🏴احکام زنان در عزاداری
🔷س 5355: آيا زن در ايام قاعدگى مىتواند غذاى نذرى درست كند؟
✅ج: مانع ندارد.
🔷س 5356: آيا زن حائض مىتواند به حسينيه، مراسم عزادارى و نمازخانه و... وارد شود؟
✅ج: رفتن به حسينيه و مراسم عزادارى مانع ندارد ولى مكث در مساجد، گذاشتن چيزى در مسجد و رفتن در مسجدالحرام و مسجد النبى جايز نيست.
📕منبع: khamenei.ir
✨﷽✨
🌼حکایت خوبان
✍سید مهدی قوام روضه خوانی که پاکت روضه خوانی اش را به زنان بدکاره میبخشید.
روضه خوان مشهور شهر بود ، یکی از شبهای محرم الحرام ، تهران قدیم ، بعد از آخرین مجلس به راننده گفت: فلانی! امشب مستقیم مرا به منزل نبر ، اول به لاله زار میرویم ، تا اسم لاله زار را آورد برق راننده را گرفت، آخر آن زمان در تهران هرکس میخواست به معصیت و عیش حرامی مرتکب شود میرفت آنجا، راننده روضه خوان میگفت: با تعجب و حیرت به سمت لاله زار رفتیم ، مدام بین راه باخود میگفتم سید مهدی را چه به لاله زار! وارد خیابان شدیم، چند کاباره اینجا بود که با وجود فرا رسیدن ماه عزا همچنان فعالیت داشت، جلوتر کنار خیابان زن فاحشه ای منتظر ایستاده بود تا بقول معروف مشتری پیدا کند و خودش را به او بفروشد، همین که از مقابل آن زن بد کردار گذشتیم ، حاجی زد بروی شانه ام و گفت: نگه دار! میگم نگه دار! تعجب من صد چندان شد، خدای من! نکند سید مهدی... خیلی بهم ریختم و نگران شدم. ترمز کردم ، حاجی پیاده شد، رفت بسمت زن بد کاره ، سرش را پایین انداخت ، سلام کرد، دستش را زیر عبایش برد، پاکتی از جیب عبایش بیرون آورد، به آن فاحشه با لحن پدرانه ای گفت: "این پاکت یک دهه روضه خوانی منه، تو رو به صاحب این عزا ، تا وقتی پول این پاکت تمام نشده از این راه پول درنیاور.
یکسال گذشت ، سید مهدی عازم کربلا شده بود ، در حرم سیدالشهدا علیه السلام مردی جلویش را گرفت،حاج آقا ببخشید ، سلام علیکم جوان، بفرمایید، حاج آقا آنجا گوشه ی صحن خانمم ایستاده ، از وقتی شما را دیده گریه اش بند نمی آید ، بمن گفت با شما کار دارد، سید مهدی رفت به سمت خانم، سلام کرد، بفرمایید خواهرم ،صدای گریه زن از زیر پوشیه بگوش میرسید،حاج آقا میدونی من کی هستم، شب آخر محرم، خیابان لاله زار، از وقتی پول روضه خوانی ات در زندگی ام آمد دیگر از خانه بیرون نیامدم امام حسین علیه السلام مرا خرید، آن مرد شوهرم است ، دنیای نجابت و پاکیست ، خیلی مدیون شما هستم...
📙 روایتی آزاد از زندگی سید مهدی قوام
🇮🇷دستور عجیب سرتیپ عراقی برای یک شهید🌷
راوی: حسن یوسفی
🔸«یک بار یکی از بچهها آمد و به ما گفت که ان شاءالله ما تا ۴۵ روز دیگر میرویم ایران. در حالیکه آن موقع هنوز هیچ خبری از اعلام آزادی اسرای ایرانی نشده بود. بچهها سر به سرش گذاشتند و شوخی کردند. این برادر رزمنده یک آدم مؤمنی بود که ما قبولش داشتیم.
