خدایا سالم هستیم
در حالی که بیمار بسیار است
سیر هستیم با آنکه گرسنه بسیار است
در امنیت هستیم
با آن که جنگ بسیار است
الهی نمیتوانیم طعمِ خوشِ زندگی
را احساس کنیم
چون غفلت و ناسپاسیهایمان بر چشمهایمان پرده انداخته
تو خدایِ بصیری و آگاهی
بخشی دلِمان را به آن چه داریم
و از آن غافلیم روشن و آگاه کن
تا هم زندگی به کامِمان خوش آید
و هم زندگی را به کامِ دیگران
خوش کنیم...
آمین ای مهربانترین🙏
💕💕💕
#خانمها_بدانند
"به همسرتون بیش از اندازه بدبین نشوید!"
🍃 گاهی مردهایی را دیدهایم که وفادار بودهاند، اما به این دلیل که همسرشان بیاندازه آنها را متهم به خیانت کرده است، آگاهانه دست به خیانت زدهاند!!!
👈 این مردان به نقطهای رسیدهاند که همان ضربالمثل معروف ماست: «آش نخورده و دهان سوخته.» پس فکر کردهاند وقتی اینقدر باید برای کاری که نکردهاند متهم شوند، پس بهتر که آن کار را انجام دهند.
✅ در واقع ترس از خیانت همسر باعث شده که بدترین ترس او به واقعیت تبدیل شود.
#روانشناسی
💕💕💕
درنبرد سخت با داعش بودند
اومد پیشش و گفت:
فرمانده..! تانکر آب به سمتِ
داعشیها میره اگه منفجرش نکنیم
داعش نفس تازه میکنه و
نبرد ما سختتر میشه
در جواب گفت:
امامحسین در کربلا اسبانِ سپاه
عمرسعد هم سیراب کرد..:)
#شهیدجواداللهکرم🌱
💕💕💕
#شهدا وامام زمان
از دعا برای ظهور امام زمان«عج» یادتان نرود. شهید محمدحسن قلی زاده🖕🌸🍃
مواظب باشید که در صحنه ی امتحان الهی مردود نشوید
و شرمسار در قیامت نباشید
که پاسخ ندهید چرا مقدمه ی ظهور ولی و حجت خدا را فراهم نکردید؟
شهید محمدحسین فاضلی🖕🌸🍃
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#اندکی صبر سحر نزدیک است
💕💕💕
"یک زندگی آرام و ساده، شادتر از موفقیتهایی است که با تلاطمهای زیاد به دست بیاید."
این یادداشت ۱.۶ میلیون دلاری را “آلبرت انیشتین” برای یک پستچی نوشت و گفت: این نوشته، روزی بیشتر از یک انعام ساده ارزش پیدا میکند!
💕💕💕
سرِسفرهیعقدآروم درِ گوشمگفت:
میدونی من فَردا شَهید میشَم؟
خندیدم و گفتم..از کجا میدونی؟
نکنه علمِ غِیب داری!
گفت:آرهدیشبمادرمحضرتِ
زهرا(س) رو تو خواب دیدم..
ازدواجمونو بهم تبریک گفت..
بعدشم وَعده ی شَهادتمو داد...
بُغض کردمُ گفتم: پس من چی؟
میخوای همین اولِ کاری منُ تنها
بزاری بری؟؟
نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!
توکه میدونی فردا میخوای شَهید بشی..چرا نشستی پایِ سفره عقد...
چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت..خندیدُ گفت:
اخھشنیدمشَهیدمیتونهبستگانشو
شفاعت کنه!
میخوامکهاون۲نیاجزوِشفاعت
شده هام باشی...
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی
رو اونجا برات بگیرم:))
به روایت همسر
•شهیدهادیابراهیمی
💕💕💕
به دوستی گفتم:
چرا ديگر خروستان نميخواند؟🐓
گفت: همسايهها شاكی بودند كه صبحها ما را از خواب خوش بيدار میكند، ما هم سرش را بُريديم.
