‼️مسئول خرید
🔷س 5349: اگر مأمور خرید جنسی را برای شرکتی که درآنجا کار می کند بخرد و از فروشنده تخفیف بگیرد، آیا می تواند مقدار تخفیف را برای خود لحاظ کند و قیمت بدون تخفیف را به شرکت اعلام کند؟
✅ج: مقدار تخفیف متعلق به شرکت است و مأمور خرید نمی تواند بیش از مبلغی که خریده است با شرکت محاسبه کند.
📕منبع: leader.ir
۵ فروردین ۱۴۰۰
🚨 رحیم پور ازغدی: رهبرانقلاب فرمودند در نماز شهید سلیمانی صدای گریه مردم پشت سرم را شنیدم!
✍استاد رحیم پورازغدی: رهبرانقلاب فرمودند در نمازی که بر شهیدسلیمانی داشتم میخواندم، صدای گریه مردم را از پشت سر شنیدم که چه جور اشک میریزند و گریه میکنند. رهبری گفتند این قضیه عادی نبود. تشییعهایی که با آن جمعیت در شهرهای مختلف شد، با این وضعیت و مشکلات اقتصادی و گرفتاریها، توجیه عادی و مادی نداشت. شهید سلیمانی میگفت فیلمهایی هست که افسران آمریکایی فرار میکنند و در اتاق مثل بچههای کوچک دورهم نشستهاند و بعضیهایشان گریه میکنند.
⭕️ نظام محاسباتی مادی میگوید بچههای مجاهد یمن نمیتوانند جلوی آلسعود و امارات و قدرتهای غربی و جهانی بایستند، ولی میایستند. همه تشییع شهید سلیمانی را دیدند، ولی عدهای نفهمیدند دست خدا بود. در هند پانصد ششصد مجلس عزا و یادبود برای شهید سلیمانی گرفتند
۵ فروردین ۱۴۰۰
|⇦•مرحبا لیلا پسر آوردی ...
#سرود زیبا ویژۀ میلادِ حضرت علی اکبر علیه السلام و #روز_جوان _کربلایی حنیف طاهری•✾•
شده روشن چراغ سحر لیلا
صلوات خدا به پسر لیلا
حیدر آوردی ، حیدر آوردی
مرحبا لیلا پسر آوردی
جلوه ی روی او همه رسول الله
خُلق او خوی او همه رسول الله
جلوه ی حُسن داور آوردی
مرحبا لیلا پسر آوردی
حیدر آوردی ، حیدر آوردی
مرحبا لیلا پسر آوردی
شده روشن ؛ چراغِ سحر لیلا
صلوات خدا به پسر لیلا
از رسول خدا آینه داری تو
شرف و عزت آمنه داری تو
ای یَمِ عصمت گوهر آوردی
مرحبا لیلا پسر آوردی
شده روشن ؛ چراغِ سحر لیلا
صلوات خدا به پسر لیلا
حیدر آوردی ، حیدر آوردی
مرحبا لیلا پسر آوردی
یار خون خدا بر تو سلام الله
بر روی دست خود داری کلام الله
امشب عباس دیگر آوردی
مرحبا لیلا پسر آوردی
شده روشن ؛ چراغِ سحر لیلا
صلوات خدا به پسر لیلا
حیدر آوردی ، حیدر آوردی
مرحبا لیلا پسر آوردی
این پسر رهبر نسل جوانان است
حُسن و خال و خطش تمام قرآن است
تو جوانان را رهبر آوردی
مرحبا لیلا پسر آوردی
تو به دامن علی می پروری لیلا
یا مگر مادر پیغمبری لیلا
ای یَمِ عصمت گوهر آوردی
مرحبا لیلا پسر آوردی
شده روشن ؛ چراغِ سحر لیلا
صلوات خدا به پسر لیلا
حیدر آوردی ، حیدر آوردی
مرحبا لیلا پسر آوردی
۵ فروردین ۱۴۰۰
|⇦•دل برده از نوکر ...
#شور زیبا ویژۀ میلادِ حضرت علی اکبر علیه السلام و #روز_جوان _کربلایی سید رضا نریمانی•✾•
دل برده از نوکر شهزاده علیاکبر
اونی که زندگی من فداشه نوهی حیدر
عشق علمداری، آقا هوامونو داری
پسر اربابم حسین منو تنها نمیذاری
گل لیلایی، چقد زیبایی
تو کل عالم، تو بیهمتایی
لاحول و لاقوة الا بالله
دنیام علی جان، عقبام علی جان
رؤیای خوبِ، شبهام علی جان
من خاک پاتم، آقام علی جان
آقام آقام ای آقام...
از عشق تو سرشاری، مهتاب شب تاری
توی جود و کرم ارثیه از امام حسن داری
سربند یاحیدر، بسته علیِ اکبر
همه فکر میکنن میدون جنگ اومده پیغمبر
سراپا غیرت، به بازو قدرت
ز برق چشمات، همه در حیرت
لاحول و لاقوة الا بالله
مرد نبردی ٬ مولا علی جان
رزمت شبیهِ، سقا علی جان
آروم جونِ، بابا علی جان
آقام آقام ای آقام...