به او گفتیم حالا گیریم آزاد هم شدیم. اگر برویم ایران، تو میخواهی رسیدی خانهات، چه کار بکنی؟ گفت:«من با شما نمیآیم. چون قبل از آزادی میمیرم. شما در این اردوگاه برای من چهل روز عزاداری میکنید. جنازهام را دور اردوگاه تشییع میکنید.» بچهها در جوابش گفتند: «همه حرفهایت را که باور کنیم، این یکی را که چهل روز برایت عزاداری برپا باشد را باور نمیکنیم. تشییع جنازه را که نمیگذارند انجام دهیم. ضمناً این بعثیها برای آقا امام حسین(ع) که در کشور خودشان دفن است نمیگذارند عزاداری کنیم، چطور میخواهند بگذارند برای تو عزاداری کنیم؟»
🌷سه چهار روز بعد ایشان از دنیا رفت...در همان روزی که دوستمان از دنیا رفت، یک سرتیپ عراقی مسئول کل اردوگاهها که معمولاً ۶ ماه یکبار توی اردوگاهها سرکشی میکرد و بسیار هم مغرور بود، آمد. یک سربازی به او گزارش کرد که امروز یک نفر مرده. نمیدانم چطور شد که آن ژنرال عراقی گفت: برویم ببینیمش. همه تعجب کردند چون چنین مقامی هیچ وقت برای دیدن جنازهی اسیر اقدام نمیکرد. ملحفه را خودش از روی پیکر شهید کنار زد. ما خودمان هم منظرهای که دیدیم را باور نکردیم. چهره شهید خیلی حالت عجیبی پیدا کرده بود. انگار آنجا را با چیزی روشن کرده بودند. چهره سفید و نورانی و براق. هر کسی که آنجا چهره شهید را دید اصلاً انگار از این رو به آن رو شد. تا مدتی حالت چهرهاش را فراموش نمیکردیم.
🌷همان موقع که همگی چهره دوست شهیدمان را دیدیم، آن سرتیپ عراقی یک سیلی محکم زد توی گوش سربازش که کنار ایستاده بود و گفت:«لا بالموت...هذا شهید... والله الاعظم هذا شهید...» دیگر باورش شده بود که این شهید است و از آنجا آن بعثی هم زیر و رو شده بود. گفت:
« برای این شهید باید چهل و پنج روز عزاداری کنید و دستور میدهم بدنش را دور تا دور اردوگاه سه بار تشییع کنید.» او که اینها را میگفت بچه ها گریه میکردند. اتفاق عجیبی بود. بعد یکی از ایرانیها رفت و گفت ما چهل و پنج روز نمیتوانیم عزاداری کنیم. افسر بعثی گفت: چرا؟ جواب دادند: چون ما چهل روز دیگر میرویم. گفت: شما از کجا این حرف را میزنید؟ جواب داد: خود این شهید قبل از شهادتش گفته. افسر بعثی گفت:
«اگر او گفته پس درست است.»
🔶🔸سر چهل روز دیدیم درها باز شد و صلیب سرخی ها آمدند داخل و گفتند که دیگر باید به ایران بازگردید.🔸🔶
📖 #کتاب سیری در زمان - جلد سوم - صفحه ۵۴۵ الی ۵۴۶
🖊تحقیق وپژوهش:استاد مهدی امینی
📚#داستان_کوتاه_آموزنده
روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانشآموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که خیلی دوست دارند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچههای فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی یکی از دانشآموزان نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد. او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟
بچههای کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند. یکی از بچهها گفت: «من فکر میکنم این دست خداست که به ما غذا میرساند.»
یکی دیگر گفت: «شاید این دست کشاورزی است که گندم میکارد و بوقلمونها را پرورش میدهد.»
هر کس نظری میداد تا این که معلم بالای سر پسر رفت و از او پرسید: «این دست چه کسی است؟»
پسر در حالی که خجالت میکشید، آهسته جواب داد: «خانم معلم، این دست شماست.»