آنجا بود كه فهميدم هر كس مردم را بيدار كند سرش را خواهند بُريد.
در دنیایی كه همه از مرغ تعريف میكنند نامی ازخروس نيست، زيرا همه بهفكر سير شدن هستند، نه بفكر بيدار شدن...!
از خاطرات دکتر شریعتی
💕💕💕
💢علاج ما در مسائل اقتصادی، مرتباً توسط رهبر انقلاب تکرار شده است👇
1⃣ تکیه کردن و متمرکز شدن بر مسئله ی تولید داخلی
2⃣ جلوگیری از سقوط پی در پی ارزش پول ملی
3⃣ بستن رخنه ها؛ از جمله قاچاق، واردات بی رویه، فسادهای مالی
➕ باید تلاش کنند و شبانه روز خستگی نشناسند و کار را پیوسته دنبال بکنند
ان شا الله تغییراتی ایجاد خواهد شد✅
•🌱•
#حضرتآقا
توی خونهۍ یکی از
شھدا بودن که یکی میگه:
+هدف همهی بچههای ما #شهادتِ!
حضرتآقاهم فرمودند:
[ هدفتان شھادت نباشد؛
هدفتان انجام تکالیفِ فوری و فوتی باشد!
گاهی اوقات هست که اینجور تکلیفی منجر بھ #شهادت میشود،گاهی هم بھ #شهادت منتفی نمیشود!
البته آرزوی شھادت خوب است
اما هدف را شھادت قرار ندهید!]
#نوکر
#هدفشهادتنیست! :)
•♥️🕊•
#من_محمد_ص_را_دوست_دارم💖
روی گل محمدی از اشک، تر شده ست
با ما مصیبتی ست که عالم خبر شده ست
با ما مصیبتی ست که ورد زبان شده
با ما مصیبتی ست که خون جگر شده ست
دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت
لشکر نبرده ایم و نبردی دگر شده است
آن سوی خنده ها، همه دندان گرگ بود
اینک زبانشان به دهان، نیشتر شده ست
از هیچ زاده اند و پی هیچ، زیسته
شیطان، براین جماعت ابتر، پدر شده است
نمرود تیر بسته به زیبایی خدا
زیبایی خدا، به خدا بیشتر شده است
عالم، هنوز در صلوات است و همچنان
این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است
#بر_توهین_کنندگان_به_پیامبرخوبیها_لعنت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ #ختم_سوره_انافتحنا_مجرب
🌺 مرحوم لواسانی(ره) می فرماید:
بسیاری به سبب این ختم به حاجات خویش نائل شده اند و آن این که روز شنبه تا روز پنجشنبه هر روز پنج مرتبه سوره ᐸᐸ انا فتحنا >>(فتح) را خوانده و بعد از آن سوره نصر(اذاجاءنصرالله والفتح) را نیز یک مرتبه بخواند .
و اما روز جمعه سوره ᐸᐸ انا فتحنا >> را یازده مرتبه خوانده و بعد از آن سوره ᐸᐸ نصر >> را نیز یک مرتبه بخواند و بعد این دعا را یازده مرتبه بخواند:
یٰا مُفَتِّحُ فَتِّحْ یٰا مُفَرِّجُ فَرِّجْ یٰا مُسَبِّبُ سَبِّبْ یٰا مُیَّسِّرُ یَسِّرْ یٰا مُسَهِّلُ سَهِّلْ یٰا مُتَمِّمُ تَمِّمْ یٰا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
منبع:📚درمان باقرآن ص ۱۰۰
📚منتخب الختوم /۳۰،۳۱
#التــــــماس_دعــــــــا
✅_ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺯﺩ ﺯﺩ
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎﺍین بود ﻋﺪﺍﻟﺘﺖ؟!
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮی ﻣﺤﺘﺎﺝ آخه؟!
