نبی، رو خاک افتاد
ای کشته ی فتاده به هامون
حسینِ من،حسینِ من
ای صیدِ دست و پا زده در خون
حسینِ من،حسینِ من