معلم به یاد آورد از وقتی که این دانشآموز پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانههای مختلف نزد او میآمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
شما چطور؟! آیا تا بحال بر سر کودکی یتیم دست نوازش کشیدهاید؟ بر سر فرزندان خود چطور؟
معجزه سیاه پوشی برای امام حسین علیه السلام
سیاه پوشان بخوانند: یکی از نمایندگان حضرت آیت الله خوئی رحمت الله علیه میگوید:یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتاپایشان سیاه پوش بود، حتی لباسهای زیر و جوراب های ایشان نیز سیاه بود.من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم که آیا فکرنمیکنید با این وضعیت سرتاپا سیاه پوش در این هوا،ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!!! ایشان در پاسخ فرمودند:فلانی من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپا برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دارم.پرسیدم:چطور؟؟فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم.سپس اینگونه برایم تعریف نمود: پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود.همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش سقط میشد و خلاصه بچه دار نمیشدند.روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم میگوید:...که ایهاالناس دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت علیهم السلام رها نکنید که اینها خاندان کرامت و بخشش اند،و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید جز درب خانه ی ایشان جای دیگری نروید که این خانواده حلال مشکلات اند.... پس از آنکه پدرم از منبر پائین میاید زنی به او میگوید آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید تا برای حل مشکلات و گرفتن حوائجمان درب خانه ی اهلبیت و امام حسین علیهم السلام برویم،چرا خودت از امام حسین علیه السلام نمیخواهی تا به تو فرزندی عنایت فرماید؟؟!! ایشان درحالیکه به شدت ناراحت میشوند به خانه میرود.همسرشان (مادربنده)میپرسد آقا چرا اینقدر ناراحتید؟؟؟و ایشان قضیه ی منبر و صحبت آن زن را بازگو میکنند.مادرم میگوید خب راست گفته،چرا خودت چیزی نذر امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟؟پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟؟ مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،اصلا شما نذر کن که امسال تمام 2 ماه محرم و صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا،حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید. در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتاپاسیاه پوش شد.در همان سال هم مادرم باردار میشود و 7ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید.وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.پدرم که گمان میکند سوال او یک مساله ی علمی و یا فقهی باشد میگوید بپرس.اما در کمال ناباوری آن طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟؟؟ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟کسی از این قضیه اطلاع ندارد.باز میپرسد ایشان 7ماهه باردارند؟؟پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت میدهد.ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید:آسیدعلی اکبر من الآن خواب بودم،در خواب وجود مبارک پیامبراکرم صل الله علیه و آله را زیارت کردم.حضرت فرمودند:برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و 2 ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی این بچه ای را که 7 ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ میکنیم و او سالم میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.و او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار. ....حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟؟؟..... شادی روح حضرت آیت الله حاج سید ابوالقاسم خوئی و تمام علمایی که مدافع شعائر اهلبیت علیهم السلام بودند،صلوات....
#شب_هفتم_محرم
#الدخیل_یا_باب_الحوائج▪
۶ ماه ميشود به تو من خو گرفته ام
باشد، عصاے پيرے #مـادر توهم برو
فكر دل شكسته ے #عمه نمےكنے؟
كم بود داغ قاسم و اكبر؟ تو هم برو
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
●➼┅═❧═┅┅───┄
4_5922516393718188076.mp3
10.26M
•سخنرانی استاد پناهیان
•شب هفتم محرم 🏴
#وقتی_آدم_ها_خود_را_پنهان_می_کنند
#روز_هفتم_محرم
مثلِ پَرَنـدِه 💔
بٰال گُشـودے🕊ٖ رَهـا شُـدے
ڪوچِڪتَریـٖن سِتـٰاره⭐️
ٔ سـرِ نیـزِههٰا شُـدے 😭
#یـا_بـاب_الحوائــج💚
#بأے_ذنب_قتلٺ💔🍂
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
●➼┅═❧═┅┅───┄
❤️ یوسف فاطمه ❤️
فقط یک نفر چشم انتظار یوسف بود،
پدری پیر و سالخورده!