🍃ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭘﻮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭفتن ﻫﻤﺴﺮ قبلیشه
✅ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺭ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﺳﺎﺯ ﻣﺤﻠﻮ ﺩﺯﺩ ﺯﺩ
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎ!ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺳﻨﮕﻪ، ﻣﺎﻟﻪ ﭘﺎﯼ ﻟﻨﮕﻪ؟
ﺩﺍﺷﺖ ﺟَﻬﺎﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍﺷﻮ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ
🍃ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﻣﺘﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩﺳﺎﺯ 15ﺳﺎﻧﺖ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺩﺍﺭﻩ.
✅ﮐﺎﺑﻞ ﺑﺮﻕ ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﻣﺴﺎﻓﺮﮐﺶ ﻣﺤﻞ
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺧﺪﺍﯾﺎ!ﺗﻮ ﮐﻪ ﻇﺎﻟﻢ ﻧﺒﻮﺩﯼ!
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺪﺑﺨﺘﻪ ﺯﺣﻤﺖﮐﺶ؟
🍃ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭘﻮﻝ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﺭﺛﯿﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺯﺍﺩﻩﻫﺎﯼ ﯾﺘﻤﯿﺶ ﺟﻮﺭ ﺷﺪﻩ.
✅ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺭﭼﻪﻓﺮﻭﺵ ﻣﺤﻞ ﻧﺎﻗﺺُﺍﻟﺨﻠﻘﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪ
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎ!ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻇﺎﻟﻤﯽ ﺗﻮ؟!
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻮﻣﻦ ﻭ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
🍃ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻐﺎﺯﻩ به زنها چه خیانتی کرده...
✅ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺭو ﺑﭽﻪﻫﺎﺵ ﺑﻪ ﮐﻬﺮﯾﺰﮎ ﺳﭙﺮﺩﻥ
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎ!ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟! ﭘﺲ ﻋﺪﺍﻟﺘﺖ ﮐﻮ؟ ﺁﺧﻪ ﺩﺭﺳﺘﻪ؟ ﭼﺮﺍ ﺳﺎﮐﺘﯽ؟
🍃ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﺟﻮﻭﻧﯽ ﭘﺪﺭ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮ ﺯﯾﺮ
ﻣﺸﺖ ﻭ ﻟﮕﺪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
✅ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺭﻭ ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ، ﻃﺮﻑ مشکل دار ﺍﺯ ﺁﺏ ﺩﺭﻣﯿﺎﺩ!
ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍ ﺍﺯَﺕ ﺭﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﻪ...
ﺷﺎﯾﺪ ﻃﻠﺴﻢ ﺷﺪﯼ ﺑﺮﻭ ﯾﻪ ﻃﻞ ﺟﺎﺩﻭ بگیر
🍃ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭنستم 10ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﻣﺮﺯﺵ ﺗﻬﻤﺖ
ﺯﺩ ﻭ ﮐﺘﮑﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ 2ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺮﺗﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻬﻤﺖ ﺑﯽﻋﺪﺍﻟﺘﯽ ﻭ ﻇﺎﻟﻤﯽ ﺯﺩﻥ
ﺧﯿﻠﯽﻫﺎ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﺭﺩ ﮐﺮﺩﻥ
ولی به بی وجدانی انسانها شک نکرد
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭو ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺩﯾﺪﯼ، ﺩلت ﺑﺮﺍش ﻧﺴﻮﺯﻩ ﻭ ﮐﻤﮑﺶ ﻧﮑﻨﯽ
ﺗﻮ ﺑﻪ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻋﻤﻞ ﮐﻦ.
ﺩﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﮕﯿﺮ
✅ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻋﺪﺍﻟت خدا شک نکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ»
۹۵/حجر
همانا ما تو را از شر استهزا کنندگان محفوظ نمودیم.