۵ فروردین ۱۴۰۰
۵ فروردین ۱۴۰۰
Hanif_Taheri_5_Babolharam_Net.mp3
2.96M
۵ فروردین ۱۴۰۰
۵ فروردین ۱۴۰۰
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حیدر ثانی بیامد یا نبی رخ می نماید
اکبر زیبای لیلا پرده از چهره گشاید
روی او روی محمد، بوی او بوی محمد
خلق او خلق عظیم و خوی او خوی محمد
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
۵ فروردین ۱۴۰۰
⛔ *خانم هایی که از ظاهر زیبا برخوردارند یا با ظاهری زیبا (و آرایش و کم حجاب⛔)به خیابان می آیند,این داستان عجیب را حتماً بخوانند و برای دیگران بفرستند*
👇👇👇
⭕ *هنوز جای تاوَل ها روی مچ دستم باقیست*❗
🛑خاطره ای عجیب از راویِ کتاب سه دقیقه در قیامت
✔️(این خاطره، در ویرایشِ جدید به کتاب اضافه شده است)
📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته .
بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! آنها من را كه راوي كتاب بودم نمي شناختند و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.
✍️ *اصل داستان*
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم .
يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.
✴️بي مقدمه سلام كرد و گفت:ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟
گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود.
اين خانم يكي از كتاب ها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد.
تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم .
خيلي تشكر كرد و پياده شد .
✴️من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم .
✳️همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهراً او خوب مرا ميشناخت!
شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود .
✴️ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد .
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
✳️گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الآن هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل ديني رو رعايت نمي كردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شدهام .
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم .
❇️من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيبايي ها را نديدم!
✴️دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
✴️يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟ ..
ادامه دارد
۵ فروردین ۱۴۰۰
ادامه داستان👇
گفتم: من با تمام بدي ها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي ام وارد نكنم .
حتي در محل كار، بيشتر مي ماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و...
❇️آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي🩸وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد:
ادامه دارد
۵ فروردین ۱۴۰۰
ادامه داستان👇
خداوند به شما قد و قامت و چهره اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟!
❇️با لباس هاي تنگ و نامناسب⛔
آرايش و موهاي رنگ شده⛔
و بدون حجاب⛔
صحيح از خانه بيرون
ميامدي، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند .
👌🏻بسياري از آنها همسرانشان به زيبايي شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و ...
گفتم: خُب آنها چشمانشان را حفظ مي كردند و نگاه نمي كردند .به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريم ها و حجاب را رعايت ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهي براي شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد.
اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستي .
❇️تو باعث اين مشكلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي و اين حقالناس است. پس به واسطه حقالناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك تك آنها به برزخ بيايند و بتواني از آنها رضايت بگيري.
اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم
هرچه گفتند قبول كردم
🛑بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم .
✴️درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم .
✳️همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرصت جبران بده. خدا...
🩸تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم .
✴️اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده . دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم ،مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!
❇️دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاول هاي آن روي مچ من باقي است! فكر مي كنم خدا مي خواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم.
✳️من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم .
✴️ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟
اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد .
من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد،جز اينكه يكي از علماي رباني را به ايشان معرفي كنم.
✳️و سخن آخر
خواهشمند است که کتاب «سه دقیقه در قیامت»را حتماً و حتماً بخوانید و تهیه و به دیگران(خصوصاً جوانان و نوجوانان) نیز هدیه بفرمائید،که باعث تحول روحی انسان و مراقبت اعمال می شود.
در فضای مجازی نیز کتاب «سه دقیقه در قیامت» وجود دارد.
✍️ و سخن آخر :
خانم هایی ک به آشکار ساختن موهای خود و آرایش خود به نامحرم کم اهمیت هستند،
*فقط👌🏻یک درصد*👌🏻
*احتمال میدهند*
*این داستان راست باشد*❓❓❓
اگر احتمال یک درصدی هم میدهند
پس با خود و خدا عهد ببندند🤝🏻 تا به خاطر خدا
زیبایی خود را برای نامحرم به نمایش نگذارند👌🏻
۵ فروردین ۱۴۰۰
.
♻️ لطیفه ای که رهبر انقلاب نقل کرده!
محافظ مقام معظم رهبری (در دوره ریاست جمهوری) تعریف می کرد؛ می گفت: رفته بودیم مناطق جنگی برای بازدید...توی مسیر خلوت، آقا گفتن اگه امکان داره بگذارید کمی هم من رانندگی کنم. من هم از ماشین پیاده شدم و حضرت آقا پشت فرمون نشستند و شروع به رانندگی کردند. می گفت بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی که یک سرباز آنجا بود و تا آقا رو دید هل شد. زنگ زد مرکزشون
گفت: قربان یه شخصیت اومده اینجا...
از مرکز پرسیدند که کدوم شخصیت؟!
گفت نمی دونم کیه اما خیلی آدم مهمیه، خیلی مهم
گفتن: چه شخصیت مهمیه که نمیدونی کیه؟
سرباز گفت: نمی دونم؛ ولی اونقدر آدم خیلی مهمیه که آقای خامنه ای رانندشه!
این لطیفه در جمعی بیان شد و حضرت آقا فرمودند: ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین بشه. (خاطرات رهبر انقلاب)
ولایتمداران بصیر بدون درنگ جانشان را فدای مسیر شما خواهند کرد ما حسینی میمانیم تا نفس و جان داریم ، ولی مظلوم مقتدر عزیز . به کوری چشم همه دنیاطلبان از خدابیخبر .
💕💚💕
۵ فروردین ۱۴۰۰