که،
فقط اشک ریخت و دعا کرد تا یوسف را یافت!
حالا،
یوسف فاطمه است و ما،
کجاست آن چشم انتظاری که بگرید و اشک بریزد و از خدا فرجش را طلب کند تا ......؟
🍃🌸 اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج🌸🍃
💕💕💕🖤
😳 تا حالا دیدید؟ بعضیا چون یه کم برای امام حسین عزاداری میکنن، دیگه از #قیامت و حساب و کتابِ #قیامت نمیترسن، میگن:↶
😇با عشق به امام حسین میپریم تو #بهشت.
❌اشتباه نکنید❌
⚠️به هیچ وجه #شفاعت اولیاى الهى، چراغ سبز براى انجام #گناه نیست🔔
🏴اگر هیأت بری، گریه کنی و سینه بزنی😩
ولی از خدا نترسی↶
❌جلوی زبونت رو نگیری،
❌هر وقت دلت خواست #دروغ بگی،
❌پولت رو تو راهِ #حرام خرج کنی،
❌نگاهت به #نامحرم باشه،
❌سر پدر و مادرت داد بزنی، اونا ازت ناراضی باشن و ......
☝️روز #قیامت در امان نیستی و باید تاوان کارهایی رو که کردی پس بدی😱
☝️این حرفِ من نیست، حرفِ خودِ امام حسین است:
💢لا یأمَن یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا؛
✨کسی در قیامت در امان نیست، مگر کسی که در دنیا از خدا بترسد.
📚مناقب، ابن شهرآشوب، ج۴،ص۶۹
💕💕💕🖤
صدای لالایی میاد از توی خیمه رباب
کبوتر کوچیک من گریه نکن آروم بخواب
بخواب شاید بارون دلش بسوزه یه کم بباره
بباره و عمو نره تا که برات آب بیاره
رقیه طاقت نداره ببینه اشکای تو رو
با دستای مهربونش گرفته دستای تو رو
الهی که من بمیرم تا تو رو اینجور نبینم
طاقت ندارم ببینم هی میزنی چنگ به سینم
سرباز کوچیکم بخواب بابا بیرون منتظره
میخواد که همراه خودش تو رو به میدون ببره
یادت باشه وقتی میری خنده نیاری رو لبت
تا نبینن خنده هاتو آدمای دورو برت
بذار ببندم رو سرت سربند یا فاطمه رو
پشت و پناهت فاطمه حالا دیگه پسر برو
#حمیدرضا_عرب_زاده
💕💕💕🖤 🏴🥀
یا ایها المومنون
این هوا هوای زائر الحسینه
یا ایها الکافرون
این صدا صدای ناصر الحسینه
ما ملت امام حسینیم ما پلت شهادتیم
بیا حریف تو ما هستیم که سرباز ولایتیم
از قطره خون مظلوم صد سینه سپر میجوشد
در مکتب ابی عبدالله ششماهه کفن میپوشد
(لبیک داعی الله۴)
....................
يا ايها المومنون
كربلا شروع فتح عالمين است
يا ايها الكافرون
فاتح تمام جبهه ها حسين است
ما لشگر امام زمانيم ما از سپاه حيدريم
بيا مرد اين ميدان ماييم كه عمري براين باوريم
پا بر سر جان بگذاريم پا بر سر غيرت هرگز
شيعه بدهد سر اما ، تن را به مذلت هرگز
(لبيك داعي الله۴)
شاعر : محسن عربخالقی
📢 حاج مهدی رسولی
🔶 یا ایهاالمومنون این صدا صدای زائر الحسینه...
شب سوم محرم ۱۴۴۱
#حاج_مهـدی_رسـولـی
#شور
#شب_سوم
#محرم۹۹
💕💕💕🖤