آقایِ پرزیدنت؛
مثلِ تو زیاد آمده و رفته اما
#محمد(ص) هنوز مثل خورشید میدرخشد و
دلبری میکند از اهلِ دل
باب الحَرَم _ حاج محمود کریمی.mp3
3.07M
|⇦•این ماه ربیع است که..
تقدیم به ساحت مقدسِ حضرتِ خیرالبشر پیامبرِ اعظم (ص) _ حاج محمود کریمی •✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
ما عاشقش از روزِ قدیمیم فقط
از دشمنِ پَستش گله داریم فقط
در پاسخِ هرچه هتک حرمت به نبی(ص)
ذکرِ صلوات میفرستیم فقط!
|⇦•این ماه ربیع است که..
تقدیم به ساحت مقدسِ حضرتِ خیرالبشر پیامبرِ اعظم (ص) _ حاج محمود کریمی •✠•
این ماه ربیع است که دل برده به یغما
یا مِهر وصال است و بجان داده تجلا
روزش همه رخشنده تر از چهره یوسف
شب هاش مُعطّر تر از زلف زلیخا
پیچیده در امواج فضا نغمه مریم
جوشیده ز انفاس جهان مُعجزه عیسی
هر جا نگرم با رقهها در شجر طور
هر سو شنوم زمزمهها از لب موسی
با ناز نسیم آید از دامنِ گلشن
یا بوی بهشت است که پیچیده به دنیا
گیتی همه دم خُرّم ، گویی دل احمد
عالم همه جا روشن ، چون دیده ی زهرا
در محفلِ یک رنگی ، هر اَبیض و اسود
با رأیت یکتایی ، هر اصفر و حمرا
گردیده سماوات بِگرد کُرۀ خاک
یا خاک زند پهلو بر گنبد خضرا
خورشید نماز آرد بر خاک مدینه
زیرا که در آن جلوهگر آمد مَه طاها
بگذاشته از صُلب شکافنده دانش
استادِ اَساتید دو گیتی به جهان پا
توحید مجّسم ولیُ الله معظم
سرمایۀ عِترت خلف سید بَطحا
مصداقِ جمال ازلی حضرتِ صادق
میزانِ ترازویِ عمل حجت یکتا
پا تا به سر آیینۀ رخسار محمد
سر تا به قدم مظهر الله تعالی
هستی همه در دستش چون موم کف دست
عالم همه بر پایش چون خاک کف پا
ناری که بر ابراهیم گردید گلستان
بر شیعۀ وی آمد برداً و سلاما
آیت ز رخش تافته مشعل مشعل
دانش ز لبش ریخته دریا دریا
در خط تَولایش یک ره همه عالَم
در موج تجلّایش یک پارچه عُقبی
افتد به تن مُدعیان لرزه هَماره
یک لحظه هِشام ار بگشاید لب خود را
عیسی که کند زنده تنی را عَجَبی نیست
بس مردۀ جان کز نفس او شده اِحیاء
با لیلۀ میلاد پیمبر شده توأم
میلاد همایونِ امام ششم ما
او منجی انسان ها از جهل مُرکّب
این زنده کن جان ها با نُطق دل آرا
افراشته او در همه جا رایت توحید
افروخته این بر همگان مشعل تقوا
او مَظهرْ الله تعالی و تَقَدّس
این مُظهِر الله تَقَدّس و تعالی
از مکتب او فیض الهی شده جاری
با منطق این امر رسالت شده اجرا
او منجیِ عالم شد و این هادی آدم
او خُلق عظیم آمد و این آیت عظما
او با لب گویا کلماتش همه مصحف
این آمده سر تا بقدم مصحف گویا
از طَلعت او کشور جان گشته منوّر
در پَرتو این ، خانۀ دل گشته مُصَفی
بابُ الحَرَم _حاج میثم مطیعی.mp3
7.33M
|⇦• لبیک یا رسول الله..
در پی اظهارات بیشرمانه رئیس جمهور بیخرد فرانسه به ساحت مقدس حضرتِ خیرالبشر پیامبرِ اعظم (ص) _ حاج میثم مطیعی •✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
در مزبله ای که مهدِ کَلّاشان است
توهینِ به نور ، کار خُفاشان است
آنرا که خدا به احسنِ وجه کشید
دیگر چه زیان ز مکر نَقاشان است
|⇦• لبیک یا رسول الله..
در پی اظهارات بیشرمانه رئیس جمهور بیخرد فرانسه به ساحت مقدس حضرتِ خیرالبشر پیامبرِ اعظم (ص) _ حاج میثم مطیعی •✠•
لبیک یا رسول الله
لبیک یا حبیب الله
ماه شب تار، قافله سالار
دلبر و دلدا، یا رسول الله
روح مناجات، آینه ی ذات
پیک سماوات، یا رسول الله
دل به تبسم هایت دادم
تا به تو دل دادم آزادم
شد همه جا نامت فریادم یار ..
مولانا رسول الله
سیدنا رسول الله
لبیک یا نبی الله
لبیک یا حبیب الله
سوره طاها، سید بطحا
هستی زهرا، یا رسول الله
رحمت رحمان، بارش باران
معنی قرآن، یا رسول الله
تا شده مهرت سایه سارم
در ره عشقت رهسپارم
من ز تو دارم هر چه دارم ..
مولانا رسول الله
سیدنا رسول الله
لبیک یا رسول الله
لبیک یا حبیب الله
شمس و ضحایی، صبح صفایی
مشعله دار، راه خدایی
مست نسیم، موی توام من
صفه نشین، کوی توام من
ای سحر شام تار ظلمت
ای پدر پر مهر این امت
کن نظری بر حال عشاقت ..
مولانا رسول الله
سیدنا رسول الله
نغمه پرداز: هاتف نیکپور
شاعر: دکتر محمد مهدی سیار
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
تأمین اجتماعی مشکل بیکارشدگان در اثر کرونا را حل کند
حضرت آیتالله خامنهای: کسانی در این قضیه بیکار میشوند و بعضی از اینها هم که بیکار میشوند بیمه بیکاری هم ندارند. اینجا تأمین اجتماعی وظیفه دارد که در این زمینه وارد بشود. البته این هم از آن جاهایی است که خیرین میتوانند کمک کنند و یکی از افضل قربات و افضل نفقات همین است. ۹۹/۸/۳
#سلامتی_فرمانده_صلوات
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
قرائت آیت الکرسی قبل از خواب
هر کس هر شب قبل از خواب آیت الکرسی را بخواند فرشته ها تمام شب محافظ او خواهند بود
از امام صادق(ع) روایت شده است: وقتى که رسول خدا(ص) به بستر مى رفت، آیة الکرسى مى خواند و مى گفت:
بِسْمِ اللّهِ، آمَنْتُ بِاللّهِ، وَ کَفَرْتُ بِالطّاغُوتِ، اَللّهُمَّ احْفَظْنى فى مَنامى وَفى یَقْظَتى
به نام خدا ایمان آوردم به خدا و کافرم به طاغوت خدایا حفظ کن مرا در خوابم و در بیداریم.
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه_قسمت_هفتم
#علی_نوشت
سرم را بالا اوردم دکتر مرادی را دیدم٬لبخندی به لب داشت سریع ایستادم و منتظر نگاهش کردم
-شادوماد مژدگونی بده
-واقعااااا؟؟
-چی واقعا؟
-بهوش..
-ای کلک بدون شیرینی؟
قلبم روی هزار رفت همانجا سجده کردم و خدارا هزاران بار شکر کردم .
-کی میتونم ببینمش؟
-هول نکن شادوماد باید وایسی تا از ریکاوری دربیاد.
-خدایا شکرررت٬ممنونم دکتر ممنونم
-مبارکت باشه گل پسر
نگاهی قدردان به اقای مرادی انداختم و سریع به شیرینی فروشی کنار بیمارستان رفتم و کل بیمارستان را شیرینی دادم٬مادرم نذر زبح گوسفندی برای حسینیه داشت و زینب هم خودش را در نمازخانه حبس کرده بود و نماز شکر میخواند ٬باباحسین هم نذری کرده بود که به کسی نگفت همه عاشقانه فاطمه را دوست داشتند ومن برایش دلم هرلحظه میرفت.به سمت اتاقش حرکت کردم خبری از خانواده اش نبود هنوز نرسیده بودند ٬در زدم و در را آرام باز کردم و در دستم گل نرگسی جاخوش کرده بود.
در را که بازکردم فاطمه ام را روی تخت دیدم سرش را به سمتم ارام برگرداند چشم هایش سرد بود انقدر سرد که لحظه ای یخ زدم٬جلوتر رفتم لبخندی پهن زدم و سلام کردم٬دسته گل را مقابلش گرفتم حتی لبخند هم نزد٬تعجب کرده بودم نکند...
-فاطمه خانوم؟
-شما کی هستید؟جلو نیاید
-فاطمه...
-جلو نیااااااا
-باشه اروم باش٬من علیم نمیشناسیم؟تروخدا نگو نمیشناسی که..
-نه نمیشناسممم ٬پرستااار بیا اینو بندازین بیروون
فاطمه ام مرا نمیشناخت٬دست هایش را جلوی چشمانش گرفته بود و جیغ میزد٬از من از علیش فرار میکرد انگار از من متنفر بود٬خدایااا فاطمه ام را به من برگردان٬پرستار مرا به بیرون هدایت کرد دستانم سرد شده بود سرم گیج میرفت ٬به دیوار تکیه زدم و زانوانم خم شد٬نمیتوانستم٬نه تحملش را نداشتم این دیگر اخرین ضربه بود که مرا به راند اخر کشیده بود.فاطمه مادر و زینب راهم نشناخت ...
به سمت اتاق دکتر مرادی رفتم که همان حرف های همیشگی را زد و گفت مدتی کسی را نمیشناسد اما میتوان با نشانه های قبلی کم کم حافظه اش را برگرداند و اضافه کرد که بروم و خداراشکر کنم که فاطمه ام فلج نشد و این خطر از او گذشت.نه میتوانستم به دیدن فاطمه بروم نه به خانه تصمیم گرفتم به شاه عبدالعظیم بروم تا کمی ارام شوم.
در حیاطش قدم میزدم و لحظه ای تصویر فاطمه از جلوی چشمانم کنار نمیرفت.دلم برای دیدنش پر میکشید ٬نتوانستم یک دل سیر نگاهش کنم چون دست هایش را روی صورتش گذاشته بود و مرا... بغض گلویم را گرفت به ضریح رسیدم و به او چنگ زدم خدارا از تمام وجودم صدا زدم و کنار خدا اعتراف کردم بلند اعتراف کردم که خدایا من #عاشقش_هستم اری من دیگر دوستش نداشتم بلکه وجودم به وجودش وابسته شده بود٬خداراشکر کردم که فاطمه ام نفس میکشد و چشم های عسلی -قهوه ایش را بازکرده درست است من اورا نمیبینم ولی بودنش کافیست ٬کافیست که در زمینی که او راه میرور راه ،میروم٬درهوای او نفس میکشم و خدایم خدای او هم #هست آری آرام تر شدم و همه کارهارا به خدا واگذار کردم ...
#ادامه_دارد
#نویسنده_نهال_سلطانی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#ادامه
به بیمارستان برگشتم تا از حال فاطمه باخبر شوم با اصرار من خانواده را به خانه فرستادم و خودم به اتاق فاطمه رفتم اما٬#خالی بود.به سرعت به سمت پرستاری دویدم و از او پرسیدم که گفت خانواده اش اورا مرخص کرده اند ٬اما مگر حالش کامل خوب شده بود؟
سریعا سوار ماشین شدم و به سمت خانه فاطمه حرکت کردم٬بعد از دقایقی رسیدم و زنگ در را فشردم٬دستانم سرد شده بود نمیدانم چرا..
در را باز نکردند هر چقدر کوبیدم باز نشد٬اه لعنت به من.
همانجا نشستم و به گوشی فاطمه زنگ زدم نامش را که دیدم قلبم درد گرفت٬خاموش بود...۲ساعتی جلوی در استادم که پدر فاطمه در را باز کرد روبه رویم امد
-اینجا چیکار داری؟مگه دخترم نگفت برو
-سلام٬حالشون چطوره؟
-خوبه به نگرانی تو نیازی نداره ببین فکر نکن خدا فقط واسه توعه بچه بسیجی خدای دختر منم هست ٬ها چیه فکر کردی دخترم با نذر و نیازای مسخرتون برگشته؟
-اقای پایدار لطفا اجازه بدید حرف بزنم
-اجازه نمیدم دخترمو داغون نکردی که کردی حالا واسه من اومدی اینجا که چی ؟دیگه نبینمت این دور و برا ٬رابطه شماهم تا ۲هفته دیگه تموم میشه و صیغه محرمیت مسخرتون باطل٬دیگه هم فاطمه نیست که من خوب میدونم تو زورش کردی اسم دومشو این بزاره الان دیگه سوهاست دیگه هم ترویادش نمیاد٬اگر هم یادش بیاد فایده ای نداره چون تا اونموقع با شوهرش امریکاست توهم همینجا بمونو یه دختر پارچه پیچ شده پیدا کن که بشینه کنج خونه کهنه بچتو بشوره٬
از عصبانیت سرخ شده بودم نمیدانستم چه بگویم که در #بسته شد..
به تمام مقدساتم توهین کرده بود اما به خاطر فاطمه ام حرفی نزدم او چه سوها چه فاطمه تمام وجود من است حتی این اسم زیبا راهم خوذش انتخاب کرد٬خودش..
فکر اینکه با ان پسر مفنگی بی غیرت میخواست به انریکا برود مرا میسوزاند٬فکر
نه خدایا نههه..
#نویسنده_نهال_سلطانی
#بهترین_حادثه-میدانمت
#عاشقانه_ای_
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه_قسمت_هشتم
#مجنون_بی_لیلی
#سوها_نوشت🤔
فردا شب شهادت حضرت زهرا نامی بود به این دلیل تلویزیون چیزی نداشت ٬سرور را به ماهواره وصل کردم و به تماشای فیلمی کمدی نشستم..
-مامان
-جانم
-تاکی این دستگاه های لعنتی باید باشن؟
-تاوقتی که خوب خوب بشی
-چرا من هیچی یادم نیست چرا اون پسرو..
-بسه سوها٬گفتم درموردش حرف نزن٬کیوان فرداشب میاد خواستگاریت خیلی بده اگه راجب پسری دیگه حرف بزنی.
-مامان ولی نمیدونم چرا حس خوبی نسبت به کیوان ندارم
-حستو بیخیال شو ٬وقتی باهاش ازدواج کنی میرین امریکا و عشق و حال اصلا اینا دیگه فراموشت میشه سوها
و من فکر میکردم و فکر میکردم٬اما چرا به پاسخی نمیرسیدم هرجقدر درذهنم پسری علی نام را جستجو میکردم نمیافتمش٬نگاهش خیلی اشنا بود اما حضورش درزندگی من٬آن هم با ان شکل وقیافه تعجب برانگیز بود.دراتاقم نشسته بودم٬دستگاه ها به اجبار من برداشته شده بودند و فقط کپسول اکسیژنم مانده بود٬باتلفن همراهم را بازی میکردم و زیر و رویش میکردم تا شاید نشانی از بی نشانی های ذهنم پیدا کنم که چشمم به یک شماره خورد که به این اسم سیو شده بود.
-اقا علیم
بدون وقفه شماره را گرفتم و تنها این صدارا شنیدم
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد .the mobail this is of
باخود گفتم اگر رابطه اش بامن نزدیک نبوده پس چرا علی من ان را نوشتم و اگر بوده حال چرا خاموش است؟پس حتما اوهم مرا فراموش کرده..نمیدانم چرا انقدر حس خوب نسبت به او دارم...
امشب قرار است کیوان برای خواستگاری به خانه ما بیاید با اصرار مادرم کت و دامنی تنگ و کوتاه پوشیدم و موهایم را باز گذاشتم.چه حال بدی داشتم انگار داشتم درون مرداب میرفتم نمیدانم چرا!!حالم بدتر و بدتر میشد نفسم سخت بالا می آمد و سرم گیج میرفت٬زنگ در فشرده شد و من تمام محتویات معده ام را بالا اوردم٬مادرم مراصدا میزد اما پاهایم توان نداشت٬ناخود آگاه به سمت در کشیده شدم و در را قفل کردم کلید راهم رویش گذاشتم٬مادرم به در میکوبید و پدرم صدایم میزد باهربار کوبیدن در نفسم تنگ تر میشد و قلبم فشرده تر ٬زانوانم خم شد و روی زمین افتادم هرچقدر بادست دنبال کپسولم میگشتم پیدایش نمیکردم و تنها صدای در را میشنیدم و سیاهی مطلق...
ساعت:سه و چهل دقیقه شب
-تو کی؟تو.. چی؟تو...
و با وحشت از خواب پریدم ٬سریع اباژور کتار تختم را روشن کردم ٬کپسول را پیدا کردم و ماسک را بردهانم گذاشتم ٬عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود خوابم جلوی چشمانم ظاهر شد٬مردی نورانی اما غمگین جلویم امد در خواب فقط نگاه میکردم ٬گفت
-به کنار من بیا تا اشکار شود هرانچه نمیدانی به دیدنم بیا که منتظرت هستیم.فقط راه بیفت که دیر نشود٬٫#خیلی_زود_دیر_میشود
حرکاتم دست خودم نبود سریع لباسی پوشیدم موهایم را جمع کردم و شالی روی سرم انداختم٬سوئیچ ماشینم را از روی پاتختی برداشتم ٬ارام در را باز کردم و پله هارا ارام پایین امدم سریعا به پارکینگ رفتم و ریموت رافشردم ٬پا روی گاز گذاشتم و لاستیک ها از جا کنده شد٬نمیدانستم به کجا میروم شب بود جایی مشخص نبود فقط به حرف های ان مرد نورانی فکر میکردم ٬بیا٬منتطرت هستیم!چه کسی منتطرم بود؟احساس کردم نیرویی مرا هدایت میکند ٬از دور نور سبزی دیدم به ان سمت فرمان را کج کردم ٬خود را روبه روی مسجدی یافتم ٬روی تابلو راهنما نوشته بود٬#حرم_حضرت_شاه_عبدالعظیم_حسنی دست هایم سر شد نفسم بریده بریده بود٬ماشین را پارک کردم٬شلوغ بود٬انگار مراسمی برپاست٬خانمی صدایم کرد و چادری به رنگ فیروزه ای به دستم داد و گفت
-این رو بپوشید حرم حرمت خاصی داره عزیزم
با لحنش ارام شدم چادر سرکردن بلد نبودم اما روی سرم انداختم قدم هایم به سمت حرم میرفت٬انگار حمعیت کنار میکشیدند تا من رد شوم ٬چون خیلی سریع به ضریح رسیدم٬صدای مداحی می آمد تازه یادم امد امشب شب شهادت #حضرت_زهرا بود....
#نویسنده #نهال_سلطانی
#دست_از_تو_نمیکشم
بامــــاهمـــراه باشــید🌹